10.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 فتوکلیپ زیبای
رزمندگان گردان کربلا
در عملیات والفجر ۸
🔸 با مثنوی زیبای
حاج صادق آهنگران
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#فتو_کلیپ #مثنوی
#نماهنگ #والفجر_هشت
👈 عضو شوید
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
گوشتان
به صدایِ ماست هنوز
یا جای دیگری ؟!...
صبحتون منور به توجه شهدا
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#سردار_دلها
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
#شهیدحسینعلیعالی
#گزیده_کتاب
🍂 شناسایی
┄═❁❁═┄
شهید مرتضی بشارتی یکی از دوستان خاص حسین بود. از فرمانده اش حسین عالی کم حرف میزد، اما یکبار با اصرار ما گفت: «با حسین رفتیم شناسایی؛ و در منطقه ای محفوظ سنگر گرفتیم.
وقت نماز شد. حسین نمازش را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند. گویی خدا در مقابلش ایستاده و او را مشاهده میکند.
بعد ایشان رفت برای نگهبانی من هم ایستادم به نماز.
در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند. خیلی دوست داشتم مانند اهل یقین بشوم.»
پس از اتمام نماز دیدم حسین از دور به من نگاه می کند و می خندد! گفتم: «حسین، چی شده!؟»
گفت: «می خواهی یقینت زیاد شود؟!»
با تعجب نگاهش کردم. یعنی از کجا فهمیده بود! گفتم: «بله اما تو از کجا می دانی؟!»
خندید و گفت:«گوش خود را روی زمین بگذار!»
من هم بعد از کمی مکث این کار را کردم.
بدنم از حالتی که پیش آمده بود میلرزید. وصف آن لحظه امکان پذیر نیست!من شنیدم زمین با من سخن می گفت!!.
صدایی که شنیدم هنوز به خاطر دارم.
مرتضی نترس! عالم عبث نیست. کار شما بیهوده نیست. من و تو هر دو مخلوق خدا هستیم. اما در دو لباس و دو شکل متفاوت! سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و....
بدنم می لرزید. اما زمین مدام برایم حرف میزد. حسین لبخندی زد و گفت: «یقینت زیاد شد؟!» من میدانستم انسان میتواند به خدا خیلی نزدیک شود اما نه تا این حد. اگر با گوش خودم نمی شنیدم محال بود این کار او را باور کنم.
آن روز ما چیزهای زیادی شنیدیم از حسین چیزهای عجیب تری هم دیدیم که قابل بیان نیست. شبیه این ماجرا برای برادر اعتمادی هم رخ داده بود که بعد از شهادت حسین برایمان تعریف کرد.🍂
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کتاب
#شناسایی
کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 شگفتانگیزترین
عملیات دفاع مقدس 6⃣
✦━•··•✧❁✧•··•━✦
نام حضرت زهرا (س) در کلیه بیسیمها تا رده گروهان به صدا درمیآید. در این زمان، یکی از گروهانهای غواص توانسته است خود را به پشت کمین و سنگرهای دشمن برساند، این گروهان با شنیدن صدای موتور قایقهای خودی حامل نفرات گردانهای پیاده، پی به آغاز حمله میبرد و به دستور فرمانده خود، بلافاصله حمله را آغاز میکند.
یکی از فرماندهان رزمندگان غواص درباره چگونگی آغاز درگیری میگوید: من خودم توی یکی از سنگرهای اجتماعی دشمن رفتم. در را باز کردم، همه خوابیده بودند. وقتی بیدار شدند، خیال کردند از خودشان هستم، با من عربی صحبت کردند. اصلاً ما متعجب مانده بودیم، زیرا درگیری را که شروع کردیم، هنوز فکر میکردند ما از نیروهای خودشان هستیم و ما را نمیزدند. البته بسیاری از ما را هم نمیدیدند.
از ساحل خودی مشاهده انفجار نارنجک در سنگرهای نگهبانی دشمن که یکی پس از دیگری برای چند ثانیهای سنگرها را روشن و سپس منهدم میکند، صحنهای تکاندهنده و غرورانگیز ایجاد کرده است. در نقاطی که آثاری از آتش و درگیری مشابه وجود ندارد، اجرای آتش از ساحل خودی، حجم زیادی از گلولههای تانک و تفنگ ۱۰۶ میلیمتری و خمپاره و تیربارهای کالیبر بزرگ را روی آن نقاط متمرکز کرده است.
✧✦✧ ✧✦✧
همراه باشید
#والفجر_هشت
#تاریخ_شفاهی
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 بسیج عشایر و مساجد ۱۷
▪︎حاج جبار سیاحی
┄┅┅❀┅┅┄
در اهواز و دیگر مناطق استان خوزستان انسانهایی برای مبارزه با دشمن متجاوز برخاسته بودند که به دنبال نام و آوازه و شهرت .نبودند. مردمی که از لحاظ مالی در فقر به سر می بردند و
چون احساس مسؤولیت ،نموده وارد میدانهای کارزار گردیدند از منطقه های جنگی بیرون نرفته و همه بمبارانها و خطرهای جانی را به دوش کشیدند و دست به کارهای متهورانه و بی باکانه زده بودند. سید صالح موسوی از نیروهای عشایری اهواز بود که خاطراتش را این گونه
بیان می کند:
من سيد صالح بن سید علی موسوی در بسیج عشایری اهواز به جنگ خدمت می کردم و قبل از جنگ ما در روستای «عكبات از توابع شهر بستان زندگی می کردیم. معروفیت من در جنگ با تویوتای ۱۳۰۰ ژاپنی و آبی من همراه بوده زیرا با این تویوتا بسیاری از شناسائی ها و کمکهای اطلاعاتی را انجام میدادم و با آن هزاران آواره را جا به جا کرده بودم و خیلی از مجروحان را از مرگ نجات دادم مأموریتهای خطرناکی را بر عهده داشتم و اغلب در وسط جبهه دشمن به عنوان یک سید که راه را گم کرده از محل استقرار توپخانه ها و سلاح سنگین بعثی ها خبر می آوردم و در محورهای مختلف جنگی حرکت می کردم و در مدت هشت سال
جنگ در کنار مسؤولان جنگ بودم اما تویوتای آبی رنگم خود داستانی قابل ذکر دارد. شهریور ماه ۱۳۵۹ که عراقیها بستان را گرفتند آنها تویوتا را با زور از من گرفتند و در خانه ای نگهداشتند. محل نگهداری آن در روستای عگبات بود و من تصمیم گرفتم با کمک چهارده تن از جوانان عشیره ام به عگبات رفته و تویوتا را حمل کنم و به اهواز بیاورم. لذا از سید غیبان بن سید گاطع، سید وطن بن سید گاطع، سید قاسم بن سید حنظل، سید حسون بن سید صالح، سید تریاک بن سید بدر، سید عبد بن سید بدر سید دعیل بن سید بدر سید کاظم بن سید سلمان، سید جعفر بن
سید جهد، سید کریم بن سید جهد، سید چاسب بن سید یاسین سید بقعان بن سید گاطع و برادرم سيد فهد بن سید علی در منطقه جنگی بعثی ها نفوذ کرده و تویوتا را آوردیم. بدین ترتیب که دو قایق موتور دار را در بغل هم گذاشتیم و با چوبهای قوی و طناب بهمدیگر بسته و با چوب روی آنها را پوشش دادیم و از راه رودخانه فرعی کرخه عربات در وقت غروب راهی عگبات شده، تویوتا را روی دو قایق سوار کردیم و سریع به سوی نیزار به حرکت در آمدیم. عراقی ها که متوجه گردیدند با تانک ما را هدف قرار دادند؛ لیکن قایقها را در وسط نیزار گم کردند و ما تویوتا را به شهر رفیع هویزه رساندیم و پس از رفع اشکال فنی آن و گذاشتن باطری جدید، تویوتا را راه انداختیم و من از هویزه با آن به سوی اهواز حرکت کردم. در مسیر راه عده ای از مردم که خسته شده بودند سوارشان کردم و به اهواز رساندم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
#بسیج_عشایر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂
🔻 شگفتانگیزترین
عملیات دفاع مقدس 7️⃣
✦━•··•✧❁✧•··•━✦
هجوم نیروهای قایقسوار
تا ساعت ۲۲:۳۰ اکثر نیروهای غواص وارد ساحل دشمن میشوند و برای شکستن نسبی خط اول نیز، نیم ساعت وقت بیشتر صرف نمیشود. سنگرهای اجتماعی عقبتر از خط اول نیز، رفتهرفته تخلیه میشود و افراد آن به محض اطلاع از وسعت عملیات، به سمت نخلستان میگریزند. در این زمان، نیروهای پیاده خودی که اغلب در ساحل اروند پهلوگرفته و پیاده شدهاند، با کمک افراد غواص، پاکسازی خط اول را به پایان میرسانند.
فرمانده یکی از گردانها درباره این مقطع از عملیات میگوید: در حوالی اسکله، کلیه قایقها به سمت محوری که غواصها موفق بودند، حرکت کردند. بچهها با استفاده از یک منور دشمن، موفق شدند، معبر را پیدا کنند. معبر هنوز برای پهلو گرفتن آماده نشده بود. دیدیم قایقها تجمع کردهاند، گفتیم دیگر نباید منتظر چیزی ماند، اللهاکبر گفتیم و از قایق بیرون پریدیم. در حالی که تا سینه در آب بودیم، از موانع عبور کردیم. خودم میدیدم، سیمخاردارها به بدن بچهها گیر میکرد ولی بچهها دستهایشان را میکشیدند و میرفتند. گوشت بدن بچهها کنده و خراشیده و خونی شده بود. بالاخره با تعدادی زخمی وارد منطقه شده و پاکسازی را که غواصها شروع کرده بودند، ادامه دادیم.
✧✦✧ ✧✦✧
همراه باشید
#والفجر_هشت
#تاریخ_شفاهی
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🌹؛🍂؛🌹
🍂؛🌹 گردان گم شده / ۲
خاطرات اسیر عراقی
سرگرد عزالدین مانع
┄═❁๑❁═┄
🔹عراق جدید
ستوانیار عاشور الحلی برخاست و شعار داد: «زنده باد رهبر صدام حسین... زنده باد...» و همهٔ ما این شعار را تکرار کردیم رفیق
حزبي ما حامد عبدالصمد زیاری کمی درنگ کرد؛ گویی چیزی را به خاطر آورد؛ بله برادران همان طور که شعار دادید، زنده باد رهبر صدام حسین؛ این شعار از اعماق وجود شما بر می خیزد.»
دوباره عاشور برخاست و گفت:« رفیق! ما فدایی صدام حسین هستیم. حضرت، دل و قلوه و جگر ما است ما همه فدای صدام حسین، رئیس جمهور.
من و خانواده و عشیره ام همگی برای صدام حسین جان فدا میکنیم»
خنده افراد حاضر بلند شد زیرا ستوانیار عاشور فقط این چند کلمه را که بیانگر تمام درک و فهم او و امثال او بود، بلد بود.
مسؤول حزبی مجددا سخنرانی اش را از سر گرفت.
جناب رییس جمهور در بیانات اخیرشان بر روی «عراق جدید» تأکید کردند این مفهوم در میدان سیاست، مفهوم جدیدی است. عراق جدید یعنی پایان دادن به همه ارزشهای گذشته، و جایگزین ساختن ارزشهای نوینی که رهبری حزب مژده آنها را داده است. ارزشهای نوین یعنی این که به جوانان اجازه بدهید تا در عالم خاص خودشان آزاد باشند؛ یعنی برداشتن هرگونه قید و بندی. زنان جوان ما آواز و رقص میخواهند؛ این یعنی هماهنگ شدن با زمان و پیروی کردن از تمدن و فرهنگ جدید.
از نظر سیاسی عراق جدید، یعنی این که باید رهبری جهان عرب با ما باشد و این جنگ، مقدمه و به منزله ارسال پیام برای کسانی است که این مسأله به آنها ارتباط پیدا میکند.
ما با این جنگ میخواهیم جو رعب و وحشت را در کشورهای خلیج [فارس] گسترش دهیم، آنها را متوجه قدرت خود کنیم و نگذاریم به سوی آمریکا بروند. بنابراین، مفهوم عراق جدید مفهوم سیاسی جدید و نقشه جدیدی برای منطقه است که بر اساس رهبری عراق بر کلیه کشورهای عرب استوار است.
رئیس جمهور، صدام حسین، از چنان آگاهی عمیق و اندیشه های والا برخوردار است که شایستگی رهبری کشورهای عرب و اسلامی
را دارد، زیرا فرزند علی و از سلاله پاک نبوت است.
برادران ما دارای ارتش و رهبری و ملتی بزرگ هستیم و این سه برای ایجاد کیانی جدید با ریشهای فرهنگی و اصیل، کافی است.
آزادسازی محمره (خرمشهر) و دیگر اراضی در چارچوب عراق جدید میگنجد؛ ما خواستار بازگشت مناطق از دست داده هستیم.
خوزستان عربی است و باید به اعراب عراقی بازگردد.
اگر ما موفق شویم خوزستان را آزاد کنیم، ارتش عربی بزرگی ایجاد میکنیم و فلسطین را پس میگیریم اما قبل از آن باید کار رؤسای خائن عرب را یکسره کنیم. این خائنان عبارت اند از شیوخ خلیج [فارس] حافظ اسد، معمر قذافی، ملک فهد.
ملت های عرب چشم به ما و پیروزیهای ما دوخته اند. این ملتها حاکمان خود را قبول ندارند ما پیامهایی برای ملتها ارسال خواهیم کرد و اندیشه های سیاسی خود را توضیح خواهیم داد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#گردان_گم_شده
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂
🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۹
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔸 سگها عوعو میکردند و عراقی ها هم بی هدف و دیوانه وار زمین و آسمان را به رگبار بسته بودند. غلام هی در را تکان میداد و ضربه میزد. در باز نمیشد. داد زد این در باز نمیشه، این لامصب باز نمیشه. گفتم خب با تیر به قفلش بزنه، همین کار را کرد. از آنجا فرار کردیم و به نهر رسیدیم. پل را گم کردیم. خودمان را تا سینه توی لجن انداختیم و از نهر رد شدیم. در مسیر صددستگاه قرار گرفتیم دیدیم امیر رفیعی نیست. چند دقیقه ایستادیم. خبری نشد. گفتم میروم دنبال امیر. دو نفر از بچه ها گفتند ما هم میآییم. سه نفری برگشتیم، دیدیم امیر با خونسردی قدم زنان می آید، پرسیدم: «کجا بودی؟» گفت: دیدم سروصدا زیاده، قایم شدم تا اوضاع آرام بشه، آمدم بیرون! وقتی به مقر برگشتیم صبح بود. وقایع را به اطلاع محمد رساندم، گفت: با بچه ها بیایید مقر فتح الله افشاری، آنجا توضیح بده.» فتح الله مسئول عملیات بود مقری در زیرزمین بانک رفاه کارگران داشت. به آنجا رفتیم دیدم خیلی دمغ است، پرسیدم: چی شده؟» گفت: «شما که میخواهید کار به این خطرناکی انجام دهید، نباید مرا که مسئول عملیات هستم در جریان بگذارید؟ ناسلامتی ما مسئول
عملیاتیم.» فتح الله آدم دقیق و منضبطی بود؛ دوران شاه آموزش افسری دیده و جزو گارد ویژه بود. گفتم اصلا حواسم نبود، محمد گفت، ما هم انجام دادیم.» دلخوری او تمام نشد؛ اما من آن قدر شارژ و خوشحال بودم که توجه به رنجیدگی او نکردم. در جبهه دیگر، دشمن در جاده اهواز خرمشهر، به پنج کیلومتری خرمشهر رسید و پشت انبارهای عمومی اداره بندر مستقر شد. اداره بندر در حومه ورودی شهر تعدادی خانه با دیوارهای بتنی پیش ساخته برای کارکنانش در دست ساخت داشت. آنجا به پروژه خانه های پیش ساخته مشهور بود. عراقیها از روستای عرایض تا پشت این خانه ها نیز پیشروی کرده بودند. به جاده اهواز خرمشهر رفتیم و در خانه های پیش ساخته مستقر شدیم. باید مراقب دو محور می بودیم؛
یکی پشت همین خانه ها سمت خط راه آهن و دیگری روی جاده آسفالت خرمشهر به اهواز تعدادی از بچه ها و مردم را پشت ریل خط راه آهن چیدم. گروهی دیگر را به دروازه ورودی شهر بردم. این گروه بیشتر از مردمی بودند که روزها می جنگیدند و شبها به خانه هایشان می رفتند، از اموال و اثاثیه خانه شان مراقبت کنند. در همان درگیریها چند مورد سرقت از خانه های تخلیه شده اتفاق افتاده بود. مردم سه نفر از سارقین را دستگیر کرده بودند و از بخت بد سارقین، همان روز آقای خلخالی وارد شهر شد و آنها را در مسجد جامع محاکمه کرد؛ چند سؤال پرسید، آنها اعتراف کردند و همانجا حکم اعدام را صادر کرد. پس از آن، سرقتی از خانه های مردم نشد.
آتش سنگینی از توپخانه و تانکهای عراق روی محور خانه های پیش ساخته ریخته میشد. غروب مردم به خانه هایشان رفتند و بچه های ارتش که دو دستگاه توپ ۱۰۶ آورده بودند، به مقرشان در داخل شهر بازگشتند. بچه ها را پشت خط راه آهن مستقر کردم. تعدادی از هم کلاسی های قدیمی ام آنجا بودند. آنها را کنار جاده خرمشهر به اهواز چیدم. مدام به من غر میزدند که با این تعداد کم نمیتوانیم در مقابل ارتش دشمن بایستیم و مقاومت کنیم. میگفتند باید فکر اساسی کرد. گفتم: «واقعیت این است که الآن کسی به دادمان نمی رسد، چاره ای جز این نداریم، میگویید ما هم رها کنیم و برویم؟
میگفتند این جنگ به نفع امپریالیسم است؛ گرایشهای چپ داشتند. ابتدا فکر میکردم از روی دلسوزی و نگرانی از ورود عراقی ها به شهر این حرفها را میزنند به آنها میگفتم خدا با ماست، تکلیف داریم مقاومت کنیم یا شهید شویم یا جلوی دشمن را بگیریم. آنها دیگر صحبت از امپریالیست نمیکردند میگفتند این خودکشی است. نمی خواهیم این طوری تلف شویم. این بحث و گفت و گوها در حالی می شد که توپخانه دشمن بی وقفه روی ما آتش میریخت. سعی می کردم توجیه شان کنم که در حال حاضر وظیفه ما جنگیدن و مقاومت است و بحث ها را برای بعد بگذاریم در ادامه صحبت ها متوجه شدم آنها می خواهند بروند ولی از من خجالت میکشند. میگفتند ماندن در اینجا خودکشی است. تو دیوانه ای اینجا ایستاده ای بلند شو برویم سعی میکردند مرا هم با خودشان ببرند تا وجدانشان راحت باشد. من هم مقابلشان سفت ایستادم که باید بجنگیم. به آنها گفتم اگر میخواهید بروید بدون خجالت بروید چرا با من رودرواسی میکنید. حرف خانواده هایشان را پیش کشیدند که برویم وضعیت خانواده هایمان را مشخص کنیم و برگردیم. گفتم حالا که میخواهید بروید، سلاح هایتان را تحویل دهید. ناراحت شدند گفتم خودتان میدانید چقدر کمبود اسلحه داریم گفتند ما شناسنامه و رسید دادیم. نپذیرفتم و سلاحشان را گرفتم. خداحافظی کردند و رفتند تا به امروز دیگر آنها را ندیدم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂