🍂
🔻 #تاریخ_شفاهی
🔅 نقش مصر
در جنگ ایران و عراق ۶
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
وقوع انقلاب اسلامی در ایران حکومت مصر را بسیار نگران کرد. این نگرانی چند علت عمده داشت: نخست این که پیروزی انقلاب و برقراری حکومت اسلامی در ایران، اسلام گرایان مصری را بیش از گذشته نسبت به امکان ایجاد حکومت اسلامی در مصر امیدوار کرده بود. این امیدواری می توانست باعث تحریک و تشویق آنها به تشدید فعالیت هایشان علیه حکومت گردد. دوم این که، رویکرد حکومت اسلامی ایران نسبت به غرب و اسرائیل شباهت های نسبتا زیادی با دیدگاه های اسلام گرایان مصری داشت. سوم این که، ایران آشکار از مبارزات جنبش های اسلامی در سایر کشورها از جمله مصر که کانون حرکت های اسلامی است، حمایت می کرد. چهارم این که، حکومت اسلامی ایران تضادهای عمیقی با حکومت مصر به دلیل قرارداد کمپ دیوید، عادی سازی روابط با اسرائیل و رابطه نزدیک سیاسی - نظامی با امریکا، داشت.
حکومت مصر مسائل مزبور را تهدیدی جدی علیه امنیت خود می دانست. و از این رو، در پی فرصتی مناسب برای مقابله با آن بود. حمله عراق به ایران این فرصت را پدید آورد، مصر نیز از این فرصت استفاده کرد تا نیاز ذخایر تسلیحاتی خود فراهم کند و عراق در برابر ایران، بتواند تمایلات آرمان گرایانه و فرامرزی این کشور را مهار تبدیل کند.
کسب منافع اقتصادی یکی دیگر از ملاحظات و انگیزه هایی بود که مصر را به سمت حمایت از عراق سوق داد. در طول جنگ، مصریان به عراق به عنوان بازار مطلوبی برای فروش تسلیحات می نگریستند. این مطلوبیت یک علت بسیار مهم داشت و آن هم تشابه نوع تسلیحات موجود در انبارهای مصر با تسلیحاتی بود که عراق در جنگ مورد استفاده قرار می داد. بیشتر تسلیحات مهم و استراتژیک مصر و عراق در آغاز دهه ۸۰ ساخت اتحاد شوروی بود که در دهه های ۶۰ و ۷۰ خریداری شده بودند. این تشابه به مصر امکان می داد تا قطعات یدکی مورد نیاز ماشین جنگی عراق را از محل ذخایر تسلیحاتی خود فراهم کند. گذشته از این با توجه به محدودیت هایی که به واسطه سیاست های بین المللی کنترل تسلیحات برای کشورهای درگیر در جنگ وجود داشت، مصر از یکطرف ذخایر تسلیحاتی خود را به روی عراق گشود؛ اقدامی که دقیقا در راستای سیاستی بود که این کشور از میانه دهه ۷۰ برای جایگزینی تسلیحات ساخت شوروی با تسلیحات غربی در پیش گرفته بود و از طرف دیگر، نقش واسطه را میان عراق و تولید کنندگان تسلیحات ایفا کرد و با این اقدام منافع مضاعفی به دست آورد. طبق اطلاعات و آمارهای موسسه تحقیقات صلح بین المللی استکهلم، مصر در فاصله سال های ۱۹۸۳- ۱۹۸۷ (۱۳۶۲- ۱۳۶۶) رتبه چهاردهم را در میان کشورهای صادر کننده تسلیحات در جهان داشته است که در این میان، فروش های تسلیحاتی به عراق سهم عمده ای را در احراز این رتبه داشته است.
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #پل_شحیطاط/۶۷
ماموریتی برون مرزی
نوشته: ابوحسین
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
عبدالمحمد که طبق معمول داشت شهر را با تمام وجود نگاه میکرد گفت: بچهها نگاه کنید در شهرهای استان بصره هیچ خبری از خرابی و بمباران نیست. بیچاره مردم ما در شهرهای خرمشهر، آبادان، اندیمشک که با موشکهای عراقی و بمباران هواپیماهای آنها چقدر دچار خرابی شدهاند.
سیدناصر گفت: اینجا چون بصره است خبری از خرابی و بمباران به خودش ندیده است.
عبدالمحمد گفت: نیم ساعتی در شهر میگردیم بعد میرویم منزل.
آنها بعد از آن که به مراکز و خیابانهای اصلی سر زدند، به منزل یکی از اقوام سیدهاشم رفتند. طبق معمول ابتدا از امنیت خانه مطمئن شدند و سپس زنگ خانه را به صدا در آوردند.
صاحب خانه که پیرمردی خوش سیمایی بود به استقبال شان آمد و آنها را به داخل خانه دعوت کرد. او بعد از پذیرایی مفصلی که از میهمانها کرد گفت: من مدتی در ایران بودم. ایران را خوب میشناسم.
عبدالمحمد پرسید: شما ایران بودید؟
ـ بله.
ـ کجا؟
ـ شهر آبادان.
ـ آنجا چه کار میکردید؟
ـ من هجده سال در شرکت نفت آبادان کار میکردم.
آن قدر فارسی را کامل و راحت حرف میزد که سیدناصر گفت: تو که بهتر ازما فارسی حرف میزنی.
ـ بله. هجده سال آبادان بودن، عمر کمی نیست.
عبدالمحمد سوال کرد: در مورد کانال زبیر چه میدانی؟
ـ دیروز یک کشتی برای آزمایش کردن کانال از آن عبور کرد و هیچ مشکلی پیش نیامد.
عبدالمحمد حدود نیم ساعتی مشغول سوال کردن از پیرمرد بود. بعد از تمام شدن سوالات رو به بچهها کرد و گفت: آماده رفتن باشید.
سیدهاشم سوال کرد: حالا کجا برویم؟
ـ باید به شعیبه برویم.
ـ چرا آنجا؟
ـ آنجا رادار بزرگی وجود دارد که در کنار یک فرودگاه نظامی است.
همگی به سوی شعیبه حرکت کردند و برای دیدن رادار مجبور شدند از فاصله دور از اطراف فرودگاه رد شوند.
عبدالمحمد تند وتند چیزهایی مینوشت که معلوم بود مشخصات فرودگاه و رادار را یاداشت میکرد.
بعد از شناسایی رادار آنها به جنوب شهر زبیر یعنی محل سه راهی بصره ـ کوت که جادهای بود که راه آهن بصره را قطع میکرد رفتند.
سیدهاشم اطلاعات آنجا را داشت و با دیدن آن منطقه گفت: ابوعبدالله! اینجا شرکتهای بزرگ نفتی، پتروشیمی و سایتهای ادرای هستند که تمام کارکنان آنها اتباع خارجی و از ملیتهای ژاپنی، فرانسویاند.
تمام شناسایی آنها حدود ۴۵ دقیقه طول کشید وآنها بلافاصله به بصره برگشتند.
عبدالمحمد که انگار استاد جغرافیای دانشگاه است گفت: سیدناصر یال غربی رودخانه بصره را نگاه کن. ببین چقدر آن را با گونیهای خاکی و شنی، سنگربندی کرده اند؟ آن کشتیهایی که لنگر انداختهاند در اثر پیش آمد جنگ از کار افتادهاند.
سیدناصر که داشت حرفهای عبدالمحمد را با دقت گوش میداد، یک مرتبه گفت: نگاه کنید اینجا فرودگاه است. چقدر سیم خاردار و نگهبان در اطراف آن قراردارد.
عبدالمحمد توضیح داد که این فرودگاه از فرودگاههای حساس و مهم بصره است و نقش زیادی در ارتباط برای فرماندهان عراقی دارد.
سیدهاشم به حرف آمد و گفت: ابوعبدالله. الان در مسیرمان که جلو میرویم، پل سندباد قرار دارد.
ـ پل سندباد دیگر چه پلی است؟
ـ این پل یکی از بزرگترین پلهای عراق است.
ـ طول آن چقدر است؟
ـ یک کیلومتر
چند دقیقه بعد آنها اول پل سندباد بودند که سربازی با تابلوی ایست آنها را متوقف کرد و بدون مقدمه گفت: عبور ماشین از روی پل ممنوع است.
سید هاشم گفت: به چه دلیل ممنوع است؟
ـ ماشین شخصی حق عبور از روی پل را ندارد.
ـ حالا ما چه کنیم؟
ـ سریع سر و ته کنید و برگردید.
ـ پس از کجا باید برویم؟
ـ از پل دوبه ای.
عبدالمحمد اشاره کرد که خیلی بحث نکن. ماشین برگشت و از روی پل دوبهای که عرض آن حدود هشت متر و طول آن هفتصد متر بود، گذشتند تا وارد شهر شوند.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
همراه باشید
کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #پل_شحیطاط/۶۸
ماموریتی برون مرزی
نوشته: ابوحسین
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
در پایان پل دوبه، باز توربازرسی قرار داشت که بدون مشکل ماشین از آن جا هم عبور کرد.
سیدهاشم گفت: در ابتدای شهر، کارخانه غذاسازی قراردارد.
سید ناصر گفت: هنوز هم غذا درست میکند؟
ـ نه. وقتی جنگ شد، تعطیل شده است.
عبدالمحمد یک ساعتی در شهر همراه نیروهایش دور زد و وقتی احساس کرد دیگر جایی نمانده که آن را شناسایی کند دستور برگشت را صادر کرد.
آن روز ۶۲/۷۲۱ ساعت ۵ بعد ازظهر بود که عبدالمحمد بعد از شناساییهای کامل به همراه گروهش از بصره به العماره برگشت.
شب تا دیروقت همگی در مورد مکانهایی که دیده بودند به عبدالمحمد کمک کردند تا گزارش پر ملاتی را بنویسد.
فردا صبح بعد از نماز عبدالمحمد رو به سیدصادق کرد و گفت آمادهای با هم جایی برویم؟
- برویم؟ من تنها؟
- نه. تو و سیدغالب علوی.
- بله در خدمتیم.
می خواهیم به طرف الکحلا و از آن جا به ابوخصاف و سپس به طرف شغله برویم. در عرض ۳ ساعت تمام این مکانها مورد شناسایی او قرار گرفت و نقطه مجهولی برای شناسایی نماند.
آن روز عبدالمحمد توانست تمام اطلاعات لازم را از این مکانها تهیه کند و به عماره برگردد.
خستگی از سرو روی عبدالمحمد میبارید ولی میگفت باید تا فرصت داریم شناسایی هایمان را انجام بدهیم. معلوم نیست همیشه وضع همین طور باشد.
آنها فردا صبح به منزل یکی از مجاهدین عراقی در عماره به نام عبدالحسین صبیح عباسی رفتند و روز بعد در ۶۲/۷/۲۴ عازم بیات و ماجدید شدند و تمام مکانهای نظامی این دو شهر را شناسایی کردند.
عبدالمحمد در روز ۶۲/۷/۲۶ گفت: سیدهاشم امروز و فردا باید به منطقه اسکان برویم و از یکی از منابع مان که مهندس است اطلاعاتی را بدست بیاوریم.
- در خدمتم. هر موقع بگویید حاضرم.
هرروز عبدالمحمد ماموریت جدیدی را تعریف میکرد وگروه پا به پای او در سخت ترین موقعیتها وارد میشدند و با توکل بر خدا بدون هیچگونه مشکلی کار را انجام میدادند.
گرمای مهرماه در عراق غوغا میکرد ولی هیچ چیز نمیتوانست مانع ماموریت رفتن عبدالمحمد و نیروهایش بشود.
در روز بیست و هشتم مهرماه که عبدالمحمد همراه سیدصادق مجددا به عماره رفتند و عصر به الکحلا و سپس به قلعه صالح. متوجه شدند که باید به شناسایی پادگانی بروند که در هشت کیلومتری مجرالکبیر است. این پادگان، محل آموزش نظامی جیش الشعبی یا نیروهای مردمی عراقی بود که سن شان بالای ۶۰ سال بود.
عبدالمحمد در دویست متری پادگان قدری ایستاد و بعد از به ذهن سپردن مختصات پادگان، به خانه برگشت.
شب بعد از نماز مغرب و عشاء عبدالمحمد ضمن این که دربارهی پادگان آموزشی، اطلاعاتی به سیدناصر داد گفت: باید تا دیر نشده امشب برای شناسایی سپاه چهارم برویم. ظاهراً دارند نقل و انتقالات زیادی انجام میدهند.
ـ مگر قرار است عملیاتی انجام بدهند؟
ـ نمیدانم ولی پایگاههای موشکی آنها خیلی فعال شدهاند. احتمالاً خبری شده است.
آن شب طبق معمول تا اذان صبح همگی مشغول شناسایی شدند و صبح بعد از نماز قدری خوابیدند.
روز ۶۲/۷/۲۹ که عبدالمحمد مجددا به بازار شهر عماره رفت تا سر و گوشی آب بدهد. درحالی مشغول فیلمبرداری ذهنی از مراکز نظامی و دولتی بود، یکمرتبه صدای انفجار عظیمی به گوش رسید.
صدا آن قدر وحشتناک بود که تمام مردم کوچه و خیابان بدون این که بدانند کجا میروند پا به فرار گذاشتند.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
همراه باشید
کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #طنز_جبهه
اصطلاحات جبهه
در پشت خاکریزها به اصطلاحاتی برخورد می کردیم که به قول خودمان تکیه کلام دلاوران روز و پارسایان شب بود. عبارت های آشنایی که در ضمن ظاهر طنز آلود مفهوم تذکر دهنده به همراه داشت. تعدادی از این اصطلاحات و تعبیرات جنگ را با هم مرور می کنیم.
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
۱- اهل دل: به طعنه و کنایه یعنی: شکمو و شکم چران.
کسی از هر چه بگذرد و برای هر چه به اصطلاح کوتاه بیاید، از شکمش (دلش) نمی گذرد. از آنهایی است که وقتی پای سفره زانو می زنند، کارشان در خوردن بجایی می رسد که می گویند: شهردار بیا منو برادر. همانها که همیشه از دست «شهردار» دلشان پر است! یعنی مثل گل و آجر، همینطور لقمه ها را روی هم می چینند و می آیند بالا، همه درز و دوزهایش را هم بند کاری می کنند و راه نفس کشی باقی نمیگذارند.
۲-احمدجاسم ده بالا عروسی دارد:
توپخانه دشمن مزدور دوباره کار می کند.
فراوانی نسبت جاسم به دنبال اسامی نیروهای بعثی باعث شده بود تا رزمندگان ما، همه اسرایی را که عملیات و مواقع پیشروی می گرفتند، به همین نام بخوانند، که فی الواقع جسیم و هیکل مند هم بودند. تشبیه گلوله باران دشمن به عروسی در ده، از یک طرف کنایه از رغبت تمام دشمن به تجاوز بود که در حال وجد و از خود بیخودی بروز می داد. و از طرف دیگر تحقیر و ناچیز شمردن این پایکوبی و تنزل آن در محدودیت یک ده را به همراه داشت.
۳-عملیات دشمن:
مگسهای فراوان و پشه های لجوجی که به هیچ قیمتی دست بردار نبودند؛ خصوصاً در مناطق جنوب و فصل گرما. هر کجا سرو کله شان پیدا می شد، بچه ها بشوخی می گفتند: نیروهای اطلاعات عملیات دشمن آمدند، مواظب باشید؛ که تشبیهی بود تحقیر آمیز و موجب تخفیف این مزاحمت و تحمل بیشتر و ضمناً انبساط خاطر برادران
۴-امانتی را رد کن برود:
با دست بزن به پشت (یا) روی پای بغل دستی خودت.
وقتی نیروی جدیدی به جمع برادران وارد می شد و طبعاً تا مدتها می خواست احساس غریبی کند، بچه ها برایش نقشه می کشیدند. به این ترتیب که صبر می کردند تا به بهانه ای مثل غذا خوردن یا جلسه قرآن و امثال آن دور هم جمع بشوند، آنوقت یکی از برادران شروع میکرد و با دست روی پا یا کمر کسی که کنارش نشسته بود می زد و می گفت: امانتی را رد کن برود. و او روی پای نفر بعد از خودش می زد و همین طور ادامه پیدا می کرد تابه نفر مورد نظر برسد؛ آنجا بود که با لبخندی او هم به مجموعه دوستان می پیوست.
۵-آمپر جبهه:
چیزی که با آن اخلاص و اتصال با خدا را در جبهه اندازه گیری می کنند. وقتی توجه و توسل به ائمه علیهم به اوج خود – نقطه جوش و خروش – می رسید، می گفتند: آمپر جبهه به ۱۰۰ رسیده است. «آمپر چسبید به صد» هم می گفتند، خصوصاً بعد از زیارت عاشورا که در حال برگشتن به چادرهای اجتماعی خود بودند.
۶- آمپول معنویت:
فرد بسیار مخلص و متقی. کسی که تزریق چند سی سی از اخلاص او کافی است تا به اصطلاح یک «مریض قلبی» را از مرگ حتمی نجات دهد. همه سعی می کنند با واسطه و بی واسطه از او برخوردار باشند، با او غذا بخورند، راه بروند، مصاحبت داشته باشند، در صف نماز کنار او بایستند، بسترشان را کنار او بیندازند و خلاصه مریض او باشند.
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
منبع: کتاب فرهنگ جبهه
سید مهدی فهیمی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #تاریخ_شفاهی
🔅 نقش مصر
در جنگ ایران و عراق ۷
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
ارزش صادرات تسلیحات مصر به عراق، یک رکورد به شمار می آید؛ زیرا، ارزش صادرات تسلیحات این کشور پس از پایان جنگ ایران و عراق به تدریج کاهش یافت. این کاهش علی رغم پیشرفت های نسبی مصر در صنایع دفاعی اش به دلیل ناتوانی در بازاریابی و از دست دادن بازار مطلوبش در عراق است.
مصریان افزون بر منافع و ملاحظات مربوط به فروش تسلیحات به ملاحظات اقتصادی دیگری نیز در همکاری با عراق توجه داشته اند. این ملاحظات به طور مستقیم با یکی از منابع عمده درآمد مصر ارتباط دارد. به طور کلی، مصر پنج منبع درآمد دارد. این منابع عبارت اند از: فروش نفت، عوارض و حق ترانزیت ناشی از کانال سوئز، صنعت گردشگری، فروش پنبه و درآمدهای ناشی از خیل عظیم مصریانی که در خارج مشغول به کار هستند. از میان این پنج منبع درآمد، آخرین منبع در ملاحظات مربوط به همکاری با عراق مورد توجه بوده است؛ زیرا، در آستانه جنگ ایران و عراق تعداد در خور توجهی از مصریان در عراق مشغول به کار بودند. تعداد مصریان در عراق از حداقل چهارصد هزار نفر (که به وسیله برخی عراقی ها تخمین زده می شد) تا حداکثر دو میلیون نفر (که خود مصریان تخمین می زدند) اعلام شده است.
وقوع جنگ ایران و عراق این فرصت را در اختیار دولت مصر قرار داد تا با نزدیک شدن به عراق، به ویژه از ۱۹۸۲ که این کشور به واسطه چند عملیات پیروزمند رزمندگان ایرانی شدید به همکاری کشورهایی مانند مصر نیازمند بود، محدودیت های وضع شده را برطرف کند و البته مصر به هدف خود رسید؛ زیرا در اگوست ۱۹۸۳، قرارداد اقتصادی با عراق امضا کرد که بر مبنای آن محدودیت های وضع شده برای انتقال سرمایه از عراق به مصر برطرف گردید. این توافق باعث شد تا انتقال سرمایه به مصر در سال ۱۹۸۳ نسبت به سال قبل تقریبا به دو برابر بالغ شود (از ۵۸۰ میلیون دلار به حدود ۱ میلیارد دلار). واقعیات فوق به خوبی نشان می دهد که برای حکومت مصر ملاحظات و منافع اقتصادی تا چه اندازه در تصمیم این کشور به حمایت از عراق در طول جنگ تحمیلی نقش داشته است و البته همین ملاحظات در جریان بحران کویت نیز در تصمیم مصر برای پیوستن به ائتلاف بین المللی تحت رهبری امریکا و انگلیس علیه عراق نقش مهمی ایفا کرد.
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #پل_شحیطاط/۶۹
ماموریتی برون مرزی
نوشته: ابوحسین
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
هیچکس نمیدانست انفجار در کجا رخ داده است.
ماموران نظامی که در خیابان حضور داشتند با دیدن مردم شروع به خنده کردند.
عبدالمحمد که مثل مردم مات و متحیر مانده بود، آرام به طرف یکی از مامورین که در کنار ماشین نظامی اش ایستاده بود آمد و با احتیاط گفت: ببخشید این صدای انفجار از کجا بود؟
ـ از همین نزدیکی ها.
ـ بمبی منفجر شد؟
ـ نه.
ـ پس چه بود؟
ـ اینها صدای موشکهایی بود که به سوی ایران شلیک شد.
ـ موشک؟
ـ بله موشک. حالا هم زود از این جا برو.
عبدالمحمد ناراحت پیش سیدناصر برگشت و گفت: نامردها آخر کار خودشان را انجام دادند.
ـ چه کردند؟
این صدای شلیک موشکهای عراقی به ایران بود.
ـای وای به کجا شلیک شد؟
ـ نمیدانم شاید دزفول شاید اندیمشک و شاید چند شهر دیگر.
عبدالمحمد گفت: همگی سوار ماشین شوید تا برویم. هیچ کس حال خوشی نداشت. همه ناراحت و غمگین ساکت و آرام بودند.
بعد از دو سه کیلومتری که ماشین در جاده حرکت کرد، سیدهاشم یک مرتبه صدا زد ابوعبدالله سمت چپ مان را نگاه کن.
عبدالمحمد بلافاصله صورتش را به سمت چپ ماشین برگرداند، دید یک ماشین تریلی سکودار در حال حرکت است و دو ماشین ایفا که پُر از سربازان عراقی است و یک جیپ فرماندهی و یک ماشین بی سیم آن را اسکورت میکنند. مسیر آنها از البتیره به سمت جاده بغداد و العماره بود.
او در حالی که چشم از آنها بر نمیداشت احتمالاً ماشین حمل پایگاه موشکی است.
ـ احتمالاًًٌ. از نوع اسکورت کردن آنها معلوم است.
تا دو سه روزی عبدالمحمد حال شناسایی رفتن نداشت و مدام مشغول نگارش گزارشهای روز شمارش بود.
روز ۶۲/۸/۲ یکی از سربازان عراقی که با سیدهاشم رابطه داشت او را دید و گفت: در منطقه النجمی در جنوب بصره در کنار جاده ام القصر در یک ساختمان زیر زمینی یک پاسگاه موشکی ساخت چین وجود دارد. عراقیها از آن برای انهدام کشتیها و اهداف دریایی برعلیه ایران استفاده میکنند.
سیدهاشم از او پرسید: به جز این پایگاه، جای دیگری هم وجود دارد؟
ـ بله چند آشیانهی هواپیمای نظامی به طور مخفی در زیر جبل السلام بالاتر از بصره میباشد. علاوه بر آن یک هلی کوپتر از نوع پیشرفته کنار پادگان موشکی در هنگام غروب فرود میآید و تحت حفاظت تعداد زیادی از نیروهای مخصوص است و فردا صبح باز به پرواز در میآید.
سیدهاشم تمام این اطلاعات را به عبدالمحمد رساند و عبدالمحمد گفت: حواس تان را خوب بدهید شاید این سرباز اطلاعات بهتر و کامل تری داشته باشد.
ـ حتماً باز به سراغ او خواهم رفت.
ـ چقدر به او اطمینان داری؟
ـ صددرصد.
ـ خوب است پس ادامه بده.
ساعت ۱۰ شب بود که عبدالمحمد گفت: من امشب باید هر طوری شده به هور بروم.
سیدهاشم گفت: من هم دیشب خواب بدی دیدم.
ـ عجب! چه خوابی؟
ـ نگویم بهتر است. ولی برویم هور.
آن شب عبدالمحمد و نیروهایش به هور آمدند و در نزدیکی باغ سید هاشم در کنار باقی مجاهدین خوابیدند.
ساعت ۷:۳۰ دقیقهی صبح بود که یکی از مجاهدین عراقی به سراغ سیدصادق آمد و گفت: دیشب خدا به شما رحم کرد.
ـ چرا؟
ـ دیشب ماموران استخبارات عراق در شهر العماره، کوچه به کوچه، خانه به خانه را میگشتند و هرچه سرباز فراری و مردم مشکوک را میدیدند دستگیر و به استخبارات میبردند.
ـ چند نفر را گرفتند؟
ـ شاید قریب به ۲۰۰ نفر را گرفتند.
ـ پس خدا به ماخیلی رحم کرد.
ـ بله. اگر میماندید معلوم نبود چه بلایی سرتان میآمد.
آن شب عبدالمحمد گفت: سیدهاشم امشب من باید به ایران بروم و گزارش کارم را به قرارگاه بدهم.
سیدمعلان تا شنید عبدالمحمد و سیدناصر و ابوفلاح میخواهند به ایران بروند قدری دمق شد و گفت: شما بروید من چه کنم؟ من به شما عادت کرده ام؟ بگویید تا برگردید من چه کاری را باید انجام بدهم؟
ـ تو همچنان کارهای شناسایی را انجام بده. کار تو معلوم است.
ـ بی شما لطف و صفایی ندارد. وقتی با شما کار میکنم اصلاً احساس خستگی نمیکنم.
ـ به هر حال قرارگاه منتظر نتیجهی شناسایی هاست.
شب ساعت ۱۲ بود که عبدالمحمد باسیدمعلان، سیداحمد و همهی دوستان خداحافظی کرد و سفارش کرد مواظب خودتان باشید تا ما برگردیم.
در میان اشک و آه بچه ها، عبدالمحمد و سیدناصر و ابوفلاح با بلم آرام آرام از چبایشها دور شدند تا بار دیگر به ایران برگردند.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
همراه باشید
کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #پل_شحیطاط/۷۰
ماموریتی برون مرزی
نوشته: ابوحسین
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
چند ساعت بعد در سکوت هور تا بلم وارد سرزمین رفیع شد یکی از بچهها که انگار انتظار عبدالمحمد را میکشید با عجله به سمتش آمد واو را در آغوش گرفت و پشت سرهم میگفت: عبدالمحمد آمدی؟ خدا را شکر. چقدر دلواپس تو بودیم.
عبدالمحمد که هاج و واج مانده بود برای لحظاتی تنها به حرفهای او گوش داد ولی متوجه نبود که منظور او از این کارها چیست.
ـ این کارها چیست که میکنی؟ چه شده؟
ـ چه شده!؟ همین که آمدی یعنی همه چیز.
ـ واضح حرف بزن ببینم.
ـ واضح تر از این نمیشود. تو آمدی و این یعنی همه چیز.
ـ دیگر دارم عصبانی میشوم. درست حرف بزن ببینم چه شده؟
ـ عبدالمحمد چرا ناراحت میشوی؟ الان چند روز است که قرارگاه عزا و ماتم گرفته است.
ـ آخر برای چه؟
ـ برای تو.
ـ برای من؟
ـ بله برای تو.
ـ مگر چه شده؟
ـ تو رفته بودی که ۴۸ تا ۷۲ ساعته برگردی.
ـ درست است.
ـ ولی الان از آن وعده چند روز میگذرد.
ـ گرفتار بودم و نمیشد سریع به عقب بیایم.
ـ ولی ما که خبر نداشتیم.
عبدالمحمد متوجه شد چه کاری کرده و چرا این برادر آن قدر قربان صدقه او میرود، بلافاصله با لندکروزی که چشم انتظارش بود خودش را به قرارگاه رساند.
در راه سیدناصر در حالی که با تسبیح چوبی اش بازی میکرد به عربی محلی رو به عبدالمحمد کرد و گفت: احتمالاً گاو مان زاییده است.
ـ چه طور؟
ـ حتماً حاج علی الان عصبانی است.
ـ چه کنیم؟
ـ طبق معمول.
ـ چه کنیم؟
ـ توسل.
ـ اگر حرف زد تو هیچ جواب نده.
ـ باشد. همه چیز بر عهده خودت.
هر دو با قدری احتیاط از ماشین پیاده شدند و وارد سنگر فرماندهی شدند. حمید رمضانی تا دو نفر را دید صدا زد به به ببین کیا آمدند؟
عبدالمحمد خودش را جمع و جور کرد و آماده جواب دادن شد. حمید در حالی که محکم عبدالمحمد را بغل کرد در گوشش گفت: مرد حسابی کجا بودید؟
ـ کجا بودیم؟ عراق. مگر جایی غیر عراق داریم برویم؟
ـ ولی هیچ وقت این طور دیر نمیکردی؟
ـ والله دست خودم نبود.
سیدناصر فقط نگاه میکرد و حرفهای این دونفر را گوش میداد.
حمید در حالی دست هردو را گرفته بود به سمت سنگر علی هاشمی راه افتاد و وارد سنگر شد و گفت این هم برادران شناسایی ما.
علی هاشمی که اصلاً فکر نمیکرد در این وقت شب، عبدالمحمد را ببیند با تعجب سرش را بلند کرد و گفت: عبدالمحمد!؟
ـ سلام علیکم.
ـ وعلیکم السلام. کجا بودید؟ من که نصف عمر شدم.
ـ چیزی شده؟
ـ چیزی شده؟ احمد غلامپور، محسن رضایی، علی شمخانی، قرارگاه را روی سرشان گذاشتهاند.
ـ برای چه؟
ـ برای شما.
ـ ما که هستیم.
ـ بله ولی اگر بدانید این مدت من چقدر تحت فشار این آقایان بودم.
ـ من شرمنده شما هستم.
ـ حالا کجا بودید؟
عبدالمحمد از کیف دستی اش یک کالک بزرگ در آورد و جلوی حاج علی و حمید روی پتوهای سنگر پهن کرد و برای شان کل ماموریت را توضیح داد.
ـ این حرفها را باید فردا برای حاج احمد هم بزنید.
ـ عیب ندارد میگویم.
ـ هرچه شد با خودت.
ـ بالاتر از این نیست که تنبیه ام میکند.
ـ شاید هم بیشتر.
ـ هرچه باشد علی عینی.
آن شب عبدالمحمد و سیدناصر در قرارگاه ماندند و برای آمدن احمد غلامپور فرمانده قرارگاه کربلا لحظه شماری میکردند.
عبدالمحمد به تمام معاونتهای قرارگاه سری زد و از حال آنها جویا شد که همه میگفتند این چند روز مانند یک سال بر قرارگاه گذشته است.
عبدالمحمد باورش نمیشد یک کربلا رفتن این قدر اوضاع قرارگاه را به هم بریزد.
فضل الله صرامی که داشت گزارشهای شناسایی اش را تند وتند در برگهای پاک نویس میکرد و به حرفهای عبدالمحمد گوش میداد گفت: عبدالمحمد تا قبل از این که بیایی فکر میکردم پایت به قرارگاه برسد کارت تمام است.
ـ چه طور؟
ـ این چند روز احمد غلامپور پاشنه در قرارگاه را کند. این قدر رفت وآمد و گفت حاج علی بچهها نیامدند؟ پس کجا رفتند؟ بیچاره روانی شده بود. چهره اش داد میزد حسابی بهم ریخته است.
ـ تو هم خیلی شلوغش میکنی. این قدرها هم نبوده است.
ـ حالا امشب یا فردا خواهی دید این قدر بوده یا نبوده است.
ـ آن شب حدود ساعت ۱ نیمه شب بود که هر دو فهمیدند امشب احمد آمدنی نیست. آنها در سنگر حمید رمضانی تخت خوابیدند.
فردا صبح بعد از نماز سیدناصر گفت: این طور که بچهها میگویند غلامپور برسد اینجا کارمان تمام است.
ـ تو هم باورت شد!؟
ـ تو باورت نمیشود؟
ـ نه بابا. حاج احمد مهربان است.
ـ یک مهربانی نشانت بدهد که هیچوقت یادت نرود. عصبانیتهای او یادت رفته است؟
ساعت ۷ هر دو به همراه حمید، صبحانه را با علی هاشمی خوردند. نان و مقداری پنیر و چای شیرین تمام فضای سفره پلاستیکی را پر کرده بود.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
همراه باشید
کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نماهنگ "دُرّ نجف"
میلاد حضرت علی علیه السلام
(محمد حسین پویانفر)
#نماهنگ
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #طنز_جبهه
اصطلاحات جبهه
🔅 ريادون
نمكدان. نمك را به اعتبار استحباب ميل آن قبل از غذا و احياناً تظاهر به آن ميگفتند ريا و نمكدان را به اعتبار اينكه نمك رادر خود دارد، ميگفتند ريادون.
🔅 رنگی تعريف كردن
خاطرات را با آب و تاب تمام و ذكر همهي جزئيات، حالات و حركات مخصوص به خودشان نقل كردن و براي هر چه واقعيتر نشان دادن قضيه، مثلاً صداي سوت خمپاره و انفجار و اداي مجروح شدن بچهها را درآوردن. كسي كه اينگونه حكايت ميكرد، ميگفتند فيلم سينمايي تعريف ميكند يا رنگي تعريف ميكند.
🔅 ريو ريو
اين اصطلاح به معني ريا و تظاهر و خودنمايي كردن است، كه بچهها به خودشان و هر كسي كه احتمال خودنمايي در حرف و حركاتش ميدادند، ميگفتند. عبارت «محض ريا» و «جهت اطلاع» نيز به همين معني هستند.
ريو ريو در اصل نغمه و آهنگي است كه از يك نوع سازدهني ساده به نام «زنبورك» هنگام نواختن خارج ميشود كه بچههاي كوچك سابقاً ميزدند، در اين اصطلاح نيز يعني حرفت آهنگ ريا دارد.
🔅 رزمنده يا ...
وقتي براي يكي از افراد نامه ميآمد و يا تماس تلفني با خانه برقرار ميكرد، به او خبر ميرسيد كه خداوند به او فرزندي عطا كرده، براي آنكه دوستان او بدانند، نوزاد پسر است يا دختر، ميپرسيدند: «رزمنده است» يا «رزمندهپرور» و يا «شهيد است» و يا «شهيدپرور». بدينمعني كه نوزاد پسر ميتواند با دشمن بجنگد و نوزاد دختر ميتواند رزمندهاي را در دامان خود به عنوان مادر پرورش دهد.
🔅 راديو بسيج
اخبار و اطلاعاتي كه دهان به دهان توسط رزمندگان ميگشت و انتشار مييافت و منبع معين و معلومي نداشت. در جواب كسي كه ميپرسيد اين حرفها يا اين خبر را چه كسي اعلام كرده، ميگفتند: «راديو بسيج» يا «راديو بيموج»
🔅 روح بخش
رزمندگان پيرمرد و پا به سن، كساني كه انتظار حضور در جبهه از آنها نميرفت، به خاطر ضعف قوا و عوارض طول عمر، اما ميآمدند و موجب دلگرمي و تقويت روحيهي كوچكترها ميشدند.
🔅 راديو قرآن
در جبهه به كسي كه هر روز صبح در مراسم صبحگاه با يك لحن و آهنگ ثابت و واحد قرآن قرائت ميكرد، راديو قرآن ميگفتند.
🔅 زوروی دسته
نيرويي كه دور از چشم ديگران و بچههاي دسته، ظروف غذا را ميشست، ظروف آب را آب ميكرد و سنگر و چادر را نظافت ميكرد؛ به نحوي كه هيچ وقت كسي نميدانست اين كارها به وسيله چه كسی انجام شده است.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #تاریخ_شفاهی
🔅 نقش مصر
در جنگ ایران و عراق ۸
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
آنچه که مصر را به سمت حمایت از عراق در برابر ایران سوق داد تلاش این کشور برای بهبود روابطش با کشورهای عربی بود که به واسطه سیاست های سازشکارانه سادات در قبال اسرائیل به شدت آسیب دیده بود. چنانکه پیشتر اشاره شد، سفر سادات به اسرائیل ، قرارداد کمپ دیوید و پیمان صلح با اسرائیل، مصر را در اواخر دهه ۱۹۷۰ از جهان عرب منزوی نموده بود. این انزوا موقعیت این کشور را به عنوان مرکز ثقل جهان عرب در معرض تهدیدی جدی قرار داده بود. مصر همیشه به واسطه سابقه تاریخی، وسعت و جمعیت نسبتا زیاد و موقعیت ژئو استراتژیکی اش، برجسته ترین کشور جهان عرب بوده است. این برجستگی منافع فراوان سیاسی و اقتصادی برایش به همراه داشته است؛ بنابراین، قطع رابطه اجباری با جهان عرب به هیچ وجه در راستای منافع مصر نبود، اما تا زمانی که سادات زنده بود (اکتبر ۱۹۸۱)، به دلیل اتکا و اعتماد بیش از اندازه اش به ایالات متحده و نیز تأکیدش بر این که سیاست خارجی مصر تنها بر منافع مصر و ارزش هایی که تنها ما مردمان مصر احساس می کنیم مبتنی است»" ، تلاش در خور توجهی برای احیای روابط با کشورهای عربی انجام نشد. با روی کار آمدن مبارک، این وضعیت به دلیل اعتماد کم تر وی به ایالات متحده و اسرائیل و توجه خاصش به جهان عرب تغییر کرد؛ زیرا، او پایان دادن به انزوای اجباری مصر از جهان عرب را اولویت اصلی سیاست خارجی اش اعلام کرده بود.
مبارک در آغاز نخستین دوره ریاست جمهوریش گفت: «مصر بخشی از امت عرب است و از این رو نه از امت عرب جدا می شود و نه آرزوها و آمال این امت را کنار می گذارد.
این سخنان برای غالب مصریانی که کشورشان را بخشی جدایی ناپذیر از امت عرب می دانستند، نوید بخش بازگشت مصر به آغوش وطن عربی بود. با این حال، بازگشت به اتحادیه عرب در آن شرایط به تغيير آشکاری در سیاست مصر در قبال اسرائيل بود.
برای نمونه لغو قرارداد کمپ دیوید و پیمان صلح نیاز مند بود؛ چیزی که مبارک حاضر به انجام آن نبود؛ زیرا، اعتقاد داشت «فرآیند تجديد رابطه با جهان عرب باید شأن مصر را حفظ کند و نباید کشور را در جان فشانی های پرهزینه به خاطر کشورهای دیگر درگیر کند ».
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂