🍂 توسل به امام زمان
در عملیات رمضان
✾࿐༅◉༅࿐✾
در عملیات رمضان روی دژ ایران بودیم و بر نیروهای عراقی مسلط. فرمانده شان با هلی کوپتر آمد و از مواضع ما و کمی نیروهای مان اطلاع پیدا کرد. اندکی بعد، با ستون تانک ها به ما حمله کردند و در مدت ۲۰ دقیقه تمام خاکریز ما را کوبیدند. هر چه خمپاره داشتیم، استفاده کردیم و تیرهای اسلحه های انفرادی دیگر کارگر نبود.
چاره ای جز توسل نداشتیم.
به امام زمان (عج) توسل کردیم. بچه ها پیراهن های شان را در آورده بودند و سینه می زندند: مهدی بیا مهدی بیا.
اسرای عراقی هم با ما سینه می زدند. نمی دانم این توسل با دشمن چه کرد که از همانجا پیشروی را متوقف کردند و همه عقب نشینی کردند و رفتند.
¤ از کتاب "رندان جرعه نوش" خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی
تدوین: محمد دانشی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_کوتاه
#کتاب
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شتاب کنید که
زمین نه جای ماندن است،
که گذرگاه است..
شهید سید مرتضی آوینی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#شهید_آوینی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍃؛💫؛🍃
💫؛🍃
🍃 اعترافات ۱۹
خاطرات سرهنگ عراقی
عبدالعزیز قادر السامرائی
┄═❁๑❁═┄
🔸 عملیات در شرق بصره
مرحله چهارم عملیات در تاریخ ۱۳۶۱/۶/۱ آغاز شد و منطقه مورد تهاجم شلمچه بود. ایرانیان با استعداد یک لشکر دست به یورش زدند و در سمت مقابل لشکر یازدهم و دهم عراق، با کمک نیروهای دیگر و پشتیبانی پرحجم آتش توپخانه و واحدهای زرهی و تانک و یک واحد کامل جيش الشعبي، خطوط دفاعی را تشکیل داده بودند. ایرانیان پس از یورش، در مقابل این مواضع متوقف شدند؛ زیرا نیروهای عراق با مهندسی دقیق، دست به احداث موانع تدافعی زده بودند. خاکریزهای منظم و میدان های مختلف مین و دیگر موانع بازدارنده منطقه را غیر قابل نفوذ کرده بود. فرمانده لشکر یازدهم موضع دفاعی بسیار مستحکم و دقیقی برای منطقه خود ایجاد کرده و در سایه این موانع، دفاع از منطقه بسیار سهل و آسان شده بود. دریاچه و کانالهای اطراف مواضع مجهز به موتورها و تجهیزاتی بسیار قوی بودند. خط آتش برنامه ریزی شده با نقشه دقیق و حجم سنگین آتش مهیا شده بود. رزمندگان ایرانی خط دفاعی لشکر دهم را در هم شکسته در یک نبرد خونین با نیروهای این لشکر، عرصه را بر آنها تنگ کردند. فرمانده تیپ سوم گارد ریاست جمهوری عراق، اسعد الجبوری به سرنوشت سیاه خویش گریست، سلاح را برداشت و اقدام به خودکشی کرد. وقتی دربارۀ او سؤال کردم چنین پاسخ شنیدم: «وی به علت سنگینی تلفات و خسارات وارد شده که شخصاً ناظر آنها بود و میدید که سربازانش همچون مرغ های سر بریده بر زمین افتاده پرپر میزنند و تانک های لشکر دهم از روی اجساد این قربانیان میگذرند و آنها را تکه تکه می کنند و گوشت آنها با خاک و خون آمیخته میشود، ظرفیت تحملش لبریز شد و دست به خودکشی زد. این صحنه ها را سایر سربازان نیز شاهد بودند و چون سرنوشتی مانند آن برای آینده خود میدیدند. روحیه ها از دست رفته بود. در همین لحظات یکی از سربازان عراقی با صدای بلند فریاد زد: مرگ بر صدام، مـرگ بــر خیانتکاران جنايتكار...
منظور وی افسران فرماندهی بودند که دستور له کردن جنازه ها را به تانک ها صادر کرده بودند. در چنین اوضاع و احوالی وزیر دفاع عراق، عدنان خير الله همراه فرمانده سپاه سوم عراق، به منطقه ای در نزدیکی میدان نبرد آمدند. وزیر دفاع با مشاهده کثرت اجساد عراقی ها، تبسمی کرد و علت زیادی کشته ها را چنین توجیه کرد: کثرت کشته های ما نشان دهنده آگاهی سیاسی و اعتقادی افراد ماست و آنان فهمیده اند که امروز باید از کیان ، وطن، شرف و کرامت آن دفاع کنند!
این سخنان را جناب وزیر دفاع در سالن الفاروق در نزدیک میدان کارزار و در مقابل خبرنگارانی که از نواحی مختلف حاضر بودند، به زبان آورد. وزیر فرهنگ عراق، لطيف نصيف جاسم نیز سخنرانی کرد و گفت عراقیها عصر جدیدی را آغاز کرده اند. این عصر، عصر صدام است که پیروزیهای شگفت انگیز، از دلایل روشن آن است!
در تاریخ ۱۳۶۱/۵/۶ ، مرحله پنجم عملیات رمضان آغاز شد و محور شمالی پاسگاه زید مورد هجوم قرار گرفت. رزمندگان ایرانی با سه لشکر، در این مرحله از عملیات دست به حمله زدند. محور شمالی پاسگاه زید از موقعیتهای بسیار حساس و سخت محسوب می شد. فرماندهی عراق لشکرهای جدیدی به منطقه اعزام کرد که عبارت بودند از لشکر يكم، تا لشکر دهم، و لشکر سیزدهم، لشکر پانزدهم، لشکر شانزدهم، لشکر هجدهم و لشکر بیستم. این لشکرها در منطقه تجمع کردند. هدف از گرد آمدن این نیروها بستن راه نفوذ ایرانی ها به شهر بصره بود. در تمام دوران زندگی نظامی خود در جبهه های جنگ، نبردی به شدت و عظمت عملیات این شب ندیده بودم. تیپ های عراقی با یک عملیات متمرکز و سازماندهی شده و تحت نقشه واحدی مشغول دفاع از محور بودند. با همه این عده، خسارات و تلفات ما لحظه به لحظه زیاد میشد و تانکهای عراق در ورطه رو در رویی با تانکهای ایرانی به آتش کشیده می شدند.
┄═• ادامه دارد •═┄
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂
🔻 بابا نظر _ ۹۴
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
🔻 عملیات والفجر هشت
🔘 خط آرام شد. حدود ساعت یازده که آقای برقبانی آمد، خیلی ناراحت بود. کمتر میدیدم گریه کند. گفت که خواهرزاده فاضل الحسینی پشت دوشکا شهید شد. بیش از پنجاه تیر به او خورده بود. حتی وقتی این تیرها به سینهاش خورده بود دوشکای خودش را رها نکرده بود. میگفت من کنارش رفتم، هنوز نیفتاده بود. گفتم تو را به عقب ببرم؟ گفت تا زمانی که اسلحه ام فشنگ دارد و کار میکند، مرا از اسلحه ام جدا نکنید. اسلحه او آن قدر رگبار زد تا فشنگ تمام کرد. فاضل الحسینی هم تازه شهید شده بود. دو برادر او هم شهید شده بودند. این هم خواهرزاده شان بود که چهارمین شهید خانواده آنها به حساب می آمد.
🔘 با آقای قاآنی به قرارگاه رفتیم. آقای غلام پور و آقای دانایی هم آنجا بودند. قاآنی گزارش کار را به آنها داد گفت: ما آب ول کرده ایم و تانک هایشان نمیتوانند عبور کنند. اگر هم بیایند آنها را میزنیم. شما مطمئن باشید که خط از نظر پدافند تثبیت شده است. وقتی که می خواستیم از در بیرون بیاییم قاآنی سکه ای از جیب در آورد و گفت: حاج آقا نظر نژاد، آقای غلامپور و آقای دانایی این را برای شما گذاشته بودند. چون مجروح شدید و نبودید، من نگه داشتم. سکه را گرفتم و با آنها خداحافظی کردم.
لشکر ۵ نصر در ابوالخصیب خط خودش را تحویل گرفته بود و مشغول مستحکم کردن آن بود.
🔘 حدود ساعت هشت صبح دیدم که آقای ابراهیم زاده، رئیس ستاد لشکر ۵ نصر جلوی سنگر ما نشسته، خیلی خسته بود. گفت حاج آقا نظر نژاد نیروها را به ام القـصـر بـردیم. سنگرهاشان سنگرهای بدی است. عراقیها با خمپاره شصت نیروهای ما را میزنند این الوارهای معمولی استقامت ندارند. گلوله خمپاره که به آنها می خورد، فرو میریزند. ما که الوار و کیسه نداریم، آمدیم از شما الوار و کیسه بگیریم. اول به واحد مهندسی رفتم آقای یزدی گفت تنها کسی که میتواند به ما الوار بدهد، شما هستید.
گفتم: به آنجا بروید و هر چقدر میخواهید، الوار بردارید و ببرید.
من تلفن میزنم و به آقای قاآنی توضیح میدهم. یزدی به من گفت حاج آقا الوار و کیسه هست. منتها بچه های لشکر پنج نصر همیشه بدقول بوده اند. برده اند و پس نیاورده اند. گفتم شما به آدمش نگاه کنید. آقای ابراهیم زاده با دیگران فرق دارد! ایشان اگر بگوید عین همین را می آورم. شما مطمئن باشید که این کار را میکند. ایشان آدم دروغ گویی نیست.
🔘 آقای ابراهیم زاده لوازم را برداشت و برد. حاج تقی ایمانی می گفت ما در خط بودیم. دیدیم واویلا شد. قالیباف عصبانی شده بود و میگفت این آقای ابراهیم زاده کجاست و این چطور رییس ستاد لشکری است! الوارهایش کجاست؟ یک دفعه دیدم ابراهیم زاده می آید. قالیباف پرسید کو الوارها و چوبها و کیسه هایت؟ ابراهیم زاده گفت
دارند می آورند. سه روز از این ماجرا نگذشته بود که دیدم عین همان الوارها و هفت هزار کیسه را از لشکر پنج نصر آوردند و تحویل دادند. ابراهیم زاده می گفت تعهد داده بودم عین همان الوارها را بیاورم. رفتم از اهواز خریدم هر چند از همان الوارهای قرارگاه نیست.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#بابا_نظر
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نتوان وصف تو گفتن..
از شاخصههای بارز شهید محمود کاوه رضوان الله تعالی این بود که همیشه اسلحه بدست جلوی ستون نیروهاش حرکت میکرد و مثل یک نیروی عادی میجنگید و کف میدان فرماندهی میکرد.
شهید محمود کاوه
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#شهید_کاوه
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 در انتظار بودم
در آغوش کِشانمت
نه به خاک ...!
🔸 مازندران_روستای قراخیل ۱۳۶۵
کودکانی که در انتظار تدفین پدر هستند
▪︎روزتان به راه شهیدان
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂؛⚡️؛🍂
⚡️؛ 🍂
🍂 در کوچه های خرمشهر ۱۷)
خاطرات مدافعین خرمشهر
مریم شانکی
┄═❁๑❁═┄
🔸 با عجله خود را به کوچه شیخ محمدطاهر رساندیم. به غیر از ما، چند نفر دیگر هم بودند از جمله یک پیرمرد باز نشسته! همگی با هم قرار گذاشتیم که بمانیم و مقاومت کنیم. بلافاصله به طرف فلکه شهدا حرکت کردیم .به حوالی مسجد که رسیدیم، بالای پشت بامی رفتم تا اوضاع را بسنجیم. چند خانه آن طرف تر یک عراقی روی پشت بام ایستاده بود و برای سربازانش پست نگهبانی تعیین می کرد. یکی از سربازها که گویی از وضع موجود ناراضی بود، با دست دوبار بر سر خود زد. دوباره پیش بچه ها برگشتم. از آنجا، صدای عراقیها را که مشغول کندن سوراخ برای لوله اسلحه هایشان بودند میشنیدیم. رو به جمشید کرده و گفتم:
- جمشید چکار کنیم؟ عراقیها تو فلکه شهدا هستن. او سری تکان داد و دو نارنجک تفنگی اش را به طرف دشمن
شلیک کرد اما بی فایده بود. پیرمرد باز نشسته پرسید:
- عراقیها کجا هستن ؟
او را روی پشت بام خانه شیخ محمد طاهر بردم تا عراقیها را نشانش بدهم. پیرمرد می گفت:
- راه برو...
چرا دولا دولا راه میری؟ جلوی دشمن راست راه برو با افتخار
پیرمرد غرور و اعتماد به نفس خاصی داشت. وقتی چشمش بهعراقیها افتاد گفت:
- همین ها که هستیم خوبه با همین تعداد کار روتموم می کنیم! به یکی از بچه ها رو کرده و گفتم:
- چند نفر رفتن حزب جمهوری، تو هم برو و خودت رو به اونها برسون. شما از اون طرف تیراندازی کنید ما هم از اینور تا کاملاً روی دشمن تسلط داشته باشیم.
یک نفر دیگر برای رفتن داوطلب شد. اولی از خیابان گذشت، مچ پای نفر دوم را با تیر زدند. با نگرانی «مهرداد فرخنده پی» را صدا زدم.
- می تونی زخمی روبکشی این طرف؟
- آره.
- میبایست برای حمایت او خط آتش درست می کردیم. یکی از بچه ها رگبار میزد و من خشاب پر میکردم. وقتی مهرداد به وسط خیابان رسید و خودش را داخل چالهای انداخت، خشاب تیرانداز تمام شد و سلاحش داغ کرد. سنگرها نبش کوچه و مقابل ساختمان حزب جمهوری بود. یکی از بچه ها را دیدم که خود را برای تیراندازی آماده می کرد. «بهروز خمیسی» بود. در همان حین عراقیها دو گلوله آرپی جی به طرفمان شلیک کردند که اگر به درختهای بین راه نمیخوردند، همه ما رفتنی بودیم.
با خط آتشی که بهروز و یکی دیگر از بچه ها درست کردند مهرداد توانست زخمی را روی کولش بیاندازد. گلوله ها از کنارشان می گذشتند و مهرداد در حالی که شدیداً زیر آتش قرار داشت به سمت ما میدوید. با چند رگبار دیگر تیربار دشمن از کار افتاد و مهرداد موفق شد که زخمی را به این طرف برساند. مجروح را به مسجد جامع فرستادیم و دوباره مشغول نبرد شدیم. آن روز تا غروب جنگیدیم. فقط ده پانزده نفر در شهر مانده بودیم. و در مقابل ما سیل نیروهای دشمن. با این حال هنوز نیمی از شهر را در دست داشتیم و بچه ها شجاعانه مقاومت میکردند. «بهروز خمیسی» سر نترسی داشت. طوری که ما به زور از پیشروی اش جلوگیری میکردیم و او را با داد و بیداد بر می گرداندیم. میدانستیم اگر کشته بشود. همانجا می ماند و کسی نیست که او را بیاورد آن روز بهروز دو عراقی را به هلاکت رساند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
#در_کوچههای_خرمشهر
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 همه ما
شب انتخابی خواهیم داشت...
شهید محمود رضا بیضائی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#شهید_بیضائی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 طنز جبهه
"خمپارهها، مرا دریابید"
•┈••✾🔘✾••┈•
همراه دایی سعید برای گرفتن شام به فاو رفتیم. موقع برگشت، دشمن دیوانه وار منطقه رو زیر آتش گرفت. به پایگاه موشکی که رسیدیم بچه ها رو برای گرفتن غذا صدا زدم.
محمود و مهدی کنار سنگر خودشون نشسته بودند و به کارهای من میخندیدند.😂 همه با قابلمه دور ماشین ایستاده بودند.
بالای باربند رفتم و با صدای بلند فریاد زدم:
«اگر با کشته شدن من، پایگاه موشکی پا بر جا میماند، پس ای خمپاره ها مرا دریابید!»در همین لحظه یه خمپاره ۱۲۰ زوزه کشان در کنار ما منفجر شد! و همگی خوابیدند. من هم از روی باربند خودم رو به کف جاده پرت کردم. بلند شدم خودم رو تکاندم و گفتم:🙌 «آهای صدامِ نفهم! شوخی هم سرت نمیشه؟ شوخی کردم بی پدر مادر!» همه زدند زیر خنده و تهدید کردند از این شوخیها با صدام نکنم. ┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄ #طنز_جبهه #طنز_اسارت @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🔴 از بدو بدو های پرستار فهمیدم بیشتر مجروحان حال خوبی ندارند. از بالای سر یکی می رفت سراغ آندیگری. پای آن هم بند نمی شد با یکی دیگرشان حرف میزد. دلداریش میداد، سرم عوض میکرد،... دیدن این صحنه ها حالم را خراب کرده بود. بدن لرزه شدیدی داشتم. دستهایم جان نداشت فاطمه را که آنقدر سبک و بیبنیه شده بود، بغل کنم.
وقتی به فرودگاه تهران رسیدیم، اسماعیل با عصای زیر بغل، فاطمه را از من گرفت. من هم بی حال روی شانهاش افتادم. خلبان وضعیت ما را که دید جلو آمد کمکمان کرد تا به فضای داخلی فرودگاه رسیدیم.
مجروحان را تندتند جابجا می کردند. یک مرتبه دیدم برای جابجایی دوتا از مجروحان که حال بدی داشتن تلاشی نمیکنند. پرستار که ملافه را روی صورتشان کشید انگار قلبم از جا کنده شد.
روایت زهرا امینی
•⊰┅┅🔅┅┅⊰•
🔸 خاطرات جدید و بسیار جذاب از کتاب بی آرام (سردار حاج اسماعیل فرجوانی ) به روایت همسر
بزودی در کانال حماسه جنوب 👇
@defae_moghadas
🍂
🍃؛💫؛🍃
💫؛🍃
🍃 اعترافات ۲۰
خاطرات سرهنگ عراقی
عبدالعزیز قادر السامرائی
┄═❁๑❁═┄
🔸 عملیات در شرق بصره
هنگام شب، ایرانیان بالای تانکهای ما می رفتند و آنها را با نارنجک منهدم میکردند. اوضاع برای ارتش عراق بسیار مشکل و طاقت فرسا شده بود. عربستان سعودی و کویت کمک های سخاوتمندانه خود را به سمت عراق سرازیر کردند. وزیر دفاع عربستان سعودی در قرارگاه سپاه سوم عراق حاضر شد و طی صحبت هایی چنین گفت: امیر سعودی پیغام فرستاده اسـت کـه آرزومند است خود سربازی در ارتش صدام حسین باشد!
وزیر دفاع عراق با شنیدن این مطلب خندید و گفت: ما امروز به حمایت مالی و معنوی شما بیشتر نیازمندیم.
آتش توپخانه و سلاحهای سبک و سنگین، از کوچه ها و منازل شهر قابل رؤیت بود. مردم بصره می گفتند: «مردان بزرگ به مرز شهر رسیده اند آنان به سوی ما خواهند آمد.»
در مرحله پنجم عملیات رمضان، بیش از ۱۵۰ تانک سوخته و هزار نفر کشته شدند. با بررسی اجمالی این عملیات در شرق بصره و خسارات زیادی از جانب رزمندگان مؤمن ایرانی بـر مـا
تلفات زیادی تحمیل شد که این تلفات به شرح ذیل است:
۱. نابودی بیش از ۱۰۹۷ تانک به همراه خدمه آنها.
۲. نابودی بیش از ۸۴۰۰ نفر از نیروهای عراقی
۳. اسیر و مفقود شدن بیش از ۱۴۱۵ نفر از نیروهای عراق.
این آمار در هر صورت کمتر از مقدار واقعی است؛ زیرا در حین عملیات، چهار تیپ زرهی عراق نابود شد و چهار تیپ پیاده کاملاً از بین رفت، تجهیزات بی سیمی و تلفنی عراق به طور کلی منهدم شد و توپخانه ها و خمپاره اندازها و انبارهای مهمات عراقی نابود شد.
┄═• ادامه دارد •═┄
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 تقابل عقل
و عشق...
شهید حاج هوشنگ ورمقانی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#شهید_ورمقانی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 بابا نظر _ ۹۵
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
🔻 عملیات کربلای ۵
🔘 به مشهد برگشتیم. تماس گرفتند که به اهواز برگردید. وقتی به اهواز برگشتم دیدم قرارگاه لشکر در پل نو دوباره فعال شده است. آقای مجید شاملو در رشته پزشکی قبول شده بود او در بین همه رزمندگان رکورد شکست. چون در تمام دوران قبل از امتحانات در جبهه بود و فرصت درس خواندن نداشت. حجم کارش خیلی بالا بود اما نفر ٣٤ یا ۳۵ در رشته پزشکی شد.
🔘 روز ششم یا هفتم بود که با آقای قاآنی به قرارگاه قدس رفتیم. عزیز جعفری آنجا بود. بچه های قرارگاه کربلا هم بودند. آقای صفوی هم بود. آقای قاآنی داخل رفت و من در سالن انتظار نشستم. ده دقیقه ای از جلسه گذشته بود که دیدم حاج باقر قالیباف دم در آمد و گفت: حاج آقا نظر نژاد، تشریف بیاورید. رفتم و سلام کردم. دیدم آقا اسماعیل ته اتاق نشسته. من هم رفتم و کنار ایشان نشستم. آقای شمخانی شروع به صحبت کرد. آقا اسماعیل خوابش برد. من تیتر صحبتهای آقای شمخانی را یادداشت کردم. یک دفعه آقای شمخانی گفت آقای اسماعیل قاآنی از دنیای ملکوت خبر می آورد. کمتر جلسه ای است که ایشان در آن نخوابد. آقای قاآنی چشمانش را باز کرد و گفت: من همه را شنیدم فقط چشمهایم را بسته بودم!
🔘 آقای شمخانی گفت صحیح، توضیح بدهید که من چه گفتم. من نوشته ها را جلوی ایشان گذاشتم. آقا اسماعیل هم همه را گفت. آقای شمخانی زد زیر خنده و گفت شکی نیست که آقای قاآنی واقعـاً
خواب خواب بود. اکثر فرمانده لشکرها در جلسه بودند، از جمله قاسم سلیمانی و مرتضی قربانی. آنها نظرهای خوبی داشتند. آقای رحیم صفوی به آقای قاآنی گفت: شما صحبت کنید.
🔘 آقای قاآنی گفت: از طرف ما آقای نظر نژاد صحبت میکند. ایشان پیر ماست و پدر لشکر امام رضا(ع) ایشان هستند. به او می گویند: «بابانظر» و باید نظر خودش را بدهد. فهمیدم برای چه مرا آنجا خواسته اند چون من قبلاً به آقای قاآنی گفته بودم که اگر ما بخواهیم شکستمان را جبران کنیم، دو منطقه را باید مد نظر بگیریم. اول این که از همین نقطه تکان نخوریم. بعد هم به هور برویم و طوری وانمود کنیم که عراقیها فکر کنند نیروهایمان را بـه هــور کشانده ایم. حتی خودروها خالی بروند و خالی برگردند. آقا اسماعیل این مطلب را به آقا رحیم گفته بود و من دربارۀ آن بیشتر توضیح دادم.
🔘 آقا رحیم گفت: خودمان هم به همین نتیجه رسیده ایم و نظر خوبی است. بعضی از فرمانده لشکرها با این طرح مخالفت میکردند ولی اکثر آنها مثل قاسم سلیمانی مصر بودند که این کار بشود. این کار را هم کردند و عملیات کربلای پنج نتیجه اش شد. بعد از صرف چای و میوه به لشکر برگشتیم. آقای قاآنی تصمیم قرارگاه و خودش را برای مسؤولین واحدها و گردانها توضیح داد. همه پرسنل مسؤول، توجیه شدند که از منطقه خارج نشوند. ماشین ها که از بیرون می آمدند بار می آوردند اما خالی بر میگشتند. هر بار که از بیرون می آمدند، عراقی ها فکر میکردند ما نیروهایمان را از اینجا می بریم.
در حالی که همین نیروها به اهواز میرفتند و باز به جزیره بر می گشتند.
🔘 راديو بغداد مکرر اعلام میکرد که ما میدانیم اینها میخواهند از هور عملیات کنند. حواسشان به هور رفته بود. فکر می کردند ما میخواهیم در منطقه خیبر و بدر عملیات کنیم. به اصطلاح دست پیش می گرفتند که عقب نمانند. عملیات کربلای چهار شکست خورد اما موفقیت خوبی در پی داشت. تیپ ۵۷ ابوالفضل (ع) وقتی از پنج ضلعی عمل کرد، به راحتی خط را شکست چون عملیات از پایین شکست خورده بود، مجبور شد سر جای اولش برگردد. این به لحاظ نظامی برای ما پیروزی جالبی بود. ما فهمیدیم دشمن از پنج ضلعی آسیب پذیر است.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#بابا_نظر
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 روایت فرمانده عراقی
از آزادی خرمشهر
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#خرمشهر
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂