🍂
🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۱۲
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔸 عراقیها پس از مسافتی عقب نشینی، ایستادند و آرایش جدید گرفتند و بار دیگر با انبوه آتش تانک و تیربار و سلاح های دیگر به ما شلیک کردند. از افرادی که در این صحنه حضور داشت آقای اراکی حاکم شرع آبادان و خرمشهر بود. ایشان تعدادی از طلبه های قم را آورده بود. در جریان همین جنگ و گریز گلوله توپ بین آنها منفجر شد و پنج نفر از طلبه ها شهید شدند. یک گلوله توپ هم به جیپ افسر گردان اصابت کرد و او را به شهادت رساند. عراقیها آن روز به همت آن دو تکاور دیده بان ناچار شدند به مواضع قبلیشان برگردند. غروب، جهان آرا با یک سرهنگ ارتش آمد، ایشان فرمانده اتاق جنگ بود. مرا بغل کرد و بوسید و به سرهنگ گفت: «این همان محمد نورانی که به شما میگفتم، دارد مقاومت میکند.»
سرهنگ هم مرا در بغل گرفت و گفت: «بارک الله، خسته نباشید.»
پرسید: «بچه های ما هم بودند؟» گفتم: «آره آقا بودند.» قضیه افسر گردان دژ و تکاورهای دیده بان را تعریف کردم؛ خوشحال شد.
▪︎ چهارم
صبح بچه ها را پشت خط راه آهن مستقر کردم. خط راه آهنی که از کنار خانه های پیش ساخته میگذشت حالت خاکریز داشت و جای خوبی برای سنگر گرفتن بود. به بچه ها گفتم مراقب باشند عراقیها از این محور حمله خواهند کرد. تعدادی از بچه ها ناله میکردند که از دیشب تا حالا غذا نخوردیم، گرسنه ایم تشنه ایم. به هرکس میگفتیم برو مسجد جامع چیزی بگیر و بیاور نمی رفت. همه خسته بودند. وقتی دیدم کسی حاضر به رفتن نیست، خط را به غلام آبکار سپردم و با یکی از بچه ها که راننده یک وانت آبی رنگ بود، به طرف مسجد جامع رفتیم. بعد از میدان شهدا دیدیم عده ای دور چند سرباز جمع شده اند. ایستادیم. دو سرباز با پای زخمی کنار دیوار نشسته بودند. پرس وجو کردیم گفتند این دو نفر اینجا تیر خورده اند. گفتم اینها چطور تیر خورده اند؟ عراقیها که این نزدیکیها نیستند! شاید ترکش بوده. گفتند نه تیر بوده احتمال میدهیم اینها برای اینکه بتوانند از خرمشهر بروند خودشان به خودشان تیر زدند؛ روبه روی هم نشسته اند و همزمان به ساق پای همدیگر شلیک کرده اند. ناراحت شدم. آنها را سوار ماشین کردیم و به مسجد جامع بردیم و مردم آنها را به بیمارستان بردند. پیرمردهای خرمشهر توی مسجد جامع مشغول کارهای تدارکات بودند. پرسیدم: «غذا چه دارید؟» گفتند: «داریم لوبیا می پزیم، ولی هنوز آماده نشده.» مقداری خیار و نان و گوجه بود. چند ظرف آب را هم پر کردم. در محوطه مسجد دو بشکه بزرگ آب بود، با ماشین و گاری با پمپ از آب شط میکشیدند و توی آنها میریختند. از این آب برای شست و شو و توالت استفاده میکردند. کمی هم آب توی حوضچه های تصفیه خانه سازمان آب مانده بود که مخصوص آب شرب بود. موقع برگشت به دیزل آباد که رسیدم دیدم بچه ها محل خط دفاعی شان را رها کرده تا دیزل آباد عقب آمده اند. غلام آبکار را دیدم پرسیدم غلام چی شده؟» گفت «عراقیها دارند از پشت سر می آیند، توی محاصره ایم!». به محمد جهان آرا بیسیم زدم تا اتفاقات پلیس راه را بگویم. گفت آنجا را ول کن عراقیها از کشتارگاه وارد شهر شدند، الآن از میدان راه آهن در حال پیشروی به طرف خیابان مولوی هستند. هر چند نفر را می توانی به آنجا ببر.
دوازده نفر از بچه ها را جمع کردم از دیزل آباد به طرف کوی طالقانی برگشتیم و از آنجا به مرکز شهر رفتیم. در فلکه مقبل پیرمردی با دوچرخه می آمد به عربی گفت: برگردید برگردید، عراقی ها آمدند. خودم صدایشان را شنیدم.» گفتم: «شلوغ نکن عراقی ها کجا هستند؟»
پشت سرهم قسم می خورد که عراقی ها را دیدم. این را گفت و با عجله رفت.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادمان باشد..
زنگ تفریح دنیا
همیشگی نیست
زنگ بعد حساب داریم!
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#شهید_همت
@defae_moghadas 👈 لینک دعوت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 زمان، ۲۲ تیرماه سال ۱۳۶۱ است...
مردهایی با چهرههای مصمم در تصویرند، همگی با سربند قرمزِ «نصر من الله و فتح قریب» دو نفرِ پشتی کنجکاوند! تا حدی که زل زدهاند به دوربین، اما نوجوان کنارشان، نگاه به نقطهای دیگر دارد مظاهری (همان اسمی که روی لباسش نوشته شده) باید تویِ کوچهها و پسکوچهها درحال بازی باشد، چه چیـزی او را به دارخوین کشانـده ..!! جز جنگیدن برایِ وطن؟
اینجا بارها توسط دشمن
مورد حمله هوایی قرار گرفت...
عکاس: محمدرضا شرفالدین
صبحتون سرشار از موفقیت
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#دارخوئن
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۱۹
▪︎حاج جبار سیاحی
┄┅┅❀┅┅┄
آنشب بین بستگانم بودم. یادم هست شبی بود که ارتش عراق در حمیدیه شکست خورد و داستان از این قرار بود که در حمیدیه جوانان شهر و نیز تعدادی از سپاه اهواز با موشک و در وقت غروب به ارتش بعث که در حال حرکت به اهواز بود، حمله کردند و در چند دقیقه تعداد زیادی از تانکهای دشمن را به آتش کشیدند و بقیه تانک ها در گل گیر کردند. مردم شهرهای سوسنگرد و حمیدیه و روستائیان هم حمله کردند و تعداد زیادی از سربازان دشمن را از میان بردند. بلافاصله به سوی حمیدیه حرکت کردم و دیدم هلیکوپترهای جنگی هوانیروز به شدت تانک های در حال فرار دشمن را بمباران و موشکباران می کردند. عراق شکست خورده و از حمیدیه تا مرز تخلیه کرده و صدها تن از سربازان او به اسارت مردم در آمدند.
از سوسنگرد تا حمیدیه ادوات جنگی عراق از بین رفته و بقیه ارتش بعثی ها به سوی کرخه کور رفته و کسی از آنها باقی نمانده بود. مردم یزله و پایکوبی میکردند و از شکست ارتش صدام به شادی میپرداختند. آنها در خلال حرکتشان بسیاری از نیروهای مردمی را کشتند. در خانه های سازمانی شهر سوسنگرد دهها جوان پاسدار و نیروهای محلی را به شهادت رساندند. عده ای را با خوراندن بنزین آتش زدند از جمله یک سرباز به نام «محمدرضا سبهانی» را پس از خوراندن بنزین با آر پی جی به او شلیک کردند و به صورت مخوفی به شهادت رساندند. وقتی به حمیدیه رسیدم دیدم مردم محل، عده زیادی از سربازان دشمن را گرفته بودند و در ماشینهای مختلف سوار و آنان را به اهواز منتقل می کردند.
خلاصه غوغایی بود! من هم باز عده ای از اهالی بستان را که ماشین نداشتند به اهواز رساندم و مشاهداتم را به مسؤولان منتقل کردم. آنها از من خوتستند تا بروم و آخرین خبر را برای آنها بیاورم. بدون استراحت بازگشتم و از اهواز به سوسنگرد و از آنجا به شهر بستان رفتم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا آدم را آهسته آهسته
در کام خود فرو می.برد،
قدم اول را که برداشتی
تا آخر میروی باید مواظب
همان قدم اول باشی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#شهید_صیاد
@defae_moghadas 👈 لینک دعوت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 چرا فاو؟
نکات تاریخی جنگ از کلاس تدریس سردار سیاف زاده
با مباحث جذاب:
○ غافلگیری دشمن
○ توان دشمن
○ جزر و مد رودخانه
○ جغرافیای منطقه فاو
○ تشریح مرحله ای عملیات و نتایج سیاسی
○ تثبیت، بازپس گیری و ورود به خاک عراق
بزودی 👇
در کانال حماسه جنوب
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نکات_تاریخی_جنگ
#سیافزاده
@defae_moghadas 👈 لینک دعوت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
#گزیده_کتاب
🍂 حکایت آن مرد غریب
┄═❁❁═┄
وقتى در تابوت را باز کردیم و چشمم افتاد به جنازه، يك لحظه فكر
کردم جواد خوابيده است و الان است که بيدار شود و دست بيندازيم
دور گردن هم. کاش عراقیها نبودند.
دلم می خواست هیچ کس در آن اتاق بزرگ
بيمارستان نبود. من و جواد ساعتى تنها مى شديم.
جنازه را موميايى
کردهاند. همه چيزش عوض شده. حالت قيافه و رنگ پوست و حالت
بدن، همه چيز تغيير کرده است. ولى براى من، جواد همان جواد
است.
سر تا پاى بدنش را وارسى کرديم. به جنازه اى نمى ماند که ده
سال پيش از دنيا رفته باشد. نه! عراقى ها مثل روز روشن دروغ مى
گويند. در مچ پاها و دست ها آشكارا آثار کبودى ديده مى شود. لابد
در ساعت هاى آخر زندگى او را به جايى بسته اند تا شكنجه اش
کنند.
دکتر توفيقى به عراقى ها گفت: مى خواهيم جنازه را
راديوگرافى کنيم. قبول کردند. جنازه را برديم به اتاق راديولوژى. از
سر تا پاى بدنش عكسِ راديولوژى گرفتيم.
جمجمه جواد شكسته است. محتويات سر را هم قبل از موميايى
کردن خالى کرده اند. دندان ها همان دندان هايى است که روزگارى
خودِ من برايش تعمير کردم. دکتر توفيقى قسمتى از ران را شكافت.
بافت هاى رويى حالت خود را از دست داده اند و رنگ شان تغيير
کرده است. اما بافت هاى زيرين تقريباً سالمند. بعيد است که بعد از
ده سال بافت هاى زيرين سالم بمانند. جواد را نهايت يك يا دو سال
پيش به شهادت رسانده اند. 🍂
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کتاب
#حكايت_آن_مرد_غريب
مؤلف: محمود جوانبخت
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🌹؛🍂؛🌹
🍂؛🌹
🌹 گردان گم شده / ۶
خاطرات اسیر عراقی
سرگرد عزالدین مانع
┄═❁๑❁═┄
🔹 شب به واحدهای گردان سرکشی میکردم. چند بطری شراب در یکی از سنگرهای سربازان دیدم. پس از تحقیق مشخص شد که افسران گردان هر روز همراه با هر وعده غذا شراب مینوشند. یک بطری را برداشتم و نوشیدم و گفتم گوارا باد، لعنت و عذاب هم گوارای وجود..»
🔸 اعدام ستوانیار
شب سوم گردان در آماده باش صددرصد به سر میبرد، همه چیز بیانگر وقوع خطر بود. با خواب به مبارزه برخاستم، امور گردان را از نظر امنیتی و عملیاتی پیگیری میکردم.
افراد همه چیز را حتی کوچکترین حرکتی را زیر نظر داشتند. آنها مضطرب و نگران به نورهایی که به اطراف تابیده بود نگاه میکردند. حتی مواظب صداها هم بودند. بیخوابی عذابشان میداد. اضطراب سرتاسر وجودشان را فرا گرفته بود. به خاطر دفاع از وطن نبود که خواب به چشمشان فرو نمی رفت بلکه از ترس جانشان بود. هنگام سپیده صبح وقتی که خورشید طلوع کرد و در حالی که افراد گردان هر کدام به سنگرهایشان میرفتند و از اینکه شب گذشته بی هیچ حادثه ای سپری شده بود خوشحال به نظر میرسیدند، ناگهان یکی از سربازان با جنازه "ستوانیار جبار فلیح" در توالت برخورد کرد. با سرعت به سمت جسد رفتیم. مرگ او طبیعی نبود. جسدش سالم بود. پس از تحقیق و کالبدشکافی آشکار شد که در ساعت دوازده و نیم شب دوشنبه، هنگامی که ستوانیار جبار به دستشویی رفته، یکی از افراد بسیجی در کمین او بوده است. وقتی در توالت را باز میکند دستی به سوی او می آید و جلوی دهان و نفس او را می گیرد. ستوانیار میخواهد فریاد بکشد اما بسیجی گلوی او را فشار میدهد و او را به داخل توالت میبرد و خفه میکند. این ستوانیار یکی از جنایتکاران جنگی در خرمشهر بود. او حدود پنج کیلوگرم طلا جمع آوری کرده بود و کودکی هشت ماهه را سر بریده بود. در این باره تحقیق به عمل آمد اما یکی از افسران تکریتی به نام "سرتیپ انور تکریتی" رییس ستاد لشکر هجده، وساطت کرد و او آزاد شد. از شنیدن خبر ترور این ستوانیار که مجسمه جنایت و ستم بود بسیار خوشحال شدم. خوشبختانه پرونده مرگ او بسته شد و کمیته تحقیق، گردان را در ترور ستوانیار به هیچ وجه مقصر ندانست.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#گردان_گم_شده
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂