🍂
🔻 #مهندسی_رزمی
در دفاع مقدس 5⃣2⃣
🔅 مصاحبه با سردار ولی زاده
مسئول تخریب وقت قرارگاه خاتم
در جنگ، مقابل ما ارتشی بود که در 70 و 80 سال گذشته قوی ترین ارتش منطقه بود. ما به فراخور طولانی شدن جنگ و ماموریت هایمان، خودبخود و بر اساس رفتارها و نیازهای سازمانی شکل می گرفتیم.
در روزهای اول جنگ تخریب ما هیچ سازمانی نداشت. تنها نفرات محدودی بودند که در ستاد جنگ های نامنظم سازماندهی شده بودند. این بچه ها تیم هایی بودند که اول مین های 9/M خودمان را می بردند جلوی تانک های دشمن می گذاشتند. یعنی اولین اقدام به مین گذاری در کشور را ما گذاشتیم اما نه به گستردگی میدان مین، بلکه به صورت پراکنده. این کار را با چند نفر که کار سازمانی هم نکرده بودند انجام می دادیم. فقط در آن برهه می خواستیم جلوی نیروهای عراقی را بگیریم. هیچ سازمانی نبود که ما را هدایت کند فقط یک ابتکار و خلاقیت بود که می خواست بوسیله مین یک بخشی از حرکت دشمن را کند کند. برای این کارها هیچ اسمی نمی شود گذاشت چون سازمانی نبود. مثلا نیروها می رفتند بجنگند و آر پی چی بزنند، می گفتند حالا یک عدد مین نیز آنجا بگذاریم.
مین هایی که ما در آن زمان کار می کردیم مین های M15 و M19 بود، چون بیشترین کارمان این بود که تانکهای عراقی را از کار بیندازیم.
وقتی که جنگ جلوتر رفت مقاومت مردم و نیروهای مسلح در مقابل عراق آنها را زمین گیر کرد. آنها در هر جایی که آمده بودند برای اینکه از خودشان دفاع کنند، میدان های مینشان را گسترده کرده بودند. برای همین است که ما چند منطقه آلودگی داریم. مثلا در منطقه دارخوین آبادان، جاده اهواز، خرمشهر، کنار کرخه بين سوسنگرد و بستان، منطقه میشداق، فکه، چزابه ، و.... اینها اولین میادین مینی بودند که عراقی ها برای استقرار آخرین نفوذشان درون خاک ما مستقر کردند که بتوانند از آنجا پدافند کنند و در آنجا بمانند. البته توانستند یک سال و اندی و بعضی از آنها تا چند سال بمانند. پس اولین آلودگی هایمان از اولین استقرارهای دشمن در خاکمان بود. این میادین هم از نظر مکانیزم مین خیلی متفاوت بود و هم از نظر آرایش مین. یعنی آرایش مین ها همان آرایش های غربی بود که ما در کتابها خوانده بودیم یعنی میادین مینی که در دشت ذهاب پاکسازی شد همان مین های روسی M7 با کارآمدی بسیار و با تکنولوژی روز بود.
در جنگ ایران و عراق مین های عراقی یک دوره تکاملی دارند که تقریبا با کیفیت ترین و با قدرت ترین مین های دنیا چه در مرحله آبی خاکی و چه در مرحله طراحی ها بود. این موضوع را که می گویم ، چون اطلاعات میادین مین دنیا را دارم عرص می کنم.
به عنوان مثال در جنگ 33 روزه لبنان، در میادین مین اینگونه نبود که ما با مین های مختلف با تکنولوژیهای مختلف و ساخت کشورهای مختلف روبه رو شویم. در جنگ ما دشمن هرجا بود، آسیب نمی دید. این آسیب آنها نیز توسط نیروهایی بود که به اینها می زد. پس عامل تهدید آنها نیروی انسانی بود. آنها بخش عمده ای از دفاعشان را مقابله با نیروی انسانی ما قرار داده بودند.
یعنی نفرات ما ابتدا معبرها را می زدند، نفر می رفت خط را می گرفت والحاق می کرد و جا گیری می شد. بعد از اینها ماشین آلات می رفت برای راه ساختن ، پل زدن دسترسی ها را ایجاد کردن ، خاکریز زدن. ماشین آلات ما عمدتا ماشین آلات نظامی نبود. اگر آنها ماشین آلات پیشانی ما را می خواستند بزنند مین های سنگین تر را می گذاشتند در نتیجه استاندارد مین گذاری از نظر مکانیسم برای کشور عراق و ایران که به اوج خودش رسیده بود عوض شد. چون طرح هایشان کاملا متفاوت بود. اینها یک کتابی داشتند که توسط ماهر عبد الرشید نوشته شده بود به نام "خاکریزهای ترکیبی" . آنها نیروها و رفتار ما را از خودمان بهتر آنالیز کرده بودند. مثلا یک نیروی بسیجی قدش اینقدر است، سن و توانش اینقدر است و وسایل که می تواند همراهش بیاورد چه چیزهایی است و خلاصه همه را محاسبه کرده بود و بعد آورده بود که اینها می توانند در یک شب اینقدر عمق بگیرند و با توجه به توان درگیری که دارند می توانند در این عمق و موجی که ایجاد کنند مثلا 3 کیلومتر است و در موج دوم که مقاومت می کنند در روز اول به شب که رسید موج دوم را الحاق می کنند خلاصه یک تحقیق کامل در جنگ ما کرده بود که بهتر از خودمان بود.
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #زندان_الرشید (۱۶
خاطرات سردار گرجی
بقلم، دکتر مهدی بهداروند
🔅 چهارم تیرماه ۱۳۶۷
جزیره را تاریکی فراگرفته بود. دیگر خبری از تردد ماشین ها، پرواز هلیکوپترها، و بمباران شیمیایی نبود. سکوت همه جا سایه گسترده بود. چشم هایم جایی را نمی دید. حواسم متوجه عراقی هایی بود که در نزدیکی آنها به سر می بردم. تاریکی شب دلهره آور بود. از خدا خواستم به من قوت قلب بدهد و مرا در آن وانفسای تنهایی رها نکند.
ساعت از ده شب گذشته بود. داشتم آسمان را نگاه میکردم و با خود میگفتم: «دیشب کجا بودم و امشب کجا هستم!»
عصر روز قبل، بعد از چند جلسه با فرماندهان یگانها، وقتی اذان مغرب از بلندگوی تبلیغات قرارگاه پخش شد، وضو گرفتم و همراه بچه های قرارگاه نماز جماعت خواندم. روز سوم تیرماه سال ۱۳۶۷، مقدمه یک تحول تاریخی در زندگی من و علی و قرارگاه فرماندهی سپاه ششم بود. نماز را که خواندیم به سنگر فرماندهی رفتم و به علی هاشمی گفتم: «زهرا کمی ناخوش است. اگر اجازه بدهید، تا اهواز بروم و سری به خانه بزنم و فردا صبح برگردم؟» او در حالی که قدم میزد گفت: «گرجی، یک حسی به من می گوید شمارش معکوس شروع شده. حالا کی به شماره صفر می رسد نمی دانم. هیچکس به حرف های من درباره جزیره خوب گوش نمی کند. هر چه صلاح بود و نیاز جزیره بود به فرماندهان بالادستی ام گفته ام. اگر دیر بجنبیم، اوضاع خراب می شود و دیگر نمی شود آن را جمع کرد. برو. ولی فردا صبح زود برگرد. من اینجا دست تنها هستم. به زهرا کوچولو سلام برسان.»
از سنگر فرماندهی بیرون رفتم و سوار ماشین شدم. حس و حال خوبی نداشتم. راننده ام، مرتضی نعمتی، وقتی حال مرا دید گفت: «حاج آقا، امروز حالتان خوب نیست؟» .
- چطور؟
- آخر هر روز حرفی، لطیفهای، حدیثی میگفتید. ولی امروز از جزیره تا اینجا ساکت بودید.
- نه، چیزی نیست. خسته ام.
- ولی، حاج آقا، روزهای قبل که خسته تر از امروز بودید باز سربه سر من می گذاشتید. امروز یک آدم دیگری شده اید.
- نه، نگران برادر هاشمی و قرارگاهم. اوضاع خیلی خوب نیست.
مرتضی، در حالی که با یک دست فرمان ماشین را گرفته بود، از صندلی عقب یک قوطی کمپوت آلبالوی خنک آورد جلو و به دستم داد.
- این را میل کنید. حالتان جا می آید.
کمپوت را گرفتم؛ ولی حال خوردن نداشتم. تسبيح سبزی را که یکی از دوستانم هدیه داده بود از جیب پیراهنم در آوردم و شروع کردم به صلوات فرستادن. شنیده بودم ذکر صلوات حلال هر مشکلی است. راننده وقتی دید مشغول صلوات فرستادن هستم ساکت شد.
مسیر جزیره تا اهواز را متوجه نشدم چطور طی شد. ساعت هشت و نیم شب بود که از خیابان های اهواز گذشتیم و بعد از فلکه چهار شیر راهی منطقه نیوساید شدیم. ترمز ماشین و توقف آن متوجهم کرد که به خانه رسیده ایم. کیف دستی ام را از صندلی عقب برداشتم و به راننده گفتم: «فردا صبح ساعت شش جلوی خانه باش. دیر نکنی!»
- حتما حاج آقا. سر ساعت شش اینجا هستم.
- خداحافظ.
از در که وارد شدم همسرم، در حالی که زهرا را در بغل داشت، از من استقبال کرد. معلوم بود لباس های زهرا را تازه عوض کرده بود. گفت: «دختر برود بغل بابا و بگوید بابا خسته نباشی. چرا دیر آمدی؟ تا مامان شام را آماده کند.» زهرا را که بغل کردم صادق به طرفم دوید. او را هم در بغلم جای دادم. حال زهرا را پرسیدم و صادق را بوسیدم. صدای همسرم از آشپزخانه آمد. پرسید: «چه خبر؟ انگار یک کم بی حالی؟ اتفاقی افتاده؟» نمی خواستم او را هم مثل خودم مضطرب کنم. با خنده ای ساختگی گفتم: «نه بابا! چه اتفاقی قرار است بیفتد؟ اتفاق مهم شام است که معلوم نیست کی دست ما به آن می رسد.» .
- اگر گفتی شام چه داریم؟
- نمی دانم. هر چه باشد بهتر از غذای قرارگاه است.
۔ حالا حدس بزن غذا چیست. گفتم که؛ هر چه باشد عالی است
- شام کوکو سبزی و برنج و سالاد داریم. نظرت چیست؟
- از این بهتر نمی شود!
زهرا و صادق چند بار چهره در چهره من خندیدند و خستگی را از تن من بیرون بردند.
همسرم سفره را پهن کرد. بعد زهرا را از من گرفت و گفت: حالا وقت شام است. زهرا باید کنار مامان باشد.» کمی سالاد خوردم و از سفره کنار کشیدم. یک مرتبه همسرم گفت: «چه شده؟ نکند کوکوها بدمزه شده است؟»
- نه، حال و حوصله درست و حسابی ندارم.
- من که گفتم چیزی شده. خوب بگو چه شده. گفتم که؛ امشب حالم خوب نیست. حوصله ندارم.
- هر طور صلاح میدانی.
دلم در جزیره مانده بود. خدا خدا میکردم عراق به جزیره حمله نکند. اگر این طور میشد، هیچ وقت خودم را نمی بخشیدم که علی را تنها گذاشتم و به اهواز رفتم. برای اینکه از آن حالت بیرون بیایم تلویزیون را روشن کردم. سخنرانی امام پخش میشد. شنیدن سخنان امام روحیه ام را قوی کرد.
همراه باشید..
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #مهندسی_رزمی
در دفاع مقدس 6⃣2⃣
🔅 مصاحبه با سردار ولی زاده
مسئول تخریب وقت قرارگاه خاتم
عراق همه راه های نفوذ ما را بررسی کرده بود و از دید خودش موانع موجود عراق را در برابر هجوم نیروهای ایرانی بازدارنده نمی دانست، چون می دید که هرچه موانع می زنند نیروهای ما عبور می کنند. او آمده بود در خاکریزهای ترکیبی تمام زمین ها را ثبت کرده بود. در طرح عبد الرشید در هر متر مربع یک گلوله می زد این گلوله یا توسط هلیکوپتر بود یا منحنی زن. ایشان طرح را ثبت کرده بود و قبضه ها را چیده بود.
زمانیکه می خواست طرح شماره یک را اجرا کند در آن طرح همه نیروهای عراقی را عقب می کشیدن و شروع به آتش ریختن می کردن. در آن طرح آمده بود که اگر نیروهای بسیجی عمل کردن تمام آتش ها را دوباره تکرار کنید که شاید چند نفر از این بسیجی ها زخمی یا زنده باشند و دوباره بخواهند حرکتی کنند وضربه ای به ما بزنند. و اگر نیروهای دیگر مثلا ارتش و ... بودند همان یکبار کفایت می کند.
عراقی ها اعتقاد داشتن چون ایرانی ها خاکریز تعجیلی می زنند. قادر نیستند بیش از یک تا یک و نیم کیلومتر بیایند. برای ایرانی ها طول خط مهم است و قادر نیستند یک خاکریز بزرگتر بزنند. و در همین خاطر عراقی ها قادر هستند آن را بشکنند.
مادر جنگ سیر تکامل در موانع داشتیم و اول فکر ما این بود که از موانع آنها چطوری عبور کنیم. در اوایل کار ساده بود.
--------------؛
بعدها عراقی ها موانع را
ترکیب دار کردند و ما
نوع عملیات ها را بر اساس
نوع موانع تغییر دادیم.
---------------؛
انواع آن، آبی، خاکی، دریا و کوهستان و ... بود تنها سازمانی که در دنیا و اینقدر تنوع رزم داشت بچه های ما بودند. بچه های تخریب ما قادر بودند با روش های متفاوت در نقاط مختلف از کوهستان تا غواصی در دریا و .... عملیات کنند. در طول عملیات ها نمی توانید عملیاتی را پیدا کنید که ما در عبور از آن مشکل داشته باشیم. مثلا در عملیات آبی و خاکی کربلای 4 ما مشکل عبور نداشتیم. در عملیاتهای اولیه مثل فتح المبین، طريق القدس و بیت المقدس ما مشکل موانع نداشتیم و توانستیم عبور کنیم. اوج مهندسی موانع عراق در عملیات خیبر و منطقه طلایه بود که از موانع ترکیب کانال وسیم خاردار استفاده کرده بود. در منطقه دب حردان ، جاده آبادان آمده بود کانال وداخل آن سیم خاردار ومابین میادین گپ ایجاد کرده بود. از اشنویه تا دهانه فاو تمام مسیر میدان مین بود عمق موانع خیلی مهم بود فاصله هر نوار 5 متر و در هر میدان حدود 800 نوار که 200 متر تا 4 کیلومتر طول داشت قرار داشت.
در بحث میادین مین، داریم که میدان مین وقتی مهم است که شما بتوانی از آن حفاظت کنید. عراقی ها به همین خاطر کمین ها را فی مابین آنها ایجاد می کردند. برای مثال، در منطقه جفیر تا حسینیه و طلائیه حدود 3 کیلومتر بعد از آن، همه کمین ها داخل میدان های مین آن بودند.
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂