eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۴۱ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 دومین تجربه من با اسرای ایران زمانی بود که دو مجروح آسیب دیده از ناحیه شکم را آوردند. پس از جراحی، آنها را بستری کردم. مدتی از عدم همکاری این دو مجروح در عذاب بودم. لوله هایی را که از طریق بینی به معده فرو رفته بود در می آوردند و من سعی می کردم از طریق مترجم به آنها تفهیم کنم که گذاشتن لوله های پلاستیکی به مدت چهل و هشت ساعت بعد از عمل امری ضروری است زیرا از نفخ شکم و بروز عوارض خطرناک دیگر جلوگیری می‌کند. آنها چندین بار این عمل را تکرار کردند تا جایی که دستور دادم دست هایشان را به تخت ببندند و لوله ها را مجدد از طریق بینی به داخل شکم فرو کنند. روز بعد این چهار اسیر برای ادامه معالجه و تحویل آنها به مراجع مسئول به بغداد اعزام شدند. در ضمن هنگام عمل جراحی مجبور شدیم چند لیتر خون از دانشجویان داوطلب اهل خانقین به دو مجروح تزریق کنیم، به این ترتیب خون شهروندان عراقی دو اسیر ایرانی را از مرگ نجات داد همانگونه که خون ایرانی‌ها به اسرای عراقی حیات می بخشید و این از شریفترین و ارزشمندترین کارها در شرایط جنگی از طرف افرادی است که دشمن به حساب می آیند. روزانه شصت جسد به درمانگاه می‌آوردند که ما موظف به کالبدشکافی آنها بودیم تا نوع آسیبهای منتهی به مرگ را مشخص کرده و اطلاعات لازم را در مورد مقتول به دست آوریم. مسلم کالبدشکافی اجساد و پاره کردن لباسهای آنها برای کشف نوع اصابت عملی ناراحت کننده بود. برخی از اجساد به خاطر واقع شدن در نزدیک محل انفجار گلوله های توپ و یا خمپاره ها از هم متلاشی شده بود، به طوری که قسمت تحتانی بدن یک روز و قسمت فوقانی آن دو روز بعد به درمانگاه انتقال می یافت. همکارم که موظف به کالبد شکافی بود خسته و بیمار روحی شده بود تا جایی که روزی به من گفت: بیش از این نمی توانم تحمل کنم. سعی کردم خودم به تنهایی این کار را ادامه دهم. نمیدانم چرا و چگونه تا این حد سنگدل شده بودم. در کنار این صحنه های دلخراش برخی از اجسادی که در صحنه‌نبرد باقی ماندند و بعد از ضدحمله عراق در اوایل ماه مه و تسلط مجدد نیروهای عراقی بر خاک ایران به درمانگاه انتقال یافتند، متعفن و متلاشی شده بودند تا جایی که سربازان طی پیاده کردن اجساد از آمبولانس از ماسک استفاده می‌کردند که من هرگز از این ماسکها استفاده نکردم. کینه و شماتت در درونم موج می‌زد. ناراحتی به خاطر از بین رفتن افراد بیگناه عراقی و کینه و شماتت به خاطر ملتی که برای صدام و حزب بعث دست تکان داده و رقص و پایکوبی می‌کردند. در یکی از روزها مجبور شدم همراهی یک سرهنگ مجروح را که به وسیلۀ هلی کوپتر به بیمارستان نظامی الرشید بغداد انتقال می یافت به عهده بگیرم. برای اولین بار بود که سوار هلی کوپتر می‌شدم. از ترس اینکه به سوی هلی کوپتر تیراندازی شود چشمانم به راه دوخته شده بود. اتفاقا چندین بار یگان پدافند هوایی جیش الشعبی که قادر به تعیین هویت هواپیماها و یا هلی کوپترها نبود اقدام به شلیک کرد. هنگامی که هلیکوپتر به باند فرود بیمارستان الرشید که مشرف به رود دجله بود نزدیک شد از پنجره آن، آمبولانس‌هایی را که در حال حرکت به سمت محل فرود بودند مشاهده کردم. عده ای نیز در نزدیکی اتاقهای عمل اجتماع کرده بودند که بالاخره معلوم شد آنها خانواده های نظامیان عراقی هستند و نگران سرنوشت فرزندانشان در جبهه های مختلف هستند ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۴۲ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 هنگامی که به در بخش جراحی نزدیک شدیم برخی از خانواده ها سراسیمه اطرافم را احاطه کرده و راجع به اوضاع جبهه و مجروحی که با خود حمل می‌کردم سؤالاتی کردند. منظره رقت باری بود. آنها که از مجروح شدن فرزندشان اطمینان نداشتند به محض شنیدن اخبار مربوط به وقوع نبردها در مناطقی که وابستگانشان در آنها خدمت می کردند به بیمارستان هجوم آورده بودند. طبعاً در این شرایط، انتظار، توهم، بلاتکلیفی و نگرانی انسان را به انجام هر کار غیرمنطقی و غیر معقول وا می داشت. مشاهده این قبیل مناظر روحیه ها را دلسرد می‌کرد. به همین خاطر مدتها بود که صورتم را اصلاح نکرده بودم و خستگی روزهای قبل بر صورت و چشم هایم سنگینی می‌کرد اما خدا را شکر که به اتهام بی انضباطی و گذاشتن ریش بلند تنبیه نشدم. بعد از تشریح وضعیت سرهنگ مجروح، ارتوپد بیمارستان را به قصد منزلم ترک کردم تا حکایت روزهای دردناک را برای خانواده ام تعریف کنم. آنها که در چهره هایشان آثار غم و مصیبت آشکار بود و به صحبت های من گوش فرا می‌دادند در سیمای مادرم نشانی از محبت و ترس احساس کردم. نشانی که هربار برای دیدار آنان عازم بغداد می‌شدم به عینه لمس می‌کردم. گویی مادرم میخواست مرا از رفتن به جبهه بازدارد ولی خودش می دانست که مطلقا این امر ممکن نیست تا اینکه صبح روز بعد منزل را به مقصد خانقین ترک کردم . منطقه شاهد انجام تحرک نظامی و آمادگی نیروها برای انجام ضد حمله بود. لشکر هفت پیاده بعد از پخش اخباری دایر بر این که این لشکر خود را برای حمله به آبادان آماده می سازد، روانه منطقه گردید. آن روز عراق دست به حمله پرقدرتی زد و یگان های زرهی و به دنبال آن واحدهای پیاده شروع به پیشروی کردند و درگیری‌های شدیدی با نیروهای طرف مقابل پیدا کردند. نیروهای پیاده و کماندو در محور سرپل ذهاب موقعیت خود را اشتباه اعلام کردند و گزارش دادند که بر تمامی ارتفاعات منطقه تسلط یافته اند. واحدهای زرهی با اطمینان به این گزارش پیشروی کردند تا اینکه با آتش پرحجم نیروهای ضدزره از ارتفاعات مشرف بر جاده ای که برخی از واحدهای ایرانی همچنان در آن مخفی شده بودند مواجه گشتند. این عملیات منجر به آسیب دیدن تعدادی تانک و خودرو گردید و پیشروی به تأخیر افتاد تا اینکه نیروهای ایرانی از ارتفاعات عقب نشستند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۴۳ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 در محور ارتفاعات کوجر کشمکش نیروهای پیاده و کماندو با پشتیبانی آتش توپخانه جریان می یافت و اینجا نیز نیروهای مهاجم عراق با مقاومت شدید و آتش پرحجم توپخانه روبه رو شدند. این امر موجب آشفتگی خاطر نیروها گردید تا اینکه فرمانده لشکر بدون مشورت با ستاد فرماندهی کل تمامی یگان کماندویی را به حرکت درآورد. قابل ذکر است که این امر در ارتش عراق که از ستاد فرماندهی مرکزی تبعیت می‌کند مسئله بسیار مهم و خطرناکی بود. اصولاً یک فرمانده لشکر در ارتش عراق جرئت به حرکت درآوردن گروهانی را از جایی به جای دیگر ندارد مگر اینکه قبلا این موضوع را به اطلاع فرماندهی کل برساند و موافقت آنان را جلب کند، در غیر این صورت اقدام او طرح ریزی کودتا تلقی می‌گردد. این امر در جنگهای معاصر که وضعیت صحنه نبرد مدام در حال تغییر است امری مضحک به نظر می رسد و باید که یک فرمانده از اختیارات تام برخوردار باشد. تفویض اختیارات به یک فرمانده نظامی آن هم در یک کشور دیکتاتوری، به علل سیاسی امر خطرناکی است. اصولا نظام سیاسی همیشه از ارتش بیم دارد چرا که تصور می‌کند هر آن ممکن است دست به یک کودتای نظامی بزند. حال ببینید ارتشی که در مقابلش دشمن و پشت سرش نظام سیاسی‌حاکم قرار دارد چه حال و روزی خواهد داشت. بهتر است بار دیگر به صحنه نبرد بازگردیم. ورود نیروهای کمکی کماندو و پیاده موجب برتری و تقویت نیروهای عراقی گردید به طوری که توانستند ارتفاع شماره ۱۱۵۰ را مجدداً به کنترل خود درآورند. همچنین نیروهای مستقر در محور سرپل ذهاب موفق شدند قبل از بیستم آوریل به خطوط دفاعی خودشان مراجعت کنند و مسلما اگر چنین موفقیتی حاصل نمی شد فرمانده لشکر، حداقل موقعیتش را از دست می‌داد. این حمله به بار آمدن خسارات فراوانی منتهی گردید و ما این‌بار خود را برای تحمل چنین خساراتی آماده کرده بودیم. خاطرم هست که در آن موقع یک اکیپ پزشکی نظامی با تمامی تجهیزات که به وسیله هلیکوپتر حمل می‌شد به ما ملحق گردید. باندی برای فرود هلیکوپترها مهیا و چند دستگاه اتوبوس تهیه شد تا بعد از جمع کردن صندلی هایشان به صورت ماشینهای آمبولانس در آیند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۴۴ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 اتاقهای عمل در طول روز آماده پذیرایی بودند و مجروحان بیست و چهار ساعت بعد از عمل جراحی به وسیله هلی کوپترها و یا اتوبوسها به بیمارستانهای بغداد یا بعقوبه انتقال می یافتند. با شروع ماه مه منطقه آرامش نسبی خود را باز یافت. در این ایام برخی از افسران به منظور گرفتن مرخصی‌های استعلاجی تدریجاً به درمانگاه مراجعه می‌کردند. عجیب این است که همین افسران چند روز قبل، وقتی در نبردها جراحاتی بر می‌داشتند، با پیشنهاد مرخصی استعلاجی که از طرف ما پزشکان به آنها می‌شد به بهانه ادای وظیفه ملی و میهنی مخالفت می‌کردند و از ما می خواستند این مسئله را در برگ فوریتهای پزشکی درج کنیم تا در آینده از هرگونه مسئولیت قانونی مبرا باشند. ما در چنین حالتی می‌نوشتیم که مجروح حاضر به بستری شدن و یا گرفتن مرخصی نیست. علت این حوادث واضح و روشن است. مجروحی که حاضر به بستری شدن و یا اخذ مرخصی نباشد، نام او در کارنامۀ نظامی روزانه به ثبت خواهد رسید و احتمال دارد به اخذ نشان مدال و یا ترفیع درجه نایل گردد. بنابراین، مسئله ربطی به وظیفه ملی و یا میهنی نداشت. در طول این جنگ بیشتر نظامیان نقش مزدور را ایفا می‌کردند و همواره به دنبال دریافت تشویق نامه، اخذ مدال، هدیه ماشین و ویدئو بودند و برای پیروزیهایشان چنین چیزهایی را مطالبه می‌کردند. مورد دیگری که توجهم را به خود جلب کرد این بود؛ گاهی از سربازانی که به عنوان بیمار یا مجروح به درمانگاه مراجعه میکردند، اخبار نبردها را جویا می‌شدم. به اتفاق پاسخ می دادند که سرپل ذهاب را برای خود حلال کرده اند. کلمه حلال کردن با کلمه اشغال که لزوما در مورد این مواضع باید به کار میرفت تفاوت زیادی داشت. حلال دانستن چیزی به مفهوم جایز و شرعی دانستن آن تلقی می شود، در حالی که اشغال مفهومی جز تسلط نظامی بر یک منطقه مشخص نمی تواند داشته باشد. معمولا اکثر افرادی که عبارت حلال کردن را به کار می بردند بیسواد و یا دارای فرهنگ و آموزش سطح پایین بودند. این مسئله به فرهنگ عشایری مربوط می شود که در جامعه عراق لانه کرده است و بعثی ها برای تقویت آن تلاش می‌کنند؛ و این در شرایطی است که در اواخر قرن بیستم به سر می‌بریم! منطق حلال دانستن و نه اشغال، عاملی است که افراد ارتش عراق را به انجام کارهای ننگینی که قبلاً ذکر کردم وا داشت. آنها و همین طور قبایل و عشایر بی فرهنگ بر این عقیده اند که اشغال یک شهر بدان معنی است که آنها می‌توانند به موجب حق فتح، دست به غارتی بزنند. ساکنین آن شهر را از خانه و کاشانه خود آواره سازند و زنانشان را به اسارت درآورده و آنها را مورد تجاوز قرار دهند. آیا این امر برای نشان دادن ماهیت مترقی، انسانی، عربی و اسلامی رژیم فاشیستی حاکم بر عراق کافی نیست!؟ . ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۴۵ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 در مدت باقیمانده ماه مه به مشکلات روزمره ناشی از استقرار تعداد کثیری از نظامیان در شهر که منجر به ارتکاب جرائم و مفاسد متعددی گردید پرداخته و پیرامون این موارد با یکدیگر تبادل نظر کردیم. اثبات بسیاری از این جرائم خصوصا مشروب خواری و تجاوزات جنسی که از زمان ورود نیروهای ارتش به منطقه ابعاد گسترده ای پیدا کرده بود از طریق گزارشاتی که به درمانگاه نظامی ارائه می‌کردیم امکان پذیر بود. دژبان نظامیانی را نزد ما می‌آورد که گویا در اثر افراط در شرب خمر عقل از کف داده و همانند جنازه ها و یا کیسه های شن در داخل خودروها ولو شده بودند. اما در مورد جرائم جنسی؛ فرمانده دژبان اطلاعات خود را در مورد فاحشه خانه ها که تعدادشان در خانقین رو به افزایش گذاشته و گویا از حمایت رژیم برخوردار بودند در اختیار ما می‌گذاشت و می‌گفت که دستوری در مورد هجوم و بستن این مراکز فساد دریافت نکرده است. در واقع طرح رژیم این بود که افراد ارتش و ملت را غرق در مشروب خواری و فحشا سازد تا حال و هوای جنگ را فراموش کنند و عقل بیدار و وقت کافی برای پرسش در مورد اهداف و علل جنگ که رژیم هرگز مایل به روشن شدن آن نیست، پیدا نکنند. ما آثار این انحرافات را از طریق تشدید بیماریهای سفلیس و به ویژه سوزاک به عینه مشاهده می‌کردیم و حتی تست‌های آزمایشگاهی نیز وجود چنین حالاتی را اثبات می‌کرد. بسیاری از نظامیان به علت آنچه سوزش می نامیدند به درمانگاه مراجعه می‌کردند ولی به خاطر خجالت و یا ترس از بیان حقیقت خودداری می‌کردند. البته قانون نظامی عراق چنین اشخاصی را قبلا به زندان محکوم می‌کرد ولی این قانون با شروع جنگ به حال تعلیق درآمد. واکنش نظامیان مبتلا به این قبیل امراض غالبا در حد ابراز ندامت و شرمساری بود و گاهی به حد وقاحت و بی شرمی هم می رسید. یکی از منتسبین درمانگاه که ناراحتی او را بیماری سوزاک تشخیص دادیم وقتی حقیقت را با او در میان گذاشتیم با وجود اینکه ظاهراً قدری احساس ناراحتی کرد ولی در دفاع از خود گفت: «این مسئله نباید به عنوان عیب محسوب شود چرا که در بهترین و سرشناس ترین خانواده ها رایج است! افسر دیگری که او نیز به این درد مبتلا شده بود، در چهره اش نشانی از وقاحت و گستاخی به چشم می‌خورد. از این سروان پرسیدیم که مجرد است یا متأهل؟ پاسخ داد که متأهل است؛ و هنگامی که از عمل او ابراز تعجب کردم با خشونتی تمام گفت: «عیب این کار در چیست؟ آیا یک متأهل باید خود را از کسب لذت محروم سازد!». من وقتی چهره قبیح و بی شرم او را به خاطر می آورم بی اختیار به یاد کلام رسول الله (ص) می افتم که می فرمود: «زنا مایه آبروریزی است.» گاهی آرزو می‌کردم که ای کاش می‌توانستم از درمان این افراد خودداری کنم ولی وظیفه پزشکی به من حکم می‌کرد آنها را نه به خاطر خودشان به خاطر جلوگیری از انتقال این امراض کثیف به همسرانشان مداوا کنم. این وقایع فقط به فاحشه خانه ها محدود نمی شد بلکه به صورت تجاوز درآمده بود. تجاوز به بانوانی که جزء این گروه و دسته نبودند. وقاحت آنها به حدی بود که در روز روشن عده ای سرباز به یکی از داروخانه های مشهور شهر هجوم برده و در را از پشت بسته درصدد تجاوز به بانوی نسخه پیچ داروخانه برآمدند. با فریاد استغاثه او عده ای خود را به داخل داروخانه رسانده و نظامیان گرگ صفت را دستگیر کرده تحویل دژبان دادند. یک بار هم فروشنده زن یکی از فروشگاههای شهر توسط یک افسر مورد تجاوز قرار گرفت که بعد از دستگیری به دژبان تحویل گردید. این اتفاقات هنگام اقامتم در خانقین رخ داد، اما انحرافات و مفاسد اخلاقی رایج در دیگر شهرهای عراق نظیر بصره و عماره که به عنوان مراکز تفریحی نظامیان به حساب می آیند به مراتب بیشتر و شرم آورتر از خانقین بود. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۴۶ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 بسیاری از پزشکانی که در مناطق جنوبی با ما همکاری داشتند، تأکید می کردند که انحطاط اخلاقی، یکی از ابزارها و وسایل جنگهای طولانی مدت است که ارتش عراق نیز به آن مبتلاست. اگر جنگ شروع نمی شد، بیست و یکم مه خدمت نظامی من پایان می یافت. در زمان حاکمیت حزب بعث پزشکان هم به خدمت نظام وظیفه می‌روند. هنگام ورود به دو گروه حزبی و غیر حزبی تقسیم می‌شوند. اوراق و پرونده های دسته اول به دانشکده دژبان تسلیم می شود تا به اعطای درجهٔ افسر احتیاط نائل شوند، در حالی که اوراق دسته دوم به مراکز آموزش پزشکی پادگان الرشید داده می‌شود تا آنها بعد از فراگرفتن آموزشهای اصلی دسته پیاده، در بین واحدهای نظامی تقسیم شوند. من از دسته دوم بودم. وجود یک پزشک سرباز مسائل متعدد قانونی و انضباطی را به دنبال داشت. برای مثال در حالی که یک پزشک سرباز، ریاست واحد پزشکی را برعهده داشت راننده آمبولانس یک گروهبان و دستیار پزشکی او یک افسریار بود. به عبارتی آنها از نظر نظامی بالاتر از رئیس واحد پزشکی بودند. یکی از همکارانم سرباز پزشک ف. در قرارگاه لشکر دو پادگان کوهستانی منصوریه وظیفه کنترل فشارخون نوار قلب و دیگر معاینات روزمره سرلشکر طه الشکرچی فرمانده لشکر و دیگر افسران عالی رتبه را بر عهده داشت. طه الشکرجی همواره تأکید می‌کرد که پزشک می‌تواند بدون هیچگونه مانع و یا تشریفاتی با او ملاقات کند. او با پزشک خود در کمال احترام برخورد می‌کرد، او را کنار خود می نشاند در حالی که افسران عالی رتبه ارتش باید به حالت خبر دار مقابل فرمانده لشکر بایستند و با او گفت و گو کنند. این وضعیت خشم و نارضایتی افسران عالی رتبه را فراهم ساخته، آنها را به یافتن یک راه حل نظامی برای این قضیه بر می انگیخت. در نیمه دوم ژوئن بخشنامه ای از سوی وزیر دفاع صادر گردید که به موجب آن مقرر شد به تمامی پزشکان سرباز اعم از دندانپزشک، دامپزشک و داروساز درجه ستوان دومی اعطا گردد. بدین ترتیب یک ستاره نظامی بر دوشم نصب گردید و به درجه افسری رسیدم، بی آنکه پیش از این دوره ای گذرانده باشم. تنها هزینه این ارتقای درجه صد و شصت فلس بابت درجۀ نظامی صحرایی ساخته شده از پارچه بود. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۴۷ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 دستوراتی دال بر انحلال اداره مرزبانی خانقین و تبدیل گردانهای مرزی به تیپ ۲۳۸ پیاده صادر گردید. دو گردان از این تیپ به خاک ایران و به طور دقیق به منطقۀ مشهور تنگه موخوره اعزام گردیدند. طبیعی است تیپ جدید به تنها پزشک خود یعنی من نیاز داشت و من مایل به رفتن نبودم. از فرمانده درمانگاه نظامی خواستم مرا در بیمارستان نگه دارد، زیرا می دانستم که در جبهه قادر به انجام کاری نیستم. با تمامی تلاشی که کردم موفق نشدم و ناگزیر دستور نظامی را اجرا کردم. اول ژوئیه، سوار بر یک خودروی نظامی به سوی محل کار جدیدم حرکت کردم. مقر تیپ ۲۳۸ در منطقه امام حسن در چند کیلومتری تنگه موخوره واقع شده بود. به قرارگاه عقبه تیپ در نواحی خانقین رسیدم، پس از صرف غذا یک کلاه آهنی نظامی برای جلوگیری از اصابت ترکش تحویل گرفتم. بعد از ظهر با خودرویی به سمت شرق حرکت کردیم تا اینکه به منذریه رسیدیم. برای اولین بار از شروع جنگ با گذشتن از مرز وارد خاک ایران شدیم. بعد از طی صد متر وارد شهرک مرزی خسروی ایران شدیم که توسط نیروهای کینه توز عراقی با خاک یکسان شده بود. زیر تابش شدید نور خورشید در جاده بغداد تهران در حرکت بودیم. در میان تپه ها و ارتفاعات تنها چیزی که دیده می شد خودروهای نظامی بود که در حال آمد و رفت بودند. وارد دنیای تازه ای شده بودم که از نظر رنگ خاک، زمین، انسانها، لباسها و خودروها با دنیای قبلی تفاوت داشت. بیشتر مردم، عراق رنگ خاکی که به وسیله آن تمامی پدیده های نظامی اعم از لباس اتومبیل ساختمانها و... مورد توصیف قرار می‌گیرند از کلمه فارسی خاک گرفته شده است. به قصر شیرین نزدیک تر شدیم. رود الوند را انبوه درختان و خودروهای نظامی مستقر در ساحل آن احاطه کرده بود. عده ای در آب شنا می کردند و عده ای دیگر سرگرم شست و شو و نظافت خودروهایشان بودند. پس از پشت سرگذاشتن ساختمانهای ویران شده، از جمله ایستگاه تولید برق، وارد شهر شدیم. در کنار مسجد بزرگ صدام که پیش تر به مسجد مهدی شهرت داشت توقف کردیم. در نزدیکی مسجد ساختمانی قرار داشت که مقر یگان شش پزشکی تیپ پنج پیاده بود که بعدها به یک بیمارستان مدرن صحرایی مبدل گردید. برخی از پزشکان که در هفته های اول جنگ با آنها آشنا شده بودم را می دیدم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۴۸ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 شهر خسروی هنوز اسکلت خود را حفظ کرده بود. ولی بیشتر ساختمانهای دولتی ویران و در و پنجره های منازل از جا کنده شده بود. کوه های مشرف بر شهر را درختان لیمو و دیگر مرکبات پوشانده بود که نیروهای عراقی مستقر در آن منطقه ماه ها از آن میوه ها استفاده کردند. خودروی ما در ادامه حرکت به سمت شرق یا جنوب، یعنی جاده متصل به گیلان غرب، منحرف شد. این جاده مملو از دره ها و درختان کوچک و بزرگ خشک شده بود. از کنار ساختمانهایی که با خاک یکسان شده بودند عبور کردیم. یکی از این ساختمانها، ساختمان رادیو و تلویزیون قصر شیرین بود که به شدت ویران شده بود. یکی از افسران تیپ ۲۵ پیاده می‌گفت که این ساختمانها را سالم به تصرف در آوردند، برخی از نظامیان عالی رتبه به فرماندهی کل پیشنهاد کردند که از طریق این فرستنده پیامهایی به ایرانیان ارسال کنند، ولی صدام نپذیرفت و تأکید کرد: «زبانی که عراق را مورد تهاجم قرار می‌دهد باید قطع شود.» و بدین ترتیب ساختمان رادیو و تلویزیون بعد از تخلیه دستگاه ها و تجهیزاتش منهدم گردید. کوه ها در سمت چپ جاده سلسله و از امتداد یافته بودند، همان ارتفاعاتی که ما از خانقین مشاهده می کردیم. اتومبیل به طرف راست به سمت جاده خاکی متصل به منطقه ای پست، جایی که مواضع نظامی نیروهای عراق در آن قرار داشت، متمایل گردید. این همان قرارگاه صحرایی تیپ ۲۳۸ پیاده بود. در حالی که کلاهم را به سر می‌گذاشتم از ماشین پیاده شدم. راننده مرا به یکی از مواضع راهنمایی کرد بعد از عبور از یک گذرگاه پیچ در پیچ به اتاق عملیات رسیدم. قسمت وسیعی از دیوارها را نقشه ها پوشانده بودند و در گوشه و کنار اتاق دستگاههای تلفن و بی سیم به چشم می خورد. به فرمانده و افسران تیپ که دور میز نشسته بودند، سلام نظامی کرده و با همه دست دادیم. با یکدیگر آشنا بودیم، حتی درگذشته عمل جراحی ساده ای بر روی سرهنگ عصام فرمانده تیپ انجام داده بودم. فرمانده تیپ مرا به خاطر تأخیر در ورودم به یگان سرزنش کرد. در جواب گفتم: حضورم در مقر تیپ چه نفعی دارد؟ این تیپ فاقد یک واحد پزشکی مجهز است. در درمانگاه بیمارستان بیش از اینجا می توانستم مفید باشم. یک پرستار هم می‌تواند جراحتهای سطحی را پانسمان کرده و کمکهای اولیه در اختیار مجروحان قرار دهد، آنگاه او را برای تکمیل درمان به مراکزی با امکانات و تجهیزات اعزام کند. سرهنگ عصام با لبخند گفت وجود یک طبیب در خط مقدم موجب تقویت روحیه مبارزین است و گفت و گو با وی تسکین دردها.» ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۴۹ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 اتاق عملیات را ترک کرده از مواضع خارج شدم. زیر سایبانی از شاخه و برگ درخت خرما نشستم. جز صدای مولد برق صحرایی که چراغ ها سردکن ها پنکه ها و یخچال‌های اقامتگاه افسران را به کار می انداخت، صدای دیگری به گوش نمیرسید. این نوع تسهیلات و امتیازات در اقامتگاه سربازان وجود نداشت. این مکان با نام امام حسن معروف بود، زیرا در نزدیکی آن، روستایی به همین نام قرار داشت که طبیعی است خالی از سکنه بود. این منطقه گاه و بیگاه مورد حملات توپخانه ایران قرار می‌گیرد، ولی به طور معمول منطقه آرام و بی سر و صدایی است. ماه رمضان دوم ژوئیه آغاز شد. سحر که هوا بسیار لطیف بود، برای فرمانده تیپ و برخی از افسران میزی در هوای آزاد چیده شد. به جز افسری که از بیماری کلیه رنج می‌برد و تبعه سوریه بود، همگی روزه گرفتند. شاید روزه داری افسران قرارگاه تیپ تعجب انگیز باشد، ولی امت اسلامی مدتهاست که به این تضاد و دوگانگی شخصیت گرفتار شده است. آنهایی که امام حسن (ع) را به قتل رساندند، شب‌ها عبادت می‌کردند. بسیاری از افسران ارتش عراق نیز از این دسته اند برای مثال سرلشکر عبدالجبار شنشل که به تدین و پایبندی شدید به مسائل عبادی شهرت دارد به طوری که حتی برای اقامه نماز جماعت به مسجد می رود. از دستورات ضد مذهبی چون صدام پیروی می کند و نه در ایران بلکه در شمال عراق به سفاکی شهرت دارد. ماه رمضان خسته کننده تر از سالهای پیش سپری شد. روزی به قصد آشنایی با مناطق نزدیک به یکی از روستاهای متروکه که در مکان زیبایی واقع شده و در آن صدایی جز زوزه سگها به گوش نمی‌رسد حرکت کردم. هوای منطقه گرم و ناهمواری منطقه آزاردهنده بود. تمامی درختان میوه به آتش کشیده شده بود. افسری که همراهم بود، گفت: «این کارها موجب ایجاد شکاف و دشمنی بین دو ملت می‌گردد، در حالی که ما فقط با نیروهای مسلح سر جنگ داریم و نباید احساسات و عواطف مردم بیچاره و مظلوم را جریحه دار کنیم.» ولی آیا هدف رژیم بعثی از جنگ افروزی جز این است؟ با شنیدن اخباری پیرامون شیوع بیماری وبا در یگانهای مجاور، پرسنل قرارگاه را احضار کردم. در کانال آبی زیر خیابان سنگ فرش که در برابر هرگونه حمله توپخانه مقاوم بود در مورد نشانه ها عوارض این بیماری صحبت کردم . ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۵۰ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 هفدهم ژوئیه فرا رسید. افسر توجیه سیاسی طبق معمول سخنانی با آب و تاب به مناسبت این روز ایراد کرد. هنگام شب که در اتاق عملیات نشسته و به تماشای برنامه های تلویزیون سرگرم بودیم، فرمانده تیپ به ما خبر داد که نیمه شب یکی از واحدهای کماندویی به مناسبت جشن های ژوئیه حمله ای را آغاز خواهد کرد. حدود یک ساعت صدای شلیک گلوله ها و غرش توپخانه ها از مناطق نزدیک آرامش و سکوت شب را برهم زد. آن شب تلویزیون بغداد به مناسبت روی کار آمدن حزب بعث و صدام برنامه مبتذل و شرم آوری از رقص و آواز سمیره توفیق روسپی را پخش کرد. صدای پرتاب بمب‌ها، موشک‌ها و خمپاره ها که منظره وحشتناکی خلق کرده بود صدای طبل و موسیقی را تحت الشعاع خود قرار داده بود. این در حالی بود که ایرانی‌ها شب را با دعا و مناجات و تضرع به درگاه خداوند سپری می کردند. به خود گفتم امکان ندارد که خداوند متعال بندگان مؤمن خود را خوار و ذلیل گرداند، در غیر این صورت سنت آفرینش به هم می‌خورد. بالاخره باید روزی فرا رسد که بندگان مؤمن و معتقد پروردگار علیه گردن‌کشان غرق در لهو و لعب قد برافرازند تا اینکه این اتفاق چند ماه بعد رخ داد. شب عید فطر از فرمانده تیپ اجازه خواستم تا نماز عید را در یکی از مساجد خانقین بر پا دارم. هنگامی که بعد از اقامه نماز از مسجد خارج می‌شدم در خیابانهای خلوت غرق در ظلمت، زنانی ملبس به عباهای سیاه را دیدم که برای زیارت قبور فرزندان شوهران و برادرانشان که طعمه آتش قادسیه شده بودند به سمت گورستان شهر حرکت می‌کردند. بعد از اقامه نماز به درمانگاه نظامی خانقین برگشتم تا ضمن دیدار با دوستان و همکارانم عید فطر را به آنها تبریک بگویم. این رسم از زمان شروع جنگ به وجود آمده بود. چند روز بعد از عید دستور تعویض فرمانده تیپ ما با افسری که درجه سرهنگی داشت صادر شد. سرهنگ ستاد برای تحویل وظایف و مسئولیت های خود وارد قرارگاه شد. وی بعد از انجام معارفه، دستورات خود را صادر کرد. او ضمن تشریح موضع گیری سیاسی و نظامی خود اعلام کرد که ایران به زودی تسلیم واقعیت خواهد شد. عین عباراتی که صدام برای فریب عراقی‌ها به کار می‌برد: «ایران در لبه پرتگاه واقع شده است جمله ای بود که مدام از رسانه های تبلیغاتی عراق پخش می شد. فرمانده تیپ مرا به اقامتگاه خود احضار کرد و در مورد نیازهایم سؤالاتی کرد. به او گفتم که مجبورم بدون داشتن دستیار و مکان مناسب انجام وظیفه کنم. او از اهمیت مسئله کاسته و ضمن پوزش از کمبود امکانات از من خواست داروها و مواد پزشکی مورد نیاز را از یکی از واحدهای پزشکی مجاور تهیه کنم و آنها را در جعبه مهمات قرار دهم تا هنگام نقل و انتقال در دسترس باشد. با این کار موافق نبودم، چرا که این عمل توهینی به من و محدود کردن کارایی و قابلیتم به حساب می آمد. جر و بحث با فرمانده تیپ هرگز به صلاحم نبود. آنها تردید و یا تأخیر در اجرای اوامرشان به خصوص از طرف زیردستان را تحمل نمی‌کنند. روی همین اصل او مرا به گردان اول تیپ مستقر در ضلع شمالی تنگه موخوره منتقل کرد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۵۱ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 صبح روز هجدهم اوت ۱۹۸۱ سوار بر یک کامیون نظامی به سمت جنوب حرکت کردیم. در بین راه به منطقه مسطحی رسیدیم. راننده سرعت خود را بالا برد و علت را اینگونه توضیح داد: «این قسمت از جاده زیر دید ایرانی‌ها قرار دارد. بنابراین، باید با سرعت زیاد حرکت کنیم تا مورد حمله توپخانه قرار نگیریم.» سپس، کامیون به سمت چپ که یک جاده خاکی بود و به طرف کوهستان میرفت متمایل کرد و در نقطه ای ناهموار توقف کرد. راننده از کامیون پیاده شد و گفت: «بالاخره رسیدیم. قرارگاه گردان در قله کوهی بود که هشتصد متر از سطح دریا ارتفاع داشت. بعد از نیم ساعت راه پیمایی بر روی سطح ناهموار و زیر نور شدید خورشید، به قله کوه رسیدیم و وارد اقامتگاه سروان اسماعیل معاون فرمانده گردان شدم. او به گرمی از من استقبال کرد، دستور داد برایم آب آشامیدنی بیاورند و ضمن عذرخواهی از نامناسب بودن مواضع و اتاق ها گفت: گردان هفته هاست که به این منطقه انتقال یافته، هنوز بسیاری از کارها روال طبیعی خود را پیدا نکرده و این محل برای فرماندهی گردان تا تثبیت اوضاع یک محل موقتی است. روبه روی قرارگاه دره وسیعی قرار داشت که از وسط آن جاده قصر شیرین به گیلان غرب می‌گذشت. در طرف دیگر دره که از شمال به جنوب امتداد یافته بود سلسله کوه‌های ایران که تحت کنترل نیروهای عراق بود به چشم می‌خورد، تنگه کورک قرار داشت. کسی غیر از هنگام صبح جرئت قدم زدن در آن را نداشت، چرا که شب نیروهای گشتی از هر دو طرف به آنجا می آمدند. ضلع جنوبی تنگه موخوره، محل استقرار گردان دوم تیپ ما بود. مدت زیادی از حضورم در منطقه نگذشته بود که با پرتاب خمپاره ها به سمت دره غربی کوهستان مواجه شدم. تخمین فاصله زمانی بین انفجار گلوله توپ و یا خمپاره صدای آن تا اصابت به نقطه مورد نظر و حتی تشخیص بین صدای توپ ایرانی و عراقی در آینده برایم ممکن گردید. چند دقیقه بعد از شنیدن صدای توپ ایرانی، می توانستم در جایی پناه بگیرم. در ضلع شرقی ارتفاعاتی که در آن مستقر بودیم، سلسله ارتفاعات کوتاهی به موازات ارتفاعات ما امتداد یافته بود که در اشغال برخی از گردانها قرار داشت و به نیروهای خودی این امکان را می‌داد که در صورت شروع حمله ای از سوی نیروهای ایرانی خود را برای دفع حمله آماده سازند. همچنین ستونی از تانکهای مستقر در مقابل آن تنگه به چشم می خوردند و در موقعیتی قرار داشتند که نیروهای ایرانی می توانستند خدمۀ تانکها را هنگام خروج از مواضع‌شان در طول شب هدف قرار دهند. گاهی به بالای کوه می‌رفتم تا مواضع نیروهای ایرانی مشرف به ما و قطعه زمین ممنوعه را مشاهده کنم. در آن روز، فرماندهی گردان را یک سرهنگ پلیس برعهده داشت، افسری که زندگی خود را در مراکز پلیس عراق سپری کرده و گوشت و خونش از حرام پرورش یافته چه تجربۀ نظامی می توانست کسب کرده باشد؟ سربازان تحت فرمان این فرمانده چه سرنوشتی خواهند داشت؟ چاره ای جز سکوت نداشتم، برای مأموریت خاص پزشکی به این منطقه اعزام شده بودم و نه مأموریت جنگی واحد پزشکی در شکاف کوهی به عمقسه و به عرض دو متر پایین تر از قرارگاه قرار داشت و مقابلش سراشیبی تندی وجود داشت. تعجب کردم که یک بیمار چگونه باید خود را به این محل برساند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۵۲ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 خود را به سرگروهبانی که مسئول بستن زخم‌ها بود، معرفی کردم. او جزء رسته پیاده بود. از بستن زخم اطلاعی نداشت، اما از آنجایی که فردی باهوش و ماهر بود توانسته بود با شرکت در دوره ای در این کار تجربه زیادی کسب کند. از او پرسیدم به دنبال جایی برای خواب می‌گشتم، شب ها اینجا می‌خوابی؟» گفت: «بله.» گفتم: «در این شکاف به مار، عقرب و حشرات دیگری بر می‌خوری؟» پاسخ داد: «دو مار در این شکاف وجود دارند که حرکت آنها را هنگام شب احساس می‌کنم.» از شدت ترس خون در رگهایم منجمد شد، به او گفتم: «چه می‌کنی؟» گفت کاری نمی‌کنم به آرامی از کنارم رد می‌شوند و من دوباره می خوابم.» . به خونسردی و قدرت او بر تحمل مشکلات غبطه می‌خوردم. او از زمان حکومت سلطنتی در ارتش خدمت می‌کرد. در مناطق متعدد عراق به خصوص مناطق پست و ناهموار فعالیت کرده و از توان و روحیه ای خلل ناپذیر برخوردار بود. در آن واحد سیار چیزی به جز چند جعبه کوچک دارو که برای یک گردان هفتصد نفری هم کافی نبود وجود نداشت. رسیدن و یا رساندن مریض به آن مکان هم کاری خسته کننده و گاهی غیر ممکن بود، به طوری که گاهی مجبور می‌شدم خودم با پای پیاده به ملاقات بیماران بروم. اجرای دستور در تاریکی شب بدون داشتن حتی چراغ دستی و یا حداقل نوری کاری دشوار بود. زندگی در کوهستان در مقایسه با قرارگاه تیپ که دارای انواع تسهیلات رفاهی بود و من هرگز به ارزش آنها پی نبرده بودم بسیار خسته کننده بود بالا و پایین رفتن از کوه آن هم با افزایش درجه حرارت موجب خستگی شدید جسمی و روحی می شد. دو روز پس از اقامتم احساس کردم بدنم به خاطر عرق کردن زیاد و آلوده شدن به گرد و خاک سنگین شده و لباس نظامی ام از فرط کثیفی به لباس نیروهای کماند و شباهت بیشتری پیدا کرده است، نیاز مبرمی به استحمام پیدا کردم. سربازی را دیدم که با مشقت فراوان و در حالی که عرق از سر و رویش جاری بود گالن بیست لیتری آب را از دامنه کوه حمل می‌کرد تا آن را در دو مخزن بزرگی که در قله کوه قرار داشت، بریزد. آنها به این طریق برای افسران گردان آب تهیه می کردند. رنج و مشقتی که این سرباز متحمل گردید باعث شد که از استحمام صرف نظر کنم. چند روزی این وضع را تحمل کردم تا اینکه فرصتی برای رفتن به خانقین برایم فراهم شد. بعد از چند روز، قاطرهایی به گردان آورده شد تا از آنها در حمل و نقل تجهیزات و نیازهای روزمره استفاده شود، در این موقع سربازان توانستند نفس راحتی بکشند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂