eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
563.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 حقوق این ماه برای دو آرپی جی‌ای که به هدف نزدم.. شهید محمد امیری مقدم        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 توسل در ایاب و ذهاب قصد کرده بودم به مرخصی بروم. سر جاده که رسیدم، غروب شده بود و دیگر وسیله ای نبود. اول گفتم برگردم، بعد به فکرم آمد بمانم تا ماشینی بیاید. شروع کردم به خواندن دعای توسل، یکی یکی معصومین را یاد می کردم تا به اسم اباعبدالله(ع) رسیدم. یک دفعه دیدم از دور یک لنکروزی آمد. خیلی خوشحال شدم. تا به من رسید ایستاد و مرا سوار کرد. چند رزمنده دیگر هم عقب بودند. شروع کردم ادامه دعای توسل را خواندم. لندکروز تا سه راه خرمشهر مرا رساند و همین که به سه راه رسید، کنارم یک نیسان وانت ایستاد. از عقب لندکروز به عقب نیسان پریدم و حرکت کردیم. نیسان تا خیابان نادری اهواز مرا رساند، همین که به نادری رسیدیم یک موتوری گفت رزمنده کجا میری؟ دیدم دوستم مرتضی صدیقی بود. مرتضی هم تا در خانه مرا برد. به خودم آمدم و گفتم، ببین ائمه و مخصوصا دردانه پیامبر و زهرا و علی (علیهم السلام) برای غلاماشون چه کارا که نمی کنند. شاید توی همین مرخصی بود که رفتم در منازل بعضی از بچه ها و خبر سلامتی شان را به خانواده ها دادم. یادش بخیر، وقتی درِ خانهٔ مرحوم امیر برهان رفتم مرحوم پدرش آمد دم در. تا مرا دید دست ها را بالا برد و در هوا چرخاند و با لهجهٔ بندری گفت "امیروم کجان؟" وقتی این برخورد را به امیر و بقیه گفتم مدتها سوژهٔ بچه ها شده بود و تا قبل از فوت امیر یادش می کردیم. سلطان حسنپور        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃؛💫؛🍃 💫؛🍃 🍃 اعترافات ۲۱ خاطرات سرهنگ عراقی عبدالعزیز قادر السامرائی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 نتایج عملیات رمضان عملیات رمضان بعد از نبرد آزادسازی خرمشهر انجام شد. در حقیقت عملیات آزادسازی خرمشهر کمر عراق را شکست و طی آن، قدرت نظامی و روحی سربازان عراقی به اندازه قابل توجهی سقوط کرد. فرماندهی کل نیروهای عراق متوجه دگرگونی اوضاع شد و سعی کرد دستور عقب نشینی قوای عراقی را به مرزها صادر کند؛ ولی باز هم مناطقی از جمهوری اسلامی را که اهمیت سوق الجیشی داشتند تحت تصرف خود نگه داشت. منظور فرماندهی عراق، نشان دادن حسن نیت برای مذاکره و مصالحه با جمهوری اسلامی بود و در واقع می‌خواست نشان دهد که اولین شرط جمهوری اسلامی برای مذاکره که همان عقب نشینی به پشت مرزها بود محقق شده است؛ اما حقیقت امر این بود که فرماندهی کل به ضعف و ناتوانی خود در مقابل قدرت جمهوری اسلامی ایران پی برده و این را تمامی عالم گواهی می‌دادند. موضوع دیگر اینکه بهانه هــای شــروع جنگ و آغاز تهاجم به جمهوری اسلامی کم رنگ شده و مقصر بودن عراق در جنگ برای همگان واضح و روشن شده بود. تحلیل‌های مختلف در آغاز جنگ تماماً در این مطلب اشتراک داشتند که هدف عراق براندازی حکومت جمهوری اسلامی ایران است و عناد او با انقلاب اسلامی ایران، مبنای اصلی این تهاجم بوده است. پس از آزادی خرمشهر بند دیگری به موضع گیریها و تحلیل ها اضافه شد که عبارت بود از اینکه عراق برخلاف ادعاهایش طبلی توخالی بیش نیست و قادسیه صدام محکوم به شکست است. این افکار حتی در خود عراق قوت گرفت و به همین دلیل، حکومت بعثی عراق برای مبارزه با تضعیف قادسیه، هرجا سخنی در جهت بیان ضعف‌ها، طرح می‌شد، بلافاصله آن را با حربه اعدام خفه می کرد. با عبور نیروهای ایرانی از مرزها و تصرف قسمتهایی از خاک‌عراق خواسته حق طلبانه جمهوری اسلامی مبنی بر اینکه این تهاجمات برای تنبیه متجاوز است جایگاه خاصی در جهان و افکار مردم جهان پیدا کرد و توانست توجیه مثبت و مناسبی برای حمله های نظامی جمهوری اسلامی ایران در خاک عراق باشد. همچنین ادامه جنگ از طرف ایرانیان دیگر نه تنها مورد بغض نبود، بلکه دفاع از شرافت انسانی و ارزشهای بشری را تداعی می کرد. ┄═• ادامه دارد •═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻  بابا نظر _ ۹۶ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                                 •┈••✾❀○❀✾••┈• 🔻 عملیات کربلای ۵ 🔘 کربلای پنج را روی دو محور برنامه ریزی کردند. یکی ام الرصاص، بــواريـن و جزيـره ماهی و یکی هم پنج ضلعی. گفتند: هر کدام گرفت، آن را ادامه می‌دهیم. شب عملیات کربلای پنج ما خط را شکستیم و به داخل جزیره بوارین رفتیم ولی موفقیت آمیز نبود. فردا صبح به سمت پنج ضلعی برگشتیم. 🔘 من عملیات کربلای پنج را به سه مرحله تقسیم می‌کنم: مرحله اول، مرحله آماده سازی عملیات و آمادگی نیروهـا بـود. مرحله دوم، مرحله اجرای عملیات و مرحله سوم مرحله بعد از عملیات بود. در آماده سازی فراز و نشیب زیادی را طیک کردیم چون نیروهایی باید عملیات می‌کردند که در عملیات کربلای چهار ناکام مانده بودند و در‌این قسمت از عملیات حتی به یک هدف کوچک هم نرسیده بودیم. 🔘 زمان برای عملیات مجدد می‌گذشت. دو یا سه ماه وقت داشتیم که در خوزستان عملیات بزرگ انجام بدهیم. هوا کم کم گرم می شد. حاکمان بغداد از بیست سال قبل برنامه‌های نظامی در منطقه شلمچه را طراحی کرده بودند. کانال ماهی از نظر یک مهندس یک کانال اقتصادی است در حالی که یک فرد نظامی متوجه می شود که این کانال کاملاً نظامی است. این کانال به شیوه ای طراحی شده که بصره را از حملات مستقیم نیروی پیاده در امان نگه دارد و حرکت نیروهای زرهی را کُند کند. 🔘 عبور از باتلاقهایی که توسط این کانال به وجود می آید، برای نیروهای پیاده دشوار است. بر این اساس، کار آماده سازی عملیات کربلای پنج بیشتر از خود عملیات اهمیت داشت. در جریان عملیات کربلای پنج دو قرارگاه فعال بودند. یکی قرارگاه قدس و دیگری قرارگاه کربلا. قرارگاه نجف هم قرار بود در قسمت هور حرکت ایذایی داشته باشد. قرارگاه قدس از سوی با سابقه ترین نیروهای سپاه مثل آقای جعفری و غلام پور فرماندهی می شد. در قرارگاه کربلا هم امثال آقای دانایی بودند که سابقه طولانی در جنگ داشتند. 🔘 دو خط و حد جداگانه یکی برای قرارگاه کربلا و یکی هم برای قرارگاه قدس مشخص کردند. ما با همان مأموریتی که قبلاً انجام دادیم در قسمت قرارگاه قدس قرار داشتیم. قرار شد لشکر ۲۱ امام رضا(ع) از نوک بوارین حرکت کند و به سمت کانال ماهی و پتروشیمی برود. لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص)، لشكر ٢٥ كربلا، لشکر ولی عصر (عج) ، لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع)، لشكر ٥ نصر، تیپ الغدير، لشکر ۱۹ فجر و تعدادی لشکر دیگر را گذاشتند که از پنج ضلعی به سمت کانال ماهی و کانال دوعیجی و دژ مرزی ایران و عراق عمل کنند. یک سری از لشكرها، مثل لشكر ۲۱ امام رضا(ع) و لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) را گذاشتند که از نوک بوارین و کانال ماهی و ام الرصاص عمل کنند. 🔘 توسط فرمانده لشکر به ما گفته شد که هر دو عملیات اصلی است. ولی هر کدام که با موفقیت جلو برود، از آن پشتبیانی زیادتری خواهد شد. بوارین شکلی داشت که امکان نداشت کسی از نوک آن نفوذ کند و جزیره را تصرف کند. حالت جزیره برای یک انسان عادی تصور نکردنی بود. کسانی که هفت هشت سال جنگیده اند، درک می کنند که در جزیره بوارین چه وضعیتی وجود داشت. در مدت سیزده چهارده روز آماده سازی، هم و غم و توان فرمانده تیپ‌های محوری روی آموزش گذاشته شد. ما هم تقریباً ۸۵ درصد وقت را روی این کار گذاشتیم. با تجربه ای که از عملیات قبل به دست آورده بودیم می‌دانستیم که نیرو باید آمادگی عبور از آب، جنگیدن در خشکی و پدافند کردن را داشته باشد. 🔘 این عملیات با همه عملیات دیگر و حتی با والفجر هشت تفاوت داشت. در والفجر هشت، وقتی از اروند عبور کردیم آن طرف آب خاکی بود. اما اینجا باید جزیره را فتح می‌کردیم و بعد از آب عبور می‌کردیم. بنابر این می‌بایست برای چنین عملیاتی از قبل کار آماده سازی نیروها صورت می گرفت. این کار هم امکان پذیر نبود مگر از طریق آموزش همه گردانهایی که در کربلای چهار داشتیم و در کربلای پنج هم حضور داشتند.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
2.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 قسم می‌خورم که شهیدان راه عشق با دست بسته هم گره از کار خلق وا کنند        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 آثار به جامانده از موانع مصنوعی عراق برای پیشگیری از هلی برن نیروهای ایرانی در خرمشهر ۱۵ شهریور ۱۳۶۱ عکاس : امیرعلی جوادیان ▪︎روزهایتان بر مدار نصرت الهی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂؛⚡️؛🍂 ⚡️؛ 🍂 🍂 در کوچه های خرمشهر ۱۹) خاطرات مدافعین خرمشهر مریم شانکی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 ‌‌ بچه ها بغض کرده بودند و گریه می‌کردند. اما باید دستور را اجرا می کردیم. می‌دانستیم که این دفعه با دفعه های قبل فرق دارد. ستوان یکی از بچه ها را به دنبال نیروهایی که با او آمده بودند فرستاد. من و یکی دیگر از بچه ها هم برای خبر کردن بقیه رفتیم. بعضی ها از زور خستگی، هنوز خواب بودند. جمع کردن نیروها تا ساعت دو طول کشید. بچه ها می گفتند: - این طوری نمی‌شه شهر رو خالی کرد. باید یه کاری کنیم تا دشمن فکر کنه نیروی ما توی شهر زیاده. بجز نیروهای تازه وارد بقیه بچه‌ها کوچه پس کوچه های شهر را می‌شناختند و می‌دانستند که کدام کوچه به کجا ختم می‌شود. بچه ها خشابها را پر کردند و در فلکه خیابان اردیبهشت، فلکه دروازه و جاهای دیگر مستقر شدند و شروع به تیراندازی کردند. دشمن جواب رگباهایمان را می‌داد. یکی از بچه ها از نبش خیابان اردیبهشت یک گلوله آرپی جی به سمت فلکه شهدا شلیک کرد، اما عراقی‌ها بلافاصله جواب دادند و با آرپی جی یک بستنی فروشی را منهدم کردند. همان کسی که گلوله را شلیک کرده بود می‌گفت: جواب می‌دن این خود کشیه. نمی‌شه جلوتر رفت! گفتم: بده من برم بزنم. اگه نزنیم دشمن گستاخ می‌شه و می آد جلو. هر لحظه اش هم به ضرر ماست. باید برای جمع کردن نیروها، دشمن روسر گرم کنیم. دوباره تیراندازی را از سر گرفتیم. مدتی بعد فشنگ‌هایمان تمام شد. یکی از بچه ها گفت: - نصف صندوق مهمات توی انبار تکاورهاست. بچه‌ها صندوق را آوردند و در تاریکی دوباره خشابها را پر کردیم. در این فاصله جسد دو نفری که یکدیگر را زده بودند و دو زخمی دیگر را به مسجد جامع فرستادیم. تجهیزات زیادی در مسجد باقی مانده بود. بی سیم های نویی که هنوز استفاده نکرده بودیم، مین‌های ضدتانک، قبضه های آرپی جی و ژ۳ ، غنیمت‌های روز گذشته، کلاشینکف ها و... مقداری از آنها را بار ماشین کردیم و مجروحین و شهدا را رویشان خواباندیم. خیلی دردناک بود. دل و روده یکی از زخمی‌ها بیرون ریخته بود و دیگری پایش خونویزی داشت. ماشین را فرستادیم و خودمان آماده عقب نشینی شدیم. سکوت سنگین و مرگ آوری روی شهر سایه انداخته بود. گاهی خودمان سکوت را با رگباری می‌شکستیم و دشمن هم بلافاصله جواب می‌داد. وقتی نیروها جمع شدند، از خیابان «صفا» به طرف پل حرکت کردیم. همه جا سکوت مطلق حاکم بود. پرنده پر نمی زد. از ناراحتی نفهمیدم که چطور به پل رسیدیم. به ستوان گفتم: - پس اون سرهنگه که می گفت اینجا می‌مونیم کجاس؟ - نمی دونم. - ولی می گفت اینجا می‌مونم. - حتماً ول کرده و رفته. نمی دانستیم چکار باید بکنیم. یکی از بچه ها گفت: - من بلدم بچه ها رواز روی پل رد کنم. در زیر پل نرده هایی بود که ۲۵ الی ۳۰ سانت پهنا داشتند. بچه ها را به نوبت از آنجا عبور دادیم. من و دو نفر دیگر مانده بودیم. گفتم: - من بر می گردم مهرداد گفت: - کجا ؟! - توی شهر، شاید مونده باشه... - کسی توی شهر نیست. - می‌خوام یه کم دیگه تیراندازی کنم. - بی فایده س ؟ - من میرم - پس منهم می آم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
3.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 الا اهل عالم‌پیامم بگیر شدم از ازل من ولایت پذیر امیری حسین و نعم الامیر        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 طنز جبهه "شوخی های اشکی" •┈••✾🔘✾••┈• در يكی از روزها خبر رسيد كه ابراهيم و جواد و رضاگودينی پس از چند روز مأموريت، از سمت پاسگاه مرزی در حال بازگشت هستند. از اينكه آنها‌ سالم بودن خيلی خوشحال شديم. جلوی مقر شهيد اندرزگو جمع شديم. دقايقی بعد ماشين آنها آمد و ايستاد. ابراهيم و رضا پياده شدند. بچه ها خوشحال دورشان جمع شدند و روبوسی كردند. يكی از بچه ها پرسيد: آقا ابرام! جواد كجاست؟! يك لحظه همه ساكت شدند. ابراهيم مكثی كرد، در حالی كه بغض كرده بود گفت: جواد! بعد آرام به سمت عقب ماشين اشاره كرد. سراسیمه به طرف ماشین رفتیم. يك نفر آنجا دراز كشيده بود. روی بدنش هم پتو قرار داشت! سكوتی كل بچه ها را گرفته بود. ابراهيم ادامه داد: جواد ... جواد! يك دفعه اشك از چشمانش جاری شد و چند نفر دیگر با گريه داد زدند: جواد! جواد! و به سمت عقب ماشين رفتند! همينطور كه بقيه هم گريه مي‌كردند، يكدفعه جواد از خواب پريد! نشست و گفت: چیه، چی شده!؟ جواد هاج و واج، اطراف خودش را نگاه كرد. بچه ها با چهره هايی اشك آلود و عصبانی به دنبال ابراهيم می گشتند. اما ابراهيم سريع رفته بود داخل ساختمان! ┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂