🍂؛⚡️؛🍂
⚡️؛ 🍂
🍂 در کوچه های خرمشهر ۱۷)
خاطرات مدافعین خرمشهر
مریم شانکی
┄═❁๑❁═┄
🔸 با عجله خود را به کوچه شیخ محمدطاهر رساندیم. به غیر از ما، چند نفر دیگر هم بودند از جمله یک پیرمرد باز نشسته! همگی با هم قرار گذاشتیم که بمانیم و مقاومت کنیم. بلافاصله به طرف فلکه شهدا حرکت کردیم .به حوالی مسجد که رسیدیم، بالای پشت بامی رفتم تا اوضاع را بسنجیم. چند خانه آن طرف تر یک عراقی روی پشت بام ایستاده بود و برای سربازانش پست نگهبانی تعیین می کرد. یکی از سربازها که گویی از وضع موجود ناراضی بود، با دست دوبار بر سر خود زد. دوباره پیش بچه ها برگشتم. از آنجا، صدای عراقیها را که مشغول کندن سوراخ برای لوله اسلحه هایشان بودند میشنیدیم. رو به جمشید کرده و گفتم:
- جمشید چکار کنیم؟ عراقیها تو فلکه شهدا هستن. او سری تکان داد و دو نارنجک تفنگی اش را به طرف دشمن
شلیک کرد اما بی فایده بود. پیرمرد باز نشسته پرسید:
- عراقیها کجا هستن ؟
او را روی پشت بام خانه شیخ محمد طاهر بردم تا عراقیها را نشانش بدهم. پیرمرد می گفت:
- راه برو...
چرا دولا دولا راه میری؟ جلوی دشمن راست راه برو با افتخار
پیرمرد غرور و اعتماد به نفس خاصی داشت. وقتی چشمش بهعراقیها افتاد گفت:
- همین ها که هستیم خوبه با همین تعداد کار روتموم می کنیم! به یکی از بچه ها رو کرده و گفتم:
- چند نفر رفتن حزب جمهوری، تو هم برو و خودت رو به اونها برسون. شما از اون طرف تیراندازی کنید ما هم از اینور تا کاملاً روی دشمن تسلط داشته باشیم.
یک نفر دیگر برای رفتن داوطلب شد. اولی از خیابان گذشت، مچ پای نفر دوم را با تیر زدند. با نگرانی «مهرداد فرخنده پی» را صدا زدم.
- می تونی زخمی روبکشی این طرف؟
- آره.
- میبایست برای حمایت او خط آتش درست می کردیم. یکی از بچه ها رگبار میزد و من خشاب پر میکردم. وقتی مهرداد به وسط خیابان رسید و خودش را داخل چالهای انداخت، خشاب تیرانداز تمام شد و سلاحش داغ کرد. سنگرها نبش کوچه و مقابل ساختمان حزب جمهوری بود. یکی از بچه ها را دیدم که خود را برای تیراندازی آماده می کرد. «بهروز خمیسی» بود. در همان حین عراقیها دو گلوله آرپی جی به طرفمان شلیک کردند که اگر به درختهای بین راه نمیخوردند، همه ما رفتنی بودیم.
با خط آتشی که بهروز و یکی دیگر از بچه ها درست کردند مهرداد توانست زخمی را روی کولش بیاندازد. گلوله ها از کنارشان می گذشتند و مهرداد در حالی که شدیداً زیر آتش قرار داشت به سمت ما میدوید. با چند رگبار دیگر تیربار دشمن از کار افتاد و مهرداد موفق شد که زخمی را به این طرف برساند. مجروح را به مسجد جامع فرستادیم و دوباره مشغول نبرد شدیم. آن روز تا غروب جنگیدیم. فقط ده پانزده نفر در شهر مانده بودیم. و در مقابل ما سیل نیروهای دشمن. با این حال هنوز نیمی از شهر را در دست داشتیم و بچه ها شجاعانه مقاومت میکردند. «بهروز خمیسی» سر نترسی داشت. طوری که ما به زور از پیشروی اش جلوگیری میکردیم و او را با داد و بیداد بر می گرداندیم. میدانستیم اگر کشته بشود. همانجا می ماند و کسی نیست که او را بیاورد آن روز بهروز دو عراقی را به هلاکت رساند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
#در_کوچههای_خرمشهر
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 همه ما
شب انتخابی خواهیم داشت...
شهید محمود رضا بیضائی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#شهید_بیضائی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 طنز جبهه
"خمپارهها، مرا دریابید"
•┈••✾🔘✾••┈•
همراه دایی سعید برای گرفتن شام به فاو رفتیم. موقع برگشت، دشمن دیوانه وار منطقه رو زیر آتش گرفت. به پایگاه موشکی که رسیدیم بچه ها رو برای گرفتن غذا صدا زدم.
محمود و مهدی کنار سنگر خودشون نشسته بودند و به کارهای من میخندیدند.😂 همه با قابلمه دور ماشین ایستاده بودند.
بالای باربند رفتم و با صدای بلند فریاد زدم:
«اگر با کشته شدن من، پایگاه موشکی پا بر جا میماند، پس ای خمپاره ها مرا دریابید!»در همین لحظه یه خمپاره ۱۲۰ زوزه کشان در کنار ما منفجر شد! و همگی خوابیدند. من هم از روی باربند خودم رو به کف جاده پرت کردم. بلند شدم خودم رو تکاندم و گفتم:🙌 «آهای صدامِ نفهم! شوخی هم سرت نمیشه؟ شوخی کردم بی پدر مادر!» همه زدند زیر خنده و تهدید کردند از این شوخیها با صدام نکنم. ┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄ #طنز_جبهه #طنز_اسارت @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🔴 از بدو بدو های پرستار فهمیدم بیشتر مجروحان حال خوبی ندارند. از بالای سر یکی می رفت سراغ آندیگری. پای آن هم بند نمی شد با یکی دیگرشان حرف میزد. دلداریش میداد، سرم عوض میکرد،... دیدن این صحنه ها حالم را خراب کرده بود. بدن لرزه شدیدی داشتم. دستهایم جان نداشت فاطمه را که آنقدر سبک و بیبنیه شده بود، بغل کنم.
وقتی به فرودگاه تهران رسیدیم، اسماعیل با عصای زیر بغل، فاطمه را از من گرفت. من هم بی حال روی شانهاش افتادم. خلبان وضعیت ما را که دید جلو آمد کمکمان کرد تا به فضای داخلی فرودگاه رسیدیم.
مجروحان را تندتند جابجا می کردند. یک مرتبه دیدم برای جابجایی دوتا از مجروحان که حال بدی داشتن تلاشی نمیکنند. پرستار که ملافه را روی صورتشان کشید انگار قلبم از جا کنده شد.
روایت زهرا امینی
•⊰┅┅🔅┅┅⊰•
🔸 خاطرات جدید و بسیار جذاب از کتاب بی آرام (سردار حاج اسماعیل فرجوانی ) به روایت همسر
بزودی در کانال حماسه جنوب 👇
@defae_moghadas
🍂
🍃؛💫؛🍃
💫؛🍃
🍃 اعترافات ۲۰
خاطرات سرهنگ عراقی
عبدالعزیز قادر السامرائی
┄═❁๑❁═┄
🔸 عملیات در شرق بصره
هنگام شب، ایرانیان بالای تانکهای ما می رفتند و آنها را با نارنجک منهدم میکردند. اوضاع برای ارتش عراق بسیار مشکل و طاقت فرسا شده بود. عربستان سعودی و کویت کمک های سخاوتمندانه خود را به سمت عراق سرازیر کردند. وزیر دفاع عربستان سعودی در قرارگاه سپاه سوم عراق حاضر شد و طی صحبت هایی چنین گفت: امیر سعودی پیغام فرستاده اسـت کـه آرزومند است خود سربازی در ارتش صدام حسین باشد!
وزیر دفاع عراق با شنیدن این مطلب خندید و گفت: ما امروز به حمایت مالی و معنوی شما بیشتر نیازمندیم.
آتش توپخانه و سلاحهای سبک و سنگین، از کوچه ها و منازل شهر قابل رؤیت بود. مردم بصره می گفتند: «مردان بزرگ به مرز شهر رسیده اند آنان به سوی ما خواهند آمد.»
در مرحله پنجم عملیات رمضان، بیش از ۱۵۰ تانک سوخته و هزار نفر کشته شدند. با بررسی اجمالی این عملیات در شرق بصره و خسارات زیادی از جانب رزمندگان مؤمن ایرانی بـر مـا
تلفات زیادی تحمیل شد که این تلفات به شرح ذیل است:
۱. نابودی بیش از ۱۰۹۷ تانک به همراه خدمه آنها.
۲. نابودی بیش از ۸۴۰۰ نفر از نیروهای عراقی
۳. اسیر و مفقود شدن بیش از ۱۴۱۵ نفر از نیروهای عراق.
این آمار در هر صورت کمتر از مقدار واقعی است؛ زیرا در حین عملیات، چهار تیپ زرهی عراق نابود شد و چهار تیپ پیاده کاملاً از بین رفت، تجهیزات بی سیمی و تلفنی عراق به طور کلی منهدم شد و توپخانه ها و خمپاره اندازها و انبارهای مهمات عراقی نابود شد.
┄═• ادامه دارد •═┄
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 تقابل عقل
و عشق...
شهید حاج هوشنگ ورمقانی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#شهید_ورمقانی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 بابا نظر _ ۹۵
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
🔻 عملیات کربلای ۵
🔘 به مشهد برگشتیم. تماس گرفتند که به اهواز برگردید. وقتی به اهواز برگشتم دیدم قرارگاه لشکر در پل نو دوباره فعال شده است. آقای مجید شاملو در رشته پزشکی قبول شده بود او در بین همه رزمندگان رکورد شکست. چون در تمام دوران قبل از امتحانات در جبهه بود و فرصت درس خواندن نداشت. حجم کارش خیلی بالا بود اما نفر ٣٤ یا ۳۵ در رشته پزشکی شد.
🔘 روز ششم یا هفتم بود که با آقای قاآنی به قرارگاه قدس رفتیم. عزیز جعفری آنجا بود. بچه های قرارگاه کربلا هم بودند. آقای صفوی هم بود. آقای قاآنی داخل رفت و من در سالن انتظار نشستم. ده دقیقه ای از جلسه گذشته بود که دیدم حاج باقر قالیباف دم در آمد و گفت: حاج آقا نظر نژاد، تشریف بیاورید. رفتم و سلام کردم. دیدم آقا اسماعیل ته اتاق نشسته. من هم رفتم و کنار ایشان نشستم. آقای شمخانی شروع به صحبت کرد. آقا اسماعیل خوابش برد. من تیتر صحبتهای آقای شمخانی را یادداشت کردم. یک دفعه آقای شمخانی گفت آقای اسماعیل قاآنی از دنیای ملکوت خبر می آورد. کمتر جلسه ای است که ایشان در آن نخوابد. آقای قاآنی چشمانش را باز کرد و گفت: من همه را شنیدم فقط چشمهایم را بسته بودم!
🔘 آقای شمخانی گفت صحیح، توضیح بدهید که من چه گفتم. من نوشته ها را جلوی ایشان گذاشتم. آقا اسماعیل هم همه را گفت. آقای شمخانی زد زیر خنده و گفت شکی نیست که آقای قاآنی واقعـاً
خواب خواب بود. اکثر فرمانده لشکرها در جلسه بودند، از جمله قاسم سلیمانی و مرتضی قربانی. آنها نظرهای خوبی داشتند. آقای رحیم صفوی به آقای قاآنی گفت: شما صحبت کنید.
🔘 آقای قاآنی گفت: از طرف ما آقای نظر نژاد صحبت میکند. ایشان پیر ماست و پدر لشکر امام رضا(ع) ایشان هستند. به او می گویند: «بابانظر» و باید نظر خودش را بدهد. فهمیدم برای چه مرا آنجا خواسته اند چون من قبلاً به آقای قاآنی گفته بودم که اگر ما بخواهیم شکستمان را جبران کنیم، دو منطقه را باید مد نظر بگیریم. اول این که از همین نقطه تکان نخوریم. بعد هم به هور برویم و طوری وانمود کنیم که عراقیها فکر کنند نیروهایمان را بـه هــور کشانده ایم. حتی خودروها خالی بروند و خالی برگردند. آقا اسماعیل این مطلب را به آقا رحیم گفته بود و من دربارۀ آن بیشتر توضیح دادم.
🔘 آقا رحیم گفت: خودمان هم به همین نتیجه رسیده ایم و نظر خوبی است. بعضی از فرمانده لشکرها با این طرح مخالفت میکردند ولی اکثر آنها مثل قاسم سلیمانی مصر بودند که این کار بشود. این کار را هم کردند و عملیات کربلای پنج نتیجه اش شد. بعد از صرف چای و میوه به لشکر برگشتیم. آقای قاآنی تصمیم قرارگاه و خودش را برای مسؤولین واحدها و گردانها توضیح داد. همه پرسنل مسؤول، توجیه شدند که از منطقه خارج نشوند. ماشین ها که از بیرون می آمدند بار می آوردند اما خالی بر میگشتند. هر بار که از بیرون می آمدند، عراقی ها فکر میکردند ما نیروهایمان را از اینجا می بریم.
در حالی که همین نیروها به اهواز میرفتند و باز به جزیره بر می گشتند.
🔘 راديو بغداد مکرر اعلام میکرد که ما میدانیم اینها میخواهند از هور عملیات کنند. حواسشان به هور رفته بود. فکر می کردند ما میخواهیم در منطقه خیبر و بدر عملیات کنیم. به اصطلاح دست پیش می گرفتند که عقب نمانند. عملیات کربلای چهار شکست خورد اما موفقیت خوبی در پی داشت. تیپ ۵۷ ابوالفضل (ع) وقتی از پنج ضلعی عمل کرد، به راحتی خط را شکست چون عملیات از پایین شکست خورده بود، مجبور شد سر جای اولش برگردد. این به لحاظ نظامی برای ما پیروزی جالبی بود. ما فهمیدیم دشمن از پنج ضلعی آسیب پذیر است.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#بابا_نظر
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 روایت فرمانده عراقی
از آزادی خرمشهر
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#خرمشهر
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 دست از طلب ندارم
تا کامِ من برآید
یا تن رسد به جانان
یا جان ز تن برآید ...
▪︎چشمتان منور به جمال مهدی "عج"
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
#تیپ_المهدی_فارس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂؛⚡️؛🍂
⚡️؛ 🍂
🍂 در کوچه های خرمشهر ۱۸)
خاطرات مدافعین خرمشهر
مریم شانکی
┄═❁๑❁═┄
🔸 وقتی هوا روبه تاریکی رفت، شهر کاملاً ساکت شد. دیگر صدای تیراندازی نمی آمد. مسجد جامع خالی بود. فلکه کمال الملک، سنتاب، فلکه آتش نشانی، محله خیام و فلکه شهدا در دست عراقیها بود و از سمت راست نیز، مشغول پیشروی به سمت پل بودند. مهماتمان رو به اتمام بود و دو نفر زخمی داشتیم. چند تن از بچه ها سلاح نداشتند و تقریباً بریده بودند. تصمیم گرفتم به مقر تکاورها بروم، با این فکر کهشاید در آنجا مهمانی باقی مانده باشد. هنگام رفتن ناگهان متوجه عده ای شدم که در تاریکی پیش می آمدند. یک افسر ارتشی و چهل سرباز هوانیروز بودند. خیلی خوشحال شده بودم. همگی در کوچه بن بستی واقع در خیابان فخررازی جمعشدیم تا با سربازها حرف بزنم. عراقیها خمپاره میزدند.
- هر کدومتون که احساس میکنید نمیتونید بجنگید برگردید!
- اینجا زخمی زیاد میدیم، کشته زیاد میدیم، کسی هم توی شهر نیست. همینهایی هستیم که اینجاییم.
ممکنه شما کشته بدین، از حالا خودتون رو برای دیدن جنازه بغل دستی تون آماده کنید!
- میدونیم برای چی اومدیم.
روحیه سربازها عالی بود. پس از صبحت با فرمانده آنها و چند تن از بچه های خودمان، برای دیدن پل حرکت کردیم. مسیرمان از بازار گذشت. بازار در آتش میسوخت و کاملاً ویران شده بود. از آنجا به کلینیک بهبهانی رفتیم و سپس خود را به لب شط رساندیم. در آنجا سرهنگ را دیدم که در باغچه ای دراز کشیده بود. با عجله جلو رفتم:
- جناب سرهنگ هیچکس توی شهر نیست. فقط تعدادی از بچه های شهر هستن که دارن میجنگن. یه فکری بکنید...
- چکار کنم؟ نیرو نیست. عراقیها فلان جاها رو گرفتن دارن یکی یکی از روی پشت بومها می آن جلو. الان تاریکه و چیزی پیدا نیست. غروب که داشتن جلو می اومدن اونهارو دیدیم. چکار کنم؟ نیرو فرستادیم اومده پشت پل. ششصد نفر هم مونده که نمی آن این طرف. راه دیگه ای هم نیست. من نمیدونم چکار
کنم.
- خلاصه جناب سرهنگ امشب رو باید مقاومت کنیم. به بچه هاتون بگین که پل رو ول نکنن. ما داریم توی شهر می جنگیم مارو قال نذارید.
- نه، مطمئن باشید.
- اگر خبری شد به ما میگید؟
- آره. حتماً....
- پس ما رفتیم.
- برید ولی خدا شاهده هیچ کاری از دست من برنمی آد.
هنگام بازگشت بر سر تمام کوچه هایی که تا رسیدن به پل در مسیرمان بودند نیرو گذاشتیم. با خودم فکر کردم که بهتر است تا شروع درگیری کمی استراحت کنم. با این فکر به مقر تکاورها رفتم. تازه گرم
خواب شده بودم که ناگهان صدایی شنیدم.
- آقای مرادی... آقای مرادی
صدای همان افسری بود که با سربازان هوا نیروز دیده بودم
- چی شده ؟
- کجایی؟ یه ساعته دارم دنبالت میگردم. - مگه خبر نداری چی شده؟
- نه! چی شده ؟
- دیگه دیر شده، هرکسی تو شهر هست باید خبرش کنیم . باید تا هوا روشن نشده شهر رو خالی کنیم.
- شهر رو خالی کنیم؟ هنوز چهل تا نیرو هست. میدونی چهل تا نیرو یعنی چی؟
- دستور دادن.
- چه دستوری ؟
- جناب سرهنگ گفته که عقب نشینی باید به موقع باشه.
- هنوز نصف شهر دست ماست. کجا عقب نشینی کنیم. برو به سرهنگ بگو نیرو بفرسته، تکاورها هم میخوان بیان اینور آب...
در همین حین خبر شهادت دو نفر از بچه ها را آوردند. آنها در تاریکی شب، اشتباهاً یکدیگر را زده بودند. خبر دستور عقب نشینی را به بچه ها دادم اما هیچ کدام راضی به بازگشت نبودند. می گفتند:
"چطور از شهر بریم بیرون؟ شهر که دست ماست. ما که تا حالا وایسادیم. بگین نیرو بیاد." یکی میگفت:"همه چیز مشخصه، میتونیم تو جنگ خیابونی مقاومت کنیم." دیگری میگفت:" یعنی چی آخه؟ چرا عقب نشینی؟!"
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
#در_کوچههای_خرمشهر
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 حقوق این ماه
برای دو آرپی جیای
که به هدف نزدم..
شهید محمد امیری مقدم
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#شهید_امیری_مقدم
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 توسل در ایاب و ذهاب
قصد کرده بودم به مرخصی بروم.
سر جاده که رسیدم، غروب شده بود و دیگر وسیله ای نبود. اول گفتم برگردم، بعد به فکرم آمد بمانم تا ماشینی بیاید. شروع کردم به خواندن دعای توسل، یکی یکی معصومین را یاد می کردم تا به اسم اباعبدالله(ع) رسیدم. یک دفعه دیدم از دور یک لنکروزی آمد. خیلی خوشحال شدم. تا به من رسید ایستاد و مرا سوار کرد.
چند رزمنده دیگر هم عقب بودند. شروع کردم ادامه دعای توسل را خواندم. لندکروز تا سه راه خرمشهر مرا رساند و همین که به سه راه رسید، کنارم یک نیسان وانت ایستاد. از عقب لندکروز به عقب نیسان پریدم و حرکت کردیم.
نیسان تا خیابان نادری اهواز مرا رساند، همین که به نادری رسیدیم یک موتوری گفت رزمنده کجا میری؟ دیدم دوستم مرتضی صدیقی بود. مرتضی هم تا در خانه مرا برد. به خودم آمدم و گفتم، ببین ائمه و مخصوصا دردانه پیامبر و زهرا و علی (علیهم السلام) برای غلاماشون چه کارا که نمی کنند.
شاید توی همین مرخصی بود که رفتم در منازل بعضی از بچه ها و خبر سلامتی شان را به خانواده ها دادم.
یادش بخیر، وقتی درِ خانهٔ مرحوم امیر برهان رفتم مرحوم پدرش آمد دم در. تا مرا دید دست ها را بالا برد و در هوا چرخاند و با لهجهٔ بندری گفت "امیروم کجان؟" وقتی این برخورد را به امیر و بقیه گفتم مدتها سوژهٔ بچه ها شده بود و تا قبل از فوت امیر یادش می کردیم.
سلطان حسنپور
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
#یادش_بخیر
#خاطرات_کوتاه
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍃؛💫؛🍃
💫؛🍃
🍃 اعترافات ۲۱
خاطرات سرهنگ عراقی
عبدالعزیز قادر السامرائی
┄═❁๑❁═┄
🔸 نتایج عملیات رمضان
عملیات رمضان بعد از نبرد آزادسازی خرمشهر انجام شد. در حقیقت عملیات آزادسازی خرمشهر کمر عراق را شکست و طی آن، قدرت نظامی و روحی سربازان عراقی به اندازه قابل توجهی سقوط کرد. فرماندهی کل نیروهای عراق متوجه دگرگونی اوضاع شد و سعی کرد دستور عقب نشینی قوای عراقی را به مرزها صادر کند؛ ولی باز هم مناطقی از جمهوری اسلامی را که اهمیت سوق الجیشی داشتند تحت تصرف خود نگه داشت. منظور فرماندهی عراق، نشان دادن حسن نیت برای مذاکره و مصالحه با جمهوری اسلامی بود و در واقع میخواست نشان دهد که اولین شرط جمهوری اسلامی برای مذاکره که همان عقب نشینی به پشت مرزها بود محقق شده است؛ اما حقیقت امر این بود که فرماندهی کل به ضعف و ناتوانی خود در مقابل قدرت جمهوری اسلامی ایران پی برده و این را تمامی عالم گواهی میدادند. موضوع دیگر اینکه بهانه هــای شــروع جنگ و آغاز تهاجم به جمهوری اسلامی کم رنگ شده و مقصر
بودن عراق در جنگ برای همگان واضح و روشن شده بود. تحلیلهای مختلف در آغاز جنگ تماماً در این مطلب اشتراک داشتند که هدف عراق براندازی حکومت جمهوری اسلامی ایران است و عناد او با انقلاب اسلامی ایران، مبنای اصلی این تهاجم بوده است. پس از آزادی خرمشهر بند دیگری به موضع گیریها و تحلیل ها اضافه شد که عبارت بود از اینکه عراق برخلاف ادعاهایش طبلی توخالی بیش نیست و قادسیه صدام محکوم به شکست است. این افکار حتی در خود عراق قوت گرفت و به همین دلیل، حکومت بعثی عراق برای مبارزه با تضعیف قادسیه، هرجا سخنی در جهت بیان ضعفها، طرح میشد، بلافاصله آن را با حربه اعدام خفه می کرد. با عبور نیروهای ایرانی از مرزها و تصرف قسمتهایی از خاکعراق خواسته حق طلبانه جمهوری اسلامی مبنی بر اینکه این تهاجمات برای تنبیه متجاوز است جایگاه خاصی در جهان و افکار مردم جهان پیدا کرد و توانست توجیه مثبت و مناسبی برای حمله های نظامی جمهوری اسلامی ایران در خاک عراق باشد. همچنین ادامه جنگ از طرف ایرانیان دیگر نه تنها مورد بغض نبود، بلکه دفاع از شرافت انسانی و ارزشهای بشری را تداعی می کرد.
┄═• ادامه دارد •═┄
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂
🔻 بابا نظر _ ۹۶
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
🔻 عملیات کربلای ۵
🔘 کربلای پنج را روی دو محور برنامه ریزی کردند. یکی ام الرصاص، بــواريـن و جزيـره ماهی و یکی هم پنج ضلعی. گفتند: هر کدام گرفت، آن را ادامه میدهیم. شب عملیات کربلای پنج ما خط را شکستیم و به داخل جزیره بوارین
رفتیم ولی موفقیت آمیز نبود. فردا صبح به سمت پنج ضلعی برگشتیم.
🔘 من عملیات کربلای پنج را به سه مرحله تقسیم میکنم: مرحله اول، مرحله آماده سازی عملیات و آمادگی نیروهـا بـود. مرحله دوم، مرحله اجرای عملیات و مرحله سوم مرحله بعد از عملیات بود. در آماده سازی فراز و نشیب زیادی را طیک کردیم چون نیروهایی باید عملیات میکردند که در عملیات کربلای چهار ناکام مانده بودند و دراین قسمت از عملیات حتی به یک هدف کوچک هم نرسیده بودیم.
🔘 زمان برای عملیات مجدد میگذشت. دو یا سه ماه وقت داشتیم که در خوزستان عملیات بزرگ انجام بدهیم. هوا کم کم گرم می شد. حاکمان بغداد از بیست سال قبل برنامههای نظامی در منطقه شلمچه را طراحی کرده بودند. کانال ماهی از نظر یک مهندس یک کانال اقتصادی است در حالی که یک فرد نظامی متوجه می شود که این کانال کاملاً نظامی است. این کانال به شیوه ای طراحی شده که بصره را از حملات مستقیم نیروی پیاده در امان نگه دارد و حرکت نیروهای زرهی را کُند کند.
🔘 عبور از باتلاقهایی که توسط این کانال به وجود می آید، برای نیروهای پیاده دشوار است. بر این اساس، کار آماده سازی عملیات کربلای پنج بیشتر از خود عملیات اهمیت داشت. در جریان عملیات کربلای پنج دو قرارگاه فعال بودند. یکی قرارگاه قدس و دیگری قرارگاه کربلا. قرارگاه نجف هم قرار بود در قسمت هور حرکت ایذایی داشته باشد. قرارگاه قدس از سوی با سابقه ترین نیروهای سپاه مثل آقای جعفری و غلام پور فرماندهی می شد. در قرارگاه کربلا هم امثال آقای دانایی بودند که سابقه طولانی در جنگ داشتند.
🔘 دو خط و حد جداگانه یکی برای قرارگاه کربلا و یکی هم برای قرارگاه قدس مشخص کردند. ما با همان مأموریتی که قبلاً انجام دادیم در قسمت قرارگاه قدس قرار داشتیم. قرار شد لشکر ۲۱ امام رضا(ع) از نوک بوارین حرکت کند و به سمت کانال ماهی و پتروشیمی برود. لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص)، لشكر ٢٥ كربلا، لشکر ولی عصر (عج) ، لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع)، لشكر ٥ نصر، تیپ الغدير، لشکر ۱۹ فجر و تعدادی لشکر دیگر را گذاشتند که از پنج ضلعی به سمت کانال ماهی و کانال دوعیجی و دژ مرزی ایران و عراق عمل کنند. یک سری از لشكرها، مثل لشكر ۲۱ امام رضا(ع) و لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) را گذاشتند که از نوک بوارین و کانال ماهی و ام الرصاص عمل کنند.
🔘 توسط فرمانده لشکر به ما گفته شد که هر دو عملیات اصلی است. ولی هر کدام که با موفقیت جلو برود، از آن پشتبیانی زیادتری خواهد شد. بوارین شکلی داشت که امکان نداشت کسی از نوک آن نفوذ کند و جزیره را تصرف کند. حالت جزیره برای یک انسان عادی تصور نکردنی بود. کسانی که هفت هشت سال جنگیده اند، درک می کنند که در جزیره بوارین چه وضعیتی وجود داشت. در مدت سیزده چهارده روز آماده سازی، هم و غم و توان فرمانده تیپهای محوری روی آموزش گذاشته شد. ما هم تقریباً ۸۵ درصد وقت را روی این کار گذاشتیم. با تجربه ای که از عملیات قبل به دست آورده بودیم میدانستیم که نیرو باید آمادگی عبور از آب، جنگیدن در خشکی و پدافند کردن را داشته باشد.
🔘 این عملیات با همه عملیات دیگر و حتی با والفجر هشت تفاوت داشت. در والفجر هشت، وقتی از اروند عبور کردیم آن طرف آب خاکی بود. اما اینجا باید جزیره را فتح میکردیم و بعد از آب عبور میکردیم. بنابر این میبایست برای چنین عملیاتی از قبل کار آماده سازی نیروها صورت می گرفت. این کار هم امکان پذیر نبود مگر از طریق آموزش همه گردانهایی که در کربلای چهار داشتیم و در کربلای پنج هم حضور داشتند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#بابا_نظر
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂