eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۵۳ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 چند هفته ای از اقامت من در قرارگاه گردان گذشت تا اینکه دستور انتقال فرمانده گردان صادر گردید و به جای او افسر کارکشته ای با درجه سرهنگی از واحد زرهی در محل حاضر شد. او مدتی در سازمان اطلاعات و دفاتر نظامی وابسته به فرماندهی حزب بعث خدمت کرده بود. نظر به اینکه سازماندهی هر واحد نظامی در ارتش عراق به فرمانده آن واحد مربوط می شود انتظار می‌رفت که در گردان ما تحولی اساسی صورت گیرد و از آنجایی که طرز تفکر یک افسر زرهی با یک افسر پلیس تفاوت داشت اولین اقدامی که سرهنگ قصد داشت صورت دهد انتقال مقر گردان به منطقه ای پایین‌تر از کوه بود که برای انتخاب محل مناسب هم خودش اقدام کرد. اندکی بعد بولدوزرهایی برای حفر قرارگاه جدید و مکانهای مورد نیاز حاضر شدند، سپس دو نفر متخصص پانسمان برای تسهیل و تسریع سرویسهای درمانی به واحد ملحق شدند. از صبح زود، سربازان برای حفر صخره های محکم با استفاده از میله های آهنین تلاش می‌کردند. در بیشتر مواقع یکی از نظامیان تیپ و یا لشکر جهت نظارت بر تلاش کمرشکن سربازان حاضر می‌شد و با اعلام نظرهای خود کار، خوب پیش نمی رود.» یا «سنگرها به اندازه کافی عمیق نیست.» سربازان را وا می داشت تا برای احداث و یا حفر محلها دوباره تلاش کنند. سنگرهای جدید رضایت خاطر افسرانی را که از آنها بازدید می‌کردند. فراهم نمی ساخت. با تعجب کامیونهای ارتشی را می‌دیدم که صدها گونی محتوی شن برای ساختن سنگر و مقادیر قابل توجهی چوب و ورق آهنی حمل می‌کردند. مصالح ساختمانی در یک چشم به هم زدن فراهم می‌شد تا بنایی ویران گردد و این در حالی بود که شهروندان عراقی برای تهیه آنها جهت ساختن یک چهاردیواری با مشکلات بسیاری مواجه می‌شدند. علاوه بر این عملیات احداث راه برای اتصال مقر گردان به جاده سنگ فرشی که در چند کیلومتری قرارگاه واقع شده بود انجام می گرفت. شواهدی از کمبود ساز و برگ نظامی حکایت می‌کرد. پیرامون صرفه جویی در استفاده از ذخایر گلوله های خمپاره ۸۲ میلی متری دستوراتی صادر شد. مقرر شد که فقط بیست گلوله توپ در هر روز شلیک شود. در آن هنگام در انبارها و کارخانجات تسلیحاتی غرب و شرق برای تأمین نیازهای عراق به سلاح و مهمات گشوده شد. بیلان هفتگی تعداد گلوله های پرتاب شده ایران به سوی منطقه را در مقابل گلوله های پرتاب شد، میزانی برابر نصف را نشان می داد که مغایر با اوضاع جنگ طی هفته های اول بود آن روزها گلوله های بی حد و حساب ایران به سوی مواضع عراق پرتاب می شد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۵۴ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 با آغاز ماه سپتامبر ۱۹۸۱ نیروهای ایرانی در نقاط متعدد جبهه از جمله تنگه کوجر واقع در هفده کیلومتری شمال مواضع ما متمركز شدند، تا اینکه هجوم گسترده ای به سمت ارتفاع یکهزار و صد و پنجاه آغاز کرده و توانستند بر آن تسلط یابند. علاوه بر این حمله گسترده دیگری در منطقه خفاجیه صورت دادند. عملیات رزمی ارتفاع یکهزار و صد و پنجاه را با یک دوربین قوی دیدم. برعکس مواضع آرام ما، نبردهای شدیدی در فاصلهٔ هفده کیلومتری جریان داشت و دود ناشی از انفجارها بر روی دامنه کوه ها دیده می شد. عراق بعد از گذشت هفت روز دست به ضد حمله ای زد و توانست بعد از سه روز تلاش و پرتاب صدها خمپاره و شرکت نیروهای ویژه و یگانهایی از گارد ریاست جمهوری ارتفاع مذکور را باز پس گیرد. بسیاری از افسران و سربازانی که هنگام حمله کنترل منطقه کوهستانی را به دست گرفتند، تعداد نیروهای ایرانی را بی شمار توصیف می کردند، اما حتی واحدهایی که نزدیک منطقه حمله بودند، این تعداد را تأیید نکردند. به اعتراف بسیاری از نظامیان، تعداد مهاجمان ایرانی از دو گردان تجاوز نمی کرد. آیا این ادعاها تلاشی برای توجیه شکست بود یا اینکه نوعی از امدادهای غیبی به شمار می‌رفت. به هر حال گزافه گویی در مورد انبوه نفرات ایرانی در حمله، نه فقط در بین نظامیان بلکه حتی در میان مردم عادی نیز بسیار رایج شده بود. منبع این شایعات ضد اطلاعات نظامی عراق بود. چنانچه نیروهای عراقی پیروز می شدند آنها مدعی می‌شدند که نیروهای ما دشمنان خود را که تعدادشان چند برابر بود شکست داده اند؛ اما چنانچه نیروهای عراقی شکست می خوردند، آنها در توجیه این تلاش می‌گفتند که کثرت تعداد طرف مقابل بر شجاعت نیروهای ما غالب گردید. من به شخصه شاهد چنین موج انسانی نبودم. امواج انسانی نه فقط پیروزی را عینیت نمی بخشید، بلکه اعزام چنین نیروی عظیمی با عدم طرح ریزی و سازماندهی خوب می توانست برای آنها مرگ آفرین هم باشد و طرف مقابل با توسل به سلاحهای مدرن و آتش کوبنده آنها را تار و مار سازد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۵۵ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 در نبرد ارتفاع یکهزار و صد و پنجاه برای ما محرز شد که نیروهای ایرانی شیوه تهاجمی خودشان را تغییر داده اند. به طوری که این بار بر خلاف دفعات قبل از آتش توپخانه برای شروع کار کمک نگرفتند، بلکه یگانهای خود را با استفاده از تاریکی شب از طریق میادین مین به حرکت درآوردند. افراد این یگان از ارتفاع صعود کرده به قله رسیدند، تا نیروهای عراقی غرق در خواب را غافلگیر سازند، به طوری که بعضی از افسران و سربازان در حالی که زیرپوش بر تن داشتند، به اسارت در آمدند. اهمال از جانب تیپ ۳۲ مستقر در آن منطقه صورت گرفته بود. اما از آنجایی که پرداخت بهای این اهمال بسیار سنگین بود، هرکس، دیگری را مسئول اصلی قلمداد می کرد. برای مثال فرمانده تیپ که با خودخواهی تمام سعی می‌کرد برای نجات خود چاره ای بیندیشد مسئولیت این شکست را بر عهده فرمانده یکی از گردانها و برخی از افسران و درجه داران آن گردان گذاشت. بلافاصله ده ها نفر به دادگاه نظامی که در قرارگاه لشکر دو در خانقین تشکیل گردیده بود، تحویل داده شدند. دادگاه به اظهارات شهود گوش نداده بلکه گزارش فرمانده تیپ را ملاک قرار داد. این رسم از آغاز جنگ در ارتش عراق متداول شده که به دنبال هر شکستی برخی به اعدام محکوم شوند. در این دادگاه حکم اعدام بیست و پنج افسر و درجه دار از جمله شخص فرمانده گردان صادر شد. با اینکه فرمانده گردان و برخی از افسران بارها به علت ابراز شجاعت به دریافت مدال شجاعت از دست صدام نائل شده بودند، صبح عید سعید قربان در برابر جوخه آتش قرار گرفتند. اجساد این معدومین که عبارت ترسو بر روی تابوت هایشان نوشته شده بود به خانواده هایشان تحویل داده شد. بعد از گذشت سه ماه اطلاعاتی به دست آمد که این معدومین هیچگونه تقصیری نداشتند، بلکه گزارش فرمانده تیپ دقیق نبوده است. موضوع دوباره مورد بررسی قرار گرفت و آنها در جرگه شهدا قرار گرفتند. با اینکه نتیجه حمله ایران در ارتفاعات کوجر و خفاجیه گویا رضایت بخش نبود، اما ایرانی‌ها از این شکست‌ها تجربه به دست آوردند تا اینکه در اوایل ماه سپتامبر با از بین بردن نیروهای عراقی مستقر در ساحل شرقی کارون به پیروزی رسیدند و پیشگویی فرمانده عراقی که حاضر به عبور از رود کارون در اوایل جنگ نشد تحقق یافت. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۵۵ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 منطقه موخوره مانند دیگر مناطق شمالی جبهه، آرام و در عین حال نگران کننده به نظر می رسید. آیا عاقلانه است که ایرانی ها برای آزادسازی این منطقه که یک سال تمام در اشغال نیروهای عراقی بود، در فکر شروع حمله ای نباشند؟ پیش بینی می‌کردیم که پنهانی مقدمات حمله ای در حال فراهم شدن است و چنانچه گاه و بیگاه آتشی بین طرفین رد و بدل نمی شد، سکوتی دلنشین و زیبا بر منطقه حاکم بود. در آن موقع دوربینی با خود به جبهه برده بودم و با آن در مواضع استقرار گروهانها که در بالاترین نقطهٔ کوه واقع شده بود اطراف را نظاره می‌کردم. در آن روزها از بیکاری کشنده ای رنج می‌بردم، روزانه حدود پانزده بیمار را که اغلب ناراحتی‌های سطحی داشتند در مدت بسیار کوتاهی معاینه می‌کردم و باقی روز را به بهانۀ سرکشی به گروهانها قدم می‌زدم و یا اینکه در سنگر معاون فرماندهی که علاقه زیادی به وی پیدا کرده بودم، با افسران مشغول صحبت می شدم. هنگام عصر، تلویزیون را که به وسیلهٔ مولد کوچک برق در قرارگاه گردان به کار می افتاد روشن می‌کردیم. با تاریک شدن هوا مولد را خاموش می‌کردیم زیرا صدای موتور برق روی افراد دیده بانی اثر می گذاشت و تلویزیون را به باطری ماشین وصل کرده و تمامی شب را به گفت و گو با یکدیگر، شنیدن رادیو و مشاهده برنامه های تلویزیون سپری می کردیم. فرمانده گردان روزی دوبار هنگام صرف ناهار و شام نزد ما می آمد و تا نیمه های شب در جمع ما حضور می یافت. در آن موقع تلویزیون از جمله هدایای صدام به ساکنین روستاهایی بود که ضمن بازدیدهای مکرر در بین مردم تقسیم می‌کرد و با اینکه عبارت هدیه رئیس جمهور صدام بر روی آنها نوشته شده اهالی آنها را به قیمت ۸۰ دینار به کسانی که مایل به خریدش بودند، می فروختند. زندگی در آنجا غیر قابل تحمل شده بود موش‌های زیادی در منطقه وجود داشت. وجود آنها را که روی بدنهایمان احساس می‌کردیم. هنگامی که انگشتان پا و یا گردنمان میان دندانهای آنها گیر می‌کرد هراسان از خواب می‌پریدیم. همواره هجوم شبانه آنها در تاریکی شب، در نظرم بود. با اینکه هرگز مورد تعرض ماری قرار نگرفتم، ولی این مسئله همچون کابوسی وحشتناک مرا آزار می.داد. جای تعجبی هم ندارد، آمارهای پزشکی ثابت می‌کنند بسیاری از کسانی که با نیش مار از بین می روند، در نتیجه سم به هلاکت نمی رسند بلکه مرگ آنها نتیجه ترس، دلهره و شوک عصبی است. فقط یکبار آن هم بین راه با ماری روبه رو شدم. مار به دور سنگی پیچیده و زبان زشتش را از دهان خارج کرده بود. با دیدن این صحنه سربازی که مرا همراهی می‌کرد بلافاصله سلاحش را به قصد کشتن مار درآورد ولی او را از این کار منع کردم چرا که متعرض ما نشده بود از آن گذشته او در وطن خود زندگی می کرد، در حالی که ما غریبه بودیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۵۶ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 مشکل دیگر ما استحمام بود که خوشبختانه، با استقرار در موضع جدید منتفی شد. آب حمام را سربازان گماشته فراهم می‌کردند و در مخزن ابتدایی که در نزدیکی قرارگاه احداث کرده بودیم، می ریختند. سپس افسران به نوبت دوش می‌گرفتند. از نظام گماشتگی در ارتش عراق به شدت نفرت داشتم. هر افسری یک سرباز را به اسم گماشته به خدمت خود در آورده بود. ولی من هرگز حاضر نبودم سربازی را به خدمت خود درآورم، از طرفی به جهت داشتن درجه نظامی نمی‌توانستم خودم این کار را انجام دهم چون این عمل توهین محسوب می‌شد. برای همین از گماشته معاون فرمانده گردان با پوزش تمام می‌خواستم بشکه آبی تهیه کند تا سر و بدن خود را از گرد و غبار بشویم. افسران از وجود گماشته ها برای خدمات روزمره، حتی پاک کردن کفش هایشان استفاده می‌کردند. مشکل استحمام به دستور فرمانده گردان در مورد احداث دو باب حمام مجزا برای افسران و درجه داران و سربازان منتفی شد. حمام ها از طریق روشن کردن اجاق زیر آنها گرم می‌شد و گروهانها سربازان خود را طبق برنامه ای مشخص مأمور انجام این کار می‌کردند. مصالح احداث این دو حمام از خانه ها و ساختمانهای شهر قصرشیرین تأمین شده بود. در آن موقع دستوراتی در مورد عدم انتقال مصالح ساختمانی از شهرهای ایران به خاک عراق صادر شده بود، ولی افراد فقط مجاز بودند در جبهه های نبرد و مواضع نظامی در خاک ایران استفاده کنند. فرمانده گردان می‌گفت: «ما دیر یا زود تاوان خسارات وارد به شهرها را خواهیم پرداخت، پس چرا از مصالح ساختمانی این شهرها استفاده نکنیم!؟» در مورد تغذیه هم موقعیت افسران بهتر از سربازان و درجه داران بود. در هر واحد یک غذاخوری مخصوص افسران وجود داشت و هر افسری ماهانه مبلغی به عنوان حق عضویت می پرداخت. مسئولیت اداره این غذاخوری به پزشکان واگذار می‌شد، چرا که کمتر از دیگران مشغله کاری داشتند. بدین ترتیب من به عنوان مسئول اداره غذاخوری افسران و رسیدگی به دخل و خرج روزانه منصوب شده بودم. جیره غذایی افسران به شکل خام سرو می‌شد و سربازان مسئول نظافت غذاخوری و پختن غذا بودند. هر روز عصر یک کامیون نظامی ظرفهای بزرگ غذا را حمل و در بین گروهانها تقسیم می‌کرد. غذا برای روز بعد هم نگه داری می‌شد زیرا ظهرها بیشتر خطر حمله وجود داشت. موظف بودم هر روز قبل از توزیع کنترل کنم. از کمیت و کیفیت غذا راضی نبودم، شکایات متعددی هم از سربازان در این مورد به گوش می‌رسید. بسیاری از سربازان که اجاق برقی هایی برای گرم کردن غذا داشتند از فروشگاه اردوگاه مواد غذایی را تهیه می‌کردند. هر نظامی ماهانه ده تا پانزده دینار برای تهیه غذا هزینه می‌کرد. با اینکه گاهی مواد غذایی یگانها مناسب بود ولی تهیه و پخت آن مشکل بود. بارها اتفاق افتاد که با اصابت خمپاره ای به محل توزیع جیره های غذایی دهها سرباز که در اطراف کامیون حامل مواد غذایی اجتماع کرده بودند، به خاک و خون می‌غلتیدند. برای گرفتن مرخصی نیز افسران نسبت به سربازان و درجه داران از اولویت برخوردار بودند. افسران به چهار گروه تقسیم می‌شدند، هر گروه فقط یک هفته مرخصی داشت و حدود سه هفته در جبهه حضور می یافت. اما سربازان به پنج گروه تقسیم می‌شدند، هر یک از آنها چهار هفته را در جبهه سپری می‌کردند و یک هفته مرخصی داشتند. مرخصی دوره ای تنها امید هر نظامی اعم از افسر و درجه دار در جبهه آنها مشکلات و ناراحتی‌های جبهه را به امید مرخصی آینده تحمل می‌کردند و موقع استفاده از مرخصی شور و حال قابل توجهی در روحیه آنها پدیدار می‌شد، به همین جهت، برای یک نظامی، خبری مصیبت بارتر از تعلیق و یا تأخیر مرخصی ها نبود. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۵۷ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 تأثیر شکست نظامی و یا سقوط یک شهر عراق بر روحیۀ نظامی‌ها در مقایسه با محرومیت آنها از مرخصی نوبتی بسیار ناچیز بود. با اینکه می‌توانستم نیاز یک ماهه دارو را یکباره تأمین کنم هربار به بهانه تمام شدن دارو به خانقین می‌رفتم و ساعاتی را با دوستان و همکارانم در درمانگاه و یا بیمارستان الجمهوری به سیر و سیاحت در بازارها می‌پرداختیم. دنیای شهر با دنیای خاکی که ما در آن به سر می بردیم مغایر بود. دنیای ما دنیای امر و نهی ها، چهره های غبار گرفته، هشدارهای مکرر هجوم مارها و موشها و زیر نظر گرفتن حرکت های مشکوک بود. اما دنیای شهر پر بود از شور و حرارت، تنوع و آرامش نسبی... وقتی زنی را می دیدم گویی که با حوریان و ملائک روبه رو می‌شدم اما خوشبختانه در محیطی رشد کرده بودم که می توانستم خودم را کنترل کنم. طبیعی است بسیاری از نظامیان نیز وضعیتی مشابه من داشتند. وقتی یک مرد متأهل از همسرش دور است، غرایز جنسی و انگیزه های طبیعی او برای گرایش به سمت جنس مخالف در جسم و جانش غلیان پیدا می‌کند در این حال بر سر دو راهی اطاعت از فرمان خدا و وسوسه های شیطان قرار می‌گیرد. خدا را سپاس می‌گویم که در جدال با هواهای نفسانی به پیروزی دست یافته و در ردیف تقواپیشگان قرار گرفتم که رستگاری از آن کسی است که پیرو تقواست......... در اکتبر ۱۹۸۱، لشکر شش زرهی از منطقه شمالی به منطقة انتقال یافت و جای آن را لشکر نه زرهی گرفت که در نبردهای منطقه جنوبی در آغاز جنگ به طور کامل از پا درآمده بود. سربازان در تانکها و زره پوش ها کف می‌زدند و آواز میخواندند، برای همین در حالی که افراد لشکر شش بر خلاف افراد لشکر نه ناراحت بودند، گویی که به کام مرگ می روند. با استقرار لشکر نه در منطقه جبهه شمالی به دو منطقه تقسیم شد. منطقه نخست که از شمال سرپل ذهاب به جنوب منطقه امام حسن امتداد یافته بود تحت کنترل فرماندهی لشکر نه در آمد. منطقه بعدی که از امام حسن به جنوب گیلان غرب امتداد می یافت تحت کنترل لشکر هفت در آمد. تیپ ما نیز تابع فرماندهی لشکر هفت گردید.. در آن ماه، درخواست کردم به عنوان یک پزشک دایمی (کادر) در ارتش خدمت کنم. علت این امر عشق و علاقه به خدمت در ارتش نبود، بلکه می خواستم از این طریق از جبهه خلاص شوم. از امتیازات آن معافیت از جبهه در مقابل یک سال خدمت دوره ای در درمانگاه نظامی بود. این نوع خدمت در ارتش دو سال و در بیمارستانهای غیرنظامی فقط یک سال ادامه می یابد. علاوه بر این خدمت در خطوط مقدم جبهه مختص پزشکان وظیفه بود. هنگامی که علت این امر از راجی تکریتی مدیر امور پزشکی ارتش عراق سؤال شد پاسخ داد که حاضر نیست کادرهای ارتش را به قربانگاه بفرستد. به همین جهت، مقرر شد پزشکان وظیفه در خطوط مقدم خدمت کنند. در پناهگاه های پر از موش بخوابند و از امتیازاتی که افسران از آن برخوردار بودند، محروم باشند! در حالی که پزشکان کادر در پشت جبهه خدمت میکردند، از شرایط زیست بهتری برخوردار بودند و از کمکهای مالی، مسکن، اتومبیل و دیگر تسهیلات نیز بهره مند می‌شدند. خدمت در ارتش و در شرایط جنگی برای پزشکی که فقط کادر باشد خدمت ایده آلی است. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۵۸ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 از آنجایی که من و دیگر همکاران وظیفه از این امتیازات بی خبر بودیم، درخواست خدمت داوطلبانه در ارتش را مطرح کردیم وقتی فرماندهی ارتش با کثرت متقاضیان روبه رو گردید، شرط جلب موافقت وزیر بهداری را قبل از اینکه طرح درخواست داوطلبی را وضع کند، مطرح کرد. بدیهی است که این درخواستها پذیرفته نمی شد زیرا وزیر نمی توانست با از دست دادن دهها پزشک نظام خدمات درمانی عراق را مختل سازد. با این همه با درخواست من موافقت شد چرا که قبل از تعیین ضوابط فوق الذکر اعلام داوطلبی کرده بودم. همچنین در شرایط جنگ از شدت تأکید بر لزوم گرایش نظامیان به حزب بعث کاسته شد و زمینه پذیرش افرادی که عضو و طرفدار حرکتهای سیاسی مخالف نبودند فراهم گردید، خوشبختانه این مسئله شامل حال من نیز شد. بعد از این تقاضا باید در چارچوب تشریفات عادی پرسشنامه مخصوص ضد اطلاعات را پر میکردم و متعهد می‌شدم که در صورت اثبات خلاف گفته هایم مورد تنبیه قرار گیرم. برای اثبات سلامتی جسمانی و عقلانی در آوریل ۱۹۸۲ مورد معاینه دقیق پزشکی قرار گرفتم. هنوز مراحل خدمت داوطلبی طی نشده بود که اسیر شدم و به ایران آمدم.. طی ماه اکتبر، قرارگاه گردان ما دوبار مورد حمله توپخانه قرار گرفت. که در یکی از دفعات شدید و خطرناک بود ناگهان و بدون هشدار قبلی توپخانه ایران به غرش درآمد. از صدای پرتاب گلوله دریافتیم که مسیر گلوله ها به سوی ما نشانه گیری شده است. بالاخره اولین گلوله توپ در وسط قرارگاه گردان منفجر گردید، همه به سمت پناهگاه ها دویدیم. گلوله باران همچنان ادامه می یافت. دو یا سه نفر مجروح شدند و من بلافاصله برای درمان آنها به واحد سیار پزشکی احضار شدم. شهادتین را خواندم و توکلت علی الله گویان از پناهگاه مقاوم به سمت واحد سیار که از استحکامات چندانی برخوردار نبود، دویدم. مجروحان را مورد درمان قرار دادم. یک گلوله توپ به دیوار پشتی آشپزخانه اصابت کرده و عده ای سرباز مجروح شدند. گلوله باران نیم ساعت طول کشید. افرادی که در بطن حادثه بودند لحظات سخت و بحرانی را پشت سر گذاشتند. صدای دهشتناک گلوله قبل از اصابت به هدف، گوشها را آزار می داد و قلبها را به تپش وا می داشت تا اینکه این آتش متوقف شد. نتیجه این گلوله باران فقط شش مجروح بود و آرامش در منطقه حاکم شد. چند روز بعد، دوباره یک گلوله دودزا به یکی از مواضع قرارگاه اصابت کرد. پرتاب این گلوله هشدار خطرناکی بود. این قبیل گلوله ها برای تعیین هدف استفاده می‌شد و احتمال داشت در آینده گلوله های دیگری نیز فرود آید. با بارش گلوله های بعدی این احتمال به یقین تبدیل شد. نظامیان سراسیمه به سنگرهای مقاوم پناه بردند و خوشبختانه خسارات جانی و مالی به بار نیامد. به طور معمول از خسارات ناشی از حملات توپخانه برای رهایی از تاوان تجهیزات به هدر رفته و یا گم شده استفاده می شد. برای مثال وقتی سنگر سربازی مورد اصابت گلوله توپ و یا خمپاره قرار می‌گرفت، در بیلان خسارات روزانه اسامی ،تجهیزات، دستگاه ها و سلاح های متعددی را که پیشتر آسیب دیده و غیر قابل تعمیر شده بود به ثبت می رسید. خسارات گاهی شامل چند دستگاه تلفن نیز می شد. معلوم نبود این تعداد تلفن چگونه و به چه دلیلی به یک سنگر انتقال یافته بود. این روش در تمامی واحدهای ارتش اعمال می‌شد تا از تشکیل جلسات بازجویی و نوشتن استشهاد نامه‌هایی که در نوع خود مسئله ساز بود، جلوگیری کند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۵۹ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 با نزدیک شدن ماه نوامبر آرامش موخوره سرمی‌آمد. در آن منطقه ارتفاعاتی وجود داشت که نیروهای ایرانی بر آنها مسلط بودند. اسامی آن ارتفاعات را نمی‌دانستیم ولی نام هایی روی آنها گذاشته بودیم. منشار و سنبله در بین ارتفاعات تنگهٔ شیشرب قرار داشت که از وسط آن جاده ای می‌گذشت و ما نمی‌دانستیم این جاده به کجا منتهی می شود. گاه و بیگاه یک خودروی نظامی ایرانی از آنجا عبور می‌کرد. تصور می‌کردیم که این خودروها حامل آذوقه و ساز و برگ لازم برای نیروهای ایرانی هستند که در مقابل مواضع گردان ما استقرار یافته بودند. ولی از آغاز ماه نوامبر رفت و آمد از این تنگه گسترش یافت، به گونه ای که واحدهای دیده بانی خط مقدم هنگام شب صدای حرکت خودروها را می شنیدند. رؤیت این خودروها هنگام شب ممکن نبود ولی اهداف آن منطقه در معرض آتشبارهای توپخانه گردان ما بود، به گونه ای که توپخانه می‌توانست منشأ آن صداها را مورد هدف قرار دهد. با این همه، حرکت خودروها در طول شب به هیچ وجه قطع نمی شد و هنگام صبح مواضع و استحکامات تازه ای را مشاهده می‌کردیم که به عقیده افسران گردان مواضع استقرار تانکها بود. این وضعیت نگران کننده در طول ماه نوامبر ادامه یافت و به موازات آن گشت‌های شناسایی نیروهای ما نیز افزایش پیدا کردند. تلفن‌ها در طول روز بی وقفه به صدا در می آمد «قربان، صدای خودرویی در نزدیکی تنگه شیشرب شنیده می‌شود»، «قربان، حرکت مشکوکی در نزدیکی تنگه شیشرب احساس می‌شود.» «قربان، افرادی در حال حرکت از طریق تنگه شیشرب مشاهده گردیدند.» در آنجا سه گروه دیده بانی، توپخانه تیپ و گردان حضور داشتند. هر یک از این گروهها مشاهدات خود را که اغلب هم ضد و نقیض بودند ابلاغ می کردند. گروهی از وجود نقل و انتقالی در تنگه خبر می‌داد و گروه دیگر آن را تکذیب می‌کرد. دستورها گاهی از قرارگاه تیپ و گاهی از قرارگاه گردان صادر می‌شد و فرمانده تیپ دچار وسواس شدیدی شده بود. البته من او را ملامت نمی‌کردم چون او معتقد بود افسران به خاطر ساده ترین اشتباهات اعدام می‌شوند. برای همین دستور می‌داد به سمت خودرو و یا کاروانی که از کنار تنگه عبور می‌کردند تیراندازی شود. اکثر تیراندازیها ایذایی بود و ما حتی نمی‌دیدیم که ماشین و یا خودرویی مورد اصابت قرار گیرد. خدمه آتشبارها گاهی از کثرت این دستورات ابراز نارضایتی می‌کردند. یکی از آنها هنگام دریافت دستور تیراندازی به سوی یک خودروی نظامی که هنگام ظهر از کنار تنگه عبور می‌کرد با تمسخر گفت: این خودرو حامل غذاست، یعنی ایرانی ها نباید ناهار بخورند. در ماه رمضان به خصوص هنگام افطار حدود نیم ساعت آرامش برقرار می شد. گویی که طرفین وقت افطار به یکدیگر احترام می‌گذاشتند و از آتشبازی دست بر می داشتند. یک بار آتشبارهای عراقی اقدام به تیراندازی کردند که یکی از افسران که در کنار ما بر سر سفره نشسته بود با ناراحتی گفت: «بگذارید مردم با آرامش افطار کنند.» تنها معمای مبهمی که آن روز در ذهن فرماندهان منطقه وجود داشت، حضور نیروهای ایرانی در مقابل ارتفاعات منشار، سنبله و تنگه شیشرب بود. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۶۰ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 نفراتی از تیپ لشکر و دیگر واحدها، مناطق اطراف در منطقه ممنوعه را مورد شناسایی قرار می دادند و به محض مشاهده حرکتی، موارد را به واحد های مربوطه گزارش می دادند. روزی معاون فرمانده به مرخصی کوتاه مدتی رفت و غیر از من افسر دیگری در قرارگاه نبود. ناگزیر شب به جای او کشیک دادم. نیمه شب با تمامی گروهانها تماس گرفتم و از آنها خواستم گوش به زنگ باشند. حدود ساعت یک شب یکی از سربازان واحد مخابرات با من تماس گرفت و خبر داد که دیده بانهای تیپ ۵ پیاده مستقر در جنوب، منطقه حرکت ده ها دستگاه خودرو را در منطقه ممنوعه مشاهده کرده اند. از او خواستم بین من و دیده بانهای خط مقدم گردان ارتباط برقرار سازد. از آنها سؤال کردم که آیا به مورد غیر طبیعی برخورد کرده اند و آنها در پاسخ گفتند که وضع عادی است. هنگامی که اطلاعات رسیده از تیپ ۵ را با آنها در میان گذاشتم خبر را تکذیب کردند. حرف آنها عاقلانه بود. آنها که میتوانند حتی یک دستگاه جیب کوچک را مورد شناسایی قرار دهند چطور متوجه حرکت دهها دستگاه خودرو نشده بودند؟! به پاسخ های آنها اکتفا کردم و خواستم که مراقب اوضاع باشند و موردی برای بیدار کردن فرمانده یگان ندیدم. صبح فردا، هنگامی که از خواب بیدار شدم هیاهویی از بیرون پناهگاه شنیدم. از سنگر بیرون آمدم. عده ای دور فرمانده را احاطه کرده و اتفاقی را که شب گذشته رخ داده بود به اطلاع وی می‌رساندند. فرمانده نگاه سرزنش آلودی به من کرد و پرسید که چرا خبری را که دیشب تیپ ۵ مخابره کرده بود به اطلاع وی نرسانده ام. با صراحت به وی گفتم که دیده بان تیپ ۵ اشتباهی به موردی برخورد کرده بودند. خوشبختانه آن شب بدون وقوع اتفاقی سپری گردید. با نزدیک شدن پایان یازدهمین ماه، مقرر گردید یک گروه گشتی برای انجام مأموریتی به نزدیکترین نقطه مواضع استقرار تانکها اعزام شود تا در مورد وضعیت و تعداد نیروهای ایرانی اخباری کسب کند. این مأموریت برای مأموران اجرا بسیار مهم و خطرناک بود. گشتی‌ها باید با تاریک شدن هوا راه می‌افتادند و قبل از طلوع فجر به پایگاه های خود بر می‌گشتند. همه شب را با نگرانی به صبح رساندند. این مأموریت به فرماندهی یک افسر جوان به اجرا درآمد. وی وارد سنگر معاون شد و اطلاعات ضد و نقیضی در اختیار او گذاشت. معاون بارها تکرار کرد که فرمانده لشکر منتظر شنیدن پاسخ شخصی در مورد تعداد نفرات ایرانی مستقر در نزدیکی مواضع تانکهاست. فرمانده گروه شناسایی با خود کلنجار می‌رفت، گویی که جرئت پیدا نکرده بود با نیروهای تحت فرمانش تا نزدیکی محل استقرار نیروهای ایرانی پیشروی کند. از طرف دیگر قادر نبود گزارش مشخصی در این موضوع ارائه کند به این ترتیب مأموریت گشتی‌ها ناموفق تلقی شد. بعد از آنها نیز هیچ نیروی گشتی شناسایی جرئت پیشروی به سمت آن هدف را پیدا نکرد. به ناچار فرماندهان پرچمی رنگی در اختیار فرمانده نیروهای گشتی گذاشتند تا با نصب آن بر روی هدف، معلوم شود به آنجا رسیده است. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۶۱ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 در اواخر ماه نوامبر که ایرانی‌ها حمله گسترده ای را در منطقه بستان آغاز کردند، رادیو و تلویزیون به رجزخوانی پرداخته، شجاعت سربازان دلیر صدام و غلبه آنان بر فارس‌های نژادپرست را تبریک می‌گفتند. هدف عراقی‌ها از این کار اعلام زنگ خطر و شکست جدید و عقب نشینی تاکتیکی نیروهای خودی بود. به این ترتیب، دو هفته بعد از رجزخوانی و پایکوبی، نبردها به اتمام رسید. فرماندهی اعلام کرد که ایرانی‌ها بر تنگه استراتژیک شیب تسلط یافته اند و نیروهای عراقی از قصبه بستان عقب نشینی کرده اند. رسانه های تبلیغاتی قبل از این شکست، از بستان به عنوان شهر و نه قصبه یاد می‌کردند. این شکست خفت بار هشدار صریحی به نیروهای عراقی بود. در طول این مدت خسارات وارده به عراقی‌ها از هر حیث سنگین بود و بسیاری از این خسارات در نتیجه حملات توپخانه نیروهای عراقی علیه یگانهای خودی به بار می آمد. بسیاری از افسران و سربازان که در این نبردهای وحشتناک شرکت داشتند می‌گفتند که اضطراب موجود بین واحدها باعث می‌شد تا هرکس سعی کند فقط خود را از مهلکه نجات دهد. ستاد فرماندهی به نیروهای تحت محاصره دستور مقاومت داده بود. آنگاه همه آنها را زیر آتش قرار داده بود. بی‌شک این اقدام عملی عمدی بود، زیرا صدام از به اسارت درآمدن نیروهایش نفرت داشت و حتی بارها گفته بود که ترجیح می‌دهد نیروهایش همگی کشته شوند تا اینکه به اسارت درآیند. در برخی از این نبردها صدام در ستاد فرماندهی پشت جبهه حضور می یافت تا شاهد شکست نیروها و عدم تحقق اهداف و رؤیاهایش باشد. یک روز فرمانده یکی از یگانهای جیش الشعبی از استان العماره وارد مقر فرماندهی شد تا به نمایندگی از طرف صدام نظاره گر روند درگیری ها باشد. یگانهای جیش الشعبی در برابر حملات کوبنده ایران فرار را بر قرار ترجیح می‌دادند و این تازگی نداشت. افراد جیش الشعبی اولین کسانی بودند که از صحنه نبرد فرار می‌کردند، ولی در مقابل دوربین تلویزیون بیشتر از دیگر نظامیان باد به غبغب می انداختند. صدام فرمانده جيش الشعبی را مورد اهانت شدید قرار داد و او را به خیانت و ترس متهم کرد، او در پاسخ گفت: اگر شما و گاردهای محافظتان که همیشه در میان آنها مخفی می‌شوید شجاع بودید پاسخ حملات ایرانی‌ها را می دادید. صدام که از شنیدن این سخن سخت برآشفته بود او را به دست خویش اعدام کرد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۶۲ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 شکست های پیاپی واحدهای ارتش بر روحیه آنها اثر بدی می گذاشت. دهم دسامبر ۱۹۸۱ فرمانده لشکر هفت مجبور شد یک گروهان کماندویی را به یک مأموریت شناسایی برای کسب اطلاع از تعداد نفرات ایرانی اعزام کند. در محل گردان که در نزدیکی تنگه شيشرب واقع شده بود تحرکی به وجود آمد و تمامی فرماندهان از جمله فرمانده تیپ در آنجا حضور یافتند. فرمانده مرا برای اندازه گیری فشار خونش احضار کرد. از سردرد شدیدی رنج می‌برد و فشار خونش لحظه به لحظه بالا می‌رفت. او و دیگران در یک تشنج روحی قرار گرفته بودند. ساعت ده شب، تمامی افسران به نقطه اوج ارتفاعات صعود کردند تا از محل دیده بانی، عملیات شناسایی نیروهای خودی را نظاره کنند. در آن موقع با وجود اضطرابی که اطراف مرا احاطه کرده بود، آرام و خونسرد بودم. تنها در قرارگاه گردان ماندم و یک سریال عربی را که از تلویزیون پخش می‌شد تماشا کردم. سریال حدود ساعت یک نیمه شب تمام شد، تلویزیون را خاموش کرده و بی آنکه پوتین‌های سنگینم را از پا درآورم بر روی تخت دراز کشیدم. همگی در حال آماده باش دائم به سر می‌بردیم. ساعت دو بامداد جمعه یازدهم دسامبر، صدای شلیک پیاپی توپ‌هایی به سمت محل استقرار یگانهای عراق به خصوص واحد توپخانه آرامش شب را برهم زد. ایرانی‌ها حمله ای را آغاز کرده اند. فرمانده تیپ و افسران عالی رتبه که عملیات شناسایی گروهان را زیر نظر داشتند، ستونی از نظامیان ایرانی را که در حال نزدیک شدن به مواضع نیروهای ما بودند را دیدند. نیروهای ایرانی با استفاده از نور ماه به پیشروی خود ادامه دادند تا اینکه در بین کانال‌های خشک آب که سر منطقه ممنوعه را پوشانده بود مخفی شدند. در این موقع به گروهان شناسایی دستور داده شد مأموریت خود را پایان داده و سریع به واحدهای مربوطه برگردد. نیروهای ایرانی از شکافهای متروکه در شمال به محل استقرار یگانها نفوذ کرده و از سمت چپ ما شروع به پیشروی کردند. آنها در دره کوچکی که حد فاصل مواضع نیروهای ما و نفرات مستقر بر روی خاکریز بود پنهان شده و دقایقی بعد آن خاکریز تسلط یافته و بیشتر نفرات مستقر در آن نقطه را تار و مار کردند. سپس، واحد دیگری از نیروهای ایرانی به عملیات نفوذی ادامه داده و اطراف مقر گردان را محاصره کردند غافل از اینکه یک گروهان پشتیبانی در ضلع چپ قرارگاه و بر روی دامنه استقرار یافته است. در این هنگام سربازان گروهان فریادهای الله اکبر افرادی را از پشت سرشان شنیدند. ابتدا تصور کردند که آنها سربازان عراقی هستند. سرگروهبان گروهان این مورد را به اطلاع ستوان دوم حسین رسانید، ولی او گفت: «آنها نفرات خودی نیستند مگر نمی‌شنوی که فریاد الله اکبر سر می‌دهند؟» ستوان حسین می‌گفت نشانۀ مشخص نیروهای ایرانی فریاد الله اکبر بود. آیا همین علامت ساده حکایت از واقعیت امر ندارد که چه کسی بر حق است و در نهایت چه کسی پیروز خواهد شد؟». به هر حال تلاش ایرانی‌ها برای محاصره قرارگاه گردان، به علت هشیاری افراد گروهان پشتیبانی که به سمت نیروهای پیشرو آتش گشودند، با شکست مواجه گردید با اینکه آتش گلوله ها و خمپاره ها به مقر گردان کشیده شد ولی به کسی آسیبی نرسید. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۶۳ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 در جریان حمله ایرانی‌ها، اجرای آتش همچنان ادامه یافت. حملهٔ وسیعی در حال انجام بود. توپ ها و خمپاره های سنگین ایران بر روی جاده و پشت مواضع ما فرود می آمد و آتشبارهای توپخانه عراق نیز پشتیبانی لازم را از یگانها به عمل می آوردند. لحظات به کندی سپری می‌شد. به همراه یکی از پرستاران واحد سیار پزشکی به سنگر معاون فرماندهی رفتم، سعی می‌کردم به نحوی اوضاع متشنج را پشت سر بگذارم. گاهی گوشی تلفن نظامی را بر می‌داشتم و گفت و گوهایی را که بین گروهانها درباره مسائل منطقه رد و بدل می‌شد و نیز دستوراتی را که فرمانده گردان صادر می‌کرد شنود می‌کردم. موقع عملیاتهای تهاجمی بزرگ تلفنچی خطوط تلفنی گردان را به یکدیگر وصل می‌کرد، به گونه ای که وقتی یک نفر گوشی را بر می داشت صحبتهای دیگران را می‌شنید. گستردگی ارتباطات حکایت از وخامت اوضاع داشت. اما در مورد شکافهای موجود در سمت چپ مواضع ما که ایرانی‌ها توانستند از آنها نفوذ کنند جبهۀ عراق مملو از این شکافها بود. نیروهای عراق به علت کمبود نفرات پراکنده شده بودند، چیزی که با ساده ترین اصول بسیج نظامی تطابق نداشت. گردان ما کنترل یک منطقه کوهستانی به عمق چند کیلومتر را عهده دار بود و بعید به نظر می‌رسید که بتواند نظارت کافی بر اطراف خود داشته باشد. گاهی به علت انتقال یک واحد نظامی از نقطه ای به نقطه دیگر اختلافاتی پدید می آمد. گردان دوم تیپ ما که در ضلع راست تنگه موخوره استقرار یافته بود به کرات درخواست می‌کرد که گروهان تابع این گردان تحت فرماندهی ما انجام وظیفه کند. این از مهمترین و بغرنج ترین مشکلاتی بود که ارتش عراق با آن مواجه بود و بر شکست‌های این ارتش دامن می زد. حساس بودن این مسئله در طول نبردهای جبهه جنوب که در نیمه اول سال ۱۹۸۲ آغاز گردید توضیح داده خواهد شد. قرارگاه گردان ما بر روی کوهپایه واقع شده بود و دره پهناوری که جاده قصر شیرین، گیلان غرب از آن عبور می‌کرد زیر دید ما قرار داشت. با روشن شدن هوا به تدریج دره ظاهر می‌شد. دود غلیظ ناشی از انفجار گلوله ها و توپها با غبار سحرگاهی در هم می آمیخت و ابری از دود را بر فراز دره تشکیل می داد. هوای سرد صبحگاهی بوی دود و باروت صدای شلیک توپها خستگی ناشی از ضعف جسمی بی‌خوابی، تشنج روحی و نگرانی احساس مرگ را به ما نزدیک می‌کرد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂