eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
نماز را خواندم و راه پست فرماندهی را در پیش گرفتم. اشتیاق حمله به دشمن سرتاسر وجودم را فرا گرفته بود. آن روز (۱۳۵۹/۷/۲) قرار بود در یک دسته چهار فروندی به «کرکوک» حمله کرده و به تلافی پایگاه هوایی این شهر را بمباران کنیم. دوستان هم پروازی ام می‌دانستند که کرکوک از چه پدافند هوایی قوی برخوردار است. عراق انواع ضدهوایی را در اطراف این شهر، برای محافظت از منابع اقتصادی و نظامی‌اش گسترش داده بود و عبور از سد آتش آنها کار آسانی نبود. دوستانم از خطر احتمالی این پرواز به خوبی آگاه بودند و در حالی که پست فرماندهی را به سوی آشیانه ترک می‌کردیم، چنان خداحافظی می‌کردند که گویی دیگر بازگشتی در کار نیست. درون آشیانه، مرکب‌های آهنین بال ما که به انواع بمب و گلوله مسلح شده بودند، آماده برای پرواز بودند. یکی پس از دیگری درون کابین جا گرفتیم و با توکل به خدا باند فرودگاه را به سوی هدف ترک کردیم. قصد داشتیم پس از رسیدن روی هدف دو فروند از جنوب و دو فروند از شمال به پایگاه کرکوک حمله ببریم. همه چیز به خوبی پیش رفت. طبق نقشه، بمب‌هایمان را روی باند کرکوک زدیم. حملهٔ بسیار جالبی بود و برای من که نخستین عملیات جنگی ام را انجام می‌دادم، جالبتر. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
۲۰ آذر ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۰ آذر ۱۴۰۱
🍂 🔻 یازده / ۱۵ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ هر وقت نیمه شب‌ها بیدار می‌شدم می‌دیدم امیر کریمی و محمد هاشمی نیستند. اغلب دم سنگر می‌خوابیدند تا موقع بیرون رفتن از سنگر بیدار نشویم. در آن شب‌های سرد که خواب در سنگر گرم و سخت، شیرین ترین لذت متصور بود امیر با آب سرد وضو می گرفت و در تپه های دشت شرهانی به نماز می ایستاد. از اینکه نمی‌توانستم مثل او بر نفسم غلبه کنم و از لذتی که او متلذذ است، متلذذ شوم، خیلی ناراحت بودم. حالا دیگر تقریباً مطمئن بودم که این آخرین روزهایی است که او را می‌بینم و می‌توانم با او حرف بزنم. بعد از چند روز یکی از مداحان معروف اهوازی به نام امام به مقر گردان آمد و مراسم نوحه خوانی برپا شد. مطلع نوحه این چنین بود، کربلا کربلا داغ هجرانت نیست دیگر مرا ای خدا ای خدا! عاشق وصل توام يارم نما معلوم بود عملیات نزدیک است. در چم هندی هم مانورهای شبانه امان بچه ها را بریده بود. تازه وضع گروهان ما از وضع گروهان نجف بهتر بود. آنها تقریباً هر شب رزم شبانه داشتند اما یک شب صدای رزم شبانه نیامد فردایش متوجه شدیم مراسم دعای توسل گرفته و از خدا خواسته بودند فرمانده گروهانشان که غلام پیمانی بود خوابش ببرد. همین طور هم شد و فرمانده خوابش برده بود و ظاهراً نماز صبحش قضا شده بود. عملیات محرم شروع شد ولى لشكر ولی‌عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف سهمی در این عملیات نداشت. تازه حکمت آن همه تفاوت در تدارکات لشکرها را متوجه می‌شدیم. به محض آزادسازی هم تپه های ۱۷۵ و ۱۷۸ در سلسله جبال حمرین به علت اهمیت منطقه برای تثبیت آن، ما را به آنجا منتقل کردند. کار خاصی به جز نگهبانی نداشتیم به همین خاطر از فرصت استفاده می کردم و با بچه هایی که به اصطلاح نوربالا می‌زدند قاتی می‌شدم و دفترچه سبزرنگم را به آنها می‌دادم و می‌خواستم تا برایم دل نوشته یا دست خطی بنویسند. این دفتر را خیلی دوست داشتم و بعدها همیشه به نوشته های دوستان شهیدم در آن می‌نگریستم و بر دست خط مبارکشان بوسه می زدم. یکی از کسانی که در این دفتر جملاتی برایم ، نوشت شهید امیر کریمی بود. محل استقرار ما ابتدا در قسمت شمالی تپه های ۱۷۵ بود و فاصله مان تا خط مقدم دشمن یکی دو کیلومتری می شد. بچه ها تقریباً هر شب برای گرفتن اسیر و اطلاعات در نزدیکی‌های خط کمین می‌زدند. یک شب عبدالله محمدیان که حالا معاون گروهان بود آمد سنگرمان و از من و امیر خواست که سریع آماده شویم و دنبالش راه بیفتیم. امیر قبضه آرپی جی را برداشت و من هم گلوله ها را داخل کوله جا دادم و کلاشم را برداشتم و حرکت کردیم. اولش نمی دانستیم برنامه چیست! رفتیم سمت خاکریز، عبدالله به طرف سنگر نگهبانی رفت چند تا دستور به نگهبان داد و بعدش پرید آن طرف خاکریز و در دل تاریکی نیم خیز به طرف دشمن حرکت کرد. پشت سر او امیر و بعدش هم من حرکت کردم. خیلی جلو رفتیم. کم کم ترس به دلم افتاد با خودم می‌گفتم خدایا! نکنه اینجا اسیر بشیم». از شهادت نمی ترسیدم اما از مجروح شدن خصوصاً اگر دست و پایم قطع می شد خیلی می‌ترسیدم. از اسارت هم متنفر بودم. تصور اسارت هم سخت بود. حالا آنقدر از نیروهای خودی فاصله داشتیم و به دشمن نزدیک شده بودیم که هر آن ممکن بود دور بخوریم و اسیر بشویم. در یک سنگر قدیمی تانک مستقر شدیم و سه ساعتی منتظر ماندیم اما خبری نشد. عبدالله گفت که برگردیم. در مسیر برگشت ممکن بود نیروهای خودی ما را با دشمن اشتباه گرفته و بزنند. به همین خاطر سعی کردم اولین نفر ستون برگشت نباشم، اما عبدالله قاطعانه گفت: «احمد تو جلو برو! چاره ای جز اطاعت نداشتم با ترس و لرز و نیم خیز به طرف خاک ریز خودی حرکت کردیم ناگهان از روبه رو یا همان نقطه به اصطلاح رهایی شلیک رگبار به سمت ما شروع شد. بلافاصله پشت تل خاکی که نزدیکم بود پناه گرفتم بچه ها هم هر یک گوشه ای پناه گرفته بودند. مدتی گذشت تا صدای رگبار خاموش شد. خیلی شانس آوردیم که آن بسیجی تیراندازی اش خوب نبود و جان سالم به در بردیم. بلافاصله عبدالله برخاست و انگار هیچ اتفاقی نیفتاده، دوباره گفت: «احمد جلو برو! من از ترس توان حرکت نداشتم. امیر که متوجه شده بود خودش جلو افتاد و عبد الله را در کار انجام شده قرار داد و مرا نجات داد. من به دنبال امیر راه افتادم و عبدالله هم پشت سرمان. وقتی رسیدیم به خاک ریز شروع کردم سر نگهبان داد و فریاد کردن. با دستور عبدالله و وساطت امیر و محمدرضا سالمی کوتاه آمدم. بعدها روزی توی مهدکودک چهارصد دستگاه یکی از بچه ها که نمی‌شناختمش جلو آمد و روبوسی جانانه ای کرد و گفت: «من همونم که توی عملیات محرم نزدیک بود تو رو بکشم». •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد لینک عضویت کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
۲۰ آذر ۱۴۰۱
زهرا ز غمت.mp3
1.05M
🍂 نواهای ماندگار 💢 حاج صادق آهنگران بمناسبت ایام فاطمیه زهرا ز غمت امشب می‌سوزم و می‌سازم کانال رزمندگان دفاع مقدس 👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
۲۰ آذر ۱۴۰۱
🍂 یادش بخیر روز و شب‌های جبهه‌ای‌مان ایامی که آنقدر در جبهه و خاک و خل و خاکریز مانده بودیم که چهره خود را فراموش کرده بودیم. گاها در اوج دلتنگیِ خودمان برای خودمان، کافی بود لنکروزی کنار سنگر توقف کند و.... چشم راننده و همرزمان رو که دور می‌دیدیم، برای یادآوری هم که شده سرکی در آیینه بغل‌ش می‌کشیدیم تا قیافه خودمان بیادمون بیاد. حالا بماند در دقایق اول از خودمان خجالت می کشیدیم تا کم کم رومون تو روی خودمون باز بشه و تعارفات رو کنار بذاریم. چه می‌شد کرد، یاد گرفته بودیم برای رسیدن به هدف بزرگتر، سر هم بدهیم، سر و صورت و مدل مو و ریش، پیش‌کش ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال حماسه جنوب کانال رزمندگان دفاع مقدس http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
۲۰ آذر ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۱ آذر ۱۴۰۱
🍂 🔻 وقایع سال آخر 4⃣ 🔅 هواپیمای مسافربری - ۲۹۰ نفر قربانی ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ آقای هاشمی درباره تداوم حضور آمریکا در خلیج فارس می گوید: «آیا واقعاً شما برای حفظ امنیت آمدید و آیا امنیت در خلیج فارس را حفظ کردید؟ شما آمدید که نگذارید صلح و امنیت برقرار باشد. آمدید زیر بال صدام را بگیرید که نیفتد». دیپلماتها و صاحب نظران مسائل جنگ ایران و عراق، علت خودداری ایران از توسل به اقدامات تلافی جویانه علیه واشنگتن را کسب حمایت بین المللی و جلوگیری از احتمال توسل آمریکا به اقدامات شدیدتر اعلام کردند. در چنین شرایطی امام خمینی (ره) با هدف جلوگیری از شیوع برخی از تردیدهای ناروا و برای تقویت روحیه ملی، پیامی را به مناسبت فاجعه سقوط هواپیمای ایرباس صادر کردند که در آن با توجه به تردیدهایی که نسبت به روند تحولات جنگ و شایعه معامله پنهانی برای پایان دادن به جنگ که پس از سقوط فاو به وجود آمده بود، فرمودند: «امروز، تردید به هر شکلی خیانت به اسلام است. غفلت از جنگ خیانت به رسول الله است. ایشان در قسمت دیگری از پیام خود تأکید کردند: «نباید بگذاریم که تلاش فرزندان انقلابی مان در جبهه ها از بین برود ... امروز، باید دست اتحاد به یکدیگر داده، محکم و استوار برای جنگی تمام عیار علیه آمریکا و اذنابش به سوی جبهه ها رو کنیم. در پی پیام رهبر انقلاب دیگر مسئولان کشور نیز با سخنرانیهای متعدد خود مردم و برخی از فرماندهان جنگ را از گرفتار شدن در دام تردیدهای مأیوس کننده برحذر و خواستار وحدت و مقاومت آنها در مقابل توطئه های دشمن شدند. مهندس موسوی، نخست وزیر وقت طی پیامی به امام (ره) آمادگی خود را برای محقق کردن نظرهای ایشان اعلام و تأکید کرد: «امروز وقت استقامت، جهاد و برنامه ریزی تلاش و پیروزی است». شورای عالی پشتیبانی جنگ نیز در بیانیه ای تأکید کرد مرحله بسیار حساس برای انقلاب و امتحانی بس بزرگ برای ملت قهرمان ماست و ملت باید در این مرحله همه توان و نیروی ذاتی و معنوی و مادی خود را به کارگیرد و از هر گونه ساده انگاری و سهل انگاری بپرهیزد. آقای هاشمی بیانیه شورای عالی پشتیبانی جنگ را حرکت مثبتی تلقی کرد و گفت: «امروز شرایط بسیار حساس است، دعوتی که شورای عالی پشتیبانی جنگ کرد و دعوتی که امروز ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح کرد، هدایتی که حضرت امام کردند مبنی بر اینکه از مردم خواستند تا امکانات و نیروها را متوجه جبهه ها کنند بسیار جدی است .... اگر ما با این وسعت در جبهه حاضر باشیم و آنها بدانند که ما مصمم هستیم و این گونه حوادث تلخ، ما را به زانو در نمی آورد ممکن است ترجیح بدهند که از راه شناخت متجاوز مسئله را حل کنند یا راه دیگری انتخاب نمایند. طبق دلایل و ملاحظاتی که گفته شد، در آن مقطع زمانی، مسئولان جمهوری اسلامی ایران ترجیح دادند تا به جای توسل به اقدامات تلافی جویانه علیه آمریکا و تشدید رویارویی مستقیم خود با آن - که به طور قطع، در شرایط آن زمان به مصلحت کشور و نظام نبود - به تقویت روحیه و وحدت ملی بپردازند. ┄┅┅❀❀┅┅┄ پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
۲۱ آذر ۱۴۰۱
چتر منور توپ را که بزرگ و سفید بود، برداشت و با سرنیزه کابل‌ هایش را قیچی کرد و چتر را جمع کرد. حالا دیگر رویش طرف ما بود. هنوز ما را ندیده بود کمی بالا را نگاه کرد و بعد یکدفعه چشمش به شیار افتاد. آمد جلو. همین طور که داشت داخل شیار می‌شد خیال کرد نیروهای خودشان است و گفت «السلام. هله... هله...» حرف توی دهانش خشکید. دست به کلاشینکف برد که زدم به کتفش و او پرت شد آن طرف. دیگر نمی شد آن جا ماند، بلند شدیم و شروع کردیم به دویدن. از شیار که بیرون آمدیم، از روی ارتفاع ما را به رگبار بستند. به شیار بعدی که رسیدیم، توانستم سرم را بلند کنم و آنها را .ببینم. پانزده کماندو بودند که دنبال ما می گشتند. فرمانده شان هم داشت داد می‌زد. بدجوری هول شده بودند. انتظار درگیری به این شکل را نداشتند. یکی از سربازان عراقی می دوید و یک بیسیم راکال هم روی کولش بود. گفتم این نامرد بی سیم ما را برداشته. یک رگبار گرفتم رویش. نمی توانستم با یک چشم هدف بگیرم تیر به پایش خورد و با سر افتاد زمین. فرمانده کماندوها روبه رویمان بود هنوز داشت فریاد می‌زد. عباس جلوتر از من می‌دوید. کلاش را گرفت روی صورت فرمانده و خشاب را خالی کرد. دیدم که صورت فرمانده باز شد و از هم پاشید، افتاد زمین. بقیه یک لحظه ایستادند و بعد شروع کردن به دویدن، نفر بعدی را من زدم. رگبار گرفتم توی شکمش. توی شیار به دو راهی رسیدیم.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
۲۱ آذر ۱۴۰۱
salhaiebarani.pdf
1.1M
حکایت سالهای بارانی خاطرات مهدی مرندی بازنویسی: خسروی راد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
۲۱ آذر ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۱ آذر ۱۴۰۱
🍂 🔻 یازده / ۱۶ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ در همان منطقه و دقیقاً در همان نقطه رهایی بود که یک روز بچه ها به همراه عليرضا معتمد زرگر با یک برانکارد از آن طرف خاکریز به این طرف سرازیر شدند. نگاه کردم دیدم علیرضا سالمی روی برانکارد است. تیر به سر علیرضا خورده بود. آنها توی روز برای مأموریت کمین رفته بودند که دشمن متوجه آنها می شود و علیرضا را با تیر مستقیم مورد اصابت قرار می‌دهد. می‌گفتند امکان برگرداندن علیرضا نبود ولی معتمد زرگر با رشادتی خاص علیرضا را کول کرد و تا جایی که بقیه می توانستند کمکش کنند به تنهایی عقب آورد. علیرضا سالمی بعد از رسیدن به بیمارستان شهید شد. مدتی بعد به تپه های ۱۷۵ منتقل شدیم. این منطقه خیلی عجیب بود. تعدادی تپه های تودرتو و کم ارتفاع که چندتای آنها دست ما و تعدادی هم در تصرف دشمن بود. گاهی فاصله ما با دشمن آن قدر کم می‌شد که ممکن بود با نارنجک به ما حمله کنند. این تپه ها با اینکه کم ارتفاع بودند اما مرتفع ترین تپه های منطقه به حساب می آمدند و به همین خاطر از نظر سوق الجیشی اهمیت خاصی داشتند. اگر این تپه ها را از دست می‌دادیم کل عملیات محرم و حتی بخشی از مواضع به دست آمده از عمليات فتح المبین از دست می‌رفت. دشمن چند باری برای تصرف تپه ها پاتک کرده بود ولی هر بار با رشادت بچه ها و تقدیم شهدای زیاد، شکست خورده بود. تپه کناری ما دست دشمن بود و به همین خاطر موقعیت بسیار خطرناکی داشتیم. آن ها بر کانال مواصلاتی ما دید داشتند و عمق کانال هم در بعضی جاها به قدری کم بود که اگر سینه خیز هم در آن حرکت می‌کردیم دیده می‌شدیم. چهار نفر از بچه های مسجد جوادالائمه علیه السلام در همین تپه ها شهید شدند. سنگرهای استراحت در کنار سنگرهای نگهبانی قرار داشت و ارتفاع آنها به قدری کم بود که فقط می‌توانستیم داخل آنها بنشینیم و امکان ایستاده نماز خواندن وجود نداشت. شب‌ها هم آماده باش بودیم و با تجهیزات کامل و پوتین می‌خوابیدیم. اجساد عراقی‌هایی که از پاتکهای قبلی کشته شده بودند و پیکر شهدای ما در سرتاسر دشت و روی تپه ها پخش بود. امکان برگرداندن شهدا را نداشتیم جسد یک عراقی مدتی وسط کانال مانده بود و بوی بدی می‌داد. روی آن خاک ریخته بودند که بوی تعفنش کمتر اذیت کند. اما یکی از پاهایش بیرون مانده بود و حسابی آزارمان می‌داد. این جسد کنار سنگر استراحت ما افتاده بود و خواب و خوراک را از ما گرفته بود. بعد از کلی پیگیری بالاخره یک روز از لشکر آمدند و جسد را بردند. شب های شرهانی خیلی سرد می‌شد. بعضی وقتها که نم نم باران بر سردی هوا می افزود بوی خوشی تمام دشت را پُر می‌کرد. این بوی خوش نمی‌توانست از گلهای صحرایی باشد چون آن وقتِ سال (آذرماه) هیچ گلی در دشت نمی رویید. آری این عطر پیکر مطهر شهدای ما بود. به خاطر فاصله نزدیکمان با دشمن استفاده از نارنجک تفنگی خیلی کارگشا بود. تعداد زیادی نارنجک تفنگی کلاشینکف داشتیم، اما نمی توانستیم آنها را شلیک کنیم چون برای شلیک نارنجک تفنگی لوله مخصوصی لازم بود که روی آتش پخش کن اسلحه جا بزنیم ولی ما این لوله را نداشتیم. البته نارنجک تفنگی کلاش را به راحتی می‌شد روی ژ-۳- نصب کرد و به همین خاطر دست به کار شدیم و یک اسلحه ی ژ-۳- تهیه کردیم. حالا فقط فشنگ‌های گازی ژ-۳- لازم داشتیم تا بتوانیم نارنجک ها را شلیک کنیم. برای تهیه فشنگ گازی، مرمی فشنگ را بیرون می آوردیم و سر پوکه را پخ می‌کردیم تا باروتها بیرون نریزد و آن را داخل اسلحه جا می‌زدیم و نارنجک تفنگی را نصب می‌کردیم. با این روش، چند بار نارنجک های تفنگی را با موفقیت به طرف دشمن شلیک کردیم یک روز من و امیر تقیانی در کنار یکی از بچه های گردان به نام جامعی ایستاده بودیم. به همین روش یک نارنجک تفنگی شلیک کرد. متأسفانه به خاطر باروت زیاد و شدت احتراق نارنجک همان جا روی اسلحه منفجر شد. صحنه دل خراشی شده بود. روی گردن جامعی زخم بزرگی ایجاد شده بود و از آن خون فواره می زد. او با خونسردی دستش را روی زخمش گذاشته بود و سعی می‌کرد جلوی خونریزی را بگیرد. آن قدر آرام بود که فکر کردم به زودی حالش خوب می شود. امدادگران آمدند اما لحظه ای بعد او شهید شده بود. از آن به بعد همیشه مقداری از باروت فشنگ را خالی می‌کردیم تا باعث انفجار نارنجک روی اسلحه نشود. مدتی بعد هم محمود قنواتی می‌خواست آرپی جی شلیک کند که تیر به کتفش خورد و زخمی شد و به عقبه جبهه منتقلش کردند. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد لینک عضویت کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
۲۱ آذر ۱۴۰۱
🍂 تپه و کانال‌های شرهانی
۲۱ آذر ۱۴۰۱