4_5983323814845481716.mp3
382K
🍂 نواهای ماندگار
💢 حاج صادق آهنگران
🔰 نوحه سرایی
بعد از آزادی شهر هویزه
⏪ شهر عشق و شور و ایمان
تربت پاک شهیدان
آرام خاموش
آرام خاموش
🔻 شعر: حبیب اله معلمی
🔻محل اجرا: هویزه
🔻 زمان اجرا: سال (1360) در دعای کمیل شب مبعث / در این مراسم باد بسیار شدیدی وزید و پلاکاردها و داربست ها را به هم پیچید.
🔻 حجم : 373kB
🔻 مدت آهنگ: 04:40 دقیقه
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #مهندسی_رزمی
در دفاع مقدس 2⃣3⃣
🔅 مصاحبه با سردار آقاخانی
_ آیا روی بیمارستانها پوشش میشد؟
به عنوان فریب، بله. این در مورد بیمارستان بود. مثلا در کربلای 5 یک جاده ساختیم به نام جاده شهید مدرس در حاشیه کاروان که از اهواز شروع می شد تا خرمشهر، منتها چسبیده بود به کاروان، چون جاده اصلی اهواز خرمشهر زیر آتش توپخانه بود. اگر مهندسی این ابتکار و خلاقیت را انجام نمی داد دشمن موقع عملیات این جاده را می گرفت زیر آتش و همه را می کشت که تقریبا 120 تا 130 کیلومتر بود.
این خلاقیت ها در توسعه کشور باعث خودباوری شد. کارهایی داخل جبهه میشد که تازگی داشت و نمونه اش را نداشتیم. چه کسی کار تونل به این وسعت انجام داده بود که الان سپاه انجام داده است. سدهای کارون و کرخه را سپاه انجام داد. و این تاثیر همان خلاقیت ها و خودباوری هاست که بعد از اینکه ژاپنی ها گفتند ما نمی سازیم، خودمان ساختیم.
🔅 مصاحبه با سردار همتی
▪︎ نقش مهندس در عملکرد مهندسی دفاعی، در دفاع مقدس
این موضوع برای دفاع مقدس دارای یک تاریخچه، یک شروع و یک پایان می باشد. و بعد از دفاع مقدس در قالب قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء قرار گرفت. در بدو شروع جنگ، به جهت برتری دشمن در زمینه ( آتش، زمینی، هوایی و تجهیزات) و به دلیل نداشتن ارتش مستحکم در ایران، دفاع همه جانبه با همین سپاه نوبنیاد مردمی شروع شد.
بچه ها و نیروها برای اینکه بتوانند جلوی پیشروی دشمن را بگیرند و کمتر آسیب ببینند نیاز به یک جانپناه و سنگر داشتند و برای حفظ تجهیزات، مهمات و وسائل حیاتی، باید یکسری کارها انجام میشد تا دشمن نتواند تلفات زیاد وارد نماید. در ابتدای جنگ ساخت سنگر انفرادی با گونی خاکی و ماسه ای بود. و این موضوع ریشه در انقلاب اسلامی و روش مبارزه با گارد شاهنشاهی در خیابانها داشت.
و نیز چون تعدادی از بچه ها آموزش سربازی دیده بودند اقدام به ساخت سنگرها برای مقابله با آتش دشمن و حفظ
جان و مهمات می کردند. از اینجا بود که موضوع مهندسی و علت نیاز به آن در ذهن مسئولین بوجود آمد. از این رو به فکر جمع آوری ماشین آلات مهندسی از دیگر ارگان ها و سازمان ها و حتی کمک از افراد شخصی افتادند. از همان اول جنگ، مرکزی در جنوب تشکیل شد بنام مرکز شعبه چمران که به نام مرکز مهندسی جنگ شناخته شد. یک عده ای از بچه ها و نیروهای مهندسی، در حوزه های تخریب ، انفجارات و مهندسی دور هم جمع شدند و یک مرکزی برای هدایت، طرح ریزی و اجرای عملیات مهندسی رزمی تشکیل دادند.
در ابتدای جنگ دشمن تا دروازه های اهواز پیش آمد، و تا کارخانه نورد اهواز حضور پیدا کرد. در آنجا تنها چیزی که می توانست جلوی دشمن را بگیرد آب بود. آب بزرگترین مانع بود. در جنگ دشمن اگر متکی به جاده می شد می توانستیم جلوی آن را بگیریم اما در زمانی که وارد دشت می شد نمی توان جلوی آن را گرفت. در آن زمان این موضوع به فکر شهید چمران و یارانش آمد که با رها سازی آب در دشت، باعث زمینگیر شدن تانک ها و نفربرهای دشمن شوند و این موضوع شروع فکر مهندسی در جنگ بود.
اما شروع مهندسی در غرب موضوعی دیگری است که در این موضوع نمی گنجد. در عملیات های طریق القدس و فتح بستان مهندس با کمک ارتش کارهایی مانند نصب پل انجام داد. در این عملیاتها مهندسی نقش ویژه ای داشت.
در عملیات طریق القدس پلی زده شد بنام پل آزادی.
در عملیات طریق القدس ما موفق شدیم که کارهای بزرگی انجام دهیم . عراقی ها که برای 4 ماه منطقه دست آنها بود با کمک شرکت های خارجی کل منطقه را مین گذاری کرده بودند. زمانی که ما مین ها را خنثی می کردیم اکثر این مین ها نو بودند و مدت زیادی از کاشت آنها نگذشته بود. آن موقع اكثر نیروهای سپاه، بسیجی بودند. به ازای هر تیپ بسیجی 2 نفر پاسدار بودند که در پادگان ها آموزش می دیدند. ما در عملیات طریق القدس بیشتر مین ها را بوسیله همین سیستم ها خنثی می کردیم. ما تقریبا تمامی مین های عراقی را می شناختیم وقتی ما مین ها را خنثی می کردیم چاشنی ها و بدنه ها را از هم جدا و جمع آوری میکردیم تا برای خودمان برعلیه دشمن بتوانیم استفاده کنیم. در عملیات فتح المبين علاوه بر ما حدود 20 نفر نیز از برادران ارتشی به ما ملحق شدند و آموزش مین زدایی دیدند. و این به دلیل مهارت ما در پاکسازی عملیات قبلی و منطقه بستان بود. شهید فیاض..... فرمانده تخریب خوزستان بود که این هماهنگی را انجام داده بود. ما حدود 25 نفر بسیجی وحدود 20 نفر ارتشی بودیم که برای عملیات فتح المبين انتخاب شدیم. حدود 10 روز طول کشید که منطقه عملیات را شناسایی کردیم وما 45 و50 نفر حدود 9 تا معبر باز کردیم. نقش تخریب و بچه های تخریب در دفاع مقدس خیلی مهم بود.
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
کانال حماسه جنوب- ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #زندان_الرشید (۲۴
خاطرات سردار گرجی
بقلم، دکتر مهدی بهداروند
دلم خیلی گرفت، هیچ کس تا آن روز جرئت نکرده بود با تحکم دستهای مرا ببندد. ناسلامتی رئیس ستاد قرارگاه بودم. قبول این مسئله برایم مشکل بود. راهی غیر از کنار آمدن با شرایط را نداشتم. عراق، اردوگاه، بازجویی، شکنجه، و هزار مشکل دیگر مقابل چشمانم آمد.
روزهای سختی در انتظارم بود. باید خودم را مهیا میکردم. هر روز و هر ساعت اسارت می توانست مرا از پا دربیاورد فکر هر چیزی را می کردم غیر از اسیر شدن به دست عراقی ها.
من، علی اصغر گرجی زاده، رئیس ستاد سپاه ششم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، اگر لو میرفتم، بدبخت بودم. باید کاری می کردم که هویت سازمانی ام شناخته نشود. اگر عراق میفهمید رئیس ستاد ششم را دستگیر کرده، خیلی به ضرر ما تمام می شد. تازه خبر نداشتم که فرمانده سپاه ششم، یعنی علی هاشمی، هم اسیر شده یا نه.
سرباز عراقی مرا از پشت به طرف بالا کشید. زیر پیراهنم پاره شد. مرا بلند کرد و میان چهار نفرشان قرار داد. همگی اسلحه شان را به طرفم گرفته بودند و خشمگین نگاهم می کردند. برای یک لحظه به سمت جاده سیدالشهدا، که فاصله زیادی با من نداشت، برگشتم. با همه تعلقاتم، با ایران خداحافظی کردم. قطره اشکی از گوشه چشمم به آرامی پایین غلتید.
سربازان عراقی با قنداق اسلحه شان به کتف و کمرم می زدند و مدام می گفتند: «يالا بسرعه!» گرمای ظهر به سرعت از راه می رسید. سربازها هم حسابی گرمشان شده بود. قمقمه های آبشان را تمام کرده بودند و در به در دنبال جایی می گشتند تا آب بخورند. دنیا جلوی چشمانم تیره و تار شده بود. سربازها خوشحال از اینکه یک ایرانی را اسیر کرده اند با یکدیگر حرف می زدند و می خندیدند. راه می رفتم و عطشم بیشتر می شد، ولی از آب خبری نبود. آنجا بود که فهمیدم چرا نتوانستم آية الكرسی را کامل بخوانم. خدا اسارت مرا تقدیر کرده بود. کاش این را از همان اول می فهمیدم. گفتم: «خدایا، اگر من از جاده سیدالشهدا عبور می کردم، عالم به آخر میرسید؟ چیزی از خدایی تو کم میشد؟ بابا، من اگر دویست سیصد متر دیگر رفته بودم، کار تمام بود. این چه تقدیری بود که نصیب من کردی؟ آخر اگر در این جزیره برهوت به من رحم میکردی، چه میشد؟ تو همه قدرتت را جمع کردی که من اسیر شوم که چه؟ میدانم. حتما به قول همسرم تقدیر من این بوده و به سود من است. اما اگر این سود را نخواهم، باید چه کسی را ببینم؟» هر چه توان داشتم به کار بردم تا از خدا شکایت کنم. عجیب بود. وقتی داشتم تند و تند با خدا حرف می زدم و کیفرخواست را می خواندم ناگهان آية الكرسی یادم آمد و آن را تا آخر خواندم؛ نه یک بار، بلکه پنج بار. با عصبانیتی که داشتم خنده ام گرفته بود که این دیگر یعنی چه؟ حالا دیگر به چه درد من می خورد که یادم آمده؟ اوضاعم دیدنی بود. در اوج ناراحتی میخندیدم. اول فکر کردم از شدت ناراحتی دیوانه شده ام. اما دیدم نه، سالم هستم و خبری از دیوانگی نیست. دوباره شروع کردم به خواندن آية الكرسي و با خود گفتم: «آنجا که یادم نیامد تا به اسارت در نیایم؛ شاید حالا سبب حفظ شدنم از دست بازجوهای بعثی و شکنجه هایشان باشد.» آخر از روحیه بد و خشن بازجوهای عراقی خیلی شنیده بودم. شنیدن بعضی خاطرات و گزارش ها در این باره مو بر بدن آدم سیخ می کرد. به هیچ کس رحم نمی کردند. برای به دست آوردن اطلاعات از هیچ کاری ابا نداشتند. ارتش بعث به هیچ آموزه اخلاقی پایبند نبود. می رفتم تا این تعاریف را از نزدیک لمس کنم.
هنگام راه رفتن نگاهم به شلوار نیم سوخته پاسداری ام افتاد. با خود گفتم: «ای وای! این شلوار برایم دردسرساز می شود. عراقیها حتما با این شلوار قصد جانم را می کنند. دیگر شلوار را که نمی توانم انکار کنم و بگویم شلوار سپاه نیست. با این بدبختی چه کنم؟ چطوری از این گرفتاری رها شوم؟»
هر لحظه مرا به جلو هل می دادند. ولی مقصد کجا بود و آنها مرا کجا می بردند معلوم نبود. هیچ حرفی با من نمی زدند. فقط خودشان با خودشان گاهی حرف می زدند که نمی فهمیدم چه میگویند. حس میکردم قوه شنوایی ام را از دست داده ام.
آنقدر از خود بیخود بودم که نفهمیدم آن لحظات چگونه گذشت و آنها با من چه کردند. آنقدر گیج و هاج و واج شده بودم که متوجه نبودم دور و برم چه می گذرد. واقعا حواسم جای دیگری بود.
عراقی ها از اینکه مثل بچه آدم دنبال دو نفرشان تند تند راه می رفتم و به عقب برنمیگشتم و کاری به عقبی ها نداشتم راضی بودند.
بعد از کلی پیاده روی، آنها هم خسته شدند. یکیشان از عقب دست های مرا کشید و روی زمین نشاند.
همراه باشید..
کانال حماسه جنوب - ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 در هفته دفاع مقدس
همراه باشید با ارسالهای
ویژه کانالهای حماسه جنوب - ایتا
خاطرات👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
شهدا 👇
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂
🍂
🔻 #مهندسی_رزمی
در دفاع مقدس 3⃣3⃣
🔅 مصاحبه با سردار همتی
در دو جمله نقش مهندسی و تخریب را در دفاع مقدس می توان اینگونه گفت، اگر تخریب معبری را باز نمی کرد، هیچ عملیاتی نمی توانست انجام شود. جانفشانی بچه های تخریب خیلی زیاد بود مثلا یک معبری که الان عکش وجود دارد از ابتدا تا انتهای آن حدود 20 تا 30 نفر شهید شده اند. در جنگ، میدان های مین بستگی به تعداد نوار و فاصله آنها از یکدیگر و اینکه هر نوار چه تعداد مین، و هر مین چه تعداد ساچمه داشت شناخته می شدند. مثلا یک مین والمری بیش از 750 تا 1000 ساچمه داشت که در ارتفاع پنج متری از زمین بلند می شد و این مین ها ضد نفر بودند. از این به بعد بود که در عملیات ها نقش بسیار مهمی و قابل توجیهی برای مهندسی دیده شد. در طرح ریزی عملیات ها و در هر منطقه ای که ما می خواستیم عملیات کنیم باید ماموریت معین و مشخصی تعریف می کردیم. در جنوب هر منطقه ای که می خواستیم ورود کنیم و فاصله ای بین استحکامات خودی و دشمن نبود و این فاصله بیش از یک کیلومتر و دو کیلومتر نبود. وقتی عملیات می کردیم حدود 15 تا 20 کیلومتر وارد سرزمین دشمن می شدیم این نیروها در زمین صاف و بدون عارضه در برابر امکانات دشمن یک دیوار گوشتی می شدند و بسیار آسیب پذیر بودند. از جمله در عملیات رمضان مسئولین متوجه شدند که هر جا می خواهند عملیات یا عبور کنند باید جانپناهی درست شود یا خاکریز زده شود و یا جاده ای ساخته شود و یا میادین مین خنثی شود و یا موانع پیش رو برداشته شود. لذا این کارها باید توسط مهندس انجام میشد. تقریبا می توان گفت تمام اقداماتی که پیش نیاز عملیات نیروهای پیاده بود، کارهای مهندسی بود. شما تصور کنید که نیروها به جایی رفته اند که با امکانات دشمن روبرو شده اند و این نیروها برای محافظت از خود نیاز به خاکریز دارند. اینجا بود که کار مهندسی در شب، احداث یک خاکریز بود تا نیروها بتوانند در پشت آن سنگر بگیرند و استراحت کنند. ما اگر می توانستیم نیروها را در آنجا نگه داریم در آن عملیات موفق می شدیم و در غیر اینصورت باید عقب نشینی می کردیم و در آن عملیات با کشته شدن هزاران نفر شکست می خوردیم . در طول جنگ نوع سنگرهای انفرادی عوض شد. مثلا بعدها قطعات بتنی ساخته شد که رزمنده ها در عملیات ها با خودشان می بردند و به عنوان جان پناه استفاده میکردند. در عملیات ها کار به جایی رسید که فرماندهان جنگ در طرح ریزی ها و عملیات ها برای مهندس نقش ویژه ای و ماموریتی می دیدند که بسیار مهم بود و اگر این ماموریت انجام نمی شد عملیات انجام نمی شد.
اصلا بعضی از عملیاتها متکی به عملیات مهندسی بود. مثلا در عملیات بدر باید و حتما پلی زده می شد، بعد عمليات انجام می شد و یا در عملیات والفجر 8 پشتیبانی بعد از عملیات زدن پل بود که توسط مهندسی انجام شد.
🔅تفاوت بین مهندسی عراق و ایران
صدام مسئولین و نیروهای مشغول در وزارت خانه های خود را که کارهای مشابه مهندسی انجام می دادند لباس نظامی پوشیده بود و مسئولیت اولیه آنها را مهندسی جنگ تعریف کرده بود و تمام کشور عراق با هم و پشتوانه های آنها همه در خدمت جنگ بودند. در جنگ عراق با تمام قوا آمده بود، مثلا کانال پرورش ماهی که یک کار پدافند غیر عامل بود و به ظاهر کار پرورش ماهی می کرد در زمان جنگ از آن استفاده مهندسی شد. ما متاسفانه بیشترین تلفات را در آنجا داشتیم. اما در کشور ما اینگونه نبود. فقط عده ای خاص در وزارت خانه ها و وزارت سپاه حضور داشتند به عنوان کمک اگر ابتکاری به ذهن شان می رسید انجام می دادند. بچه های مهندسی روز به روز سطح علمی شان بالا رفت و نوع تجهیزات آنها نیز تغییر کرد و اصلا این طور نبود که علوم روز و مهندسی دانشگاه های ما در اختیار جنگ باشد. مثلا ما چندین بیمارستان و اورژانس ساختیم که کمتر مهندسین بسیجی و یا اساتید دانشگاه ها در طراحی و اجرای آنها نظر داشتند. و یا در لشکر مهندسی 42 غرب که گردان استحکامات داشتیم افراد معدودی بودند که با ما همکاری می کردند.
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
کانال حماسه جنوب- ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂