🔸 یک نکته👇
خواندن خاطرات و گفتههای جبهه دشمن،
گذشته از جریانات پر فراز و نشیبی مثل، حوادث و پیش رویها و عقب نشینی ها،
پرداختن به روابط درون یگانیِ سربازان و فرماندهان،... تا ادبیات فرماندهان با رده های بالاتر،... تا.... برخورد با اسرا،.... تا انتقال عقدهها با مردم خود...و..
همه و همه، تفاوت های بسیار آشکار فرهنگی و اجتماعیئی را بیان می کند که مجموعا در مقایسه با جبهه خودی، می تواند مفاهیم عمیقی را بیان کند.
آنجا که ابتدا فرمانده عراقی باید، از کباب سیر میشد بعد سربازان ، تا سرداران ایرانی که اولویت را به نیرو میدادند و بعد خود..
آنجا که رفتار با اسرای دشمن را در جبهه اسلام، طبق آموزههای دینی در سطح یک فرد خودی می دیدند و در جبهه مقابل تا شکنجه و کشتن اسیر هم دریغ نمی کردند..
••••
خب،
بد نیست،
ادامه این مصداق ها رو از پیامهای کوتاه شما بخونیم تا مشارکتی شکل بگیره و کانال یکطرفه نشه...
👋
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۵۷
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸 تغییر هویت و محو ارزشها
سرهنگ دوم ستاد سلمان صفر درویش،
حسين فرج البهادلی میافزاید: به آنها گفتم چنین عملیاتی در چارچوب جنگهای نامنظم (چریکی) قرار میگیرد. ما شما را برای این نوع عملیات آموزش داده ایم. باید آن خانه هایی را که از آنجا به سوی ما تیراندازی میکنند، بر سر صاحبانشان خراب کنیم. یکی از سربازان از سرهنگ حسین فرج پرسید: جناب سرهنگ این کار حرام نیست؟ یک بار دیگر سکوت همه جا را فرا گرفت و آن سرباز گیج و مبهوت شد و دوباره سؤال کرد جناب سرهنگ آیا موضوع ممنوعی را به زبان آوردم؟ فرمانده سرش را بالا آورد و گفت: نه خیر تو حرف خلافی نگفتی اما حرفی زدی که خوشایند جناب فرمانده کل نیروهای مسلح نیست. تو سخنانی به زبان آوردی که معنای آن مخالفت با پیروزیهای در قادسیه است. تو به ارزشهای قادسیه ایمان نداری. اعتقادی به حقوق غصب شده مان در تنب بزرگ، ابوموسی و تنب کوچک و محمره خرمشهر نداری. بنابراین فرزندم تو دشمنی هستی که در میان ما به سر میبری. به عبارت دیگر تو میکروبی هستی که از درون، صفوف ما
را می خورد. بنابراین باید تو را از بین برد. غیر از این است؟ لرزه به اندام سرباز افتاده بود. او در مقابل دیگران هاج و واج ایستاده بود. بعضی می گفتند او خودش را نجس کرده بود و در حالی که جوی از ترس و اندوه و شک و تردید بر سر سربازان سایه افکنده بود و همه از وقوع فتنه وحشت داشتند.
پنج نفر از سربازان به طرفش رفته و سرباز وظیفه عبدالله محمد الشمری را دوره کردند و او را به خودروی فرمانده گردان بردند. خودرو به سمت استخبارات لشکر به راه افتاد و پشت سر خود ستونی از گرد و خاک بر جای گذاشت. هدف از انجام این کار خاموش کردن هرگونه صدای مخالفی با هر رنگ و بویی بود. بعد از آن فرمانده به سخنان خود خطاب به سربازان ادامه داد و گفت: واقعاً من از وجود چنین عناصری در میان خودمان تعجب میکنم. اینها انسانهای رذلی هستند که از نان و آب عراق ارتزاق میکنند اما از پشت بر فرزندان مخلص این سرزمین خنجر میزنند.
خوب گوش کنید! ای سربازان غیرتمند و ای افسران شجاع! چنین عناصری هر چند بخواهند خود را در میان صفوف ما پنهان کنند، خداوند آنان را در مقابل دیگران رسوا می کند.
برادران عزیز! آیا خوب ملاحظه کردید؟ این انسان بینوا را دیدید؟
آیا سخنان او را شنیدید؟ او میخواست فتنه برپا کند. او با این حرفها میخواست ما صدها سال به عقب بازگردیم و حقوقمان غصب شده باقی بماند و نسل های آینده هزینه آن را بپردازند. به هر حال آن طور که افسر اطلاعات به من خبر داد او را در تیزاب حل خواهند کرد. او گفت: با دستگاه استخبارات جنوب تماس گرفته ام. آنان گفتند او را در گودالی میاندازیم و رویش تیزاب میریزیم تا اثری از او در خاک عراق باقی نماند. سپس سرهنگ شروع به تشریح شیوه عمل در خرمشهر کرد و گفت: اگر می خواهیم محمره را حفظ کنیم باید با دشمنان و این خانواده های سرسخت از هرگونه اقدامی فروگذار نکنیم و چنان رفتار کنیم که برای دیگران درس عبرت باشد. این یک نمونه از حوادث بود که درباره آن سخن گفتم.
البته
جنایت های بی شماری از این نوع وجود دارد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 چه بموقع این ویدئو بدستمون رسید و چه مطابقتی داره با متن بالا ..🙄
🔞 در جنگ اوکراین یک گروه ۳ نفره باهم در حال حرکت هستند که یکی از اون ها ناخواسته پا روی مین میذاره.
واکنش هم رزم هاش رو ببینید و با صحنه های جنگ ما مقایسه کنید
رزمندگان ما هنوز آهنگران گوش میدن و بیاد رفقای شهیدشون گریه میکنن
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
#خاطره
#دفاع_مقدس
🍂
🔻 بابا نظر _ ۴۷
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
▪︎فصل پنجم
🔘 اواخر ١٣٦٠ و دم دمههای عید بود که عراقی ها تک ناموفقی را از پایین ارتفاعات میشداغ به سمت شوش روی مواضع ما انجام دادند. فکر کنم هدف آنها پیشگیری از تک ما بود. آقای حمیدنیا و دیگران می گفتند شما با این گردانها به سمت ارتفاعات میشداغ حرکت کنید. جهت حرکت ما از بین تپه های میشداغ و ارتفاعات شوش بود. یک فلش هم از شوش به سمت سایت گذاشته بودند. فلش دیگر، به سمت موسیان بود. این کل محورهای عملیاتی بود. برای عملیات فتح المبين، فقط ٤٨ گردان نیرو از خراسان آمده بود. پنج گردان به تیپ ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) قم مأمور شدند تعدادی از گردانها از جمله، گردان حاج باقر قالیباف به تیپ ١٤ امام حسین(ع) مأمور شدند. تعدادی به تیپ ۲۷ حضرت رسول(ص) رفتند و تعداد دیگری به تیپ عاشورا مأمور شدند.
🔘 در تاریخ دوم فروردین ١٣٦١ دستور حمله صادر شد. ما در داخل ارتفاعات، شیاری را برای کار انتخاب کردیم. بچه های خراسان با گردانهای مستقل به صورت محوری عمل میکردند. اولین گردانی که قرار شد از پشت به دشمن بزند، گردان ابوالفضل رفیعی بود. گردان دوم گردان برونسی بود که حرکت کرد و از شیار دوم رفت. گردان سوم، گردان امینی بود. گردان چهارم گردان خرسند بود. گردان پنجم، گردان حیدرنیا بود. گردان ششم، گردان صمدی بود. تعداد نفرات هر گردان متفاوت بود. گردان حاج باقر قالیباف چهار گروهان و چهارصد نفر نیرو داشت. با تجربه ای که در یکی دو عملیات بـه دسـت آورده بودیم گردانها را سبک کرده بودیم. گردانها را ۲۸۰ نفری کردیم تا فرمانده گردان بتواند به راحتی کار کند. هر گروهانی بیشتر از هشتاد نفر نبود. برای هر گروهان ده نفر را برای تخلیه مجروحین و شهدا گذاشته بودیم.
🔘 حدود ساعت نه و نیم شب بود که رمز عملیات اعلام شد. گردان آقای امینی قرار بود داخل شیار اول برود. گردان آقای دایی هم قرار بــود شیار دوم را کنترل کند. چهار گردان دیگر هم قرار حمله به دشمن را داشتند. متأسفانه آن دو گردانی که قرار بود پشت سر بچه ها حرکت کنند، راه را گم کردند و به شیار دیگری رفته بودند. آقای رفیعی آمد روی خط بیسیم و گفت که ما کاملاً دور خوردیم. او گفت: فکر میکنم یک جای خط هنوز باز باشد، خودت را هرچه سریع تر برسان.
🔘 از یک بسیجی که موتور داشت وسیله اش را درخواست کردم. هرچه گفتم موتورش را نداد. خودش پشت موتور نشست و گفت: من با شما می آیم.
گفتم: جایی که ما میرویم برگشت در آن وجود ندارد. گفت: اگر شما برنگشتید من هم برنمی گردم. اگر هم برگشتم، موتور را لازم دارم. گفتم: این دو شیار بسته شده.
جایی را آدرس داد و گفت: از آنجا می شود رفت. محکم بنشینید زمین نخورید.
من او را گرفتم. بیسیمچی هم مرا گرفت. حرکت کردیم. یک ساعت توی پیچ و خم شیارها ما را چرخ و تاب داد و عاقبت کنار گردان ابوالفضل رفیعی رساند. ما را پیاده کرد و گفت: من بر می گردم :گفتم برو این دو گردان را پیدا کن.
گفت: اگر توانستم پیدا میکنم اگر نتوانستم میروم دنبال کار خودم. به ابوالفضل رفیعی گفتم چکار کنم؟
گفت نمیدانم. برو ببین که برونسی چکار کرد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#بابا_نظر
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
3279378.mp3
5.45M
🍂 نواهای ماندگار
🔹با نوای
حاج صادق آهنگران
راهیان نور
فضا از عطر تو غوغاست
میدانم که اینجایی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نواهای_صوتی_ماندگار
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 پسرم ؛
به اربابمان سلام برسان
بگو به آقا ؛ پدرم گفت:
حالا معنی روضهٔ علیاکبر را فهمیدم ...
#شهید_مصطفی_رضایی
¤ روزتان متبرک به یاد شهدای کربلا
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 پشت تپههای ماهور - ۳۳
خاطرات آزاده فتاح کریمی
مریم بیات تبار
✾࿐༅○◉○༅࿐✾
فصل پنجم
بعد از حمام وقتی به سلول برگشتیم دوباره خارش بدنم شروع شد. چرکهای تنم آب خورده و بلند شده بودند. همین که دست میکشیدم. لای ناخن هایم پر میشد از ماده ای سیاه و بدبو.
از فردای آن روز دو وعده غذا دادند. یک وعده نزدیک ظهر و یک وعده نزدیک غروب. وعده اول برنج بود با بامیه یا بادمجان خرد شده، وعده دوم غذایی آبکی بود شبیه آبگوشت. عراقیها به آن شوربا میگفتند. یک تکه نان هم کنارش میدادند تا تیلیت کنیم.
بدون مواد شوینده بدنمان تمیز نمیشد. دونهای قرمز میزد و میخارید. بیماری «گال» گرفته بودیم که عراقیها به آن «جرب» میگفتند. وقتی توی محوطه جلوی آفتاب مستقیم قرار میگرفتیم؛ تنمان داغ میشد و بیشتر میخارید. (برای بعدها که این بیماری در کل اردوگاه شایع شد؛ توی قوطی حلبیها، وازلین می دادند. وقتی آن را به تن مان می مالیدیم، خارش مان کم تر می شد.)
همان روزها بود که گوشه سلول اندازه یک متر مربع، اتاقکی با بلوک درست کردند، شبیه حمام. یک شیر هم از بیرون کشیدند که آب خیلی کمی از آن میآمد. از آن اتاقک، هم برای حمام استفاده میکردیم و هم دست شویی. به جای کاسه دست شویی یک سطل بزرگ گذاشته بودند برای استفاده شب .
صبح بچه ها به نوبت میبردند و محتویاتش را خالی میکردند.
آب باریکه ای که از شیر می آمد؛ خیلی کم بود. یک ساعت طول میکشید تا سطل آب پر شود. ولی به آن وضعیت راضی بودیم. حداقل می.توانستیم صورتمان را بشوییم و وضو بگیریم. خیلی بهتر از ماه گذشته بود که آبی برای خوردن پیدا نمیکردیم.
یک روز فرامرز را صدا کردند. با معاون و دستیارش رفت و دست پر برگشت. به هر کداممان یک لیوان، قاشق و حوله شخصی داده بودند. به همراه چند پودر رختشویی و نخ و سوزن با خودکار و کاغذ برای ارشد. به هرگروه یک ماشین ریش تراشی هم دادند و گفتند: «عراقیها تهدید کردن سر و صورت تون همیشه باید تیغ کشیده و بدون مو باشد. حداقل هفته ای یکبار باید موهاتونو تیغ بکشید وگرنه هرچی دیدید از چشم خودتون دیدید!
همان موقع ها بود که ساعت هواخوری را بیشتر کردند. دو ساعت صبح می رفتیم بیرون و دو ساعت بعد از ظهر. آب شیر داخل هم بیش تر شده بود. طوری که هر روز یک گروه میتوانست حمام کند. باید مسئول گروه، سطل را پر از آب میکرد و به نوبت بچه هایش را میفرستاد داخل.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
#پشت_تپههای_ماهور
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 دیندار آناست که
در کشاکش بلا دیندار بماند.
و گرنه،
در هنگام راحت و فراغت و سلم،
چه بسیارند اهل دین.
شهید مرتضی آوینی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس #نماهنگ #کلیپ
#آوینی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂