eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 گزیده کتاب پایی که جا ماند ◇◇◇◇ ◇ ‍ هفتاد ضربه کابل! در اسارت تنبیه کسانی که برای امام حسین علیه‌السلام عزاداری می‌کردند، سنگین بود.من و حیدر هر کدام به هفتاد ضربه کابل محکوم شدیم. وقتی هفتاد ضربه کابل را نوش‌جان کردیم، حیدر با همان لهجه ترکی و دوست داشتنی‌اش دوبار تکرار کرد: «سیدی! سنی‌ننه‌ وین جانی ایکی دانا شالاق ویر،/ جون مادرت دوتا کابل دیگه هم بزن!» - کابل به سرتون خورده، گیج شدید، خواهش نمی‌خواد. - نه اتفاقا خیلی هم حالم خوبه و می‌دونم چی میگم. حامد در حالی که، به هر کداممان دو کابل دیگر کوبید، گفت: «این هم دو کابل دیگه، یالا برید گم شید، از جلو چشمم دورشید.» وقتی برمی گشتیم بازداشتگاه، گفتم: «حیدر! مثل اینکه راستی راستی حالت خوش نیست، چرا گفتی دو کابل دیگه بزنن؟!» - حضرت عباسی نفهمیدی؟! - نه، نفهمیدم! - آقا سید! خواستم رُند بشه، ارزشش رو داشت که به خاطر اربعین آقا امام حسین علیه‌السلام هر کدوممنون هفتاد و دو کابل بخوریم، خدا وکیلی ارزش نداشت؟! 📚 از کتاب پایی که جا ماند http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 عشق يعنى اشك توبه در قنوت خواندنش با نام غفار الذنوب عشق يعنےچشمها هم در ركوع شرمگين از نام ستار العيوب عشق يعنے سرسجود ودل سجود ذكر يارب يارب ازعمق وجود http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 عملیات رمضان ورود به خاک عراق ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔻حضرت امام خمينى (ره) در ۳۰ خرداد ۱۳۶۱ قبل از شروع عمليات رمضان در يك سخنرانى درباره اعزام هيئت صلح به ايران وعراق فرمودند: «... اشخاصى بيايند كه طرفين قبول دارند و بنشينند و ببينند كه ما به عراق حمله كرديم يا عراق به ما. خرابى هايى را كه آنها وارد كردند ببينند و بروند شهرهاى آنها را هم ببينند.» اما هيئت مزبور به جاى اقدام عملى در جهت شناسايى متجاوز، مذاكره با طرف متجاوز را توصيه مى كند و مشخص است كه در مذاكراتى از اين قبيل، طرف متجاوز هيچگاه به آنچه كه دست يازيده است، اعتراف نخواهد كرد. خصوصا آن كه كمك هاى مختلف سياسى، نظامى و اقتصادى نيز وى را پشتيبانى مى كرد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ملازم اول، غوّاص (۸۸) 🔸 خاطرات محسن جامِ بزرگ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• به علی آقا گوشزد کردم که سنگر شناسایی شده و چپ و راست دارند می‌زنندش.... مکثی کرد و گفت: نه؟! - دقت کنید، آتش روی سنگر متمرکز شده است! حاج مهدی کیانی حرف های ما را که شنید، پرسید: بیرون آنتن بیسیم هست؟ گفتن" خب آره؟ - پس آنها ردیابی کرده اند و ... حرفش تمام نشده بود که گلوله ای کنج سنگر را شکاف داد و دیگر جای درنگ نبود. حاج مهدی دستور داد افراد محل را ترک کنند. ما هم با شتاب بیرون آمدیم و نیروها را سوار تویوتایی کردیم و سعید پر گاز به راه افتاده بود، که همان هلی کوپتر، راکتی به طرف ما شلیک کرد. چند نفر از بچه ها سوار نشده به گوشه ای پرتاب شدند. راکت به چاله ای کنار خاکریز نشست و خوش بختانه به کسی آسیب نزد. بقیه پیاده های زمین خورده هم دویدند و به بالای تویوتا پریدند. تمام فاو زیر آتش بود، آتش بی سابقه و وحشتناک از همه انواعش، توپ و راکت و بمب و خمپاره دوربُرد و نزدیک بُرد! ظهر به مقر برگشتیم و هرکس از اتفاقات آن روز گفت. عمو هادی گفت: چیه بیکار نشسته اید و هی حرف می زنید، کاری انجام بدهید! گفتیم: چه کار کنیم عموهادی، کاری نداریم تا دستوری برسد. - دعایی بخوانیم، نماز مستحبی به کمر بزنیم! با این وضع آتش اگر شهید شدیم، حرفی برای گفتن به فرشته ها داشته باشیم! درست می گفت. پیشنهاد او را انجام دادیم. چیز زیادی از صحبت و پیشنهاد عموهادی نگذشته بود که صدای غرش عظیم هواپیمایی سنگر را لرزاند و از در و دیوار خاکی سنگر، گرد و خاک بود که بر سرمان ریخت. همه یقین کردیم که هواپیما در کنار ما بمب انداخته، ولی از شدت نزدیکی صدایش را نشنیده ایم. لحظاتی گذشت و دیدیم زنده ایم. با عجله از سنگر زدیم بیرون و دیدیم که فانتوم های خودمان هستند که مثل عقاب از سه چهارمتری زمین درست از روی سنگرهای ما به روی مواضع دشمن می روند. در کمتر از دو سه دقیقه رفتند، زدند و برگشتند. از شادی برایشان صلوات فرستادیم و از ته دل دعایشان کردیم. روزی آقا مصیب آمد و گفت: به ما که الان ماموریتی نداده اند. اگر اینجا بمانید خدای ناکرده بچه ها تلف می شوند، به ابوشانک برگردید تا دستور برسد. فعلاً هم خط تثبیت شده و با ما کاری ندارند. آقا مصیب، معاون علی آقا این را گفت و لباسش را در آورد تا عوض کند. مات و مبهوت شدم. تمام پشت و سینه او از گرد و خاک و تاثیر بمباران شیمیایی قرمز و سبز شده بود. بدنش بریان بریان بود! او یک تنه هم کارهای رزمی می کرد و هم مثل شیر، مهمات را بار کامیون می کرد و به خط می برد. راننده ها جرات نمی کردند مهمات و اسلحه ها را به جلو حمل کنند. او خیلی وقت بود که به مرخصی نرفته بود. از او پرسیدم که چرا نمی رود؟ گفت: بروم و به مردم دره مراد بیگ چه بگویم؟ سرزنشم کنند بگویند اینها فرمانده اند که بچه های را می دهند دهن گاز و خودشان قایم می شوند؟! الان هم که قاسم و صادق شهید شده اند، من با چه رویی بروم همدان، بگویند باز سُر و مُر و گُنده برگشت! آقا مصیب، آنقدر ماند و نرفت تا با محمد مهدی قراگوزلو در اسکله فاو زیر بمباران قرار گرفتند و به شهادت رسیدند. خدا مزد اخلاص و جهاد بی ریای او را داد و نخواست که سرزنش های دیروز و امروز را بشنود. روزی با عمو اکبر با تویوتا از خرمشهر به نخلستان های مقر ابوشانک نزدیک می شدیم که شاهد درگیری هوایی سه هواپیمای جنگنده شدیم. هواپیماها مثل نبرد کلاغ ها در آسمان، شاخ به شاخ می شدند از زیر دل هم رد می شدند، یکی می آمد و یکی می رفت و نبردی تماشایی و ترسناک بود. از ترس، ماشین را گوشه ای نگه داشته و پیاده شدیم. نبرد آنها درست بالای سر ما و بر روی جاده بود. احساس کردیم همین الان است که بیفتند روی سرمان. سوار شدیم، گازش را گرفتیم و به سرعت وارد مقر شدیم. ساعت دو پیش از اخبار، رادیو مارش عملیات می نواخت، اما اتفاق خاصی در جبهه نیفتاده بود. لحظاتی بعد، اطلاعیه قرارگاه خوانده شد: یک فروند فانتوم نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی با دو هواپیمای جنگنده متجاوز عراقی که وارد فضای کشور شده بودند، درگیر شدند. خلبانان دلاورمان موفق شدند یکی از هواپیماهای متجاوز را هدف قرار دهند و دیگری را نیز وادار به فرار کنند. این دست عملیات نیروی هوایی به ما روحیه می داد، به خصوص که می دانستیم پایگاه شکاری هوایی همدان هم در آن نقش بسیار مهمی دارد. •┈••✾❀🏵❀✾••┈• پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
اسراء در اكثر بازجويی ها در استخبارات، می گفتند فرماندهانشان شهيد شدند! بازجوی عراقی با عصبانيت می پرسد: شما كه همه فرماندهانتون كشته شدند! پس كی داره جنگ رو اداره می كنه، اجنه ها!!!؟؟؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 سرداران سوله 4⃣5⃣ 🔹 دکتر ایرج محجوب ⊰•┈┈┈┈┈⊰• 🔻 اوایل اسفند ۱۳۶۰ به مرخصی رفتم و قرار بود فروردین ۱۳۶۱ به آبادان برگردم. خانمم پا به ماه بود. به مسئولین گفتم تا آخر فروردین نمی توانم به آبادان بروم نهم فروردین ۱۳۶۱ دختر دومم پانته آ به دنیا آمد و آخر فروردین عازم آبادان شدم 🔻عملیات بیت المقدس چهارم یا پنجم اردیبهشت ۱۷۶۱ اطلاع دادند که عملیاتی در پیش است و بیمارستان را آماده کنیم، کلیه بخش های قابل استفاده را آماده کردیم، اتاق عمل‌ها تجهر شد. اتاقی را برای پزشکانی که به عنوان تیم امداد به آبادان می آمدند آماده کردیم. همه بخش های بیمارستان شرکت نفت به خاطر پرسنل زیادی که داشت، اعم از کارگر و پرستار و غیره و طرح اقماری که شرع آن قبلا رفت، همیشه تمیز بود و برق میزد. کلیه بخش ها روزی چند بار شست و شو می‌شد. یکی دو روز بعد هیاتی از وزارت بهداری برای باردید و آماده بودن بیمارستان به آنجا آمدند. همگی پزشک بودند و پس از بازدید قسمت های مختلف، یکی از آنها با لحنی طعنه آمیز گفت: اینجا خیلی سانتی مانتال است. یکی از جراحان ما گفت، جناب دکتر اگر بیمارستانی تمیز، مجهز و آماده باشد، ایرادی دارد. دکتر مربوطه گفت: «منظور من تعریف کردن از بیمارستان بود نه چیز دیگه. با رضایت از آماده بودن بیمارستان آنجا را ترک کردند. فردای آن روز تقریبا هفتم اردیبهشت بود که به تدریج تیم های پزشکی اعزامی به بیمارستان ما وارد شدند، روز هشتم تقریبا شصت پزشکی از تمام رشته های جراحی و بیشتر جراح عمومی در بیمارستان بودند. چندین متخصص بیهوشی و تعدادی تکنسین در رشته های مختلف نیز به آنها اضافه شدند. بعد به ما خبر دادند که ایران جهت آزاد سازی خرمشهر قصد حمله دارد. از هشتم اردیبهشت تا روز دهم که حمله آغاز شد، پزشکان دور هم جمع می شدند و خاطرات خود را تعریف می کردند. جوک می‌گفتند. سرگرم بودند. ما نیز به تنظیم برنامه های آن ها و آماده بودن بخش ها و سایر قسمت های بیمارستان می پرداختیم. قبل از شروع حمله یک روز سروان ابراهیم خانی همراه یکی دو نفر از دوستانش به بیمارستان آمدند تا سری به من بزنند. ساعتی مشغول گفت و گو بودیم. ضمن صحبتها سؤال کردم که کار کدام گروه از رزمندگان سخت تر است و بیشتر در معرض خطر قرار دارند. گفت در میان کسانی که می جنگند در درجه اول پیاده نظام، ولی گروههای دیگری هستند که کارشان کم خطرتر از آنها نیست. در درجه ی اول مهندسین که مسئول ساخت خاکریز با بولدوزر در خطوط مقدم جبهه و نزدیک به دشمن هستند. علاوه بر آن باید به کندن سنگر برای استقرار تانکها و توپخانه بپردازند. گروه بعدی امدادگرانی هستند که هر دو نفر با هم یک برانکار دستی را حمل کرده و پا به پای پیاده نظام حرکت می کنند. به محض این که رزمندهای مجروح شد باید او را روی برانکار گذاشته و سریع به آمبولانس هایی که پشت خاکریزها آماده هستند، برسانند. دیده بانها کارشان بسیار حساس و خطرناک است. چون باید به نقاط مرتفع مثل دکل های برق یا درخت های بلند بروند و با دوربین جبهه دشمن را تحت نظر بگیرند. اگر هدف مهمی را مشاهده کردند با بیسیم به توپخانه یا واحد خمپاره انداز جهت و فاصله تقریبی هدف را گرا بدهند و پس از هر شلیک اگر گلوله به هدف اصابت نکرد، فاصله تقریبی محل برخورد گلوله تا هدف را تخمین زده و گزارش دهند، تا بالاخره آنها بتوانند هدف مورد نظر را نابود کنند. اغلب اینها چنانچه از طرف دشمن محلشان کشف شود، یا با تک تیراندازها از پای در می آیند یا دشمن متقابلا با خمپاره محل استقرار آنها را می کوبد. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• پیگیر باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا