eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۶۴ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 از اولین ساعات بامداد ستونی از تانکها به سمت مناطق عملیاتی و ستونی دیگر به سمت ما به حرکت در آمدند تا در پشت شکافهایی که امکان نفوذ ایرانی‌ها از آنها وجود داشت استقرار یابند و گردان ما را مورد پشتیبانی قرار دهند. ستونهای دیگری نیز برای انجام همین مأموریت در ضلع راست و چپ گردان ما مستقر شدند، آنگاه کامیونها و خودروهای نظامی حامل تدارکات به سمت یگانها حرکت کردند. در روزهای معمولی این قبیل نقل و انتقالها آن هم هنگام صبح ممکن نبود زیرا دیده‌بانهای ایرانی دره را تحت کنترل داشتند و با مشاهده هرگونه حرکتی آتش میکردند. اما در حال حاضر که گلوله باران همچنان ادامه داشت، تانکها، زره پوشها و خودروها با وجود خطرات به مسیر خود ادامه می دادند. هنگام صبح آرامشی نسبی در محل استقرار گردان ما حکمفرما شد. ایرانی ها پشت خاکریزی که در ارتفاعی کمتر از مواضع استقرار گروهانهای ما قرار داشت مستقر بودند و با اینکه نیروهای ما بر نیروهای ایرانی مستقر بر روی خاکریز اشراف کامل داشتند و آنها را زیر آتش پرحجم قرار میدادند ولی به علت وجود پناهگاهها و مخفیگاه های متعددی که ایرانی‌ها را پوشش می‌داد. این حجم آتش مؤثر واقع نمی شد. برای بازپس گرفتن خاکریز، ضد حمله ای آغاز شد از آنجایی که تیپ ما آمادگی انجام عملیات تهاجمی مؤثر را نداشت، وضعیت به فرماندهی لشکر ابلاغ شد تا تصمیم لازم اتخاذ گردد. برخی از افسران به صف می‌شدند و من از آنها سان می‌دیدم. چرا که غیر از من افسر ارشد دیگری نبود. در بین آنها فرمانده گردان تانک و افسر تدارکات تابع گردان ما به چشم می خورد. از آنها به گرمی استقبال و به سنگرم هدایتشان کردم و به اتفاق صبحانه را صرف کردیم. سنگر واحد سیار پزشکی در مجاورت سنگر معاون گردان و سنگر مخابرات واقع شده بود. گاهی برای کسب خبر به سنگر مخابرات رفته، دوباره برای دریافت دستورات به سنگر معاون گردان برمی‌گشتم. به عبارتی در کنار کار طبابت نقش فرماندهی قرارگاه گردان را نیز ایفا می‌کردم. موظف بودم در کنار تحویل کمکهای متعدد افسرانی را که به قرارگاه رفت و آمد می کردند مورد استقبال قرار دهم و براساس دستوراتی که از مقامات بالا می رسید آنها را با کم و کیف مأموریتهایشان آشنا سازم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۶۵ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 ساعت نه بامداد هنگامی که با افسر تدارکات و فرمانده گردان تانک در کنار سنگر ایستاده گفت و گو می‌کردیم ناگهان صدای وحشتناکی شنیدیم. دو خمپاره سنگین بین واحد سیار و سنگر معاون گردان فرود آمد. به ظاهر سنگر مخابرات که انواع دستگاههای تلفن و بی سیم در آن وجود داشت هدفگیری شده بود که به محض اصابت در فاصله ده متری گرد و خاک غلیظی به هوا برخاست. انفجار سوم ما را نقش زمین کرد و ترکشهای آن به اطراف سنگر پاشید. در آن لحظه فکر کردم مرگ براثر اصابت ترکش خمپاره و هر نوع گلوله دیگر سریع تر و آسان تر است، زیرا قبل از اینکه بفهمی چه حادثه ای رخ داده یا حتی قبل از اینکه دردی را احساس کنی بلافاصله از بین می‌روی بر اثر فرود خمپاره ها. تنها یک نظامی مورد اصابت ترکش قرار گرفت که بعد از مداوا شدن به سر کار خود برگشت. واحد سیار پزشکی براثر این گلوله باران به شدت خسارت دید. حتی ترکش ها به ستونهای فولادی که برای استحکام بیشتر سنگر به کار رفته بود، نفوذ کرده بودند. خوشبختانه در آن لحظه کسی در واحد سیار نبود، در غیر این صورت مرگش حتمی بود با تاریک شدن هوا نیروهای کمکی به یگان ما وارد شدند. فرمانده این نیروها هم به سنگر فرماندهی که در واقع سنگر معاون گردان بود آمد. او که فرمانده یکی از گردانهای تیپ ۱۹ پیاده بود، درجه سرهنگی داشت و نیروهای تحت فرمانش موظف بودند برای بازپس گرفتن خاکریز دست به ضد حمله بزنند. برای شروع حمله از دو محور با استفاده از گروهانهای تیپ ۱۹ کماندویی تحت فرماندهی گردان ما طرحی فوری تهیه گردید و زمان شروع حمله نیز نیمه شب تعیین شد. خبری پیرامون عملیات تهاجمی بزرگ ایران در منطقه گیلان غرب و سومار از تلویزیون پخش شد. آن موقع بود که به گستردگی حمله ایران پی بردیم، زیرا سومار روبه روی شهر مندلی عراق قرار دارد. با نزدیک شدن زمان شروع حمله نیروهای مهاجم، به تدریج به سمت هدفهای از پیش تعیین شده به راه افتادند. من به اتفاق یکی از افسران تیپ خودمان و چند افسر دیگر از تیپ ۱۹ در سنگری که گنجایش این تعداد نفر را نداشت باقی ماندیم. علائم ناراحتی و اضطراب در چهره همه آشکار بود. از شدت اضطراب پشت سر هم سیگار روشن می‌کردیم. چهل و هشت ساعت را پشت سر گذاشته بودیم، در حالی ابرهای تیره بر فراز موخوره که حتی لحظه ای پوتین‌هایمان را از پا در نیاورده بودیم. برخی از فرط خستگی به خواب می‌رفتند. به نوبت روی تخت یا صندوق مهمات دراز می‌کشیدیم تا قدری چرت بزنیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۶۶ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 نیمه شب گروهان خمپاره که مقدار معتنابهی گلوله خمپاره و توپ از گروهان مجاور تهیه کرده بود، خاکریز مقابل را زیر آتش سنگین قرار داد. این گلوله باران برای مدتی متوقف شد تا نیروهای مهاجم بتوانند به طرف اهداف از پیش تعیین شده پیشروی کنند. ستون اول به هدف مورد نظر رسید و در آنجا استقرار یافت ولی ستون دوم متشکل از گروهان کماندویی قبل از دستیابی به هدف فریاد زنده باد حزب بعث را سر داد. در این میان افسران عالی رتبه ای که موقعیت را از محل دیده بانی در قله کوه زیر نظر داشتند، احساس خطر کردند زیرا عده ای از نفرات ایرانی در برخی از مواضع مخفی شده و مسلحانه در انتظار ورود نیروهای عراقی به سر می بردند. سیاست عاقلانه آنها در خودداری از گشودن آتش ایجاب می‌کرد که نیروهای طرف مقابل به طور کامل در تیررس سلاح های سبک آنها قرار گیرند. با فریاد کماندوها، ایرانی‌ها به طرفشان آتش گشوده و دهها نفر از آنها را کشته و عده ای دیگر از جمله فرمانده گروهان را مجروح ساختند. در حالی که آتش توپخانه ایران همچنان نیروها را تعقیب می‌کرد آنها فرار را بر قرار ترجیح دادند. هنگامی که سربازان گروهانهای دیگر، رفقایشان را در حال فرار مشاهده کردند آنها نیز از صحنه گریختند. فرمانده گردان ضمن برقراری تماسی از من خواست به پایگاه امن بروم. این پایگاه در اصطلاح نظامی منطقه ای است که نیروهای مهاجم، زمان شروع حمله و یا بعد از آن در آنجا جمع می‌شوند. بسیاری از مجروحان در حال انتقال به آن منطقه بودند ولی کسی نبود که مرهمی بر زخم هایشان بگذارد. در حالی که شهادتین را بر زبان جاری می‌کردم، سوار ماشین آمبولانس شده به اتفاق راننده به آن منطقه رفتم. هنگام حرکت در حالی که همه جا تاریک بود گاه و بیگاه گلوله های منور فضا را روشن می‌کردند. بالاخره به پایگاه امن رسیدم. در آنجا سربازانی را با وضع رقت بار مشاهده کردم. آنها که متشنج به نظر می‌رسیدند می خواستند همگی سوار آمبولانس شده و به عقب منتقل گردند، ولی این امر ممکن نبود و من فقط مجروحانی را که قادر به حرکت نبودند، سوار کردم و از بقیه خواستم که در مقر گردان به من ملحق شوند. در مقر گردان با همکاری افراد واحد سیار پزشکی تیپ ۱۹ عده ای از مجروحان را مداوا کرده و عده ای دیگر را که وضعیت وخیمی داشتند، بعد از انجام مداوای اولیه به مراکز پزشکی پشت جبهه اعزام کرده، اجساد را نیز سوار کامیونهای نظامی کردیم. پس از سپری شدن شب عملیات هنگام طلوع خورشید محرز گردید که ضد حمله شکست خورده و در طول نبردهای دو روز گذشته حدود چهل نظامی کشته و عده ای نیز مجروح شده اند. با این حال ایرانی‌ها بعد از سه روز مجبور شدند با تخلیه خاکریز به مواضعشان عقب نشینی کنند. بدین ترتیب نیروهای خودی به آن منطقه بازگشتند، اما گلوله باران که این بار با شدت کمتری صورت می‌گرفت ادامه یافت ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۶۷ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 آتش تانک های ایران مواضع بالاترین نقطه کوه را به شدت تهدید می کرد. این تانکها به مواضع خاصی که طی دو ماه گذشته سازماندهی شده بود، داخل شده بودند تا جایی که فرماندهان تیپ درخواست کردند یک فروند هلیکوپتر ضد زرهی برای مقابله با آنها به منطقه اعزام شود. متعاقب این درخواست هلی کوپتری که حامل یکی از افسران تیپ به عنوان راهنما بود به منطقه اعزام شد. هلی کوپتر به سمت شکافی در کوه به پرواز درآمد تا موشکهای خود را به طرف تانکهای ایرانی پرتاب کند، ولی بعد از اینکه در معرض گلوله های پدافند هوایی قرار گرفت، اطراف قرارگاه گردان را دور زده و از جایی که آمده بود، بازگشت. افسر همراه خلبان علت تردید خود را چنین توضیح داد که از گلوله باران پدافند ایران می‌ترسید زیرا او صاحب کودکانی بود که آنها را دوست می‌داشت. ستوان یار صبر، مرد سفیدمویی که از دیرباز در ارتش عراق خدمت می‌کرد، از فرزندان عشایری بود که پیرو آداب و رسوم جاهلی بوده، عشق به انتقامجویی آنها را وادار می‌سازد تا خود را در هر مهلکه ای گرفتار سازند. وی برای مقابله با ایرانی‌ها به همراه ده سرباز در شکافی از کوه که نقطه مقابل خاکریز بود موضع گرفت تا آنها را از نفوذ و پیشروی باز دارد، اما مورد اصابت گلوله خمپاره ای قرار گرفت. جسد او طبق معمول به همراه هدیه ای از جانب اداره توجیه سیاسی گردان به خانواده اش تحویل داده شد و آن شکاف کوهستانی حصار صبر نامگذاری شد تا موجب تقویت روحیۀ نظامیان شود. متأسفانه، ده ها هزار نفر از این افراد در ارتش عراق وجود داشتند که در راه دفاع از قاتل‌شان از بین رفتند. در جبهه نبرد نیروهای ایرانی توانستند ارتفاع استراتژیکی یکهزار و صد و هفتاد و دو در منطقۀ سومار را که بلندترین ارتفاع منطقه بحساب می آید، تحت کنترل خود درآورند و بدین ترتیب، بر تمامی جاده ها، مواضع منطقه و حتی خانقین اشراف پیدا کنند. حتی قرارگاه لشکر دوم در نزدیکی خانقین و مواضع لشکر هفت به تدریج زیر آتش توپخانه ای ایران قرار گرفت. عراق برای بازپس گرفتن این ارتفاع دست به ضد حمله های متعددی زد ولی هر بار با شکست تازه ای مواجه گردید تا اینکه بعد از تمام شدن ساز و برگ نیروهای ایرانی عراقی ها حمله گسترده ای را آغاز کردند که با موفقیت روبه رو شد و این ارتفاع بعد از کشته و مجروح شدن پنج هزار نفر دوباره به تصرف نیروهای عراقی درآمد بعد از خاتمه نبردها، عدنان خیرالله وزیر دفاع عراق، از منطقه بازدید کرد تا ضمن اعطای درجه به افسرانی که نبرد را فرماندهی کرده بودند آنها را مورد تفقد قرار دهد. در این حال دوازده اسیر ایرانی از اهالی خوزستان را به نزد او آوردند و وزیر قهرمان بلافاصله حکم اعدام آنها را به علت خیانت به قومیت‌شان صادر کرد. در حالی که آنها مبارزین ایرانی بودند لباس نظامی بر تن داشتند و تحت بیرق کشورشان مبارزه می کردند. این اقدام عراق یکی دیگر از بی حرمتی های بی حد آن رژیم نسبت به قوانین و معاهدات بین المللی بود و البته سازمان ملل هم با آن تشکیلات عریض و طویلش در مقابل این بی حرمتی عراق هیچ واکنشی نشان نداد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۶۸ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 بعد از آزادی ارتفاع یکهزار و صد و هفتاد و دو توسط نیروهای عراق، نبردها خاتمه یافت. تنها چند خاکریز در اختیار ایرانیها بود که آنها را نیز بازپس گرفت. ایرانی‌ها با اینکه توانستند در این نبرد ده ها کیلومتر از منطقه سومار را آزاد کنند ولی نتایج نبرد یک پیروزی برای آنها به حساب نمی آمد و تنها توانستند تعادل گذشته را دوباره در منطقه حاکم کنند. اطلاعیه نظامی عراق ادعا کرد که یازده هزار ایرانی در این نبردها کشته شده اند. گردان ما میزان خسارت ایرانی‌ها را به گونه ای گزارش می کرد که مردم بتوانند آن را ملاک قرار دهند. گروهانها نیز تعداد تلفات را ده ها نفر به قرارگاه گردان گزارش می‌کردند، برای مثال گروهان دوم گزارش می‌کرد که در پشت فلان درۀ کوچک پنجاه تا شصت جسد دیده است، ولی هنگامی که ما سربازانی را برای دفن اجساد اعزام کردیم فقط بیست جسد در آنچا وجود داشت. شاید آنها دچار چنان شوک روحی شدند که نتوانستند حجم خسارات و تلفات را به طور دقیق برآورد کنند. اضطراب باعث می‌شد که آنها حتی در مورد بیماریشان غلو کنند، بسیاری از بیمارانی را که در طول مأموریتم مشاهده می کردم می گفتند که روزانه یک پیاله از خونشان از طریق خلط سینه و یا خونریزی بواسیر کم می‌شود. طبیعی است ما این مسئله را باور نمی‌کردیم، چرا که مفهوم آن مرگ انسان در طول یک هفته است. به هر حال، پس از اندکی تبادل نظر قرار شد تعداد کشته های ایرانی دویست نفر به ثبت برسد. گردان دوم گزارش خود را به تیپ و تیپ آمار را در اختیار لشکر گذاشت و هنگامی که این آمار در اختیار فرمانده لشکر قرار گرفت تعداد کشته ها به دو هزار نفر افزایش یافت. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۶۹ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 گاهی، توپخانه دو یا سه توپ به طرف جمعی از ایرانی‌هایی که سرگرم حفاری یا کاری از این قبیل بودند شلیک می‌کرد. طبیعی است آنها بعد از اصابت گلوله ها در جایی مخفی می شدند، اما گزارش داده می‌شد که عده ای از ایرانی‌ها در حال حرکت در منطقه زیر آتش قرار گرفته و چهار نفر آنها از بین رفته اند. به شخصه از این نوع گزارشها‌ مخابره کردم. اما در مورد اسرای ایرانی گردان ما تنها یک ایرانی را به اسارت خود درآورد که به خاطر شکستگی بازو به مقر قرارگاه واحد پزشکی انتقال یافت. سربازان طوری او را حمل می‌کردند که گویی یک فرد غرق شده در آب را می‌آورند. به سربازان به خاطر این کار نهیب زدم و دستور دادم واحد سیار را به سرعت ترک کنند. سپس، به اتفاق دو پرستار به درمان جراحت‌ها و ترمیم موقت شکستگی بازوی این اسیر اقدام کردیم. یکی از پرستاران که تا حدودی به زبان فارسی آشنایی داشت مشخصاتش را پرسید او جزء نیروهای داوطلب بوده و پانزده سال سن داشت. اهل استان همدان بود، اما متأسفانه نام او را به خاطر نمی آورم. به هر حال بعد از مداوا به ضد اطلاعات تیپ اعزام گردید. بلافاصله پس از خاتمه نبردها خبرنگاران روزنامه القادسیه ارگان دایره توجیه سیاسی ارتش عراق برای فیلمبرداری و انجام تحقیقاتی وارد منطقه شدند و با چند نفر از جمله من که پزشک گردان بودم ملاقات کردند. آنها بعد از اطلاع از به اسارت درآمدن عده ای از ایرانی‌ها در مورد نحوه رفتار با اسرا سؤالاتی کردند پاسخ دادم که سربازان ما آنها را مانند لاشه گوسفندان این طرف و آن طرف می بردند. یکی از خبرنگاران که ناراحت به نظر می‌رسید گفت «ما نمی توانیم این مورد را درج کنیم. به او گفتم واحد پزشکی تا حد امکان در مداوای اسرای مجروح تلاش کرده ولی آنها راضی به نظر نمی رسند.» در این موقع افسر توجیه سیاسی تیپ ما وارد گفتگو شد و از طرف من به سؤالات خبرنگار پاسخ داد دو روز بعد اظهارات پزشک رزمنده تیپ ۲۳۸ منتشر شد. فیلمبرداران از هفت جسد ایرانی به شکل‌های مختلف تکی دو نفری سه نفری و دسته جمعی فیلمبرداری کردند. در این حال روزنامه عکس صدها کشته دشمن را به چاپ رساند. فیلمبرداران همچنین از غنایم به دست آمده نظیر تفنگ‌ها و گلوله های آرپی‌جی تصاویری برداشتند ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۷۰ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 سربازان هنگام دفن اجساد ایرانی محتویات جیب آنها، کارت شناسایی، کوپن صرف غذا صادره از کرمانشاه، مقادیری وجه نقد، نامه هایی از خانواده ها و تصاویر خانوادگی با همسران و فرزندان را درآورده، به بخش اطلاعات تحویل دادند و از آنجا به سنگر معاونت گردان که من هم بودم ارسال شد. مشاهده قیافه کودکان و همسران شهدا بسیار دردآور بود. یک جلد قرآن جیبی با ترجمه فارسی را در جیب شهید مصطفی قندی، که اهل همدان یا کرمانشاه بود دیدم و آن را به رسم امانت نزد خود نگه داشتم و به مسئولین ضد اطلاعات که می‌دانستم اعتقادی به این کتاب مقدس ندارند تحویل ندادم. همچنین مقداری وجه نقد را که از مشاهده تصاویر آنها که مفاهیم تازه ای داشت لذت می‌بردم، نزد خود حفظ کردم. از خداوند می‌خواهم که این اموال را غصبی به حساب نیاورد چرا که به هیچ وجه چنین نیتی در دل نداشتم. آن روز، صدام از منطقه بازدید به عمل آورد، سپس از سومار به قصر شیرین رفت تا دستور انهدام شهر را صادر کند. هنگامی که پابه پای فرمانده لشکر نه زرهی و دیگر افسران لشکر حرکت می‌کرد دست خود را دراز کرده و خطاب به فرمانده گفت: «می خواهم قصر شیرین به این شکل درآید. صدام ارتش را برای انجام آن دستور کثیف ترک کرده و به بغداد مراجعت کرد. بعد از رفتن او یگانهای مهندسی شهر را ویران کردند و جز مسجد المهدی که به نام مسجد صدام نامگذاری شده بود و چند ساختمان که قرارگاه واحدهای عراقی بودند، چیزی باقی نگذاشتند. تمام این عملکردها کینه توزی نسبت به تمام زیبایی‌های زندگی است. به نظر من هیچگونه توجیهی برای انهدام این شهر وجود نداشت، بلکه آنها می‌خواستند با این عمل بذر کینه و دشمنی را در قلب‌های دو ملت برادر عراق و ایران نسبت به یکدیگر بپاشند. وقتی حکومت‌های جهان خواسته یا ناخواسته درگیر جنگ می شوند، گاه در صدد تحریک دشمنی ملت آن کشور برنمی آیند و در ظاهر هیچ گاه چنین وانمود می‌کنند که با رژیم سر جنگ دارند نه با ملت. اما رژیم عراق با طرح ریزی دقیق و حساب شده ای دشمنی با ملت مسلمان ایران را دامن می‌زد و سعی می‌کرد این حالت را برای نسل‌های آینده نگه دارد. حال اگر تصور کنیم رژیم ایران روزی بخواهد با عراق از در مصالحه در آید، با نابودی بی رحمانه املاک و دارایی‌های شهروندانش که تنها در تاریخ تهاجمات تاتار و مغول نظیری برای آن می‌توان یافت چگونه می تواند به این دوستی و همکاری پاسخ مثبت بدهد؟ به واقع چه فرقی بین این عمل و عملی که اسرائیل در قنیطرۀ سوریه و قنطره شرق مصر مرتکب گردید، وجود دارد؟ چطور عراق این اقدام اسرائیل را مخالف اصول اخلاقی و انسانی قلمداد کرد در حالی که خودش با اقداماتی از این قبیل، در طول جنگ چهره اسرائیل را سفید کرد. بی‌شک عملکرد و رفتار ارتش اسرائیل به مراتب شرافتمندانه تر از رفتار ارتش عراق است. حکام عرب هوادار عراق نیز در این باره سکوت کردند، چرا که آنها نیز اگر فرصتی پیدا کنند حاضرند دست به این قبیل جنایات بزنند. از طرفی دفاع از حق در برابر باطل تنها از عهدهٔ افراد با وجدانی بر می آید که ارزشهای اخلاقی و انسانی را محترم می شمارند، در حالی که در بین سلاطین عرب فردی با این ویژگی دیده نمی شود. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۷۱ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 سال ۱۹۸۲... سال تحولات عظیم، سال ۱۹۸۱ با امید به رفع تشنجات و عادی شدن اوضاع در سال آتی سپری گردید، در حالی که نیروهای ایرانی روز به روز بر عزم و توان خود افزوده به پیروزیهای پی در پی نائل آمدند. اکثر صاحبنظران در ارتش عراق بر این عقیده بودند که جنگ افروزی صدام به نابودی کامل نیروهایش منتهی گردیده و هرگونه تلاش در جهت یافتن راه حل مسالمت آمیز برای بحرانی که عراق در آن غوطه ور شده، بی نتیجه مانده است، تا جایی که مردم با نگرانی و سرگشتگی تمام از خود سؤال می کردند که این مصیبت و گرفتاری چگونه برطرف خواهد شد. هنگام دیدار با خانواده ام این احساس نگرانی را در آنها حس می‌کردم، آنها حتی مایل به شنیدن مسئله ای درباره جنگ و خبرها و تحلیل‌های آن نبودند. در حالی که من در وجود خود احساس رضایت و خرسندی می‌کردم، چرا که مشاهده خفت و خواری حزب بعث و عوامل آن مرا خشنود می‌کرد. با آغاز سال ۱۹۸۲ یگانِ مأموریت‌های ویژه که تا این لحظه فلسفهٔ تشکیل آن را درک نکرده ام احتمال می‌دهم که صدام با توسل به آن، حزبی های عالی رتبه را به کام مرگ می‌فرستاد، سازماندهی شد و طی ابلاغ بخشنامه هایی به واحدهای نظامی از افراد خواسته شد تا داوطلبانه به عضویت یگان مأموریتهای ویژه در آیند. به راستی چه مفهومی داشت که از یک نظامی خواسته شود داوطلبانه خود را برای حضور در خط مقدم جبهه اعلام کند؟! یکی از افسران در پاسخ به درخواست افسر توجیه سیاسی در مورد اعلام عضویت در تیپ‌های جدید گفت: «من ایرانی ها را در چند قدمی خود می بینم، انتظار دارید بیش از این چه خدمتی بکنم؟!» افسران توجیه سیاسی خوش خدمتی را سرلوحه برنامه های خود قرار داده بودند به طور مثال روزی فرماندۀ واحد مخابرات در مورد ضرورت خدمت در یگان مأموریتهای ویژه صحبت می‌کرد. به او گفتم: «ما به وظایف خود عمل می‌کنیم و در انجام این وظایف فداکاری و از جان گذشتگی به خرج می‌دهیم. نمی‌دانیم در آینده مورد اصابت یمب قرار خواهیم گرفت یا مین؟» او با لحنی پرحرارت و در عین حال تصنعی پاسخ داد: مگر اشک‌های آقای رئیس جمهور را ندیدی؟ این اشکها از خون ما با ارزش تر است. ما باید خجالت بکشیم. در آن موقع بسیاری از واحدهای نظامی، افسران متبوع خود را وادار به اعلام عضویت داوطلبانه در تیپ‌های جدید کردند. یکی از همکاران می‌گفت که به عنوان تنها فرد واحد خود از پاسخگویی به این دعوت خودداری کرده، اما فرمانده گردان به او هشدار داده که بهای سنگینی را به خاطر این تمرد خواهد پرداخت. سرانجام یگان‌های مأموریت‌های ویژه در میان جوی از تبلیغات پر هیاهو تشکیل یافته و وانمود کرد که تکلیف جنگ را روشن خواهند ساخت و توازن قوا را به نفع عراق تغییر خواهند داد. براثر این تبلیغات تعداد زیادی از افسران واحدهای نظامی به عنوان افرادی با تجربه مأمور خدمت در این تیپ‌ها شدند. در سالگرد هشتم فوریه رادیوی دولتی با بوق و کرنا خبر داد که نیروهای شجاع ما در منطقه بستان دست به حمله بزرگی زده و در حال پیشروی به سمت هدفهای از پیش تعیین شده هستند. هدف اشغال شهر بستان، به دست گرفتن کنترل تنگه شیب و در نهایت تقدیم هدیه پیروزی به صدام در چنین روزی بود. این اولین فرصت واقعی برای آزمودن توان و کارآیی یگان مأموریت های ویژه بود. بسیاری از افراد یگان عازم منطقه درگیری شدند، تلویزیون دولتی فیلمی از پیشروی نیروهای عراقی به هورالهویزه توسط چند فروند قایق را نشان داد اما ملت عراق از جریاناتی که در پشت پرده اتفاق می افتاد اطلاعی نداشتند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۷۲ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 چند روز پس از این هیاهوی تبلیغاتی، رشدی عبدالصاحب به شهروندان نوید داد که شهر بستان در تیررس توپخانه ما قرار گرفته است. خنده دار به نظر میرسید زیرا برد توپهای ۱۳۰ میلی متری حدود ۳۷ کیلومتر است در حالی که بستان فقط چند کیلومتر از مرز فاصله دارد. میزان خسارات وارده به عراقی‌ها بسیار سنگین بود، به طوری که واحدهای زیادی از تیپ‌های ویژه به کلی از بین رفتند. صدام از منطقه بازدید کرد تا ضمن اعطای مدالهای شجاعت به افسران خود درباره نبردی که به گزاف آن را بی نظیر توصیف می کرد، سخنرانی کند. او در گفت و گو با جمعی از مبارزین جیش الشعبی و نیروهای ویژه از تشکیل یگانی به نام خود خبر داد و از داوطلبان عضویت در این یگان خواست در یک ردیف قرار گیرند. در این هنگام حاضران ابراز احساسات کرده، آمادگی خود را برای پیوستن به یگان صدام اعلام داشتند. تلویزیون صحنه ای از این گفت و گو را نشان داد. افراد این یگان همان روز به خط مقدم جبهه اعزام شدند و از آن لحظه به بعد کسی از سرنوشت آن ها اطلاعی به دست نیاورد. نبرد دوم بستان به شکستی فاحش منتهی گردید. رسانه های تبلیغاتی سعی کردند آن را یک پیروزی جلوه دهند حتی صدام در تلویزیون ظاهر شد و از مردم خواست برای ابراز خوشحالی بیش از این تیر هوایی شلیک نکنند چرا که این پیروزی برای ما تازگی ندارد. این حرکت تبلیغاتی مذبوحانه حقایق دردناک را تغییر نداد و هیچ کس جز ساده لوحانی که اصرار داشتند همچنان گول تبلیغات رژیم را بخورند، فریب نداد. چیزی که عراق هنگام حمله اخیر خود متوجه آن نشد، تحلیل بخش عظیمی از نیروهای ایران و مقدار زیادی از امکانات و تجهیزات آنها بود که برای شروع حملۀ اصلی در مناطق شوش و دزفول جمع آوری شده بود این وضعیت حملهٔ ایران را چند هفته ای به تعویق انداخت، در نتیجه آنها توانستند دوباره نیروهایشان را سازماندهی کرده و نواقص موجود در تجهیزات و مهمات یگانهای خود را برطرف سازند. فاصله بین فوریه تا نوروز آرامترین مراحل جنگ بود، به طوری که تنها یک نظامی ایرانی در تمامی خطوط جبهه کشته شد و خسارات زیادی هم به بار نیامد. با این حال آرامش نگران کننده ای بر منطقه حاکم بود. گاهی نگران کننده ترین چیزها در جبهه نبرد، برقراری آرامش است. آرامشی که به انسان فرصت اندیشیدن و پرداختن به تصوراتش را می‌دهد و گاهی نیز از بروز اتفاقات خطرناک در آینده خبر می‌دهد. ضداطلاعات نظامی تا حدودی از وقوع حوادث احتمالی اطلاع می داد، ولی قادر به تشخیص درست و دقیق آن نبود. به حتم طرح عملیات نظامی تازه ای در شرف اجرا بود اما کسی از چگونگی آن خبر نداشت. سایه اضطراب و نگرانی بر خطوط جبهه گسترده شده بود. ملت در مورد طرح پیشنهاد ملاقات خانواده های اسرا با فرزندانشان در عراق و ایران خبرهایی را می‌شنیدند با آنکه برای عملی ساختن این پیشنهاد، تدابیری اتخاذ گردید. به راستی کدام طرف اشکال تراشی می‌کرد؟ طبیعی است که هر دو، طرف دیگری را مسئول قلمداد می‌کردند ولی آنهایی که با ماهیت رژیم عراق آشنایی دارند می‌دانند که رسانه های تبلیغاتی این رژیم در چارچوب اعمال سیاستهای فریبکارانه، اوضاع جاری ایران را آشفته و متزلزل جلوه می دهند. بنابر این بعید نمی دانستند که سردمداران رژیم عراق عامل اصلی ایجاد این موانع باشند. مسلم هزاران خانواده عراقی هنگام ورود به ایران و ملاقات با ملت مسلمان این کشور از چگونگی اوضاع ایران مطلع شده بسیاری از دروغ بافی ها و یاوه سرایی‌های رسانه های تبلیغاتی رژیم عراق در مورد ایران را نقش بر آب دیدند. اما در مورد تعداد اسرا، آن روز صلیب سرخ بین المللی تعداد اسرای ایرانی را دو هزار و پانصد نفر و تعداد اسرای عراقی را هفت هزار و پانصد نفر اعلام کرد در حالی که رسانه های تبلیغاتی عراق تعداد اسرای ایرانی را برای شهروندان خود دهها هزار نفر گزارش کرده بود. ستاد فرماندهی عراق برای خاتمه دادن به این آرامش کشنده یک رشته عملیات نظامی از نوع انهدامی و یا شناسایی را طراحی و نیروهایی را برای انجام هدفهای مشخص سازماندهی کرد. این عملیات موسوم به جهش سیاه در روز نوزدهم سپتامبر آغاز گردید. طبق معمول رسانه های عراق جنجال تبلیغاتی زیادی به راه انداخته، اعلام کردند که مواضع جدیدی به تصرف نیروهای عراقی درآمده است، اما این طور نبود و فقط درگیریهایی بین طرفین رخ داد و توپخانه عراق نیروهای خط مقدم را زیر آتش خود گرفت. ایرانیها پاسخ کوبنده ای به این عملیات ندادند چرا که زمان شروع بزرگترین عملیات نظامی را که تا آن تاریخ به اجرا می‌گذاشتند تعیین کرده بودند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۷۳ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 در ظهر روز بیست و دوم مارس ۱۹۸۲ من و معاون فرمانده خبری غیر منتظره از طریق رادیو لندن به نقل از گزارشات رادیو ایران خبری درباره شروع یک عملیات تهاجمی گسترده در منطقه شوش و دزفول که مقابل استان میسان بود. شنیدیم این رادیو اعلام کرد که متجاوز از چهار تیپ عراق به طور کامل از بین رفته اند و حمله گسترده ای صورت گرفته است اما معاون فرمانده میزان خسارات وارده را مبالغه آمیز توصیف کرد، او معتقد بود انهدام یک لشکر کامل در این مدت کوتاه، غیر ممکن به نظر می رسد. در اطلاعیه ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح آمده بود: نیروهای ایرانی از مناطق دزفول و شوش دست به حمله گسترده ای زدند اما نیروهای شجاع ما ضمن دفع حمله ایرانیها، آرایش نیروهای مهاجم را برهم زده و شکست سختی را به دشمن وارد ساخته اند! این اطلاعیه افزود که طی روز اول حمله، بیست و دو تیپ، یعنی حدود هفت لشکر ایران به طور کامل از بین رفته اند. در این میان رسانه های تبلیغاتی عراق سکوت کرده، راجع به تحولات جبهه سخنی نمی‌گفتند، بلکه روزمره اطلاعیه هایی درباره دفع حملات ایران، از بین رفتن نیروها و اهداف دشمن و پیشروی به سوی اهداف از پیش تعیین شده پخش می‌کردند. مردم برای شنیدن اخبار صحیح به رادیوهای بیگانه گوش می‌دادند. شکست وارده به نیروها سنگین تر از آن بود که قابل پرده پوشی باشد. ایرانی ها توانستند به طور کامل کنترل منطقه عملیات را به دست بگیرند، آنها بر ارتفاع میشداغ دست یافته پشت سر واحدهای لشکر یک مستقر شدند. تصور می رفت این لشکر عقب نشینی کند، ولی چند روزی در جای خود ثابت ماند و این مسئله ایرانی ها را در فکر فرو برد، علت عدم عقب نشینی این لشکر، نامشخص بودن موقعیت نظامی برای ریاست ستاد عراق بود. از طرفی جز شخص صدام، فرمانده کل نیروهای مسلح کس دیگری جرئت صدور دستور عقب نشینی یک لشکر کامل را نداشت. از طرف دیگر ایرانی‌ها عدم عقب نشینی را جزء طرح عراق برای به دام انداختن نیروهای ایرانی به حساب آورده و به همین خاطر، چند روزی از مورد هجوم قرار دادن این لشکر که برایشان بسیار هم ساده بود، خودداری کردند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۷۴ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 بسیاری از شهروندان عراقی و ایرانی نمی دانستند که به زودی صدام به اسارت نیروهای ایرانی در می‌آید. صدام آن روز به قصد بازدید از مقر لشکر یک، وارد منطقه شد ولی از آنجایی که به موقعیت آشنا نبود ناخواسته جلو رفت. آیا افسران عراقی به عمد صدام را در جریان وضعیت نظامی قرار ندادند تا با خلاص شدن از دست او جنگ را خاتمه دهند، یا اینکه اشتباهی در کار بود؟ از نوع واکنش صدام بعد از آن حادثه معلوم شد که وقوع این حادثه عمدی بود به طوری که عده زیادی از افسران به خصوص افسران لشکر یک دستگیر و برای انجام بازجویی به بغداد فراخوانده شدند. صدام بعد از گذشت سه سال از آن حادثه، ناگزیر به بحرانی که در آن قرار گرفته بود، اعتراف کرد. او و افراد گارد محافظش سلاحی به کمر نمی بستند تا اینکه با سربازی روبه رو شدند که در تحویل سلاح خود به افراد گارد مردد بود. وقتی انسان در مورد این حادثه قدری تأمل می‌کند مطمئن می شود که به راحتی ممکن است مسیر تاریخ تغییر یابد! ببینید اگر خداوند آن سرباز را در آن لحظه هدایت می کرد و گلوله ای از تفنگ وی شلیک می شد چه اتفاقی رخ می داد؟ همه چیز از هم فرو می پاشید. صدام، حزب و نظام متلاشی می‌گردید، جنگ خاتمه می یافت، خون صدها هزار نفر بر زمین ریخته نمی‌شد و بالاخره نام این سرباز گمنام در تاریخ به ثبت می‌رسید. ولی متأسفانه تردید کشنده در آن لحظات حساس و سرنوشت ساز موجب گردید که ورق برگردد و خود او مورد شدیدترین مجازاتها قرار گیرد! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۷۵ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 روزی صدام عازم جاده ای گردید که نیروهای شکست خورده اش از طریق آن عقب نشینی می‌کردند. او و سربازان محافظش یک پاسگاه نظامی درست کردند و به سوی هر نظامی که قصد عقب نشینی داشت آتش گشوده اجساد نظامیان را به دو طرف جاده کشیدند. عده ای از نظامیان که بعد از مشاهده کشتار به خط مقدم بر می‌گشتند، از صحنه های دلخراشی که دیده بودند، تعریف می‌کردند. رسانه های تبلیغاتی عراق لب به سخن گشودند، تلویزیون فیلم هایی از چند دستگاه تانک ایرانی را که از زوایای متعدد فیلمبرداری شده بود به عنوان غنایم به دست آمده نشان داد. مجری با حرارت تمام این صحنه را گزارش می‌کرد. چند دستگاه تریلر حامل تانکهای عراقی که اطراف آنها سربازان به علامت پیروزی دست تکان می‌دادند، به چشم می‌خورد. آنها به جای کلاه خود، کلاه بره بر سر داشتند و این نشان می‌داد که فیلم‌ها در پشت جبهه برداشته شده، در حالی که، مفسر ادعا می‌کرد این فیلم‌ها در خط مقدم برداشته شده است. تفسیرهای ادیب ناصر صلیبی نژادپرست که وجودش آکنده بغض و کینه بود به گونه ای صحنه را برای تماشاگر تشریح می‌کرد که حتی نیازی به آن صحنه سازیها نبود. برای مثال در مورد افسری که جرعه آبی می‌نوشید گفت: «اینها سربازان عراق هستند که از آب کرخه می نوشند.» سپس با حالت تمسخرآمیز می‌گفت: «حتی شیخ رفسنجانی هم نام این رودخانه را نشنیده است.» شکست به قدری سنگین و فاحش بود که این تفسیرهای توخالی نمی توانست بر روی آن سرپوش بگذارد. رسانه های بین المللی صادقانه اوضاع جبهه را تشریح می‌کردند. خبرنگار رادیو بی بی سی بعد از انجام بازدیدی از منطقه با یک فروند هلی کوپتر که رسانه‌های تبلیغاتی ایران در اختیار او گذاشته بودند و مشاهدات خود از دهها دستگاه تانک و خودرو را که در گل فرو رفته بودند و آثاری از خدمۀ آنها به چشم نمی خورد، اوضاع را برای شنوندگان تشریح کرد. هنگامی که رادیو تعداد اسرای عراقی را پانزده هزار نفر اعلام کرد وحشت عجیبی در دل شهروندان عراقی به وجود آمد، چرا که این رقم غیر قابل تصور بود. آنها با اینکه از شنیدن خبر شوکه شدند سعی می‌کردند از طریق رادیو ایران صدای اسرا را که احتمال داشت فرزندانشان نیز جزء آنها باشند، بشنوند. وزارت تبلیغات عراق پارازیت‌هایی ایجاد می‌کرد تا از شدت نگرانی خانواده های عراقی بکاهد. اما هر کس خبر سلامتی کسی را به همراه نشانی از او می‌شنید به خانواده ای خبر می‌داد. روزی صدای افسری از اهالی کاظمیه را شنیدم که ضمن ارسال سلام به خانواده اش شماره تلفن منزلش را قید کرد. ما بلافاصله با خانواده او تماس گرفته و آنها را از سلامتی فرزندشان مطلع ساختیم که بسیار خوشحال شدند. این نوع اطلاع رسانی مژده ای برای خانواده های نگران و چشم به راه بود. روزی خانواده ای خبر کشته شدن فرزندشان را دریافت کرد، خانه در ماتم و عزا فرو رفت چند روز بعد یکی از بستگان با آنها تماس گرفته و مژده داد که صدای فرزند آنها را شنیده است. خانواده به سلامتی فرزندشان گوسفندی ذبح کرده و شادی کردند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas