یک هفته از سفرمان به جنوب گذشته است. برایتان گفتم که در این مدت، به کجاها رفتهایم. اشاره کردم که سفری هم به آرامگاه شهدای هویزه داشتیم. آنجا، گرداگرد آرامگاههای عدهای از این عزیزان، بنای زیبا و باشکوهی ساختهاند: چیزی بین امامزاده و مسجد. نمای داخل، با کاشیهای نقشدار نیلی رنگ تزئین شده است. یک طرفش هم در شمال غربی حیاط در باغچهای نه چندان بزرگ، گندم کاشتهاند؛ که طلایی شده و رسیده است.
کف قسمت جنوبی آرامگاه، حدود نیم متر از زمین نیمه دیگر حیاط، بلندتر است. در این قسمت، آرامگاههای شهدا قرار دارد: همسطح، در یک ردیف، با قاب عکسهای منظمی که بالای هر قبر قرار دارد. در شرق و غرب آرامگاهها، قسمتی از حیاط را سقف زدهاند؛ و مثل مسجدهای قدیمی، به شکل ایوانهایی ضربی یک شکل در آوردهاند. در یکی از این ایوانها، مجموعه کوچک و غرورانگیزی قرار دارد: مجموعهای از سلاحها و پوتینها و کلاهخودهای شهدای هویزه، که از آنان باقی مانده است؛ مجموعهای از سادهترین سلاحها!
وقت اذان ظهر است. اذانگوی عرب زبان آرامگاه، بعد از آن که یکیک ما را در آغوش میکشد و خوشامد میگوید و جاهای مختلف آرامگاه را نشانمان میدهد، به اذان میایستد. صدای دلنشین، اما حزنانگیزی دارد؛ مثل حال و هوای ساکت و آرام آرامگاه. مثل عکسهایی که خاموش، در قابها به ما نگاه میکنند. مثل سلاحها و وسایل در هم پیچیده و له شده باقی مانده از شهدا.
#گزیده_کتاب
#سفر_به_جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂