eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
6.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 آه جبهه کو برادرهای من... 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دعا کردند به ظهورش برسند به وصلش رسیدند ما چه کردیم..؟! ▪︎صبحتان منور به نور حضرت حجت (عج) ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂؛⚡️؛🍂 ⚡️؛ 🍂 🍂 در کوچه های خرمشهر ۲۹) خاطرات مدافعین خرمشهر مریم شانکی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 ‌ سکینه حورسی کار من مربی گری خواهران بود؛ در سپاه خرمشهر، بیشتر، کارهای فرهنگی می‌کردیم. البته برادر هان آرا توصیه می کردند که خواهرها هم تعلیم نظامی ببینند تا در صورت لزوم از آنها استفاده شود. از چندماه قبل در گیریهایی در مرز به وجود آمده بود، اما به غیر از بچه‌های شهر کسی برای مرزها اهمیتی قائل نبود مدتی بعد، «موسی بختور و عباس فرهان اسدی» شهید شدند. پس از شهادت عباس و موسی، دیگر شروع جنگ را حتمی می‌دانستیم، ولی باز باورمان نمی‌شد! بچه ها با مهمات کمی که داشتند راه را برعراقی‌ها بسته بودند و مقاومت می‌کردند. هر روز، تعداد زیادی از بچه ها زخمی و شهید می شدند اما نیروی کمکی نمی‌رسید. خیانت‌هایی در کار بود؛ خیانتهای بنی صدر! بچه ها با حداقل امکانات می‌جنگیدند. تمام تجهیزات سپاه، دو قبضه آرپی جی بود و یک توپ ۱۰٦ ، به اضافه تعدادی ژ-۳ و ام یک. با این حال، علاوه بر انهدام یک پاسگاه مرزی عراق توسط «رحمان اقبال پور»، پل ارتباطیشان را هم حیدر حیدری قطع کرد. جنگ، شدیدتر می شد و در این گیرودار خبر رسید که «سید جعفر موسوی» هم به شهدا پیوست. به علت درگیریهای فشرده و نگهبانی‌های شبانه، فرصتی برای تعلیم نظامی بقیه خواهرها نبود. ناچار شب‌ها با همان تعلیمات مختصر، خط مقدم جبهه می‌رفتیم و دفاع می کردیم. در آنجا وضع خیلی فرق می‌کرد . خمپاره مثل باران می‌بارید و از چپ وراست گلوله می‌زدند. تا آن لحظه نه خمپاره دیده بودیم و نه می‌دانستیم خمسه خمسه چیست. بچه ها پابه پای هم و باجان می‌جنگیدند. ایثار و فداکاری در مزر، مزری نداشت. یکی دوروز بعد برادر جهان آرا، حفاظت از مهمات را به ما سپرد. مدتها شاهد شهادت بهترین بچه های سپاه بودیم. بچه هایی که از لحاظ فرهنگی خیلی غنی بودند و شهر به وجود آنها احتیاج داشت. هر خبر شهادتی، تاثیر عاطفی عمیقی روی ما می‌گذاشت. با این حال، هیچ کس مسئولیت و وظیفه خود را فراموش نمی کرد. درد از جای دیگری بود، از زخمی دیگر از وطن فروشها. هر وقت مقر سپاه عوض می‌شد، با گزارش ستون پنجم عراقيها بلافاصله محل جدید را می کوبیدند. ما از دو طرف آماج کینه بودیم. هم از کسانی که سنگ ایران را به سینه می‌زدند، و هم از آنها که سنگ به سینه ایران می‌زدند! کم کم شهر از خواهرها خالی می‌شد. تنها، گروه مکتب قرآن بود ؛ به سرپرستی خواهر «عابدی» . آن روز به کوی بهروز رفتیم. ساعت بعد، مدرسه ای را که در آن بودیم با خمپاره زدند. خوشبختانه هیچ کس آسیبی ندید. آن روز گذشت و شب بعد، خبر شهادت بهترین بچه های سپاه را آوردند. ظاهراً آنها در یک مدرسه جمع بودند که با توپ آنجا را می‌زنند. از شوهرم نحوه شهادت بچه ها را پرسیدم. می گفت: شب از صدای گلوله خوابمان نمی برد. جهان آرا حالت بخصوصی داشت. وقتی بلند شدم در حیاط مدرسه قدم می‌زد. به او گفتم: بیا برویم مقر خواهرها شام بخوریم. من غذا نخورده ام. هنوز چند قدمی دور نشده بودیم که خبر رسید مدرسه را با توپ زده اند. خودمان را به آنجا رساندیم. صحنه دلخراشی بود. محمد چراغ قوه را روی جنازه های متلاشی شده گرفته بود و مدام آه می‌کشید. آن شب همگی صحنه کربلا را به چشم دیدیم صبح که شد به دیدن مدرسه رفتیم. گوشت‌های چسبیده به دیوار، دلها را خون می‌کرد. گریه مان گرفته بود. آخر اینها به چه جرمی کشته می شدند؟ «تقی محسنی‌فر بدنش نصف شده بود. یکی از بچه ها می‌گفت: هر چه دنبال تقی گشتم پیدایش نکردم، تا این که پوتینش را دیدم. نیم تنه اش را بعداً پیدا کردیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 دکتر به مصطفی گفته بودند به اندازه یک دم و بازدم با شهادت فاصله داشتی!.. آقا مصطفی هم جواب داده بود : «شما به اندازه یک دم و بازدم می‌بینید ، ولی اون کسی که باید شهادت رو می داد، یک کوه گناه دیده! » شهید مصطفی صدر زاده ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 ذلت صدام! علی علیدوست قزوینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ روز ۲۴ مرداد بود، در راهروی طبقه بالا با مسئول فرهنگی اردوگاه قدم می‌زدیم و برای هفته دفاع مقدس برنامه‌ریزی می‌کردیم. باید برنامه‌ریزی می‌کردیم تا به خوبی برنامه‌ها سر وقت اجرا شود. چند تا پیشنهاد را باهم مرور می‌کردیم تا هر کاری را به مسئول خودش بسپاریم، همانطور که قدم می‌زدیم یک دفعه صدای تلویزیون بلند شد و توجه همه را بخود جلب کرد: سنوزیع علیکم بعد قلیل بیانا مهما! با شنیدن این جمله پاهایمان میخکوب شد! دوباره چه خبره! از این «بعد قلیل» ها، خاطره خوشی نداشتیم. هر چند دقیقه یک بار اعلام می‌کرد تا توجه همه را جلب کند تا این‌‌که گوینده مشهور تلویزیون عراق در صفحه تلویزیون ظاهر شد و شروع کرد نامه صدام خطاب به رئیس‌جمهور وقت ایران مرحوم هاشمی رفسنجانی را بخواند. صدام مغرور و متکبر در این نامه کاملا خورد و شکسته شده بود. سردار قادسیه که روزی در مقابل دوربین‌ها «قرارداد الجزایر» را پاره کرده بود دوباره زبونانه آن را پذیرفت و اعلام کرد که به مرزهای بین‌المللی عقب نشینی می‌کنیم و برای تبادل اسرای دو کشور آماده‌ایم و برای این که حسن نیت خود را ثابت کنیم هزار نفر را یک‌طرفه آزاد خواهیم کرد و جمله‌ای خطاب به آقای هاشمی نوشته بود که عجیب بود: و لقد تحققت کل ما اردتموه! یعنی همه خواسته‌های شما محقق شد و شما به همه خواسته‌هایتان رسیدید!!! آزاده اردوگاه موصل ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂