🍂
🔻 #زندان_الرشید (۱۰
خاطرات سردار گرجی
بقلم، دکتر مهدی بهداروند
🔅 چهارم تیرماه ۱۳۶۷
همه وجودم چشم شد و اطراف را به دنبال على و بچه های دیگر گشتم.
نای فریاد زدن نداشتم. تشنگی اذیتم می کرد. از یک طرف می ترسیدم با فریاد زدنم عراقیها جایم را پیدا کنند و از طرفی دیگر گلویم خشک شده بود و رمقی برای فریاد زدن نداشتم. چند مشت خاک روی شلوار آتش گرفته ام ریختم تا خاموشش کنم. از بوی سوختن موهای پایم حالت تهوع پیدا کردم. هر طور بود آتش شلوار را خاموش کردم.
خورشید وسط آسمان قرار داشت و با همه وجود می تابید. وقتی خبری از علی نشد با خودم گفتم: «هر چه می خواهد بشود. به درک!» و شروع کردم به فریاد زدن: «علی هاشمی ... حاج علی .. علی آقا ...» هر چه قدرت داشتم جمع کردم و فریاد زدم؛ ولی دریغ از شنیدن صدای علی هاشمی .
از جایم بلند شدم و گفتم: «احتمالا موج انفجار على را چند متری جلو یا عقب پرت کرده. شاید بدجوری زخمی شده و قدرت جواب دادن ندارد.» پنجاه متر جلو رفتم. خبری نبود. پنجاه متر عقب برگشتم. خبری نبود. انگار على آب شده بود و در آن خاک سوخته فرورفته بود. نمیخواستم قبول کنم جواب مرا نمی دهد. به اطراف نگاه کردم و گفتم: «خدایا، پس چه بلایی سر على آمده؟ اگر زخمی شده که باید همین اطراف باشد. یعنی علی مرا رها کرده و خودش فرار کرده است؟ یعنی علی را اسیر کردند و بردند؟» هزار سؤال در ذهنم آمد؛ ولی پاسخ همه آنها منفی بود. علی آدمی نبود که مرا در آن گیرودار ترک کند و جانش را بردارد و برود. این کارها در ذات على نبود. برای یک لحظه گفتم: «یعنی ممکن است علی شهید شده باشد؟» بلافاصله به خودم گفتم: «نه بابا! اگر قرار بود شهید شود، هر دوی ما شهید میشدیم. ما کنار هم بودیم. مگر می شود یکی شهید بشود یکی نه؟ امکان ندارد. تازه، اگر هم شهید شده باشد، باید جسد او را ببینم. نه، او شهید نشده است.»
تصور شهادت علی برایم کشنده بود. آن قدر میان نیزار على را صدا زدم که دیگر صدایم درنمی آمد. خوب که خسته شدم، برای آرامش خودم گفتم: «حاج علی، هر جا هستی به خدا می سپارمت.»
خودم را دلداری می دادم و با خود میگفتم: «او کسی نیست که به سادگی تسلیم شود. او دارد ادامه مسیر می دهد ...» ولی باز هم نگرانی جانم را مثل خوره در بر گرفته بود.
قدری استراحت کردم. متوجه شدم هلیکوپترهای عراقی دیگر ما را تعقیب نمیکنند و همگی به طرف ورودی جزیره می روند. اطراف قرارگاه هم پرنده پر نمیزد. تا چشم کار می کرد و دید داشتم هلی کوپترها را نگاه کردم. با خودم گفتم: «یعنی آنها از ما ناامید شده اند که دارند می روند؟ شاید مطمئن شده اند با این همه موشک و گلوله ما کشته شده ایم. نکند آنها على را اسیر کرده اند و همراهشان برده اند!» افکار مأیوس کننده ای به ذهنم می آمد. دوباره با خود گفتم: «به احتمال زیاد یقین کرده اند با آن همه موشک و به آتش کشیدن نیزارها کسی نمی تواند جان سالم به در ببرد؛ وگرنه به این راحتی ما را رها نمی کردند.» .
آرام آرام صدای هلی کوپترها کم و کمتر شد، تا جایی که دیگر صدایی از آنها نشنیدم. عراقیها با رفتن به سمت دژبانی شهید همت، یعنی قسمت ورودی جزیره، قصد داشتند نیروهای ایرانی در حال عقب نشینی را از بین ببرند. ظاهرا آنها هنوز مأموریتشان را به آخر نرسانده بودند.
کف پاهایم به سبب راه رفتن روی ماسه های داغ نیزار تاول زده بود. دردش زجرم میداد. نبود على نفسم را گرفته بود. انگیزه ای برای فرار از آن وضعیت نداشتم. برای لحظه ای گفتم: «شاید علی، مثل من، خودش را جایی پنهان کرده و حالا که هلیکوپترها رفته اند او هم دارد به سمت قرارگاه می رود تا همراه باقی نیروها سوار ماشین ها بشود و به عقب برود.» این تصور آنقدر به من روحیه داد و وجودم را مملو از امید کرد که با وجود سوختگی پاهایم به طرف قرارگاه راه افتادم. یک درصد هم احتمال نمیدادم عراقیها در اطرافم باشند. با اطمینان از پشت قرارگاه به طرف آنجا حرکت کردم.
بعد از حدود ده دقیقه به قرارگاه رسیدم.
همراه باشید..
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
4_702924891808072020.mp3
683.8K
🏴 نواهای ماندگار
🏴 حاج صادق آهنگران
🏴 #بمناسبت_ماه_محرم
🎤 تن به هر ذلت ندهم
من حسین حق طلبم
یار مظلومانه جهان
سیدی والا نسبم
🏴 هر شب با یک نوحه خاطره انگیز از دوران نورانی دفاع مقدس
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #مهندسی_رزمی
در دفاع مقدس 1⃣2⃣
🔻 سردار ابوالحسنی
باغ موزه دفاع مقدس ۹۱
شکل گیری مهندسی، برحسب نیاز جنگ لازم بود. باید تغییراتی در ساز و برگ کار ایجاد می شد.
اساسا دفاع مقدس با شروع اولین تهاجم ها شکل گرفت. قبل از شروع جنگ، ما وقایع کردستان را داشتیم و با توطئه های دیگری مثل موضوع گنبد یا جریانات داخلی دیگر سر و کار داشتیم.
[جنگ] کردستان یک نبرد پارتیزانی بود که جزء جنگهای نامنظم قرار می گرفت. 8 سال جنگ تحمیلی با عراق که دشمن به ما حمله کرد و ساز و برگ نظامی را کاملا مهیا کرده بود، از جمله، ارتش منظم و منسجم با چندین لشگر. در کشور ما هم به خصوص بعد از انقلاب که سران ارتش فرار کرده بودند، ساز و کار ارتش حتی مهندسی به هم ریخته بود. لذا نتوانستند حتی در برابر عراق ایستادگی کنند.
در این جا بحث نیروهای مردمی، سپاه، خلاقیت و ابتکار مهندسی در سپاه و مهندسی جهاد مطرح بود. طبیعتا وقتی دفاعی صورت می گیرد در مقابل یک تهاجم سنگین و منظم، نیروها باید هجوم ببرند. لذا حضور نیروهای مردمی شامل بچه محصل، کشاورز ، کسبه و.. هستند در دفاع از کشور و در مناطق مختلفی مثل خرمشهر، فکه، مهران و در مناطق جنوب و غرب و نهایتا شمال غرب کشور که شامل دشت یا کوه هستند و مهندسی در این مناطق باید وارد می شد و برای ساخت سنگر و کانال برای نیروهای کمین فعال می شد که اینها حداقل ها بودند.
البته اوایل جنگ، هم حجم آتش و هم جنگ با اواسط یا اواخر آن خیلی فرق کرد. یعنی اواسط و اواخر جنگ، دنیا رژیم عراق را آنقدر تجهیز کرده بود که دارای موشک های مدرن، توپهای اتریشی که هم برد زیادی داشت و هم تخریب زیادی، و یا نوع موانعی که دشمن ایجاد می کرد خیلی فرق داشت .
شکل گیری اقدامات اولیه:
ایجاد سنگر با چیدن گونی و قرار دادن قطعات چوبی به نام تراورس با عرض کم روی آنها شکل می گرفت و یا پس از گذشت یکی دو سال از جنگ با در آوردن ریلهای آهنی از خاک در مکانهایی که راه آهن وجود داشت مثل خرمشهر و اهواز. بعد از گونی چینی، ریل های آهن را روی آن قرار می دادند و روی آنها پلیت قرار داده می شد و سپس خاک ریخته می شد که اینها اقدامات اولیه بود در بحث سنگر سازی. اگر بخواهیم ابتکارات مهندسی را بگوییم در هر حوزه باید جداگانه بحث شود. مثلا سیر تکاملی سنگر سازی، پل سازی، راه سازی و وسایل عبور که به آن عبور منفصل گویند. مثلا طارق که از وسایل شناور بود، وسایلی مثل تانک و لودر را در آن قرار می دادند و عبور می دادند که ساخت اینها در اختیار مهندسی بود. این وسایل در عملیاتهای مختلف سیر تکاملی داشته است و در هر عمليات بحث جداگانه می طلبد .
اول در بحث سنگر سازی.
سنگر به عنوان یک جان پناه انواع مختلف داشت. مثلا انفرادی ، اجتماعی ، سنگرهای فرماندهی شکل خاصی داشت که خود آقای هاشمی به عنوان جانشین فرمانده کل قوا با فرمانده ها در آنها حضور پیدا می کردند. سنگرهایی برای اورژانس ، بیمارستان و کلا سنگرهای مختلفی وجود داشت مثل سنگرهای کمین.
-------------؛
سنگر از یک حفره
تشکیل شد و سپس به
گونی و پلیت و تراورس
رسید اما در سیر تکاملی دفاع
سخت تر شد.
---------------؛
تهاجمات و نوع گلوله ها و حتی حجم آتش بیشتر میشد و طول زمان جنگ هم همینطور. خب ، طبیعی بود که نیروهای متخصص جدا شوند و سازماندهی گردند. و حالا نیازهای سنگر هم حتی در حد ابتدای جنگ نبود و این نیروها سنگرهای پنج ضلعی طراحی کردند که تیرآهن را برش می دادند و در چند نقطه خم می کردند و به 5 ضلعی در میاوردند .
و یا یکی دیگر از خلاقیت های نیروهای مردمی این بود که مثلا سنگرهای قوسی ایجاد کردند و به جای اینکه تیر آهن را پنج۷ وااضلعی کنند آنرا قوس می دادند. اینها در مقابل توپ و خمپاره مقاوم بود ولی در برابر موشک ها مقاوم نبود پس به این نتیجه رسیدن که سنگرهایی طراحی کنند که در مقابل موشک ها هم مقاوم باشند پس قطعات قوسی را به صورت تکه تکه طراحی کردند دو ، سه و حتی یک تکه هم داشتیم که بنام شهید صفوی و بعد هم رضوی نام گرفت. قطعات بتونی بودند و هم باکس داشت و هم دایره و نیم دایره و باکسی ها هم مقطع مستطیل یا مربع شکل آن که اینها در کنار هم چیده می شد و این سیر تکاملی سنگرها به صورت مختصر بود ولی به طور کامل در کتاب سنگرها گفته شده است. مثلا همین سنگرهای بتونی که گفته شد یا مکعبی یا قوسی که نمونه آخرش روی فاو نصب شد که فاطمیه نام گرفت یا بیمارستان علی ابن ابیطالب یا بیمارستان امام سجاد (ع) که بیمارستان های بسیار محکمی بودند که عمل جراحی در آنها انجام می شد . البته این بیمارستانها با سه لایه خاک و بتون درست می شدند که اگر موشک هم می خورد لایه اول یا دوم از بین می رفت و موشک به داخل خود بیمارستان نمی رسید
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 لحظهای به این عکس بنگرید
و به آن اضافه کنید👇
~ تاریکی شب را
~ شلیک بی امان را
~ انفجار گلوله ها را
~ انفجار فوگازها را
~ تیغه های سیم خاردار را
👈 ..و تو باید عبور کنی
به خاکریز برسی
با گذشتن از👇
~ اندوه شهادت یاران
~ تنهای زخمی دوستان
~ دلهره و اضطراب شرایط
~ و...
و این توصیفی است شکسته و ناقص
از حکایت شبهای
¤ والفجر هشت،
¤ کربلای چهار و
¤ و کربلای پنج
مخاطب های این عکس
همه جوانانی اند که زیر بار مسئولیت نمی روند و اگر هم رفته در مقابل مشکلات و موانع غرغر کنان میدان را رها میکند.
حال و روز امروزمان
#فرامرزی
🍂