eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 گاهی باید لحظاتِ بیشتری برای تماشای یک عکس صرف نمود؛ این عکس از همان عکس‌هاست..! «حیا» و «حجاب» دو مفهومی که در این قاب‌ها به کمال رسیده‌اند ... پاسداری از حریم اسلامِ ناب محمدی پاسداری از ارزش‌های علوی و فاطمی ••••• 👈 به حجاب خانم‌ها نگاه کنید قربانِ آن حجاب و حریمِ حضرت زهرا(س) و دخترش زینب کبری سلام الله علیها 👈 به حیای شهدا نگاه کنید ! قربانِ آن چشم‌های پاک ؛ آن شرم و حیا چه اشک‌ها که از این دیده‌ها جاری نگشت در استغاثه از خدا ، در طلب رضای خدا ؛ و ‌ چه خونها که از ابدانِ مطهرشان جاری نشد 🔻 سرداران شهید : محمد بروجردی (مسیح کردستان) ، محمدرضا عسگری (جانشین لشکر۲۵ کربلا) و خانواده‌هایشان        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر خواهر خسرو خراسان صلوات بر جلوه‌ی خورشید درخشان صلوات بر حضرت معصومه شفیع شیعه بر آیت حق مهر فروزان صلوات سالروز وفات حضرت معصومه (س) تسلیت باد 🔸 روضه خوانی حاج مهدی رسولی در شب شهادت حضرت معصومه (س)        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 ایها الکافرون، مای مای | 1⃣ عسگر قاسمی ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔻 در اولین روزهای پاییز ۱۳۶۵ برای دومین بار تصمیم به اعزام به جبهه گرفتم. بعد از اعزام، ما را به گتوند در استان خوزستان، نزدیک شهر شوشتر بردند در آنجا یک سد بزرگ وجود داشت که جهت آموزش غواصی استفاده می‌کردند. چند روزی مانده بود به عملیات، یک روز مشاهده کردم چند نفر از دانشجویان «مرکز تربیت معلم شهید مطهری شیراز» به گردان ما آمدند آنها همکلاسی‌های من بودند,از جمله آنها آقایان حمید رضا ادراکی و سید یدالله حسینی و حمید رضا صنعتی بودند. خیلی خوشحال شدم و با آنها خیلی گرم گرفتم دوستان اظهار نمودند که ما فقط ایام عملیات به جبهه می‌آییم. 🔻 عملیات کربلای ۴ شروع شد و در صبح چهارم دی ماه بعد از اینکه موفق شدیم یک پایگاه موتوری عراق را تصرف و نابود کنیم تک دشمن شروع شد. از طرف فرماندهان دستور عقب نشینی داده بودند، اما ما اطلاع نداشتیم صبح روز چهارم دی ماه پاتک عراقی‌ها به شدت شروع شده بود حدود ساعت ۱۰ صبح بعد از اصابت ترکش من و یکی دیگر از دوستان که هم گردانی بودیم به نام محسن خورشیدی که دچار موج گرفتگی شده بود اسیر شدیم. دست ما دو نفر را بستند و در جایی دورتر بردند. موقعی که به آنجا رسیدیم دیدم که دو نفر دیگر از دوستان که مجروحیت آنها شدید بود و اسیر شده بودند در آن محل قرار داشتند. یکی از آن دو سید یدالله حسینی رشته علوم اجتماعی در تربیت معلم شهید مطهری بود که از ناحیه شکم دچار خونریزی شدید بود و دومی را نمی‌شناختم اما او زیاد اصرار می‌کرد و ما را به خون شهدا قسم می‌داد که مبادا اطلاعاتی در اختیار دشمن قرار دهیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
این خاطره برادرمون آقای عسگر قاسمی از خاطرات خاص و شنیدنیه که توصیه به دنبال کردن این خاطره داریم. خلاصه هر چه به آخر این خاطره نزدیک تر می‌شیم جذابتر هم میشه
4_5965546253717602493.mp3
3.83M
🍂 نواهای ماندگار سالهای دفاع مقدس 🔹با نوای حاج صادق آهنگران ای‌دشت شهیدان کرب‌وبلا خوزستان سرمنزل جانبازان خدا خوزستان ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻  بابا نظر _ ۱۲۴ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                                 •┈••✾❀○❀✾••┈• 🔻 در کردستان 🔘 بچه ها به جاده عراقی‌ها رسیده بودند و مجبور بودند در کنار عراقی ها حرف نزنند. من چون فکر می‌کردم ارتباط قطع شده با قرارگاه تماس گرفتم و پرسیدم که آقای فلانی آنجاست؟ گفتند که پیش آقای پورحسین رفته. گفتم مگر شیر می‌خواهد که رفته پیش آقای پورحسین! بگو اگر‌تا یک ساعت دیگر خودش را اینجا نرساند وای به حالش. این بنده خدا هم دیگر نفهمیده بود چطوری پیش من آمد. می‌گفت: ده بار از آن شیارها کله پر ولاخ پر شدم و پایین افتادم. 🔘 از سنگر که بیرون آمدم ناراحت بودم. از ژاژیله سرازیر شدم که پایین بیایم و ببینم چه خبر است. هوا خیلی تاریک بود و من هم بیش از یک چشم نداشتم. برای همین، مرتب به زمین می افتادم. انگشتانم از جا در آمدند. ناراحتی‌ام دو برابر شد. مجدداً به بالا برگشتم. این بنده خدا آمد و گفت: حاج آقا ارتباط برقرار است. ظاهراً فرماندهان گردانها نمی‌توانند صحبت کنند. با آقای عاقبتی تماس گرفتم و گفتم اگر نمی‌توانی حرف بزنی، سه بار پف کن. آقای عاقبتی بلافاصله سه بار پف کرد. به آقای سلیمانی گفتم: شما چهار بار پف کن. ایشان چهار بار پف کرد. آقای قاآنی از بالای ارتفاع گفت: حاج آقا، این پف کردنها چه معنایی دارد؟ این که در رمز ما نبود! گفتم چاره ای نیست اینها صدا را می گیرند ولی نمی توانند حرف بزنند. به معنای دریافت پیغام ما پف می‌کنند. تا مدتها بچه ها به آقای سلیمانی و آقای عاقبتی می گفتند اگر صدا را می‌گیری، پف کن. 🔘 آقای عاقبتی آهسته گفت حاج آقا ما توی جاده ایم. عراقی ها مثل این که می‌خواهند نیروهایشان را ببرند. چکار کنیم؟ آقای سلیمانی هم گفت حاج آقا ساعت یک است. ما هم رسیدیم. ده دقیقه تأمل برای ما خیلی زیاد است. اگر بخواهیم اینجا بایستیم. ضمناً بیچاره می‌شویم. در مسیر که می آمدیم، یک دسته از نیروهایمان گم شده. اصلاً معلوم نیست کجا رفته اند. ممکن است عملیات را لو بدهند. آقای قاآنی گفت بگو بزنند، ولش کن ده دقیقه را. 🔘 تا به بچه ها گفتم بسم الله دیدم یک ماشین در وسط جاده منفجر شد. دیگر تلفن رفت کنار و بیسیم آمد. آقای قاآنی از پشت بیسیم گفت: حاج آقا مگر نگفتم که چیزی را آتش نزنند؟ آن بالا آنها را لازم داریم. آقای عاقبتی گفت: اگر نمی‌زدیم فرار می‌کرد. پشت سرش دیدم یک تانک در وسط تنگه آتش گرفت. دیگر سروصدای من در آمد. به آقای سلیمانی گفتم چکار داری می‌کنی؟ گفت: بچه ها جلو زدند. دیگر کنترل از دست ما در رفت. یک ربع بعد، بچه ها اعلام کردند: ما قله را تصرف کردیم. از روی ژاژیله نگاه می کردم. به آقای سلیمانی تأکید کردم از ارتفاع پایین بیاید. 🔘 عراقی‌ها متوجه شده‌اند که مرکز هدایت نیروهای ما روی ژاژیله است و ژاژیله را زیر آتش گرفته اند. روی قله، سنگر گودی بود. به داخل آن رفته بودم. فقط سرم بیرون می آمد که منطقه را ببینم. صحنه عجیبی شده بود. هفت هشت ده تا دوشکا در یک طرف کار می کردند. آنها فکر می‌کردند نیروهای ما از همان طرف داخل شیار می آیند. در حالی که نیروهای ما آن بالا بودند. از طرف دیگر، آتش توپخانه ٦١ محرم شروع شد. سه چهار تا کاتیوشا همزمان در «هرمدان» موشک خالی می‌کرد. من با خودم فکر می‌کردم که چهار پنج متری یک گلوله خورده است. تمام تپه ماهورهای هر مدان زیر دود گم شده بود.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
18.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 یادش بخیر اینجا زمانی شهر شهیدان بود ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ مرثیه ای جانسوز در فراق ایام بیاد ماندنی جبهه‌ها و یاران و همسنگران شهدا... اینجا شهر شهیدان بود یک زمانی اینجا چادرهاش برپا بود یک زمانی اینجا قلب امام می طپید یک زمانی.... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 ۲۲ تا ۲۵ مهرماه ۱۳۶۳ --- فاصله مجروحیت تا شهادت امیر سرافراز ارتش، حسن اقارب‌پرست معاون لشکر ۹۲ زرهی اهواز است. اقارب پرست در بهمن سال ۵۷ به مدرسه رفاه - ستاد استقبال از امام (ره) - پیوست و پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته انقلاب در ستاد مشترک ارتش حضوری فعال داشت. وی پس از انسجام اولیه ارتش به «اداره دوم ستاد مشترک» منتقل شد و با شروع جنگ تحمیلی داوطلبانه به «لشگر ۹۲ زرهی» در خرمشهر پیوست. هنگامی‌که اولین ضربات سخت مستکبران به انقلاب اسلامی در قالب حمله عراق به مرزهای کشور آغاز شد، اقارب پرست به خرمشهر رفت و همراه دیگر رزمندگان به دفاع از آن پرداخت، اما در آخرین روزهای مقاومت خرمشهر، با گلوله دشمن، از ناحیه گلو مجروح و به تهران منتقل گشت. او پس از سقوط خرمشهر و بهبودی زخمش، به آبادان رفت و گردان المهدی را با همکاری بسیجیان سازماندهی کرد. یادش گرامی باد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂