🍂
🔻 بابا نظر _ ۸۶
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
🔻 عملیات والفجر هشت
🔘 گروهانی از تیپ سوم را در خط قرار دادیم. باقی نیروها داشتند آموزش آبی خاکی میدیدند. مشخص بود که عملیات آینده باید در منطقه آبی باشد. کل شناساییها با غواص صورت می گرفت. آقای مصباحی مسؤولیت دو گردان غواص را عهده دار بود. تخریب هم در اختیار جلیل محدثی فر بود. در عملیات آینده نیروهای غواص باید خط دشمن را میشکستند و جا پای اولیه را در منطقه باز میکردند. آن وقت نیروهای گردان پیاده میتوانستند وارد عمل بشوند.
🔘 شناسایی ها به این شکل بود که سه غواص داخل آب فرو می رفتند. از ٢٤ تا ٤٨ ساعت طول میکشید تا برگردند. شب حرکت میکردند و به منطقه دشمن میرفتند. بنابر این مجبور بودند روز داخل آب بمانند و در فرصتهایی که پیش می آید از آب خارج شوند و منطقه را کنترل و یادداشت کنند و شماره گذاری انجام بدهند. بعضی از غواصان سه چهار ساعت پیوسته داخل آب می ماندند. برای آنها فرصتی پیش نمی آمد که بیرون بیایند. از یک طرف شناسایی ها تا نزدیکی ابوالخصیب و از طرف دیگر تا بصره صورت میگرفت. قرار بود جزایر ام الرصاص، بوارین و ماهی - فیاض - تصرف شود و نیروهای ما به سمت پتروشیمی بروند و در نهایت سه راهی را که به منطقه بصره فاو و ام القصر منتهـى می شود، تحت کنترل در آورند.
🔘 نیمه آبان ١٣٦٤ گروهی از نیروهای سمنان در کنترل مـا قـرار گرفتند. فرمانده یکی از گردانها برادر شاهچراغی، فرمانده یکی دیگر از گردانها، استاد حسینی و فرمانده سومین گردان، خانی بود. فرمانده گردان چهارم هم مهدوی نژاد بود.
بچههای آموزش، ماکت مطلقه ام الرصاص، بوارین و جزیره ماهی را تهیه کرده بودند که برای شب عملیات فرمانده گردانهان را توجیه کنیم. شناسایی که صورت گرفت قرار شد قرارگاه بزنیم. خط را تحویل گرفته و نوع سلاح ها را تغییر دادیم. به جای کلاشینکف به بچه های تک تیر انداز ژ سه دادیم که عراقی ها فکر نکنند نیروهای سپاه به این طرف آمده اند.
🔘 میدانستند که اگر سپاه بیاید عملیات نزدیک است. در این قسمت، لشکر ۲۱ حمزه از ارتش حضور داشت. قرار بود آنها در جناح راست عمل کنند و کمک ما باشند. فرمانده لشکر سرهنگ ناصری بود. آنها لشکر خود را نیروی مخصوص میدانستند و نیروهای خیلی خوبی هم بودند. قرار شد قرارگاه تاکتیکی لشکر امام رضا(ع)، کنار پل نو و نهر عرایض احداث شود. آقای قاآنی بیشتر اوقات مسؤولیت زدن قرارگاه را به عهده بنده میگذاشت. صد متر مانده به پل، ساختمانی را در نظر گرفتیم. این ساختمان در قسمت راست نهر عرایض و داخل یک روستا بود.
🔘 قرارگاه تاکتیکی را همان جا زدیم. یک پل فلزی آنجا بود. از پل که عبور میکردیم به سمت قبرستان میآمدیم و از قبرستان، به جاده اصلی و آسفالت می رسیدیم. این جاده به داخل شهرک المهدی و جاده ترانزیت بصره - خرمشهر منتهی میشد. در حاشیه جاده، دژبانی احداث کردیم تا عبور و مرور را به طور کامل در کنترل بگیریم. خط پدافندی ما کنار نهر خین بود که از اروندرود جدا می شد و جزیره بوارین را تشکیل میداد. یک گردان از لشکر حمزه، سمت بالای جاده را تحویل گرفت. چیزی بالغ بر یک کیلومتر هم برای ما ماند. ما روی آن قسمت کار میکردیم. کارخانه ای در آنجا بود.
🔘 سنگر فرماندهی و قرارگاه تاکتیکی را داخل کارخانه احداث کردیم. یک گردان نیرو را برای شب عملیات در آن مخفی کردیم. در یک قسمت از قرارگاه کانالی کندیم و آن را به نهر خین وصل کردیم. یک کانال هم از قسمت دیگر کندیم، آن را به بالاتر از نوک نهر خین اتصال دادیم. در آن قسمت یک خاکریز زدیم. یک خاکریز هـم پشت دیوار خانه ها درست کردیم. پشت خاکریز برای یک گردان سنگر درست کردیم. تمام راههای ارتباطی را با کلنگ کندیم. بعضی راه ها به یک کیلومتر میرسید و بعضی به دویست یا سیصد متر بسنده می شد. در واقع چهار کانال ارتباطی کندیم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#بابا_نظر
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 حلول ماه ربیع الاول
شروع امامت امام جواد علیه السلام
مبارک باد
▪︎ عاقبتمان بخیر
و شفاعتمان با حسین "ع"
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂؛⚡️؛🍂
⚡️؛ 🍂
🍂 در کوچه های خرمشهر ۹)
خاطرات مدافعین خرمشهر
مریم شانکی
┄═❁๑❁═┄
🔸 کسی جرات بیرون رفتن نداشت. هر که می رفت، بلافاصله هدف قرار می گرفت. هر چه فکر میکردم عقلم به جایی نمیرسید. بالاخره با دو نفر از بچه ها تصمیم گرفتیم به هر طریق که شده، از دیوار عبور کنیم و خود را به کشتارگاه برسانیم.
تعدادی تریلی و ماشین فرسوده پشت دیوار بودند. به محض عبور از دیوار و دراز کش شدن، رگبار گلوله های دشمن آجرهای بالای سرمان را سوراخ سوراخ کرد. چاره ای نداشتیم و اگر بلند می شدیم رفتنی بودیم. ناچار با احتیاط زیاد، یکی یکی از سوراخ دیوار به عقب برگشتیم.
آن روز تا غروب دشمن به تلافی روز گذشته چند نفر از بچه ها را زخمی کرد. عراقیها دیگر فهمیده بودند که اگر تنها با نیروی زرهی وارد شهر بشوند شکست خواهند خورد. به همین دلیل، این بار نیروهای مخصوص و آموزش دیده را وارد نبرد کرده بودند ؛ آن هم برای نبرد با ما که هنوز چیزی از جنگ نمیدانستیم.
تکاورهایی که شب قبل با ما بودند، تصمیم گرفتند به همراه ژاندارمها و نیروهای متفرقه عقب نشنی کنند. اما چون نمیدانستند از کدام طرف بروند، راه را به آنها نشان دادیم.
- از داخل خط مکروی به استادیوم بروید و از آنجا به خیابان
حشمت تو مسجد اصفهانیها و در آخر به مسجد جامع ... آنها که رفتند. فقط بیست نفری باقی مانده بودیم. بیست نفر در مقابل آن همه تانک و نیروی پیاده. نزدیک غروب، آخرین گلوله هایمان به سمت دشمن روانه شد. بیش از هر چیز دیگر، موج انفجار خمپاره ها بود که به ما فشار می آورد. حجم آتش دشمن بسیار سنگین شده بود. دیده بانها از فاصله ای کمتر از پنجاه متر ما را میدیدند و مقرمان را به عقب گزارش میدادند و بعد خمپاره اندازها روی سرمان گلوله میریختند. یک سلعت بعد، با وخیم تر شدن اوضاع قرار گذاشتیم که پنج نفرمان بمانیم و دشمن را سرگرم کنیم تا بقیه خود را نجات دهند.
من و چهار نفر دیگر ماندیم و بقیه رفتند. وقتی مطمئن شدیم که بچه ها دور شده اند، خانه خانه و پشت بام به پشت بام به طرف کشتارگاه حرکت کردیم. از هر نقطه ای که می گذشتیم بلافاصله همان محل را به خمپاره میبستند... زیر سقف یکی از خانه ها مخفی شده بودیم. آنها از دیواری که صبح در دست ما بود عبور کردند. ترجیح دادیم برگردیم، چرا که از پنج نفر تنها سه نفرمان باقی مانده بود و ما در برابر آن همه نیرو و تک تیرانداز قادر به انجام کاری نبودیم.
بغض گلویمان را گرفته بود. پس از آن همه جنگ و گریز حالا باید عقب نشینی می.کردیم. چرا؟! فقط به این دلیل که نیروی کمکی نمیرسید.
شنیدیم محمدیان راضی به بر برگشت نبود.
- برگردیم چی بگیم؟ اگر امشب مقاومت کنیم دشمن دیگه جلونمی آد.
- فشنگ نداریم.
- باشه. تا آخرین گلوله میجنگیم.
ما داخل سوپر مارکتی در کوی بندر، پناه گرفته بودیم. با شدیدتر شدن آتش دشمن مجبور شدیم پنجاه متر عقب نشینی کنیم. در این گیرودار، تعدادی کبوتر را دیدیم که از گرسنگی در حال مردن بودند. با عجله مقداری نان خشک را زیر پوتین ام خرد کرده و با کمی برنج که در اطراف ریخته بود مخلوط کرده و جلوی کبوترها باشیدم. بعد قمقمه ام را آوردم و مقداری آب در ظرفشان ریختم. در همین حین فریاد حمود بالا رفت
- بیایید برگردیم. عجله کنید...
اما محمدیان هنوز روی تصمیم اش استوار بود.
-من برنمی گردم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
#در_کوچههای_خرمشهر
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 ... و همینطور بود که
امام حسین تنها ماند...
شهید بابک نوری
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#شهید #مدافعان_حرم
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 طنز جبهه
دعای سر پست و....
✦━•··•✧❁✧•··•━✦
دعای کمیل از بلند گو پخش می شد ، در گوشه و کنار هر کس برای خودش مناجاتی داشت.
آن شب میرزایی و جعفری بالای تپه نگهبان بودند. میرزایی حدود دو کیلو انار با خودش آورده بود بالای تپه تا موقع پست بخورد. هنگام دعا که عبارت خوانی می کردند او هم انارها را فشرده می کرد و ضمن همراهی با ذکر مصیبت و گریه، آنها را یکی یکی همانطور که سرش پایین بود می مکید!
به او می گفتم بابا یا بخور یا گریه کن هر دو که با هم نمی شود. ولی او نشان می داد که نه.... انگار می شود! ☺️
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#طنز_جبهه
#طنز_اسارت
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 جواب دندان شکن به عماد
میرزا صالحی
•┈••✾••┈•
در یکی از روزهای تابستان، نگهبان «عماد» بر سر یک چیز الکی از آسایشگاه ۹ یک بهانه ای گرفت و نفری یک کابل تو کمر ما زد و ما رو قریب یک ساعت در اون هوای گرم در آفتاب و بصورت سر پایین رو زانو نگه داشت.
بعد از یک ساعت که خودش هم زیر سایه بانها ایستاده بود آمد و گفت: سرها بالا و شروع کرد به امام خمینی (ره) توهین کردن و ادامه داد: صحیح ؟
دوست داشت که ما جواب بدیم بله !
اما علیرغم گرمایی که تحمل میکردیم هیچ جوابی ندادیم. خیلی عصبانی شد و دوباره برای حدود نیم ساعت ما را در همان حال در آفتاب سوزان نگه داشت ولی صدایی از ما در نیامد. دیگه ناامید شد و بعد از چند تا دری و وری، ما را رها کرد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_آزادگان
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍃؛💫؛🍃
💫؛🍃
🍃 اعترافات ۱۲
خاطرات سرهنگ عراقی
عبدالعزیز قادر السامرائی
┄═❁๑❁═┄
🔸 در مسیر حرکت [و فرار] به سمت جنوب خرمشهر بودیم که ناگهان خود را در یک میدان مین یافتم. سربازان همراهم با سعی و تلاش، مینها را خنثی کردند و ما را از آن ورطه رهانیدند. من هم لباس هایم را درآوردم، درجاتم را کندم و خود را به آب زدم. با شنا از اروندرود عبور کردم و به قرارگاه لشکر ۱۱ رسیدم. این قرارگاه قبلاً سقوط کرده و اینک تیپ ۶۰۵ در آن مستقر بود.
🔸 نبرد شدید در طاهری
خرمشهر شاهد سنگین ترین نبردها بود و در مناطق موازی با این شهر نیز درگیریهای شدیدی جریان داشت. پل طاهری از محلهایی بود که از ابتدای عملیات، به منطقه درگیری مبدل شده بود.
در ساعت چهار صبح روز ۱۹۸۲/۱/۱۷ به سوی پل طاهری آمدیم. پس از گذشت ۴ روز از درگیریهای آزادی خرمشهر توسط رزمندگان ایرانی ما توانسته بودیم یک نیرو از واحدهای باقی مانده مهیا کنیم. این واحد، عبارت بود از یک گردان به اضافه، یک گروهان که فاقد اسلحه پشتیبانی بود و ابزار مهندسی نیز همراه
نداشت. این گردان برای شکستن محاصره سازماندهی شده بود. در نزدیکی پل طاهری، جنگ سختی در گرفته بود. ایــن نبــرد بـه حدی شدید بود که با جنگهای بزرگ تاریخ برابری می کرد. تیپهای ،۴ ۴۳، ۳۵ و گردانهایی از واحدهای تانک در دام رزمندگان ایرانی افتاده بودند و پس از مدت کوتاهی، تمامی نفرات این تیپها و واحدها به هلاکت رسیدند.
سرهنگ ستاد طلعت الدوری می گفت: «من به چشم خود شاهد جانفشانی نیروهای مسلمان ایرانی بودم که با شجاعت به مواضع ما یورش می آوردند و با آغوش باز به استقبال شهادت می رفتند.» شاید این صحنه های شهادت طلبی رزمندگان ایرانی را تا کسی با چشم نبیند، نتواند باور کند؛ ولی ما خودمان شاهد بودیم و دیدیم که حرکت متهورانه آنان چگونه ترس و دلهره در دل سربازانمان میکاشت. ما نیز در این نبردها شرکت کردیم و برای عقب راندن رزمندگان ایرانی از خرمشهر وارد عمل شدیم که ناگهان واحدهای زرهی و تانکهای ایرانی تمام خطوط ارتباطی و پل ها را قطع کردند و راههای عقب نشینی ما را بستند.
با سرهنگ ستاد فاروق فرمانده لشکر ۱۳ تماس گرفتم و به او گفتم: «ایرانیان راههای پشت سر ما را بسته اند و از پشت قصد هجوم دارند.» او جواب داد: از فرماندهی کل به من اطلاع داده اند که به زودی نیروهای کمکی به شما ملحق خواهند شد.
وضعیت ما در منطقه پل طاهری و خرمشهر بسیار اسفبار بود.
سروان احمد هاشم فرمانده یکی از گروهانها به من گفت: «قربان نیروهای ایرانی در حال حرکت به سوی ما هستند.» در این لحظات بود که متوجه نقشه دقیق ایرانیان برای محاصره و پاک سازی منطقه شدم. دستور دادم که توپخانه با آتش پرحجم منطقه را به آتش بکشد. بلافاصله آتش توپخانه روی محورهای اعلام شده فروریخت. منطقه یکپارچه در آتش می سوخت و اجساد نیروهای ما در منطقه پل طاهری پراکنده شده بود.
┄═• ادامه دارد •═┄
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 درمان غرور مسئولین
با نسخه شهید ابراهیم همت
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#شهید_همت
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂