eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 در دفاع مقدس 1⃣2⃣ 🔻 سردار ابوالحسنی باغ موزه دفاع مقدس ۹۱ شکل گیری مهندسی، برحسب نیاز جنگ لازم بود. باید تغییراتی در ساز و برگ کار ایجاد می شد. اساسا دفاع مقدس با شروع اولین تهاجم ها شکل گرفت. قبل از شروع جنگ، ما وقایع کردستان را داشتیم و با توطئه های دیگری مثل موضوع گنبد یا جریانات داخلی دیگر سر و کار داشتیم. [جنگ] کردستان یک نبرد پارتیزانی بود که جزء جنگ‌های نامنظم قرار می گرفت. 8 سال جنگ تحمیلی با عراق که دشمن به ما حمله کرد و ساز و برگ نظامی را کاملا مهیا کرده بود، از جمله، ارتش منظم و منسجم با چندین لشگر. در کشور ما هم به خصوص بعد از انقلاب که سران ارتش فرار کرده بودند، ساز و کار ارتش حتی مهندسی به هم ریخته بود. لذا نتوانستند حتی در برابر عراق ایستادگی کنند. در این جا بحث نیروهای مردمی، سپاه، خلاقیت و ابتکار مهندسی در سپاه و مهندسی جهاد مطرح بود. طبیعتا وقتی دفاعی صورت می گیرد در مقابل یک تهاجم سنگین و منظم، نیروها باید هجوم ببرند. لذا حضور نیروهای مردمی شامل بچه محصل، کشاورز ، کسبه و.. هستند در دفاع از کشور و در مناطق مختلفی مثل خرمشهر، فکه، مهران و در مناطق جنوب و غرب و نهایتا شمال غرب کشور که شامل دشت یا کوه هستند و مهندسی در این مناطق باید وارد می شد و برای ساخت سنگر و کانال برای نیروهای کمین فعال می شد که اینها حداقل ها بودند. البته اوایل جنگ، هم حجم آتش و هم جنگ با اواسط یا اواخر آن خیلی فرق کرد. یعنی اواسط و اواخر جنگ، دنیا رژیم عراق را آنقدر تجهیز کرده بود که دارای موشک های مدرن، توپهای اتریشی که هم برد زیادی داشت و هم تخریب زیادی، و یا نوع موانعی که دشمن ایجاد می کرد خیلی فرق داشت . شکل گیری اقدامات اولیه: ایجاد سنگر با چیدن گونی و قرار دادن قطعات چوبی به نام تراورس با عرض کم روی آنها شکل می گرفت و یا پس از گذشت یکی دو سال از جنگ با در آوردن ریلهای آهنی از خاک در مکان‌هایی که راه آهن وجود داشت مثل خرمشهر و اهواز. بعد از گونی چینی، ریل های آهن را روی آن قرار می دادند و روی آنها پلیت قرار داده می شد و سپس خاک ریخته می شد که اینها اقدامات اولیه بود در بحث سنگر سازی. اگر بخواهیم ابتکارات مهندسی را بگوییم در هر حوزه باید جداگانه بحث شود. مثلا سیر تکاملی سنگر سازی، پل سازی، راه سازی و وسایل عبور که به آن عبور منفصل گویند. مثلا طارق که از وسایل شناور بود، وسایلی مثل تانک و لودر را در آن قرار می دادند و عبور می دادند که ساخت اینها در اختیار مهندسی بود. این وسایل در عملیاتهای مختلف سیر تکاملی داشته است و در هر عمليات بحث جداگانه می طلبد . اول در بحث سنگر سازی. سنگر به عنوان یک جان پناه انواع مختلف داشت. مثلا انفرادی ، اجتماعی ، سنگرهای فرماندهی شکل خاصی داشت که خود آقای هاشمی به عنوان جانشین فرمانده کل قوا با فرمانده ها در آنها حضور پیدا می کردند. سنگرهایی برای اورژانس ، بیمارستان و کلا سنگرهای مختلفی وجود داشت مثل سنگرهای کمین. -------------؛ سنگر از یک حفره تشکیل شد و سپس به گونی و پلیت و تراورس رسید اما در سیر تکاملی دفاع سخت تر شد. ---------------؛ تهاجمات و نوع گلوله ها و حتی حجم آتش بیشتر می‌شد و طول زمان جنگ هم همینطور. خب ، طبیعی بود که نیروهای متخصص جدا شوند و سازماندهی گردند. و حالا نیازهای سنگر هم حتی در حد ابتدای جنگ نبود و این نیروها سنگرهای پنج ضلعی طراحی کردند که تیرآهن را برش می دادند و در چند نقطه خم می کردند و به 5 ضلعی در می‌اوردند . و یا یکی دیگر از خلاقیت های نیروهای مردمی این بود که مثلا سنگرهای قوسی ایجاد کردند و به جای اینکه تیر آهن را پنج۷ وااضلعی کنند آنرا قوس می دادند. اینها در مقابل توپ و خمپاره مقاوم بود ولی در برابر موشک ها مقاوم نبود پس به این نتیجه رسیدن که سنگرهایی طراحی کنند که در مقابل موشک ها هم مقاوم باشند پس قطعات قوسی را به صورت تکه تکه طراحی کردند دو ، سه و حتی یک تکه هم داشتیم که بنام شهید صفوی و بعد هم رضوی نام گرفت. قطعات بتونی بودند و هم باکس داشت و هم دایره و نیم دایره و باکسی ها هم مقطع مستطیل یا مربع شکل آن که اینها در کنار هم چیده می شد و این سیر تکاملی سنگرها به صورت مختصر بود ولی به طور کامل در کتاب سنگرها گفته شده است. مثلا همین سنگرهای بتونی که گفته شد یا مکعبی یا قوسی که نمونه آخرش روی فاو نصب شد که فاطمیه نام گرفت یا بیمارستان علی ابن ابیطالب یا بیمارستان امام سجاد (ع) که بیمارستان های بسیار محکمی بودند که عمل جراحی در آنها انجام می شد . البته این بیمارستانها با سه لایه خاک و بتون درست می شدند که اگر موشک هم می خورد لایه اول یا دوم از بین می رفت و موشک به داخل خود بیمارستان نمی رسید همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 لحظه‌ای به این عکس بنگرید و به آن اضافه کنید👇 ~ تاریکی شب را ~ شلیک بی امان را ~ انفجار گلوله ها را ~ انفجار فوگازها را ~ تیغه های سیم خاردار را 👈 ..و تو باید عبور کنی به خاکریز برسی با گذشتن از👇 ~ اندوه شهادت یاران ~ تن‌های زخمی دوستان ~ دلهره و اضطراب شرایط ~ و... و این توصیفی است شکسته و ناقص از حکایت شب‌های ¤ والفجر هشت، ¤ کربلای چهار و ¤ و کربلای پنج مخاطب های این عکس همه جوانانی اند که زیر بار مسئولیت نمی روند و اگر هم رفته در مقابل مشکلات و موانع غرغر کنان میدان را رها می‌کند. حال و روز امروزمان 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 (۱۱ خاطرات سردار گرجی بقلم، دکتر مهدی بهداروند 🔅 چهارم تیرماه ۱۳۶۷ سکوت عجیب و غریبی قرارگاه را فراگرفته بود. خبری از عراقی ها نبود. از بچه ها هم خبری نبود. تعجب کردم. با خودم گفتم: «پس بچه ها کجا هستند؟ نکند وارد قرارگاه شده اند؟» آرام و با احتیاط از پله های پشت قرارگاه داخل رفتم. سکوت بر سنگرهای قرارگاه حکومت می کرد. یک راست به سنگر علی رفتم. دوباره تابلوی امام را دیدم. چقدر با دیدن آن احساس دلتنگی کردم! یاد اتفاقات دو سه ساعت گذشته افتادم. ساعت حدود دو بعد از ظهر بود. تشنگی اذیتم می‌کرد. نمی‌دانم چرا حسی به من می‌گفت سریع از قرارگاه برو بیرون. میان سنگرهای قرارگاه صدا زدم: «حاج علی ..... حاج علی ...» جوابی نشنیدم. دلم گرفت. برای یک لحظه چشمم به تلفن افتاد. سریع به طرف آن رفتم و به مرکز فرماندهی تلفن کردم. گفتم می خواهم با آقای غلام پور صحبت کنم. بعد از چند لحظه آقای غلامپور پشت خط آمد. تا صدای مرا شنید، گفت: «گرجی، چه خبر شده؟ شما کجایید؟ علی هاشمی کجاست؟ قرارگاه چه شد؟» گفتم: «حاج احمد، قرارگاه سقوط کرد. هلیکوپترهای عراقی با عملیات هلی برن به ما حمله کردند. درست موقعی که سوار ماشین‌ها شدیم ما را محاصره کردند و به گلوله و موشک بستند. ما به دستور علی هاشمی به پشت قرارگاه فرار کردیم. بعد از شلیک موشک به طرف من و علی، دیگر از او خبری ندارم.» - الان کجایی؟ چطور دوباره برگشتی قرارگاه؟ مگر نمی‌گویی قرارگاه سقوط کرده؟ من تنها برگشتم قرارگاه. گفتم شاید علی هم برگشته اینجا. ولی می بینم هیچ کس غیر از من اینجا نیست. حاج احمد، اگر می توانی چون امکان فرار ما مشکل است، از سمت جاده سیدالشهدا ماشینی برای بردن ما بفرست. كل مکالمه من و غلام پور شاید یک دقیقه طول نکشید. گوشی را سر جایش گذاشتم و به سمت پشت قرارگاه دویدم. هر قدم که برمی‌داشتم تاول‌های پایم می‌ترکید و سوزش عجیبی سراسر وجودم را فرا می گرفت. هر چه به دنبال آب گشتم یک قطره آب هم پیدا نکردم. در حال خروج از قرارگاه بودم که متوجه شدم تعدادی از عراقی ها در سنگرهای ورودی قرارگاه مشغول پاکسازی هستند و دارند قدم به قدم جلو می آیند. در حال رسیدن به سراشیبی پشت قرارگاه بودم که در اوج ناباوری با دو عراقی در فاصله ای حدود پنجاه متر چهره به چهره شدم. لحظه ای یکدیگر را نگاه کردیم. باورم نمی‌شد گرفتار شده ام. بعد از چند ثانیه، عراقی‌ها لوله های کلاش را به طرفم گرفتند و آماده شلیک شدند. با آن هیکل سنگین و خستگی و مجروحیت به سرعت به سمت نیزار فرار کردم. گلوله بود که از اطرافم رد می‌شد. عراقی ها تا خشابشان گلوله داشت پشت سر هم شلیک کردند؛ اما یک گلوله هم به من نخورد. از قرارگاه آن قدر دور شدم که دیگر صدایی از تیراندازی و تعقیب‌شان به گوش نمی رسید. فهمیدم از خیر دستگیری یا کشتن من گذشته اند. وقتی مطمئن شدم دنبالم نمی آیند، قدری ایستادم و در گوشه ای نفس تازه کردم. قلبم به شدت می زد. صدای ضربان قلبم را می شنیدم. نمی‌دانستم چه کنم و به کجا بروم. سرگردان بودم. ذهنم کار نمی کرد. هر لحظه منتظر بودم تعدادی عراقی از پشت سر یا جلو ظاهر شوند. اثری از بچه ها نبود، غریب و تنها در جزیره مانده بودم. خودم را نباختم. با خودم گفتم: «تا شب نشده باید طوری حرکت کنم که به سمت دژبانی همت بروم. اینجا تا ساعتی دیگر پر از عراقی خواهد شد.» قدری که نفسم سر جایش آمد با خودم گفتم: «گرجی، خدا را شکر کن که تو را در سنگر فرماندهی نگرفتند؛ وگرنه بدبخت شده بودی.» محل قرارگاه در یک بلندی قرار داشت. آمدن از قرارگاه به داخل نیزار قدری زمان می برد. آن مسیر را، که همیشه به آرامی پایین می‌رفتم، نفهمیدم چطور با سرعت و شتاب طی کردم و وارد نیزارها شدم. عراقی ها، چون از داخل نیزارها خبر نداشتند و می ترسیدند نیروهای ایرانی آنجا باشند، به تعقیب من نیامدند. آن قدر دویدم که دیگر رمقی برایم نمانده بود. در طول عمرم آن قدر ندویده بودم. آنقدر عرق کرده بودم که زیر پیراهن و پیراهنم خیس شده بود. بوی عرقم آزارم می داد. تشنگی هم رمقم را گرفته بود. میان نیزارها هر لحظه منتظر بودم لوله تفنگی به طرفم نشانه رود یا در محاصره سربازان عراقی قرار بگیرم. هر صدایی که بلند می‌شد نیمه جان می‌شدم. به همه چیز مشکوک بودم. خدا رحم کرد که از آن همه گلوله، که به طرفم شلیک شد، یکی از آنها هم به من نخورد. همراه باشید.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5791763166727766467.mp3
2.6M
🏴 نواهای ماندگار 🏴 حاج صادق آهنگران 🏴 🎤 جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم آن‌سر واقعه پیداست بیا تا برویم 🏴 هر شب با یک نوحه خاطره انگیز از دوران نورانی دفاع مقدس http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
شروع قرار عاشقی❣ گفتگوی تمثیلی با شهید روزبه هلیسایی هم اکنون ⊰•┈┈؛┈┈⊰• در کانال دوم حماسه جنوب شهدا👇 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1