eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.3هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۶ ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 شوهرم بعد از آن مجروحیت و بستری در بیمارستان، هنوز بهبودی حاصل نکرده بود که به جبهه بازگشت. هر چه از او خواستیم که بیشتر درمان گردد نپذیرفت و اصلاً گوش نمی داد و می گفت: ما کار خوبی را آغاز کردیم. آسایش را از دشمن سلب کردیم اگر کار متوقف گردد، دشمن دیگر احساس خطر نمی‌کند و لذا ما به جبهه بازگشتیم. شهید دکتر چمران هم بارها برای عیادت شوهرم آمده و او را مورد محبت قرار داده ما دیگر از منطقه جنگی خارج نشدیم اما آن مرد لبنانی را ندیدیم. شاید شهید شده بود و یا به محور دیگری رفت، نمی دانم؟ مقام معظم رهبری و دکتر چمران که آمدند و با کمک شوهرم و دیگر رزمنده ها توانستند با عملیاتی که انجام دادند، سد و خاکریز عراقی ها را بشکنند و آب به سوی نیروهای عراقی سرازیر گردید. دکتر چمران می‌گفت این آبی که به سوی ارتش متجاوز را انداختیم بسیار اثر بخش بود. جلوی پیشروی دشمن را گرفت به ما زمان داد که بتوانیم طرحها و برنامه ریزی های خود را انجام دهیم. با این آب، دشمن مجبور است عقب تر برود و از تصرف اهواز برای همیشه صرف نظر کند. می‌گفت خواهر از این برادرمان عبّاس خوب مواظبت کن. او مرد فداکار جبهه است و علی رغم اینکه مجروح است و هنوز ترکش ها در بدنش مانده است اما به موقع آمد و کمک کرد و توانستیم با کمک او و دیگر برادران سد بزرگ و مرتفع بعثی ها را بشکنیم، آن هم با نیرویی که از چهار نفر تجاوز نمی کرد. ابتکار آب، کار چند لشکر را انجام داد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۷ ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 شهید چمران با انجام‌ طرح آب می‌گفت، الآن مطمئن شدم که دشمن دیگر به فکر پیشروی نیست و ضربات و شبیخون های ما، اثر خودش را گذاشته ولیکن هنوز هم از راه هویزه - سوسنگرد و جاده سوسنگرد - اهواز احساس خطر می کنیم. باید کاری کنیم که آب رودخانه کرخه را به کار ببریم تا خیالمان از آن محور آسوده گردد! هنوز خطر از سوی تپه های الله اکبر - پادگان حمیدیه و از طریق جاده سوسنگرد - اهواز وجود دارد. دشمن هم از لحاظ زرهی و هم از نظر نفرات بر ما برتری دارد. ما هنوز سلاح کافی در دست نداریم هنوز هم از ام یک و برنو استفاده می‌کنیم و این سلاح ها هرگز کارساز نیست. برنو برای شکار پرندگان خوب است نه شکار تانکهای غول پیکر! بایستی آن قدر حمله شبیخون بزنیم تا اسلحه و مهمات را از دشمن بگیریم ما باید با سلاح دشمن خودمان را مسلح کنیم. الآن که دشمن گرفتار آب و سرازیر شدن آن شده بهتر است فردا شب به او حمله کنیم و تا می توانیم سلاح سبک و دیگر سلاحهای جنگی از او به غنیمت بگیریم. دکتر چمران، قبل از طلوع آفتاب به مقر خود در اهواز و استانداری باز می‌گشت و وقت غروب به همراهی شهید رستمی و دو تن دیگر نزد ما می آمد! شوهرم عباس حلفی و سه نفر از نیروهای او آماده برای حمله بودند. اول دکتر و همراهانش نماز مغرب و عشاء به جا می آوردند و زیر نور فانوس به بررسی نقشه محل استقرار نیروی دشمن می پرداختند. آنشب گفتند: بین ساعت ۲ تا ۳ شب که سربازان بعثی خواب باشند با سلاح سبک و نارنجک دستی حمله کنیم و تا میتوانیم رعب و وحشت در بین نیروهای دشمن به وجود آوردیم و آنان را بکشیم و اسلحه و مهمات جنگی را از آنان بگیریم. شش نفر نیرو راه افتادند و با موتورهایی که از قبل آماده بوده، حرکت کردند. آن شب من در سنگر نماندم. دست دعا را به آسمان بلند کردم و گفتم: خدایا تو کمک کن. این متجاوزین کافر به روستاهای ما آمدند، خانه‌های ما را ویران ساختند، مزار عمان را سوزاندند. جوانهای ما را شهید کردند. این دکتر جوانمرد آمده تا ما را از دست این ناجوانمردها نجات دهد. خدایا او و همراهانش را زنده برگردند و دشمن را ذلیل و خوار کند. دشمن هم از بس ترسیده بود، منور می انداخت و بی هدف مناطق را بمباران می‌کرد. فاصله بین خانه ما و دشمن زیاد نبود. گویا دکتر در نزدیکی خط اول دشمن به همراهی دیگر نیروهایش کمین کرده بود تا کاملاً سربازان دشمن بخوابند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۸ ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 نزدیک یک ساعت گذشت و خبری از دکتر و عملیات نشنیدم. در ساعت تقریباً سه بامداد از فاصله یک کیلومتری خانه ام صدای انفجارات شدیدی را شنیدم. با دو قبضه آر پی جی که همراهان دکتر داشتند، چند تانک از فاصله نزدیک زدند. نیروهای دکتر با سلاح سبک و نارنجک از پشت خاکریز دشمن حمله کردند. تعداد زیادی از سربازان دشمن کشته و بقیه سراسیمه در حالی که اسلحه خویش را جا گذاشته بودند، دست به فرار زدند. من هم خیلی سریع به خانه بازگشتم زیرا می دانستم که دشمن با همه امکاناتی که داشت منطقه را زیر بمباران قرار می داد و همینطور هم شد. نیم ساعت گذشت که دکتر و پنج نفر همراهش در حالی که تعداد زیادی کلاشینکف و مهمات و حتی چند قبضه آرپی جی به غنیمت گرفته بودند به خانه بازگشتند. دکتر می گفت این بهترین شبیخون بود که تا کنون در منطقهٔ طراح انجام گرفته است. عملیات خیلی سریع و بسیار موفقیت آمیز انجام گرفت. شوهرم البته هنوز از درد جراحاتش رنج می کشید، ولی به روی خودش نمی آورد. گاهی که او را تنها می دیدم از درد به خودش می پیچید. زیرا هنوز خوب درمان نشده بود و ترکشها را نتوانستند از شکم و سینه اش در بیاورند. او می گفت و تأکید میکرد که مبادا دکتر چمران چیزی بداند. بالآخره ما راه مبارزه را برگزیدیم. وظیفه ما این است که از خانه و روستا و وطن خود دفاع کنیم. جنگ هم تلفات دارد. شیرینی و نقل که نمی دهند. گلوله و موشک و انفجارات است! من حالم خوب است. اگر شهید بشوم این راهی بود که من برگزیدم. روزانه دهها نفر از نوجوانان پانزده ساله و نوزده ساله از دنیا می روند. روی مین حرکت می کنند و می جنگند. دکتر می گفت: ما در خرمشهر و آبادان مشکل داریم. آنجا دشمن سخت فشار می آورد و در خیابان های خرمشهر، بسیاری هم شهید می‌شوند ولی او نگران اهواز است. اگر اهواز سقوط کند، در حقیقت استان سقوط کرده است. اهواز فوق العاده منطقه حساسی است و بایستی محکم در جلوی دشمن بایستیم و اجازه ندهیم او جلوتر بیاید. اما امکانات بسیار کم و نفرات ما بسیار محدودند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۹ ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 همگامی و همکاری جوانان حمیدیه و منطقه روستایی طراح با فرماندهی عباس حلفی حیدری که مردی استوار و فداکار بود ادامه یافت و علی رغم مجروحیت، هرگز سستی نشان نداد و به یاری دکتر مصطفی چمران ادامه داد. عباس حلفی مردی فداکار بود و مکتب اسلامی را پذیرا گشت. او در ژرفنای عرفانی دکتر شهید آمیخته گردید و شهید چمران، روح بلند او را پروراند. هر چند از سواد کافی برخوردار نبود اما این استعداد را داشت که می دانست برای چی می جنگد و با چه کسی در ارتباط است. شهید چمران هم هر کس را آموزش نمی‌داد و تجارب زیادی که در لبنان سپری کرده و به آن عشق و عرفان دست یافته به عباس حلفی حیدری منتقل کرد و خیلی زیاد از دیده ها و دیدگاههای نظام و عرفانی خودش را به او بخشید. عباس حلفی حیدری شهید والا مقامی بود که حتی پرونده ای برای بهره بری از مزایای شهادتش توسط خانواده اش تهیه نشده بود و به عشق دفاع از مکتب و سرزمین ایران اسلامی، سرانجام به معبود شتافت و تحمل درد دوری برادر و عشقش دکتر چمران را نکرد و بر اثر جراحات وارده بعد از شهادت شهید چمران او هم به خیل شهیدان پیوست، هر چند که گمنام از دنیا رفت و در اداره جانبازان هم نامی از او نیست اما او نزد خدای بزرگ جایگاهی ویژه دارد چه بسیار بزرگان که در میدان‌های رزم اسطوره ها را آفریدند و فراموش گردیده اند، همانند عباس حلفی حیدری که او را به فراموشی سپردند. اما در تاریخ، مردان نامدار جهاد اسلامی هرگز فراموش نشده و نمی‌شوند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۱۰ ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 علی حلفی از رزمندگان منطقه طراح و از یاران عباس حلفی حیدری می گوید: از سوی سپاه حمیدیه و شهید بزرگوار سرلشکر پاسدار علی هاشمی به طراح اعزام گردیدم تا در کنار برادرمان عباس حلفی حیدری، به شهید دکتر مصطفی چمران کمک کنم. ما در روستای غضبان زندگی می‌کردیم این روستا با خط اول دشمن چند صد متری بیشتر فاصله نداشت و در کنار روستا، کانال آب بزرگی وجود دارد. در پیرامون کانال درختان بید رشد کرده و پوششی برای حرکت قایقها بوده. با قایق‌های کوچکی حرکت می‌کردیم و در چند قدمی سربازان دشمن پیاده شده و در نهرها و جنگل منطقه می نشستیم و حتی گفتگوهای سربازان دشمن را می شنیدیم. ساعت ها با افرادی که برای شناسایی می آمدند با قایقم آنها را می بردم و در محله های امن ساعت‌ها می ماندند. از محل تجمع سربازان دشمن و ادوات زرهی او عکس برداری کرده و سپس باز می گشتیم. هفته و ماههای زیادی را این کار را انجام می دادم. گاهی هم با شهید عباس حلفی حیدری که فرمانده ما بود می رفتیم. عباس از تهور و بی باکی زیادتری برخورد بود. ترس در زندگی جنگی او نبود. هر بار که می رفت من فکر نمی کردم که سالم برگردد تا سر انجام به فیض شهیدان پیوست. در هر حال کار شناسایی، روزانه انجام می گرفت و شب که می شد شهید دکتر چمران و بارها مقام معظم رهبری می آمدند و ما اطلاعات دقیقی از محل استقرار دشمن و زرهی او را به آنان می دادیم. آنها هم در یک اتاقی خلوت می‌کردند و نقشه شبیخون و حمله را علیه دشمن طرح ریزی می کردند. یکی از برنامه هایی که مورد توجه شهید چمران بود، شکستن سد و خاکریز عراقی ها، در منطقه بود. دکتر چمران می‌گفت: ما اسلحه و نفرات زیادی را نداریم. دشمن هم امکاناتش خیلی زیاد بود. احتمال اینکه اهواز را اشغال کند وجود داشت. لذا چاره ای جز به کشیدن آب به جبهه نداشتیم. با آب و فشار آن بود که دشمن شش کیلومتری از مواضع اولیه خود عقب نشینی کرد، تا سرانجام این عقب نشینی حتی به ۲۶ کیلومتر رسید! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۱۱ ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 در ماه دوم جنگ یعنی آبان ماه ۵۹ شاید بین ۱۷ یا ۱۸ هم آبان بود که مقام معظم رهبری و دکتر چمران به منزل شهید عباس حلفی حیدری فرمانده نظامی نیروهای بسیجی عشایری آمده بودند و گفتند: باید کاری را انجام دهیم که خاکریز و سدّ بعثی ها شکسته شود. شب های زیادی بود که ما می‌رفتیم اما نمی توانستیم سد را بشکنیم. عراقی ها می دیدند و منور می انداختند و با خمپاره و آر پی جی به سوی ما شلیک می‌ کردند و ناچار به همراهی دکتر چمران برمی گشتیم. تا اینکه با کاشتن چند مین و بمبهای قوی، سد شکست و عراقی ها بدجور گرفتار فشار آب گردیدند و مجبور شدند به عقب برگردند و دو خاکریز ایجاد کنند و بین ما و آنها دریاچه آب به وجود آمد و دیگر آنها فقط تلاش می کردند تا مواضعشان را حفظ کنند و از پیشروی کاملاً منصرف گردیدند. بعد از انجام عملیات فوق نوبت به شبیخونهای کرخه کوره رسید. دشمن ادوات و ابزار زیادی آنجا متمرکز کرده بود. منطقه جوری هست که نهرها و کانالهای زیادی دارد و منطقه ای است پر آب و در وقت باران بسیار گل آلود و گل آن رسی و چسبنده است و حرکت تانک ها در آن سخت دشوار است و از جنگل بید پوشیده شده بود. دشمن می توانست از ناحیه کوت سید نعیم در ۲۰ کیلومتری شرق سوسنگرد پیشروی کرده و جاده سوسنگرد اهواز را قطع کند و اهواز را در معرض تهدید قرار دهد. دکتر چمران بعد از شکستن سد شرق طرّاح، متوجه کرخه کور گردید. نیروهای محلی و نیروهای جنگهای نامنظم را به کار گرفت. کار نیروهای محلی و مردمی از کار نیروهای نامنظم متفاوت بود. نیروهای جنگ‌های نامنظم از لحاظ پختگی و تجارب جنگی از نیروهای محلی برتر بودند. آنها تقریباً در گودال هایی که کنده بودند با سلاح آرپی جی مستقر شده تا از ورود تانکهای دشمن به جاده سوسنگرد - اهواز جلوگیری کنند. این نیروها توانستند با انفجار تانکهای دشمن از پیشروی آنها جلوگیری کنند. البته بر اثر باران، اغلب گودال ها از آب شده افراد ناچار بودند در هوای نسبتاً سرد داخل آب قرار گرفته و آماده شلیک به زرهی دشمن بودند. شرایط جنگ و موقعیت نیروهای محلی و جنگهای نامنظم هم سخت و دشوار بود زیرا ما به اندازه کافی آر پی جی نداشتیم. حتی نیروهای محلی سلاح‌شان ام یک بود! شب ها در شیخون ها به دستور شهید دکتر چمران ما توانستیم کلاشینکوف و فشنگ از دشمن بگیریم و خود را با سلاح سربازان بعثی مسلح کنیم حتی دکتر دستور داده بود، غذا هم از سربازان دشمن بگیریم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۱۲ ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 در شبیخون هایی که میزدیم فرماندهی در دست شهید چمران بود و در غیاب او، شهید رستمی و عباس حلفی حیدری فرماندهی را در دست می‌گرفتند. البته بنا به دستور دکتر، برنامه شناسایی کاملاً انجام می گرفت و ما با اطلاعات دقیق به سوی دشمن می رفتیم. سربازان دشمن را اغلب مست و در حال خواب مورد هجوم قرار می‌دادیم و تانک هایشان را منفجر و در درون سنگرها سربازان بعثی را هدف تیربار قرار می‌دادیم و بدون هیچگونه مقاومت، آنها یا دست به فرار می‌زدند و یا کشته می‌شدند. حملات ما به فرماندهی شهید دکتر چمران همیشه سریع انجام می گرفت و ما داخل سنگرهای دشمن نفوذ می کردیم و لذا آنها قادر نبودند نیروهای ما را تشخیص بدهند و بدین ترتیب ما بر آنها تلفات زیادی وارد می‌کردیم و دکتر هم دستور داده بود کار خیلی سریع و فوری انجام گیرد و با سلاح غنیمتی به محل استقرارمان در منزل شهید عباس حلفی حیدری، در روستای غضبان باز می گشتیم بدون اینکه تلفاتی بدهیم. من در حین عملیات شاهد جیغ‌ها و گریه‌های سربازان دشمن بودم و آنها فریاد می زدند، ولی عملیات ما سریع انجام می‌گرفت و با همان سرعت به مقرمان بازمی گشتیم و در همان حین دشمن دیوانه وار شهر حمیدیه و مناطق روستایی را ساعتها می کوبید و تا صبح منوّر می انداخت. هر شب این عملیات انجام می‌گرفت و دکتر می‌گفت: برادران کاری را بکنیم که دشمن امنیت را احساس نکند و جوری حمله کنیم که سربازانش مجبور شوند شب ها نخوابند. اگر ما بتوانیم آسایش را از آنان بگیریم بعد از چند هفته آنها فرسوده می شوند و توان جنگیدن را از دست می دهند. تا زمانی که ما هنوز نیروهای نظامی را در حال آمادگی نمی بینیم، بایستی به این برنامه ها ادامه دهیم و از روی مسؤولیت به تلاش خود ادامه دهیم. دشمن قصد بر اندازی دارد و استکبار غرب و شرق به او سلاح می دهند و ما در حقیقت با همین امکانات بسیار کم بایستی از کشورمان دفاع کنیم و می‌بینید حتی آیت الله خامنه ای در عملیات شرکت می‌کند و ما وظیفه دینی و ملی خود میدانیم از امام (ره) و انقلاب و وطن دفاع کنیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۱۳ ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 دکتر چمران با آن برخورد انسانی و فرماندهی ویژه ای که داشت با سخنانش که به عربی ادا می کرد واقعاً قلبها را تسخیر می کرد و ما مجذوب او شده بودیم و با ما که به او کمک می کردیم بسیار مهربان بود و به حرفمان گوش فرا می داد و برای هر رزمنده احترام می گذاشت و به فکر او و پیشنهادش شبانه همۀ آراء را می‌شنید و رأی بهتر را او می گفت و دستورات جنگی او را خیلی خوب اجرا می کردیم. بدون شک در همه محورها حضور نیروهای محلی و جنگهای نامنظم حضوری حیاتی داشت. غیر از ما از نیروهای ارتشی هنوز کسی اعزام نشده بود و می توانم بگویم تنها نیروهایی که در مقابل عراق ایستاده بودند و به آنان تلفات وارد می کردند نیروهای شهید چمران بودند که بهمراه دکتر آمده بودند و یا از شهرهای مختلف به او پیوسته بودند. این نیروها با همه وجودشان می جنگیدند و توان جنگیدن فراوانی را داشتند و ضربات سختی هم بر دشمن وارد می کردند و همین ها بودند که توانستند با فشار آب و دفاع تا سر حد شهادت همه تلاش های دشمن برای تصرف اهواز ناکام کنند. البته تدریجاً ما از لحاظ نفرات و امکانات روز به روز قویتر می شدیم. اسلحه ام یک ما به کلاشینکف و حتی تیربار که از دشمن می گرفتیم عوض می‌کردیم. بر اثر تجاربی که با فرماندهی شهید دکتر چمران به دست می آوردیم. استعداد و قابلیت جنگی پیدا کردیم. شبیخونهایی که علیه دشمن انجام میدادیم بر اراده و جرئت ما افزود. دیگر از دشمن و سلاح سنگین او باک نداشتیم. عادت کردیم و یاد گرفتیم چگونه با همان اسلحه و امکاناتی که داشتیم بزرگترین ضربات را بر دشمن وارد کنیم. دیگر ترس از دشمن و اسلحه او را فراموش کردیم. دشمن از نام چمران و نیروهایش می‌لرزید. تعدادی اسیر را که می گرفتیم آنها اعتراف می‌کردند که تنها نیرویی که از آن می‌ترسیدند نیروهای شهید چمران بودند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۱۴ ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 چمران نه تنها همه نیروها را بسیج می کرد، بلکه از لحاظ روحی- روانی بر مردم اثر می گذاشت. رفتار او از روی صداقت بود. مردم به انسانهای صادق احترام ویژه قائل بوده اند. چمران همین صفت بزرگ را داشت. او فقط دستور نمی داد بلکه قبل از نیروهای عمل کننده حرکت می کرد و باکی از دشمن نداشت. برای او مهم نبود که به سوی مرگ برود یا مرگ به سویش بیاید. من و دیگر نیروهای محلی که به او یاری می رساندیم این صفت جنگ آوری را و صداقت را در او می دیدیم و از او درس های زیادی آموختیم. درس زندگی و درس انسانیت و حمایت و جوانمردی را او به ما آموخت که از شعار دوری کنیم. غرور و نخوت را کنار بزنیم. او از دنیا دل کنده بود و راه خدا را در پیش گرفته بود و ما هم دنبال رو او بودیم. آموخته ها را می آموختیم و در عملیات رزمی آنها را به کار می بردیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۱۵ سید فالح سید السادات ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 در آذر ماه ۵۹ دشمن تانکها و ادوات زرهی زیادی را در کرخه کور متمرکز کرده و خطوط دفاعی مستحکمی را به وجود آورد. رامسه یک روستایی که من و خانواده ام در آن زندگی می کردیم و من در آن خانه و حسینیه ای را ساخته ام و در کنار حسینیه، مقبره یکی از مجاهدین جنگ های جهاد علیه بریتانیا در سال ۱۳۳۳ هجری قرار دارد. در این روستا کانالهای آب فراوانی قرار دارد و پوشش گیاهی آن به صورت جنگل در آمده است. دشمن بعثی نیروهایش را تا پانصد متری روستا به جلو آورده و حتی با کلاشینکف به ما تیراندازی می‌کرد و با خمپاره بعضی موارد هم روستا را بمباران می‌نمود. ما زندگی سختی داشتیم و زیر بمباران انواع سلاح سنگین، به کار کشاورزی می پرداختیم. تعداد کمی که در روستا مانده بودیم همگی از بستگان همدیگر یا یک عمر در کنار هم زندگی کرده بودیم. من دو تا زن و ده دختر داشتم و هنگام بمباران در یک اطاق گلی پناه می بردیم. در چنین شرایطی که دشمن در چند متری ما بود تصمیم گرفتم که از مواضع توپخانه و تانک های دشمن اطلاعاتی را به دست آورم و به ستاد جنگ های نامنظم و سپاه حمیدیه و به ستاد جنگهای نامنظم و سپاه تحویل دادم. توپخانه ارتش، آنجا را کوبید و تعدادی از ادوات زرهی دشمن را منفجر و بسیاری از سربازان بعثی را کشت. من در اغلب روزها با تراکتوری که داشتم زمین‌های کشاورزی خودم را در روستای رامسه ۱ طراح شخم می زدم و مجبور بودم از جلوی خط اول دشمن عبور کنم و آنها هم کاری به من نداشتند و من در حالی که با تراکتور کار می‌کردم مواضع دشمن را هم شناسایی و کروکی تهیه و تحویل سپاه حمیدیه می‌دادم. روزها بدین منوال گذشت و ماه آذر ۵۹ هم رسید و فعالیت من در رابطه با دادن اطلاعات گسترش یافت و تلفات دشمن هم رو به فزونی نهاد. در آذر ماه ۵۹ شهید رستمی فرمانده نیروهای جنگ های نامنظم به خانه من آمد و همراه او یازده تن از نیروهای زبده شهید چمران بودند و در کنار حسینیه ام به کندن سنگر پرداختند و اسلحه نیمه سنگین خود را در آنجا گذاشتند. همچنین شهید رستمی¹ در حالی که در منطقه بود و تحرکات نیروهای عراقی را میدید اطلاعات فراوانی در اختیارش نهادم و با تراکتور به خط اول عراق بردم و او با چشم خود بسیاری از مواضع دشمن را دید و بعد از چند روز شهید دکتر چمران به منزلم آمد و همسر لبنانی الأصل او و دو پزشک و سه پرستار آمده بودند. ------------------------ ¹ سرگرد ارتشی شهید رستمی از تیپ (۵۵) هوابرد که معاون شهید چمران بود. حمید طرقی، هویزه در هشت سال دفاع مقدس ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۱۶ سید فالح سید السادات ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 تأمین تغذیه نیروهای دکتر و میهمانان او را شخصاً بر عهده گرفتم زیرا امکانات در اختیارم بود. به دکتر گفتم نیازی نداری که چیزی را تهیه کنی در خانه و انبار آن حتی برای دو سال مواد غذایی از قبیل آرد، برنج و دیگر مواد غذایی ذخیره کرده ام. نان تنوری نیز همسران من تهیه می کردند و همیشه غذای گرم را به میهمانانم می دادم. همان روز اول در ماه آذر ۵۹، شهید چمران از من خواست تا او را به خطوط اولیه و محل استقرار زرهی دشمن ببرم. شهید چمران را با تراکتور به خطوط اوّل دشمن بردم و در حالی که من شخم می زدم، او در کنار کانال به مطالعه و تهیه کروکی و نقشه می پرداخت و ساعات زیادی را با دقت کار می‌کرد و همان شب با نیروهایی که در اختیار داشت و من هم آنان را همراهی می کردم به مواضع دشمن حمله ور می شدیم و با سرعت و از روی برنامه شبیخون می‌زدیم و تانکهای بعثی ها را منفجر و غنائمی را به دست می آوردیم. محل اقامت دکتر چمران و همسرش و دیگر نیروهای او در حسینیه من بود و درختان بید آنجا را پوشانده بود و محل مناسبی برای اقامت دکتر بود. بدین ترتیب روزها به همراهی دکتر چمران و شهید رستمی ( شهید رستمی افسر ارتش بود که از یگان خویش جدا گردیدند و به دکتر مصطفی چمران پیوسته بودند هسته مرکزی جنگهای نامنظم را آفریدند زیرا از فنون رزمی برخوردار بودند. ) می‌رفتیم و به محورهای مختلف سر میزدیم و بین ما و نیروهای دشمن رودخانه کرخه کور بود و ما کارشناسایی هم از داخل خانمان و از حسینیه انجام می دادیم و دکتر و شهید رستمی همه جبهه دشمن را با دوربین نگاه می‌کردند و جلسه خصوصی تشکیل می دادند و شب هنگام دست به حمله و شبیخون می‌زدند نیروهایی که در اختیار شهید دکتر چمران بودند به فرماندهی دکتر و شهید رستمی بسیار توانمند و مجرب و بی باک بودند و حملات را دقیق و با سرعت انجام می دادند. تدریجاً این حملات گسترده تر شد و تلفات دشمن در نیروی انسانی و ادوات رو به فزونی نهاد و آنها گیج و مضطرب شده که چگونه این یورش های سرسختانه به مواضعشان انجام می‌گرفت و چگونه آنها این همه تلفات را می دادند؟! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۱۷ سید فالح سید السادات ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 شهید چمران و نیروهایش تا حدود زیادی امنیت را از نیروهای بعثی سلب نمودند. شهید چمران هم در پی هر شبیخون جلسه ای با شهید رستمی در «عباسیه » تشکیل می داد. عباسیه ده کیلومتر از روستای ما فاصله دارد و دکتر چمران گاهی مرا به جلسه محرمانه و خصوصی خودش با شهید رستمی دعوت می‌کرد و می‌گفت مردم منطقه بایستی با همه امکاناتشان علیه دشمن اشغالگر و متجاوز وارد عمل شوند زیرا این دشمن کینه ورز سرزمین های آنان را متصرف کرده است و روستاهایشان را ویران و مزارعشان را سوزانده است. من وقتی سخنان دکتر چمران را می‌شنیدم و با لهجه لبنانی به عربی با من سخن می گفت، مورد تحلیل قرار می‌دادم سخت تحت تأثیر قرار می‌گرفتم که این مرد با اراده و دانشمند با همسر و برادرش و نزدیک ترین کسانش به دورترین و محروم ترین منطقه آمده است و زندگی خویش را در معرض خطر قرار داده و شبیخون می‌زد و همانند قهرمانی نامدار که البته او چنین بود، خواب را از هزاران هزار سرباز تا بن دندان مسلح عراقی بعثی ربود و آرامش آنان را بر هم زده و حملات کوبنده و ویرانگری را بر آنها وارد نموده، آنگاه به خود می گفتم که این شیوه جوانمردی نیست که او را تنها بگذارم اما چه کنم. من فرزند پسر نداشتم. با ده دختر و دو همسرم در سنگر خانه ایستاده ایم. از منطقه بیرون نرفتیم و در کنار او و نیروهایش ماندیم. مردم ما بر اثر بمباران به مناطقی دور دست مهاجرت اجباری کرده بودند. احشامشان به دست دشمن افتاد. خانه های آنان به دست اشغالگران بعثی غارت گردید مواد غذایی مردم به یغما رفت و مزار عمان هم سوزانده شد. افراد کمی که مانده بودند را دور خودم جمع کردم. و گفتم: دوستان شما می‌بینید که دکتر چمران و خانواده اش آمده اند. از ما و روستاهای ما دارند دفاع می کنند. شایسته نیست که او را تنها بگذاریم. هر کدام به نحوی به او کمک کنیم تا بتواند بر دشمن متجاوز پیروز گردد. آنها گفتند: ما تاکنون از هر گونه کمک دریغ نکرده ایم. در شناسایی محل استقرار نیروهای بعثی به بسیج عشایری و سپاه حمیدیه کمک کرده‌ایم، خود برادرمان علی هاشمی می داند که اگر کمک ما نبود امروز عراقی‌ها حمیدیه را اشغال کرده بودند. ما دکتر چمران را به خاطر مردانگیش دوست داریم. او حتی همسرش را آورده است. به او بگو ما برای راندن بعثی ها آماده ایم. در کنارشان می جنگیم و برای دفاع از سرزمین و اسلام و انقلاب و عزتمان آماده شهادت هستیم. درخواست داریم نشستی با او داشته باشیم. من در حالی که از شدت ذوق در پوست خود نمی گنجیدم؛ نزد دکتر چمران که در خانه ام بود، رفتم غیرت و جوانمردی مردم را به اطلاع او رساندم و ناخواسته اشکم جاری شد! دکتر با اراده ای فولادین گفت خواهی دید که ارتش و نیروهای اسلامی ایران بعثی های متجاوز را وادار به گریز و تسلیم خواهند کرد و افزود شما شیعه هستید سربازان حسين بن على عليهما السلام می باشید با کمک شما و رسیدن امکانات بیشتر جنگی برنامه هایمان را انجام می دهیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۱۸ سید فالح سید السادات ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 دکتر چمران مردم را به گروههایی تقسیم کرد و در رأس هر گروه یکی از رزمنده های جنگ‌های نامنظم را قرارداد تا به نیروها آموزشهای چریکی و نظامی بیاموزند. کار دکتر همه اش از روی سازماندهی و برنامه ریزی انجام می‌شد و هر اقدام نظامی که بر می داشت، بررسی های دقیقی در مورد موفقیت آن انجام می‌داد. تدریجاً از جوانان محل و حتی پیرمردها و زن ها نیرویی به وجود آمد. زنان نیز در شناسایی و دادن خبر از تحرکات دشمن کار می کردند. آنها احشامشان را تا نزدیکی خط اول عراقی ها می بردند و به گفتگوهای سربازان گوش فرا می دادند و پس از بازگشت به روستاها مشاهدات و شنیده‌های خودشان را به دکتر می گفتند. یکی از زنان نقل کرد که سربازان دشمن می‌گفتند این چمران کجاست که هر شب به ما یورش می‌برد؟ اگر دستمان به او برسد او را تکه تکه می‌کنیم؛ چون بسیاری از دوستان مان را از ما گرفت و اسلحه ما را ربود. شهید چمران پس از درگیری مسلحانه و از میان بردن عده ای از سربازان دشمن به مقر خود در حسینیه باز می گشت و در پی هر عملیات که با گرفتن غنائمی همراه بود، دشمن منطقه را با هر سلاحی می‌کوبید و ترکش گلوله‌های توپها به دیوار خانه مان برخورد می کرد. شهید چمران دستور داد بود تا اطراف دیوارهای خانه با گونی پر از خاک پوشش دهیم تا جلوی نفوذ گلوله ها گرفته شود. در همین رابطه علویه ایران سیف السادات، همسر سید فالح می گوید: «جنگ تحمیلی که آغاز شده بود ما در رامسه یک جنوب حمیدیه زندگی می‌کردیم. کار ما کشاورزی و دامداری بود و هر گز جنگی را ندیده بودیم. شوهرم سید فالح گفت: بنا ندارم خانه و زندگی و مزرعه ام را ترک کنم هنوز نیروهای بعثی به منطقه نیامده بودند ولی صداهای کر کننده گلوله ها و موشک ها و سلاح های دوره برد آسمان روستای ما را می شکافت و در جنگل اطراف خانه مان منفجر می‌شد و صداهای مهیبی داشت. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۱۹ سید فالح سید السادات ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 مهرماه ۵۹ گذشت و عراقی ها اغلب مناطق ما را اشغال کردند و پانصد متری ما آمدند. بین منزلمان و خط اول دشمن، رودخانه کرخه کور بود. آنها خاکریز خودشان را در کنار ساحل رودخانه و در امتداد آن به وجود آوردند و ما می دیدیم که آنها تیربارهایی بر سر سنگرها گذاشتند و گاهی به ویژه در شب‌ها شلیک می‌کردند. از سپاه حمیدیه گاهی افراد می‌آمدند و به شناسایی می پرداختند و در حسینیه استراحت می‌کردند و من برای آنان غذا تهیه می کردم و می رفتند. روز پنجم آذر ماه ۵۹ بود که هوا ابری و بارانی بود و منطقه گل آلود شد و باران می‌بارید. آن روز شهید سرگرد رستمی فرمانده عملیات جنگ های نامنظم به خانه ما آمد و تعدادی نیرو همراه او بود. لودری آورد و به احداث سنگر در ۵۰ متری ما مشغول گردید. همسرم سید فالح بارها شهید سرگرد رستمی را دیده بود و اطلاعات دقیقی در مورد بعثی ها به او می داد و با تراکتور او را می‌برد و از جلوی عراقی های بعثی عبور می‌داد و آن گاه به مقر اصلی خویش در عباسیه باز می گشت. در هر حال بعد از این، چند سنگر کنده شد، اسلحه نیم سنگینی را آوردند و در آنجا متمرکز کردند. ظهر روز پنجم آذرماه ۵۹ بود که علیه تانکهای عراقی دست به تیر اندازی زدند و در پی آن بیش از سه یا چهار تانک منفجر گردید و آتش و دود از آنها به آسمان برخاست. از فاصله دور هم توپخانه ارتش در حمیدیه نیروهای ارتش عراق را زیر شدیدترین ضربات قرار دادند. در جبهه روستای ما آتش شعله هایش بالا رفته بود. ابتداء، اضطراب زیادی در بین سربازان دشمن به وجود آمد و آن گاه با تانک و توپخانه و انواع سلاح حتی آرپی جی به سوی ما شلیک کردند. همسرم گفت: خیلی سریع داخل اتاق گلی شویم، شاید زنده بمانیم. آن روز طوری شده بود که ما تا غروب نتوانستیم از اطاق خارج شویم. احشام ما در روستا پراکنده بودند و در پی این حوادث که برای اولین بار رخ می داد وحشت ما را فرا گرفت. به همسرم گفتم دیگر جای ماندن نیست. اغلب همسایه های ما بعد از این که بعثی ها به آتش باری دست زدند روستا را ترک کرده و با وانت هایی که داشتند وسایل زندگی خویش را جمع آوری و فوراً از منطقه پرخطر و روستا دور شدند. بعضی هم گاوهای خویش را در منطقه درگیری جا گذاشتند و رفتند! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۲۰ سید فالح سید السادات ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 غروب شده بود و این بار سربازان بعثی با تیربار و کلاشینکف به سوی ما تیر اندازی کردند. آن روز و آن شب شاید سخت ترین روز زندگی من بود. آن قدر ترس مرا نگرفته بود. انفجار گلوله ها و موشک ها ما را از جا می کند و درون اتاق گلی به این طرف و آن طرف می کوبید. سرگرد شهید رستمی و نیروهایش هم از سنگرهای خود به سربازان دشمن شلیک می کردند و پاسخ آنان را می دادند. خانه ما و روستای ما به یک جبهه و یک منطقه جنگی تبدیل گردید. آنجا که از شوهرم شنیدم چند تفنگ ۱۰۶ کار گذاشتند. شب بود که جنگنده های دشمن آماده بودند و این تفنگهای ۱۰۶ را زدند. از پنجم آذر ماه دشمن متوجه شد که روستای ما و خانه مان مرکز مقاومت بود و همیشه اطراف خانه و روستا و جنگل آن را هدف بمباران قرار می داد. آن شب، منور زیادی می انداخت و منطقه را می‌کوبید. به هر جان کندنی بود من و همسر دیگر شوهرم با ترس و لرز غذا برای بچه ها و نیروهای آقای سرگرد رستمی تهیه کردیم و آنها را در حسینیه مستقر و پس از صرف شام به استراحت پرداختند. چند روزی گذشت دکتر چمران آمد و همراه او تعدادی نیرو و پزشک و پرستار بودند. با آمدن دکتر اوضاع جبهه دگرگون گردید. البته مطالب بیشتر را شوهرم به شما گفته است. آنچه مربوط به من هست بیان می‌کنم. عمده ترین کاری که به من سپرده شد، تهیه غذا برای ۴۰ نفر نیروی رزمی شهید دکتر چمران بود. نیروها در دو منطقه مستقر بودند نیرویی که در حسینیه ما بودند و همانطور که گفتم چهل نفر بودند. نیروی رزمی همراه شهید سرگرد رستمی - در عباسیه به سرمی بردند. هر دو گروه زیر نظر شهید دکتر چمران عمل می کردند و شبیخون می زدند و تلفات فراوانی را بر دشمن وارد می‌کردند و تنها نیرویی که در منطقه در برابر سیل تانک ها و نیروهای بعثی ایستاده و آنها را زمین گیر کرده بودند نیروهای جنگاور و فداکار شهید چمران و نیروهای محلی که آنها هم شهید دکتر چمران سازماندهی و آموزش داده و فنون رزمی و جنگاوری را به آنان آموخته بود. خانه و روستایمان و نیز حسینیه ما به شکلی در مقاومت و یورش علیه بعثی ها در آمده بود. همانطوری که گفتم بعثی ها وقتی روبه روی روستای رامسه یک نیروهایشان را آورده بودند با ما و دیگر روستاها کاری نداشتند؛ لیکن وقتی نیروهای شهید چمران آمده بودند و آن مقاومت و شجاعت انجام گرفت آنها دست به حملاتی علیه ما زدند. من بارها از کنار ساحل رودخانه کرخه کور که مزرعه ما هست، برای پختن غذا هیزم جمع می کردم و فاصله من تا سربازان بعثی فقط رودخانه چند متری کرخه کور بود و آنها اصلاً اعتنا به من نمی کردند؛ لیکن بعدها متوجه شدند که خانه و روستاهای ما کانون مقاومت گردیده است. شوهرم که برای شخم زدن مزرعه اش می رفت و از رو به روی سربازان دشمن رد می شد آنها او را صدا می زدند و می گفتند ما تا حالا کاری به کار شما نداشته ایم، ولی در این اواخر از سوی روستای شما به ما تیر اندازی می شد او به آنها می‌گفت هیچ نیرویی در روستا نیست، اینها ممکن است از جاهای دیگر می آیند و به شما تیراندازی می‌کنند. من تنها خودم و خانواده ام در اینجا هستم. اغلب مردم از این منطقه مهاجرت کردند. شما آمده اید و منطقه را گرفته اید جزء عده ای پیرمرد و سالخورده کسی نیست. آنها هم می گفتند: سید اگر دروغ بگویی ما خانه ات را بر سرت خراب می کنیم او هم منکر می شد تا این که یک وقت تعدادی با کلاشینکف از سربازان دشمن آمدند تا خانه را بازرسی کنند. شهید چمران دستور داده بودند که نیروها از خانه و حسینیه خارج گردند و فقط زنان ماندند که ما لباس مهمی به آنها دادیم و داخل خانه بردیم و بعثی ها که چند نفر آمده بودند در پیرامون روستا با نیروهای دکتر و نیروهای محلی برخورد کردند و درگیری سختی انجام گرفت و عده ای از سربازان عراقی به هلاکت رسیدند در آن روز من مجبور شدم تفنگ ام یک که در اختیارمان گذاشته بودند را به کار گرفتم و مثل مردان از درون خانه به سربازان دشمن شلیک می کردم تا آنها نتوانند وارد منزل ما شوند. سرانجام بقیه سربازان بعثی کشته‌های خویش برداشتند و دست به عقب نشینی زدند و با سلاح دور برد منطقه را به آتش کشیدند ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۲۱ سید فالح سید السادات ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 سربازان بعثی کشته‌های خویش را برداشتند و دست به عقب نشینی زدند و با سلاح دور برد منطقه را به آتش کشیدند. آن روز شاید ۱۴ آذر ماه ۵۹ بود. روز خیلی سختی بود که از زمین و آسمان به سوی ما شلیک می‌کردند. اگر آن همه موشک و گلوله به خانه ما اصابت می کرد حتی یک موجود زنده باقی نمی ماند، زیرا ما آن قدر به خط اول عراقی ها نزدیک بودیم که گلوله ها و موشک‌های آنان بیرون از روستا به زمین می‌افتادند و منفجر می‌شدند. آنها هم با سلاح سبک و تیر بار به خانه مان تیر اندازی می‌کردند. ولی ما درون اتاق گلی محکمی با گونی پر از خاک، می‌رفتیم و ترکش‌ها و گلوله های سلاحشان به دیوار خانه و حسینیه اصابت می‌کرد و خطری برای ما به وجود نمی آورد. روزهای اول جنگ از پرواز جنگنده ها و شلیک خمپاره‌ها در وحشت می افتادیم. کم کم به انفجارات عادت کرده و اهمیت نمی دادیم. با این وجود سایه مرگ، خانه و روستای ما را فرا گرفته بود. غم و اندوه و عدم اطمینان به آینده بیش از پیش ما را رنج می داد. با این وجود، شوهرم تصمیم گرفت که در آتش فشان منطقه جنگی بماند و به شهید چمران و نیروهایش کمک کند. ما هرگز حتی یک روز سنگر خانه را ترک نکردیم زیر بمباران شوهرم به کار کشاورزی می پرداخت و من و دخترهایم هم به او کمک می‌کردیم و زندگی عادی خود را زیر بمباران ها ادامه می‌دادیم. هر روز مرگ را در پیرامون خود می دیدیم و واقعاً چگونه ما زنده مانده ایم، از معجزات الهی بود. بسیاری از مردم محل خانه‌های خویش را ترک کرده بودند و به شیراز و اصفهان و قم رفته بودند. ما حتی احشامشان را نگهداری می کردیم و شیر گاوان را برای استفاده نیروهای جنگی می‌دوشیدیم در حالی که بر اثر انفجارهای پشت سر هم، زمین می لرزید. بارها بر اثر فشاری که بر من و دخترهایم وارد می‌شد به شوهرم فشار می آوردم مثل بقیه مردم خانه را ترک کنیم. می گفتم، ماندنمان مساوی با مرگ حتمی ما خواهد بود. این زندگی که ما داریم، بایستی در میان باروت و موشک زندگی کنیم خواب از چشمان ما ربوده و اصلا نمی توانیم بخوابیم! او می گفت چگونه میتوانم مردی بزرگ با آن همه همت و جوانمردی آمده است، حتّى زنش را آورده ترک کنم و سنگر خودم را خالی کنم؟ به خدا سوگند در کنار او می مانم. اگر من و تو و دخترانم تکه تکه شویم به دور از غیرت و جوانمردی است که مرد بزرگی را که آمده تا از سرزمین من و شما دفاع کند دشمن ما را بیرون کند و خودش را در معرض خطرهای مرگبار قرار دهد تنها بگذارم. آن وقت شما می گویید بیا برویم و او را تنها بگذاریم. هرگز کار ذلت باری را انجام نمی دهم و در هر شرایط می مانم و به او کمک کرده تا روزی که این دشمنان کینه توز خاک ما را ترک کنند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۲۲ سید فالح سید السادات ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 در آذر ماه ۵۹ روند تلاش ها و فعالیت نیروهای مردمی و شهید دکتر مصطفی چمران ادامه یافت و درباره استفاده بیشتر دکتر از آب و نیز اعزام نیروهای شناسایی برای تعیین محل استقرار زرهی دشمن دنبال شد. دکتر مصطفی چمران برای شناسایی گاهی از هلی کوپتر استفاده می‌کرد و شهید سرگرد رستمی را با خود می برد و با دوربین شخصاً مواضع دشمن را نگاه می کرد. کروکی تهیه می نمود و در عباسیه و یا رامسه یک به بررسی عکسهای هوایی مربوط به استقرار نیروهای دشمن می پرداخت. سید فالح سید السادات که همکاریهای اطلاعاتی زیادی با دکتر چمران نموده می گوید: موردی که من به آن توجه می کردم این بود که دکتر چمران دائماً در تلاطم و هیجان بود. او تلفات زیادی را بر دشمن وارد کرد و بسیاری از تانکها و ادوات نیروهای عراقی را منفجر کرد اما آرام نبود. از او پرسیدم آقای دکتر چرا راحت نیستی؟ گفت: چه راحتی باید احساس کنم. من با این تعداد نیروی کمی که دارم چه می‌‌توانم بکنم. دشمن سرزمین اسلامی را با زور اشغال کرده و افرادمان کشته می شوند. من و تعدادی نیروی محلی و عده ای که از تهران و چند نفر که از لبنان آمده اند، مانده ام با این نیرو. نمیتوانم بعثی ها را از جاشان تکان دهم. آنها هم که تلفات می دهند بلافاصله با نیروهای تازه نفس جایگزین می کنند. لذا وضع، رضایت بخشی را احساس نمی کنم. من خود می‌دانم که اگر همه نیروها از روی برنامه حرکت کنند این دشمن هرگز نمی تواند مقاومت کند و شکست می خورد. به خصوص که سربازان او اولاً انگیزه جنگیدن را ندارند. بعضی مسلمان هستند و شیعه و می‌دانند که صدام حسین به دستور آمریکا این جنگ را به راه انداخته است و تاکنون زیانهای جانی و مالی فراوانی را بر مردم ما وارد کرده است. افرادی که از جبهه دشمن فرار کرده و نزد ما آمده اند گفته اند که غربی ها و کشورهای مرتجع منطقه، بعثی ها را وا داشتند تا جلوی استحکام نظام اسلامی را بگیرند و نظام را ساقط کنند. البته من می گویم که آنها کور خوانده اند و ملت ما آماده برای دفاع و شهادت می باشد و دیر یا زود، با خواری و ذلت شکست می خورند، ولی تا آن زمان ما مشکلات زیادی را خواهیم داشت. شهید دکتر چمران با قاطعیت کارشناسی را شخصاً پی می گرفت، و اغلب با هلیکوپتر به همراهی شهید سرگرد رستمی از خطوط و خاکریزهای دشمن با دوربین دیدن می کرد و عکس تهیه می کرد و آنگاه به عباسیه باز می گشت. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۲۳ سید فالح سید السادات ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 بیستم آذر ماه بود، عده ای آمدند و گفتند دکتر در عباسيه منتظر شماست، فوراً حرکت کن. با خودرو جیپی که داشتم نزد او رفته و داخل سنگر شدم. او در حال مطالعه نقشه ها و عکسهای هوایی بود و هر موردی که می دید، دستوراتی را به شهید سرگرد رستمی می‌داد. او بر این نکته تأکید می‌کرد و می گفت: به نیروها بگویند، هرگز دشمن را آرام نگذارند تا احساس کند هر آن ما به او می‌تازیم؛ چون صحبت او با شهید سرگرد رستمی پایان یافت رو به من کرد و با زبان عربی گفت: «سید، دشمن شهرهای شما را اشغال کرده، مزارعتان را آتش زده است. بسیاری از جوانان شهید و مجروح گردیدند و دهها هزار مردم این دیار راهی شهرهای دور شده اند. بی آنکه چیزی را از دست رنج خویش با خود برده باشند. من در منطقه کرخه کور و طراح شاهد فداکاری مردم این منطقه بوده ام. شما شجاعانه به من کمک کرده اید اما باز می خواهم تلاش بیشتری را انجام دهید و مردم را به حمله و شبیخون علیه دشمن متجاوز تشویق کنی. من گفتم هر چه در توان داشته ام را انجام داده ام و در آینده هم کوتاهی نمی کنم. جوانان بسیجی عشایری در خدمت شما هستند و با آقای سرگرد رستمی همکاری می کنند و همه محورهای جبهه را طی کرده و اطلاعات مهمی را به ما می‌دهند که در اختیار شماست. دیگر چه کاری از دست من ساخته است تا انجام دهم؟ دکتر چمران گفت: من از کمک شما راضی هستم. هم اکنون ده‌ها نفر از نیروهای ما را غذا می دهید و حسینیه ات را در اختیارم گذاشتی اما باز میخواهم که به روستاهای اطراف بروی و از بین افراد مستعد، نیرو جمع کنی و ما بتوانیم در تمامی محورها در برابر دشمن نیرو متمرکز کنیم. زیرا دشمن از امکانات جنگی زیادتری برخوردار است و هر آن ممکن است حمله کند و ما نباید غافلگیر شویم. ما برای راندن دشمن از دو نیروی موجود و عظیم در داخل کشور استفاده باید بکنیم. نیروی اوّل توده های بزرگ و سیل آسای مردم که هم وارد اهواز گردیده و باید سازماندهی گردند و دیگر ارتش که نیروی کلاسیکی برای دفاع است. برای سرکوبی این متجاوزین است که در خانه ما و سرزمین ما نفوذ کرده‌اند لذا باید بسیج شویم. شما مردم اهواز و منطقه حمیدیه و طراح و کرخه کور بایستی هر چه سریعتر آماده شوید. ما سلاح را به شما می‌دهیم و شما از خانواده‌های خودتان دفاع کنید. من به خوبی گفته های دکتر شهید چمران را درک می‌کردم. او کلمات خودش را با همه وجودش و از اعماق دلش بیان می کرد. من گوش می‌دادم و از این که نیرو در اختیارم نبود سخت رنج می بردم. چاره نداشتم. به بعضی از روستاهای نزدیک رفته و سراغ جوانان را می گرفتم. عده ای را گرد آوردم و سخنان دلسوزانه و حماسی دکتر را برای آنان بیان کردم. آنها هم تعداد کمی بودند و برای نگهداری احشام باقی مانده بودند و بقیه جمعیت از منطقه های جنگی خارج شده و راهی شهرهای دور دست گردیده بودند. در هر حال آن عده آمدند و بعد از آموزشهای چند روزه زیر نظر شهید سرگرد رستمی، در شناسایی و جمع آوری اطلاعات در مورد دشمن مورد استفاده قرار گرفتند» ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۲۴ سید فالح سید السادات ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 شهید چمران دو سد بر روی رودخانه کرخه کور احداث کرد. سید فالح سید السادات در ادامه گفتگوهای خود می گوید: ..... برای راندن دشمن از کرخه کور، شهید چمران دستور داد در ده کیلومتری شمال رامه، سدی برروی رودخانه کارون کرخه کور احداث شود، ولی بر اثر بلندی زمین محل استقرار دشمن، آب در آنجا کارساز نبود و طرح جدیدی برای ایجاد سد در دو کوهه در نظر گرفته شد. با لودر، بلدوزر و دو کمپرسی خاک جمع آوری می‌کردند و در رودخانه می ریختند که در همان وقت باران تندی گرفت و امکان رساندن گازوئیل برای لودرها نبود و دکتر چمران باز دنبال من فرستاد و از رامسه یک به عباسیه رفتم. ولی سرگرد رستمی در آنجا نبودند. گفتند: دکتر برای شناسایی محل استقرار نیروهای دشمن با هلیکوپتر رفته بود. نیم ساعت در سنگر نشستم و آن گاه شهید دکتر چمران و شهید سرگرد رستمی آمدند. گفتم: اگر امری باشد در خدمت حاضرم. عراق با توپخانه عباسیه و مناطق اطراف را می کوبید و آنها از حضور شهید چمران و نیروهایش کاملاً باخبر بودند و فاصله بین ما و آنها بسیار کم بود و نیروهای جنگ های نامنظم طوری استقرار یافته بودند که بدون استفاده از دوربین تحرکات عراقی ها را می دیدند. در هر حال دکتر گفت دنبال شما فرستادم تا جایزه ای را به شما بدهم. گفتم رضایت شما از من بهترین جایزه است و حضورتان در جبهه خود یک نعمت بزرگی است. دشمن از نام شما می‌لرزد و با تمام سلاحی که آورده است در اضطراب فرو رفته و نیروهایش شب‌ها نمی خوابند. زیرا رزمندگان جنگ های نامنظم در وقت شب به شبیخون رفته و بعثی ها را در ترس نگه می‌داشتند و با هجوم‌های موشکی خود، اجازه خوابیدن به سربازان دشمن را نمی دادند. جایزه من یک شیشه چایی بود که آن را نوشیدم و بعد از آن دکتر گفت: گازوئیل تمام شد و کمپرسی ها و لودرها کار نمی‌کنند و راه بر اثر باران غیر قابل عبور است و از طرفی در کار سد نباید وقفه ای به وجود آید تا هرچه زودتر سد احداث و دشمن مجبور به عقب نشینی گردد و شما هم از زیر باران توپخانه آزاد شوید. گفتم: دوازده هزار لیتر گازوئیل برای موتور آب دارم همه آن ها را در اختیارت می گذارم تا وقتی که جاده خشک شود، شما گازوئیل خواهید داشت. شادمانی و رضایت خاطر در چهره دکتر نمایان شد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۲۵ سید فالح سید السادات ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 از دکتر چمران خواستم دو نیرو در اختیارم بگذارد تا بشکه بزرگ گازوئیل را با تراکتور بیاورم. او هم به سرگرد رستمی گفت: دو نیرو بفرستد. به خانه که رسیدم از منبع بزرگ گازوئیلی که داشتم یک بشکه پر کرده و به وسیله تراکتور تا عباسیه بردم. از عباسیه تا دو کوهه هم ده کیلومتر مسافت دارد و جمعاً رفت و برگشت ۴۰ کیلومتر راه بود. عراقی ها چون تراکتور را دیدند با تیربار و خمپاره باران گلوله باریدند و ما به راهمان ادامه دادیم و مورد اصابت گلوله ها قرار نگرفته و جان سالم به در بردیم. در نزدیکی سد بشکه گازوئیل را تخلیه کردم و لودرها کار را شروع کردند. سپس به عباسیه بازگشته و مأموریتم را به اطلاع رساندم. دکتر گفت: سید فکر نکنی با این اقدام متهورانه وظیفه ات تمام شده است؟ ما دشمن مشترکی داریم. تا زمانی که او در این منطقه لانه درست کرده و با خمپاره و توپ و تانک، شهرها و روستاها را می کوبد مبارزه ما باید ادامه یابد. شما می بینی این گروه پزشک و پرستار که در خانه و حسینیه‌ات زندگی می‌کنند زیر بمباران هستند و از تهران آمده و از خانه و خانواده های خود دور می‌باشند و دارند می‌جنگند و به درمان می‌پردازند و تا حد امکان راندن دشمن تلاش می نمایند. چند روز گذشت و باران نبارید و جاده خشک شد و تانکری را فرستادند؛ لیکن در گل گیر کرد و جیپی برای کشیدنش رفت. آن هم در گل فرو رفت. شهید سرگرد رستمی شب هنگام یک کسی را فرستاد و گفت: تراکتور را ببرم و تانک و جیپ را بکشم. هوا تاریک بود و بدون چراغ حرکت می‌کردم لیکن خود تراکتور؛ در پانصد متری عراقی‌ها در گل فرو رفت. روز بعد سربازان بعثی آمدند تراکتور را کشیدند و بردند. از آن تاریخ من نتوانستم تراکتور برای مزرعه ام تهیه کنم؛ چون اداره کشاورزی همکاری نکرد. علی رغم این که شهید سرگرد رستمی یادداشتی دادند ولی کاری از پیش نبردم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۲۶ ابوالقاسم حداد پور ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 تا زمانی که شهید دکتر چمران در منطقه جنگی بود مردم گروه گروه، به نبرد با دشمن می پرداختند. ابوالقاسم حداد پور، مسؤول ستاد زینیه که همکاریهای فراوانی با شهید دکتر چمران انجام داده بود می گوید: «شهید دکتر مصطفی چمران که از نزدیک شاهد فعالیتهای ایشان بودم از لحظه ورودش به اهواز و استقرارشان در دانشگاه شهید چمران و سپس کاخ استانداری خوزستان، تلاش های کاملاً مقتدرانه ای را علیه دشمن بعثی شروع کرده بود و در همان شب اول ورود به اهواز دست به عملیاتی جسورانه علیه نیروهای دشمن نیز آغاز کرده بود و جمعی از نیروهای بعثی را از میان برد و تعدادی از ادوات و تانکهایشان را منفجر کرد. پایگاه اصلی رزمندگان جنگ‌های نامنظم در دارخوین و نیز دانشکده کشاورزی اهواز بود و بر آموزش نظامی و به کارگیری سلاح، شخص شهید دکتر چمران نظارت می کرد. دشمن که از دارا بودن سلاحهای مدرن برخوردار بود بخش وسیعی از استان خوزستان را اشغال و تا شهرک ملاشیه و کارخانه صنعتی نورد پیشروی کرده و با عبور از رودخانه کارون و حرکت به سوی شهر آبادان تا ذو الفقاری پیش تاخت و بخشی از جاده ماهشهر را اشغال، و شهرهای آبادان و خرمشهر را کاملاً در محاصره قرار داد و تا حمیدیه پیشروی کرد و جنوب شهر اهواز را در دست گرفت و هر لحظه امکان ورود دشمن به شهر می رفت و با قساوت و کینه ورزی همۀ امکانات خویش را علیه مردم بی دفاع به کاربرد. نیروهای شهید چمران که تازه فعالیتهای خویش را در اهواز و دیگر مناطق آغاز کرده بودند از توان زیاد که بتوانند در همه محورها جلوی دشمن را سد کنند ، نداشتند ولی در اهواز با کمک ارتش توانستند راه عبور و مرور دشمن در اشغال شهر اهواز را بگیرند. در حملات به دشمن بعثی، فرماندهی نیروهای جنگ های نامنظم شخص شهید دکتر چمران در دست داشت و از پایین کارخانه نورد از سمت شرق رودخانه کارون عبور می کرد و به سمت غرب آن می رفت و با عزم و اراده و برخورداری از روحیه بالای جنگاوری به نزدیک استقرار نیروهای دشمن می‌رسید و به آنان درگیری سخت می‌نمود و در این نبرد که از فاصله چند متری صورت می گرفت بسیاری از سربازان بعثی کشته و زخمی می شدند و تعداد زیادی از سلاحشان را به غنیمت می‌گرفتند و تعدادی از تانکهایشان منفجر که دود و آتش در شب های تاریک از آنها به آسمان برمی خاست. این حمله ها دشمن را سخت در اضطراب و ترس قرار داد و دانست که نیروهای مجهز زیادی در برابر او صف کشیدند و در نتیجه در ارزیابی خود از پیشروی و تصرف اهواز تجدید نظر کرد زیرا ضربات و شبیخونها به طور متوالی از سوی شهید دکتر چمران و نیروهایش تکرار می‌شد و همین مسأله باعث شده که دشمن پایین تر از کارخانه نورد عقب برگردد و در همانجا مستقر شود و فقط با سلاح دور برد شهر را هدف بمباران قرار می داد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۲۷ ابوالقاسم حداد پور ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 اگر در شب‌های مختلف عملیات، شبیخون ها انجام نمی شد بدون شک دشمن با دو حمله ساده، شهر اهواز را می‌گرفت. زیرا نیروی بازدارنده در برابر او نبود. تنها یک گردان بود که متلاشی شد و افراد آن یا شهید شده یا مجروح گردیدند. در آن شرایط، بنی صدر، رئیس جمهور بود و هیچ اقدامی نمی کرد و جنگ را سیاسی کرد و ماهم در اواخر مهر ماه سال ۵۹ از وسط خیابانهای خلوت اهواز عبور می کردیم و یأس و نا امیدی ما را فرا گرفته بود. زیرا کل خوزستان از دزفول، سوسنگرد، هویزه، اهواز، خرمشهر و آبادان کاملاً در محاصره بوده و هر آن کل استان امکان سقوطش را می رفت، و لذا به همراهی یکی از برادرها به نام یحیوی رفتیم به منزل آقای طاهری که در آن زمان امام جمعه اهواز بودند. وقت غروب بود که وارد منزل ایشان شدیم گفتیم: حاج آقا دشمن از هر سو در محاصره شده است و هر آن هم وارد شهر اهواز می‌شود. اگر ما صدایمان را به تهران نرسانیم فردا در روز قیامت مسؤول خواهیم بود. لذا به آقای طاهری گفتیم: با بنی صدر شخصاً گفتگو کند، شاید تصمیمی در دفاع از اهواز و استان اتخاذ کند. بلافاصله آقای طاهری با تهران تماس گرفت و با بنی صدر صحبت مفصلی کرد و از او پرسید بالاخره شما کمک می‌کنید؟ گفت: شما بروید بر سر کارتان و ما به شما خبر می دهیم. ظاهراً وضعیت بحرانی استان را به عرض امام(ره) رساندند و همان وقت هم خبر دادند که مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله العظمی خامنه ای که به همراهی دکتر چمران در اهواز بودند به تهران دعوت شدند تا تصمیم بزرگی گرفته شود. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۲۸ ابوالقاسم حداد پور ┄┅┅❀┅┅┄ 🔹 حضرت امام (ره) جلسه ای را با حضور مقام معظم رهبری دکتر چمران، آقای رفسنجانی، بنی صدر و عده ای دیگر تشکیل دادند. در آن جلسه اختیار جنگ از دست بنی صدر خارج گردید و به دست شورای عالی دفاع واگذار گردید. البته بنی صدر هم یکی از اعضاء شورا بود اما آن قدرت سابق را نداشت و تصمیم گیری درباره جنگ در شورا مطرح می شد و این یک حرکت بزرگی بود و یک نقطه عطفی در تحول و دگرگونی در جنگ گردید. زیرا بنی صدر تا زمانی که در رأس قدرت ارتش به عنوان فرمانده کل قوا بود نه تنها بین ارتش و سپاه و بسیج و نیروهای مردمی انسجام به وجود نمی آورد بلکه اجازه تحویل اسلحه به نیروهای انقلابی را نمی داد و باعث فتنه در مسائل جنگ بود. او جنگ را سیاسی کرده بود. ما به بنی صدر می‌گفتیم انقلاب ما انقلاب مردمی است. رکن رکین آن «روحانیت» است. کشور اسلامی را روحانیت اداره می‌کند. جنگ هم همینطور است شما از روی چه معیاری علیه روحانیت بد حرف میزنی؟! متأسفانه او هرگز زیر بار نمی رفت؛ لیکن تشکیل شورای عالی دفاع و گذاشتن بنی صدر به عنوان یک عضو در شورا و گرفتن همه اختیارات از او و سپردن جنگ به نیروهای انقلابی، تحولی چشمگیر را به وجود آورد و مردم با شتاب و سرعت وارد صحنه نبرد گردیدند و از سوی بازاریان و اصناف در ستاد زینبیه نمایندگانی آمدند و نیازمندیها را تأمین می نمودند. برادرانی که با شهید دکتر چمران از تهران آمده بودند علاوه بر این که در جبهات مختلف مشارکتی فعال داشتند در تدارکات روزانه جبهه ها همکاری می‌نمودند و هر چیزی که ما در اهواز نمی توانستیم تهیه کنیم به آنان لیست می‌دادیم و آنها هم تلفن می زدند و با سرعت به دست ما می رسید. بخشی از آنچه مردم شهر تهران می‌فرستادند به خود نیروهای جنگ های نامنظم تحویل می‌دادیم و بخش بزرگتر به ستاد زینبیه می‌رسید که طبق برنامه به جبهه ها فرستاده می شد. در رابطه با تهیه اسلحه برای رزمندگان جنگهای نامنظم که محورهای اصلی نفوذ و پیشروی دشمن را سد کرده بودند و ضربات سختی بر دشمن زبون وارد می کردند، خودشان تأمین می کردند یا در حین حمله و یورش به جبهات دشمن، اسلحه مورد نیاز و حتی لباس و غذای خودشان را از دشمن به غنیمت می گرفتند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۲۹ عبدالواحد عباسی ┄┅┅❀┅┅┄ 🔹 در همان زمان کمک‌های نقدی که از سوی مردم به مقام معظم رهبری می رسید در اختیار ما می نهادند و ما آن را به ستاد جنگهای نامنظم می‌دادیم. جنگ روند خود را بدین صورت ادامه داد. مردم شهر اهواز و مردم دیگر شهرها که برای کمک می آمدند، در کنار نیروهای سپاهی و بسیجی و ارتشی وارد کارزار می‌شدند و از سقوط شهر اهواز و سر انجام بیرون راندن دشمن از سرزمین اسلامی فداکارانه تلاش کرده و خوشبختانه آن سختی‌ها و کمبودهای تعلیماتی و تدارکاتی جبران گردید و دشمن تاب مقاومت در برابر ملتی کار آزموده و انقلابی را کاملاً از دست داد و با رهبری امام(ره) و با خون شهداء به ویژه نیروهای جنگ های نامنظم و فرمانده قدرتمندش، یعنی شهید دکتر مصطفی چمران پیروزی حاصل گردید . عبدالواحد عباسی، شاعر انقلاب اسلامی مسؤول آموزش و پرورش ناحیه یک اهواز درباره شهید دکتر چمران و نیروهای جنگ های نامنظم می گوید: زمان آغاز جنگ من در اداره آموزش و پرورش سوسنگرد مسؤول بودم و بعد که جنگ ابعاد خطرناک تری پیدا کرد ما به آموزش و پرورش اهواز آمدیم و ساختمان اداره کل آموزش و پرورش استان در فلکه ساعت مستقر بودیم. من آوازه و شهرت دکتر شهید مصطفی چمران را می دانستم و شنیده بودم. من نه تنها شاعر انقلاب اسلامی بودم بلکه از رزمندگان نیروهای مردمی بودم و دائم از سوی مسؤولان برای تبلیغ می‌رفتم و مردم را به شرکت و دفاع از انقلاب اسلامی دعوت می‌کردم. فعالیتهای من برای مردم و دست اندرکاران جنگ مشهود بود. اهواز در همان روزهای اوّل جنگ در معرض خطر سقوط بود. بچه های شهر اهواز وجوانان رزمنده آن که در رأس آنان برادر عزیز حاج علی شمخانی و استوار ارتشی «غیور اصلی» بودند، توانسته بودند با کمک رزمندگان حمیدیه به فرماندهی علی هاشمی لشکر ۹ زرهی عراق را در شب نهم مهر ماه ۵۹ با یورش سهمگین متلاشی کنند و شهر اهواز را از سقوط صد در صد نجات دهند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۳۰ عبدالواحد عباسی ┄┅┅❀┅┅┄ 🔹 وضعیت دفاعی شهر اهواز کاملاً نگران کننده بود. نیروهای ارتشی به کمک مردم نیازمند بودند. به خاطر دارم جهاد سازندگی یک کانال و یک خاکریز در جنگل اطراف اهواز به وجود آورده بود. دشمن تا ملاشیه و کارخانه نورد رسیده بود اگر دشمن یک تکانی دیگر می خورد، شهر بدون دفاع سقوط می کرد وضعیت شهر اهواز کاملاً از خرمشهر و سوسنگرد وخیم تر می‌شد. زیرا در خرمشهر بچه های شهر به فرماندهی جهان آرا ایستادند و با قدرت و خون ۴۵ روز از موجودیت شهر دفاع کردند و اگر بنی صدر به فریاد آنان می رسید، شهر هرگز سقوط نمی کرد. در هر حال زمانی که مقام معظم رهبری به همراهی دکتر چمران به اهواز رسیدند که سپاه حمیدیه به فرماندهی برادر شهید علی هاشمی و سرهنگ سعید سعیدی فرمانده سپاه به پادگان تیپ ۳ زرهی مراجعه و درخواست ۱۷ آر پی جی و یک دوشکا نمودند که به آنان داده شد. این گروه در وقت غروب و پس از اذان مغرب و عشاء از فاصله حدود ۱۰ تا ۱۲ متر، تانک های در حال حرکت لشکر ۹ زرهی را هدف قرار دادند. در یک لحظه بیش از ۱۷ تانک دشمن که غافلگیر شده بودند منفجر و در همان زمان نیروی بیست نفره شهید غیور اصلی به محل درگیری رسیدند و ضربات خویش را وارد کردند. دشمن سراسیمه دست به فرار زد......... دفاع از شهر بسیار حساس شده بود. در آن زمان نیروهای ارتشی و مردمی و سپاهی هماهنگی لازم را نداشتند. البته بعد از برکناری بنی صدر از قدرت، ارتش اسلامی، غرور و عزّت و اقتدار خودش را به دست آورد و در عمليات فتح المبين و طريق القدس و فتح خرمشهر بزرگترین ضربات را بر دشمن وارد کرد. در هر حال در اهواز روزهای سختی داشتیم. هشت ماه صدام حسین مارش جنگ را می نواخت. در آن روزها بنی صدر می‌توانست ارتش را از هر حیث برای نبرد آماده کند. اما او حتی در روزهای اشغال تلاش می کرد تا مردم و امام(ره) از آنچه در جبهه ها می گذشت بی اطلاع قرار دهد. بعثی ها حدود ۸۰ کیلومتر وارد خاک کشورمان شده بودند و بنی صدر می گفت: دشمن در مرز چند پاسگاه را گرفته و ما حمله می کنیم و آنها را آزاد می کنیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂