eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.3هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
باز هم تلاقی یک جریان در دو جبهه
مین گذاری سر جاده ، اونم شبانه و اون هم هویزه و... حاج یونس چه کردی با دشمن بعثی 😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 ام الشهدا مادر همه شهدای گمنام صلی الله علیک یا فاطمةُ الزَّهرَاءُ        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 معرفی و دعوت به کانال خاطرات "رزمندگان دفاع مقدس" همه با هم در گروه‌ها و جمع‌های رزمندگان دوران پرافتخار دفاع مقدس نشر دهیم. لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دلم پاییز ، صدای باران، بوی نارنگی و نشستن کنارِ شما می‌خواهد...! 📸 از راست شهیدان : غلامحسین قاضی میرسعید ، فرهاد جهاندیده ، قاسم نساج و حسین قلی‌نژاد ┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گزارش به خاک هویزه ۵۱ خاطرات یونس شریفی قاسم یاحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 فردا اول صبح دوباره من و سید رحیم با لباس عربی ســوار موتورسیکلت شدیم و به راه افتادیم. از ناحیه هور و جایی که بچه های سپاه اهواز مستقر شده بودند ، نرفتیم ، بلکه به طور مستقیم به طرف پاسگاه کیان دشت حرکت کردیم. به یک کیلومتری پاسگاه که رسیدیم ایستادیم و با دقت به اطرافمان نگاه کردیم تا مثل دیروز حرکتمان لو نرود و عراقی ها به دنبال مان نیفتند. خیلی با احتیاط همه جا را بازرسی کردیم. ظاهراً دشمن متوجه حضور ما در آنجا نشده بود. در پاسگاه نیز هیچ حرکت و اثری از دشمن مشاهده نکردیم. کمی جلوتر رفتیم و خودمان را به فنس اطراف پاسگاه رساندیم. قلبم تند میزد و هر آن منتظر بودم دشمن ما را دیده و به سویمان شلیک کند. زیر لب دعا می خواندم و از خدا می.خواستم که اگر دشمن در پاسگاه است او را کور کند تا ما را نبیند. ده تا بیست متر با ساختمان پاسگاه فاصله داشتیم. روی زمین خوابیده بودیم و پاسگاه را می پاییدیم. احتمال می دادم عراقی ها برای به دام انداختن ما تله گذاشته باشند. خیلی هیجان .داشتم سید رحيم گفت: - فکر نمی کنم کسی در پاسگاه باشد. من به سید رحیم گفتم: - باید مطمئن بشویم که آیا کسی هست یا نه. باید گزارش دقیقی به سید حسین بدهیم. با شک و تردید نمی‌شود کار کرد. سید رحیم گفت: اگر کسی اینجا باشد باید موتوری، نگهبانی، صدایی، حرکتی و یا چیزی باشد. می‌بینی که اینجا سوت و کور است و هیچ کس هم نیست. سید رحیم افزود. الآن میروم داخل پاسگاه تا خیال همه ما راحت شود. اگر عراقی ها مرا گرفتند و بیرون آوردند تو، من و سربازان دشمن را به رگبار ببند و همه ما را بکش! بعد با لحن خاصی گفت: حتماً مرا بكش زیرا نمیخواهم به دست دشمن بیفتم و اسیر شوم! این را گفت و به داخل ساختمان پاسگاه خزید. قلبم تند تند میزد و هر آن منتظر بودم که صدای رگبار دشمن بلند شود. لحظات به سختی و با کندی می‌گذشتند. چند دقیقه بعد سید رحیم سالم و تنها از پاسگاه خارج شد و به طرفم آمد و گفت: - هیچ کس داخل ساختمان نیست. فقط مقداری خشاب کلاشینکف ریخته است. سید هنوز به من نرسیده بود که در شش متری من خمپاره ای به زمین خورد و منفجر شد. خمپاره دوم هم به فاصله کمی در اطرافم افتاد و منفجر شد. دستپاچه و هراسان به اطرافم نگاه کردم اما هر جا را که می‌دیدم خبری از عراقی‌ها نبود. نمی‌دانستم خمپاره ها از کدام طرف دارند روی سر ما می.ریزند. ناگهان نگاه کردم. دیدم عده ای دارند از خودرو پیاده می‌شوند و به طرف ما می‌دوند. سید رحیم خودش را به من رساند و گفت - چه شده؟ - عراقی ها از پشت دارند به طرف ما می آیند، غافلگیر شده ایم. تیربار آنها دارد به طرف ما شلیک می‌کند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🍂 🔻 "الی بیت المقدس" عملیاتی الهی ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔹 طرح عملیات در طراحی عملیات، تهاجم از طریق عبور از رودخانه کارون و پیشروی به سوی مرز بین المللی و سپس آزادسازی شهر خرمشهر مد نظر قرار گرفته و چنین استدلال می شود که حمله به جناح دشمن، که عمدتا به سمت شمال آرایش گرفته بود، عامل موفقیت عملیات است. هم چنین، شکستن خطوط اولیه دشمن و عبور از رودخانه و گرفتن سرپل در غرب کارون تا جاده آسفالته اهواز – خرمشهر به عنوان اهداف مرحله اول و ادامه پیشروی به سمت مرز و تامین خرمشهر به عنوان اهداف مرحله دوم تعیین شدند. بر همین اساس، محورهای عملیاتی هر یک از قرارگاه ها به ترتیب زیر مقرر گردید: ۱-  محور شمالی؛ قرارگاه قدس (با عبور از رودخانه کرخه). ۲-  محور میانی؛ قرارگاه فتح (با عبور از رودخانه کارون و پیشروی به سمت جاده اهواز – خرمشهر). ۳- محور جنوبی، قرارگاه نصر (با عبور از کارون و پیشروی به سمت خرمشهر).  ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 هر جا گیر کردید....! توصیه ای عجیب با صدا و لهجه زیبای مشهدی سردار شهید عبدالحسین برونسی       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈لینک عضویت           ◇◇ حماسه جنوب ◇◇    🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻  هنگ سوم | ۲۲ خاطرات اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 اواخر نوامبر ۱۹۸۰ / اوایل آذر ۱۳۵۹ برای دومین بار عازم قرارگاه «پ» تیپ بیستم گشتم. هنگامی که وارد قرارگاه شدم، احساس کردم قدری عقب نشینی کرده است، زیرا نیروهای ایرانی جریان آب را به سمت این قرارگاه هدایت کرده بودند تا از سقوط شهر اهواز به دست نیروهای عراقی جلوگیری نمایند. در آنجا سنگرهای مقاوم ، افسران درجه داران و سربازان را دیدم. این سنگرها از ستونهای آهنی و چوبهای ضخیم ریل راه آهن اهواز - خرمشهر و نیز ستونهای چراغ برق اطراف جاده و راه آهن و سنگها و کاشی‌های به سرقت رفته از پادگان ساخته شده بودند. با احداث این سنگرهای مقاوم، نیروهای ما از گلوله باران شدید توپخانه، حملات هوایی و ضد حمله های طرف مقابل در امان بودند، ولی با گذشت ایام این سنگرها به صورت گورستانی برای نیروهای ما در آمدند. ما هر روز سه بار هنگام اقامه نماز، فرصت استشمام هوای آزاد و رفع حاجت را پیدا می‌کردیم. زندگی در سنگرهایی که اطراف آن را مرگ و وحشت احاطه کرده بود اثرات روانی بسیار بدی در روحیه نظامیان رده های مختلف برجای می‌گذاشت. به همین خاطر همه برای این که هنگام زخمی شدن به بهترین نحوی مداوا شوند و یا به قرصهای اعصاب دسترسی پیدا کنند سعی می کردند با من طرح دوستی بریزند. در حقیقت حضور پزشک در آن شرایط می‌توانست آرام‌بخش قلب‌های مضطرب باشد. من همیشه زیر رگبار شدید گلوله ها با آنها بودم و در یک سنگر زندگی می‌کردم. سروان «حسن» افسر توجیه سیاسی و مسئول تقویت روحیه رزمندگان بیش از دیگران احتیاج به روحیه داشت. او به مجرد شنیدن صدای انفجار گلوله توپ و یا خمپاره مخفی می شد. سنگر او مملو از مواد غذایی و لباسهایی بود که قرار بود به عنوان هدیه بین افراد تقسیم شود. ولی او بدون در نظر گرفتن ضوابط مشخص، آنها را به هر کس که دلش می‌خواست هدیه می‌داد. در همین روزها فرماندهی ارتش تصمیم گرفت به هر سرباز و درجه دار مجروح ۵۰ دینار و به افسران مجروح ۱۰۰ دینار هدیه بدهد. جالب این که یکی از سربازان رسته ضدزرهی در داخل سنگر مخفی می شد و پاهایش را هنگام حملات توپخانه بیرون از سنگر قرار می‌داد. او از این کار دو هدف را دنبال می‌کرد. اول این که در صورت مجروح شدن ۵۰ دینار را دریافت کند و دوم این که به بهانه مجروح شدن، چند ماه از جبهه فرار کند. حال شما می‌توانید روحیه رزمی دیگر نیروها را تصور کنید. با وجود این که روابط من با سایر افسران بسیار محدود بود، ولی سروان «حسین العوادی» روزی مرا به صرف شام دعوت کرد. هنگامی که به سنگر او رفتم با سروان «هاضم» فرمانده گروهان مهندسی، ستوان یکم «عادل» و دو افسر دیگر روبه رو شدم. آنها پس از صرف شام و چایی در ساکی را باز کردند و چند مجله رنگی از آن بیرون آورده و یکی از آنها را به من دادند. هنگامی که آن را ورق زدم دیدم از مجله های سکسی چاپ سوئد است. خیلی ناراحت شدم. آیه مشهور قتل الانسان ما اکفره را خواندم و با عصبانیت گفتم: «شما در چه وضعی هستید؟ آیا کسی از شما می‌داند که تا فردا زنده خواهی ماند؟ شپا هر آن ممکن است کشته شوید. روز قیامت در محضر الهی چگونه حاضر خواهید شد؟» آنها سکوت کردند و سرهایشان را پایین انداختند. گویا انتظار چنین واکنشی را از من نداشتند، زیرا این مساله در محفل افسران و پزشکان امری عادی و پیش پا افتاده بحساب می آید. بدون خداحافظی از سنگر خارج شدم و از آن به بعد هرگز میلی برای ملاقات آنها پیدا نکردم. این وضعیت فرماندهان بود. بگذریم!        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران یا رسول الله دعاکن خیبری دیگر رسید کربلا آماده شو بهر حسین یاور رسید همراه با تصاویری از عملیات خیبر        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 آماده می‌شوند برای دیدارِ خدا ؛ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِین...       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈لینک عضویت           ◇◇ حماسه جنوب ◇◇    🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گزارش به خاک هویزه ۵۲ خاطرات یونس شریفی قاسم یاحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 عراقی ها حدود یک کیلومتری ما بودند اما به خوبی می توانستیم آنها را ببینیم که دارند با شتاب به طرف ما می آیند. تنها سنگر ما ساختمان پاسگاه بود. اما ماندن در آنجا یعنی به محاصره عراقی‌ها در آمدن و اسیر شدن. سید رحیم به من گفت - يونس! سوار موتور می‌شویم و تو فقط خودت را محکم بگیر! خودم را آماده کرده بودم تا اگر به چنگ عراقی ها افتادم تا آخرین فشنگ با آنها بجنگم و نگذارم مرا اسیر کنند. خیلی برایم سخت بود که در خاک خودمان به دست دشمن اشغالگر اسیر بشوم. مرگ بر چنین زندگی ترجیح داشت. خیلی فرز و چابک سوار موتور شدیم و سید به راه افتاد. عراقی‌ها همین طور به طرف ما تیربار می‌زدند و سید ویراژ می‌داد و می‌رفت. چند بار از چند تپه کوچک به هوا پرتاب شدیم و سید با مهارت موتور را در هوا کنترل می کرد و به زمین می کشاند. به سید گفتم - آهسته بروی بهتر است کشته شویم تا اینکه به زمین بخوریم، دست و پایمان بشکند و دشمن ما را اسیر کند. پشت سرم را که نگاه کردم دیدم نیروهای دشمن با یک جیپ ارتشی و کامیون پر از نفرات با سرعت زیاد دارند ما را تعقیب می کنند. دل در دلم نمانده بود و همانجا مرگ را جلو چشمانم دیدم. با خودم فکر می‌کردم که این دیگر آخر کار من است و به زودی توسط سربازان دشمن کشته می‌شوم. موتور ما مدل ۱۲۵ هوندا بود و سید هم انصافاً موتور سوار قابلی بود دشمن لحظه ای رگبار تیربارش را روی ما قطع نمی کرد اما سید رحیم زیگزاگی ویراژ میداد و از دشمن دور می‌شد. خیلی هول برم داشته بود. کافی بود یکی از آن تیرها به کمر یا پشت سرم بخورد و دخلم را بیاورد. با هر بدبختی و هراســی بــود از چنگ عراقی ها فرار کردیم و خودمان را به بچه های سپاه مستقر در پاسگاه شط علی رساندیم. از دور نگهبان را دیدم که با دوربین داشت ما و عراقی ها را می‌دید. خودمان را به او رساندیم. با هیجان پرسید: - قضیه چیه؟ - هیچی عراقی‌ها ما را دیده اند و حالا هم با یک جیپ و نفربر پر از سرباز دارند به اینجا می آیند! مدتی صبر کردیم پاسگاه خلوت بود. از نگهبان پرسیدیم - بچه ها کجا هستند؟ - رفته اند مأموریت! با کمال تعجب دیدم خبری از عراقیها نشده. خیلی ترسیده بودیم و از نگهبان آبی گرفتیم و خوردیم. حدود پانزده دقیقه بعد بچه ها از «مأموریت» برگشتند. خیلی تعجب کردم. وقتی دیدم همان ماشینی که ما را تعقیب کرده و به طرفمان تیراندازی میکرد مال بچه های خودمان است! کامیون همان کامیون بود. به روی خودمان نیاوردیم اما شرمندگی در چهره آنها موج می‌زد و دانستند که ما را به عنوان گشتی‌های شناسایی دشمن اشتباهی گرفته اند و آن همه تیر به ما زده اند. برادر داریوش کاظمی و بچه هایش خجالت زده آمدند و صورت من و سید رحیم را بوسیدند و از ما حلالیت طلبیدند. برادر کاظمی گفت: - ما دوربین انداختیم و دیدیم عراقی ها در پاسگاه هستند و مطمئن شدیم دشمن داخل پاسگاه است و رفتیم تا با او درگیر شویم. اما آنها سوار موتورسیکلت شدند و خواستند فرار کنند. ما هم تعقیبشان کردیم اما راننده موتورسیکلت با زرنگی خودش را از ما دور کرد و فرار کرد. نمی دانستیم که آن دو نفر شما هستید باید ما را ببخشید و حلال کنید. به برادر کاظمی گفتم مرد مؤمن اولاً عراقی ها اگر بخواهند بیایند با یک موتورسیکلت نمی آیند با تانک، نفریر و آمبولانس می آیند و در پاسگاه مستقر می شوند. ثانیاً من دیروز به شما گفتم که فردا برای شناسایی پاسگاه می آییم. ثالثاً عراقی ها به سمت موقعیت خودشان فرار می کردنــد نــه پاسگاه شما! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 وقتی برای شستن ظرف‌ها به آشپزخانه می‌رفتیم، او را می‌دیدیم که ایستاده و کار را تقسیم می‌کند سردار شهید مهدی زین الدین       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈لینک عضویت           ◇◇ حماسه جنوب ◇◇    🍂
بابایی: سلام علیکم اینکه صبح دفاع از هویزه و سوسنگرد و بستان را از زبان رزمنده ایرانی خواندیم و شنیدیم و شب همان ایام و همان جبهه را از قول یک سرباز پزشک عراقی مرور میکنیم جالبه. کاش این روایت از شروع نبرد در جاده شلمچه خرمشهر و پل نو و روزهای اول دفاع مقدس را هم از دید عراقی ها مرور میکردیم بهرحال خدا قوت و الهی عاقبت بخیر شوی 🙏
سعید سفری: سللم بزرگوار سالها در جنگ لایق خدمت شدم اما در این چند شب که خاطرات جناب شریفی با دکتر عراقی را میخوانم انگار زاویه جدیدی از آن روزها برایم گشوده شده نمیدانم این اتفاقی بوده یا شخصا مدیریت فرمودید اما اگر اولی باشد احسن به این انتخاب و اگر دومیست خدا را شکر بنظرم برکت کار خالصانه باشد. اجرتان با صاحب الزمان عج آرزوی شهادت در رکاب امام خامنه ای برای شما و خودم میکنم یاحق 🔸 اتفاقی بوده 😁 و برکت حضور دوستان رزمنده و علاقمند به دفاع مقدس 👋