eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.3هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 شما در خصوص مطالب کلی کانال پیامها، پیشنهادات و ابهامات ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ سلام وقت بخیر من خانم هستم و مدتهاست پیگیر مطالب کانال حماسه جنوب هستم بیشتر مطالب کانال و بخصوص خاطرات جبهه و زندگینامه شهدا برایم جذابیت دارد. اما نقدی هم بر کانال دارم . به نظرم می‌رسد وقتی در هرروز چند مطلب سریالی مختلف می‌گذارید با یکدیگر تداخل داشته و سررشته هر مطلب از دست مخاطب خارج میشود. به عنوان مثال خاطرات جبهه، همزمان با خاطرات بی آرام و .....در کنار دیگر مطالب باعث شده آشفتگی ایجاد شود . کاش بشود در مورد مطالب سریالی صرفا فقط دونوع مطلب منتشر شود و پس از پایان یک سریال نوشته ، خاطرات یا ... دیگری منتشر شود. نمی‌دونم آیا دیگر مخاطبان هم این آشفتگی و گم شدن سررشته مطالب را دارند یا خیر. باز هم از کانال پربارتان متشکرم. در پناه حق. 🍂 تشکر از شما، سعی شده در مطالب انتخاب شده، همه سلیقه‌ها در نظر گرفته شوند. در این خصوص دوستان نظر دهند ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شور دگر 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران این جبهه ی اسلام است دل شور دگر دارد حقا که بر این محفل الله نظر دارد شعر: حبیب اله معلمی محل اجرا: شوش دانیال قبل از عملیات فتح المبین زمان اجرا: سال (۱۳۶۰) ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 اروندم اما با زبان بی‌زبانی می‌خواستم حرفی بگویم تا بدانی مثل نسیم صبح بر روحت وزیدم طوفانی‌ام در لحظه‌های شعرخوانی یک شعر من رزمنده‌ای غواص بوده شعری که با ابیات آن همداستانی بیت چهارم می‌خروشم که کجا رفت؟ این اول قصه است می‌خواهی بدانی؟ می‌گفت بی عشق وطن این زندگی چیست؟ می‌گفت با خود: مرگ بر این زندگانی از شعرهایم آخرین غواص هم رفت پیوست آن دریا به رودی آسمانی در دل هزاران قصه دارم از شهیدان می‌خواستم اروند باشی...؟ می‌توانی شعر: طالبی نیا ▪︎ قلب هامان آکنده از نور الهی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂؛⚡️؛🍂 ⚡️؛ 🍂 🍂 در کوچه های خرمشهر ۲۷) خاطرات مدافعین خرمشهر مریم شانکی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 ‌ سید صالح موسوی من و نورانی و رضا دشتی تصمیم گرفتیم که به بندر برویم. وقتی به آنجا رسیدیم ده نفر عرب را در خانه‌ای پیدا کردیم که دست و پایشان بسته بود و تعدادی شان هم زخمی بودند. کمی آن‌طرفتر چند زن به سروصورت خود می‌زدند. پس از کمک به اهالی خانه، از آنجا بیرون آمدیم و حرکت کردیم. در میان راه جنازه های دشمن به وفور دیده می‌شدند و بوی تعفن جسدهای سوخته در داخل تانکها همه جا را فرا گرفته بود. از این که حتی یک تانک جان سالم به در نبرده بود همگی احساس رضایت می کردیم. آن شب بچه ها در مدرسه ای که مقرمان بود خسته و کوفته به زمین چسبیدند. من و علی حیدری و چندنفر دیگر از بچه ها برای استراحت و خوابیدن به ساختمان بانک رفاه که در همان نزدیکی‌ها بود رفتیم. ساعت دو ونیم شب دیگر از صدای شلیک گلوله های دشمن خوابمان نمی‌برد. گرما عرق زیادی برتن ما نشانده بود و مدام از این پهلو به آن پهلو می شدیم. وقتی بیرون آمدیم «ناجی بشری زاده» و عباس بحرالعلوم را دیدیم که زخمی شده بودند. می‌گفتند که عراقی‌ها مدرسه را به گلوله بسته اند و بچه ها را به خاک و خون کشیده اند. وقتی به مدرسه رسیدیم صحرای کربلا پیش چشم‌مان بود. «تقی محسنی فر» و «علی حسینی» و خیلی از بچه هایی که آن روز در نبرد با عراقی‌ها حماسه آفریده بودند شهید شدند. با آن که شهادت بچه ها برایمان مشکل بود، اما با صبری که خدا بما داد این درد را هم تحمل کردیم. پس از شهادت آنها دیگر به آن شکل، نیرویی باقی نمانده بود. بقیه افراد پراکنده شدند و هر کس مقری برای خود انتخاب کرد. فردای آن روز برای پاکسازی دشمن به طرف بندر حرکت کردیم. عراقی‌ها شب قبل به آنجا نفوذ کرده بودند. تعداد ما خیلی کم شده بود و از سه گروه تنها سی نفر مانده بودیم. پس از کمک گرفتن از نیروهای مردمی قرار شد از سه نقطه حرکت کرده و با هم به بندر برسیم و با اطمینان بیشتری آنجا را پاکسازی کنیم. عراقی‌ها روی ساختمانها مستقر بودند. از دور آنها را می‌دیدیم ؛ همین طور نیروهای تبلیغاتی‌شان را که روی دیوارها شعارها و اراجیفی به عربی می‌نوشتند و عکس صدام را به در و دیوار می چسباندند. دیگر خونمان به جوش آمده بود. خود را به ساختمان «سی بی سی» رساندیم. اما هنگام داخل شدن به ساختمان داد و فریادی به زبان عربی شنیدیم و به دنبال آن شیشه بالای سرمان شکسته شد و دشمن ما را زیر رگبار گرفت. بلافاصله عقب کشیدیم و از سمت دیگری، ساختمان را زیر آتش شدید گرفتیم. حسین سوادیان برای سرکشی به داخل ساختمان رفت اما وقتی نیروهای بعثی را دید و تصمیم به شلیک گرفت اسحله‌اش گیر کرد. خودش هم نمی‌دانست که چطور از ساختمان بیرون آمده بود. او با صدای بلند فریاد می‌زد و محل نیروهای دشمن را نشان می‌داد. ساختمان خیلی محکم بود و عراقی‌ها از لحاظ مکانی، نسبت به ما تسلط داشتند و بی وقفه به طرف مان نارنجک می انداختند و رگبار می‌زدند. اوضاع ناجوری بود. اما به هر ترتیب باید ساختمان را محاصره می کردیم. گروه قاسم مرادی که به دلیل بروز مشکلاتی در اوایل کار در برخورد با تانکهای عراقی عقب کشیده بودند با سازماندهی مجدد نیروهای دشمن را وادار به عقب نشینی کردند. علی هاشمیان قصد داشت که سمت راست ساختمان را دور بزند، اما در همان قدم اول با رگبار دشمن روی زمین افتاد. ترکشهای ریز به صورت و بدنش خورده بودند توان حرکت نداشت. لحظه بعد با شلیک آرپی جی یکی از بچه ها به محل تیراندازی، آتش دشمن قطع شد. با عقب ماندن گروه سمت راست، برنامه‌ها تا حدودی ناهماهنگ شده بود. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 شما در خصوص مطالب کلی کانال پیامها، پیشنهادات و ابهامات ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ سجاد: ممنونم از انتشار تدریجی خاطرات و کلیپ های خوب کننده حال و احوال بروبچه های دوران دفاع مقدس بنده خاطرات را سریالی و روزانه مطالعه نمیکنم بلکه بعداز پایان کل آن خاطره ، تجمیع کرده با تمرکز بیشتر مطالعه میکنم تا تداخلی با سایر خاطرات پیدا نکند. علی ای حال این کانال ، اگر مطلوب صددرصدی نباشد اما ۷۰ الی ۸۰ درصد پاسخگوی نیاز نسل امروز است. اگر کتابهای توام با تحلیل و توصیف تاریخچه شروع جنگ از قبل و حین و بعداز پایان آن را از دیدگاه فرماندهان ارتش و سپاه و جهاد و کمیته و ژاندارمری و... هم منتشر کنید به درک و ارتقاء مخاطبان کمک زیادی نموده اید که خود نمونه ای از حرکت میدانی راهیان نور را ایفا میکند. حتی کتب آموزشی بخشی از دوره های عالی و دافوس و... نیروهای مسلح را هم میتوانید در این کانال مطرح کنید. باز هم ممنونم از همه عزیزان و شورافرینان این عرصه فرهنگی و انقلابی ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پاسخ: با سلام و تشکر نشر خاطرات ارگانهای مختلف ، منوط به در دسترس بودن این خاطرات است . در خصوص مطالب توضیحی، نقد و شرح عملیات ها نیز می توانید از هشتک های زیر جهت دسترسی به ارسالهای قبل‌تر استفاده کنید . ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 محسن رضایی: به بنی‌صدر گفتیم عراق آماده حمله شده، گفت: عراق حمله نمی‌کند، مگر اینکه شما پاسدارها جنگ درست کنید! 🔸 بنی صدر ۱۰ روز قبل از حمله صدام در شورای دفاع گفت ۱۰ هزار دلار دادم به یک نفر برایم اطلاعات جمع کرده که قرار است ارتش عراق به ایران حمله کند! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روزنوشت‌های سردار حسن باقری ۲ سعید علامیان برای سردار شهید حاج احمد سیاف زاده مسئول عملیات سپاه خوزستان ┄┅═✼✵✦✵✼═┅┄ 🔸 عراق دوازده لشکر را به سوی پنج استان کشور روانه کرد که از این تعداد پنج لشكر سهم استان خوزستان بود. حالا دیگر درگیری‌های پاسگاه با پاسگاه نبود، حركت لشکرهای زرهی متجاوز خبر از جنگی بزرگ می‌داد. 🔸 حمله عراق به ایران با لشکرهای زرهی صورت گرفت. تانک را برای ۱۰ کیلومتر پیشروی درست نکرده‌اند. برای ۱۰ کیلومتر حتی به خودرو هم نیازی نیست. وقتی تانک‌های یک کشور به حرکت در می‌آیند به این معنی است که می‌خواهند یک کشور را بگیرند. 🔸 در جنگ جهانی اول و دوم هم همین طور بود؛ در جنگ جهانی دوم وقتی آلمان تانک‌های خود را به حرکت درآورد تا ظهر لهستان و چک اسلواکی را گرفت. البته آن کشورها کوچک بودند. هلند، بلژیک و لوگزامبورگ را با عبور از جنگل‌های آردن با هم گرفت و بعد به فرانسه رسید. 🔸 تانک‌ها و نفربرهای ارتش عراق در مجموع دوازده لشکر به حدود پنج هزار دستگاه می‌رسید. هر لشکر بیست هزار تا بیست و دو هزار نفر نیرو دارد، اگر آن‌ها را پنج لشکر هم حساب کنیم صدهزار نفر می‌شدند... ادامه دارد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 شما در خصوص مطالب کلی کانال پیامها، پیشنهادات و ابهامات ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ احمدی: سلام وخسته نباشید فکر کنم هیچ کانالی برای من به اندازه کانال خاطرات جبهه دراولویت مطالعه نیست هرشب وروز منتظرم که قسمتهای بعدی خاطرات درکانال گذاشته شود خدایی لذت میبرم واحساس دروان دفاع مقدس ولحظات سخت عملیات مجدد برایم زنده میشوند. بسیار سپاسگزاریم🙏🙏 اما یک خانمی انتقادی درخصوص ترتیب وحجم مطالب نوشته بودند که نظرات ایشان کاملا" صحیح وبجا میباشد. یک خاطره که طولانی هم هست بایدپیوسته ارائه گردد وقتی بخشی ازیک خاطره میخوانیم و۲۴ساعت بعد دنباله آن میرسد یادمان میرود کجا بودوچی شد؟!! چون تعداد خاطرات درکانال زیاد است لذا پیشنهاد میگردد تعداد را کاهش وقسمت های ارسالی را افزایش دهید که خاطره درمدت کوتاه تری به پایان برسد وذهن خواننده یک جمعبندی کلی ونتیجه گیری ازآن داشته باشد. بااحترام .احمدی جانباز.رزمنده ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پاسخ: با سلام و تشکر از نظرتون معمولا از دو خاطره دنباله دار در کانال استفاده می کنیم، یکی کتاب اصلی که شبانه و بعد از ساعت ۲۱ ارسال می شه و دیگری خاطرات کوتاه تری هستند که یا مربوط به آزادگان، یا اسرای عراقی و یا خاطرات خانوادگی شهدا هستند که متفاوت با ارسال اصلی می باشند. ان شاءالله تلاش خواهیم کرد مطالب همزمان، متفاوت با هم باشند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 بی آرام / ۸ برای سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی روایت زهرا امینی بقلم، فاطمه بهبودی •••━🌼🍃━━━━━━━━•••━ دکتر از معاینه فاطمه دست کشید و گفت: «بچه تون معلول جسمی و ذهنیه؛ یا به خاطر همینا که گفتید یا به خاطر ازدواج فامیلی» غم عالم به دلم افتاد. با امید رفته بودیم تهران که دخترمان مداوا شود. اما آب پاکی را روی دستمان ریختند. اسماعیل زود به خودش مسلط شد و گفت: «خب، حالا از کجا بفهمیم از کدومه؟ اگه بر اثر ازدواج فامیلی باشه دیگه نباید بچه دار بشیم؟» دکتر گفت: «اگه بچه بعدی تون هم همین طوری بشه به خاطر ازدواج فامیلیه؛ اگه نه به خاطر عوارض جنگه.» از ناراحتی روی پا بند نبودم. دلم می‌خواست زودتر بیرون برویم و دخترم را بغل بگیرم و یک دل سیر گریه کنم. دکتر نگاهی به من انداخت و گفت: «حال شما از دخترت بدتره، یه آزمایش می‌نویسم. جوابش رو بیار ببینم.». گفتم به خاطر مجروح‌هایی که در هلی کوپتر دیده ام حالم خوب نیست. کمی بگذرد بهتر می‌شوم. دکتر قانع نشد. نسخه آزمایش را به دست اسماعیل داد و گفت: «زودتر برید انجام بدید.» اسماعیل عصا زیر بغل و فاطمه در آغوش هوای من را هم داشت که گیج می‌خوردم و هر لحظه ممکن بود روی زمین پخش شوم. یک سرنگ خون از من گرفتند و گفتند دو ساعت دیگر بیا برای گرفتن جواب. به اسماعیل گفتم: «بیا زودتر بریم. طوری‌م نیست.» گفت: "حالا که آزمایش رو دادی، صبر کن جوابش رو بگیریم. بعد می‌ریم." حوصله نداشتم. به فاطمه نگاه می‌کردم و دلم می‌سوخت. یادم می افتاد دکتر گفته بود اگر زودتر درمانش را شروع می‌کردیم و عمل جراحی می‌شد خوب می‌شد. جگرم کباب می‌شد. من که تا آن روز معلول ذهنی و جسمی در خانواده و اطرافیان ندیده بودم. اصلاً نمی دانستم چه عملی می شد روی بچه انجام دهند. اصلاً مگر معلول ذهنی خوب می شود! دکتر جواب این سؤالم را نداد. فقط گفت: «اون قدر دیر شده که کار از کار گذشته.» خانمی که جواب آزمایش را به من داد لبخندی زد و گفت: «مبارکه!» به خودم آمدم و گفتم: «چی؟» گفت: «به سلامتی باردارید!» انگار بیمارستان روی سرم خراب شد کشان کشان خودم را به در رساندم. روی دست های اسماعیل وارفتم و به زمین افتادم. بیچاره اسماعیل مانده بود چه شده است. نه می‌توانستم حرف بزنم، نه می‌توانستم گریه کنم. اسماعیل در گوشم می‌گفت: «مگه دنیا به آخر رسیده! حالا مگه چی شده که خودت رو باخته ی؟ خدا دوستمون داشته.» اما این حرف ها برای من معنا نداشت. نگاهم به کف پوش بیمارستان خیره مانده بود و مدام صدای اسماعیل در سرم می‌چرخید که سعی داشت آرامم کنند. اسم آشناها را می آورد که کلی پول خرج کرده اند تا خدا یک بچه به آنها بدهد و می‌گفت باید خدا را شکر کنیم که بدون منت این نعمت را به ما داده است. عصا را زیر بغل چپ و فاطمه را در دست راست گرفته بود و این طرف و آن طرف می‌رفت. نمی فهمیدم دنبال چه می‌گردد. اما همین که او را با این وضعیت می‌دیدم دلم کباب بود. لیوان را که به لب‌های خشکم چسباند دلم می‌خواست خودم را در آغوشش بیندازم و بزنم زیر گریه. اما سرم را پایین انداختم و پیش خودم گفتم این چه بلایی است با این وضعیت فاطمه. چرا حامله شدم، بیچاره اسماعیل، با هر بدبختی بود من را به در بیمارستان رساند. یک ماشین در بست کرایه کردیم و رفتیم فرودگاه. باز هم لحظه آخر به هلی کوپتر رسیدیم. توی تپ تپ صدای هلیکوپتر فکر می‌کردم قسمت را ببین! کوبیدیم تا تهران آمدیم و فهمیدیم من باردارم و داریم بر می‌گردیم. شبانه روز کارم شده بود گریه. با مشت توی شکمم می‌کوبیدم و می‌گفتم: «خدایا اگه فاطمه به خاطر ازدواج فامیلی معلول شده باشه حالا با یه معلول دیگه چی کار کنم.» اسماعیل می‌گفت: «بد به دلت راه نده مگه دکتر نگفت ممکنه از عوارض جنگ باشه، اما گوش من بدهکار نبود. می‌گفتم: «به خاطر ازدواج فامیلیه.» چهار ماهه بودم وقتی حاج خانم و حاجی آقا از مکه برگشتند. ده روزی از برگشتشان گذشته بود که اسماعیل به آنها گفت فاطمه عقب مانده ذهنی است و نمی شود برایش کاری کرد. حاج خانم هنوز از فکر فاطمه بیرون نیامده بود که اسماعیل به او گفت: «مامان، دختردایی بارداره، هواش رو داشته باش.» بیچاره حاج خانم ماتش برده بود. ┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ همراه باشید انتقال مطلب با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 شما در خصوص مطالب کلی کانال پیامها، پیشنهادات و ابهامات ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ب ع: با سلام واحترام از جنابعالی نهایت سپاس وتشکر و قدر دانی را دارم که در حقیقت ملت ایران اسلامی را از زحمات رزمندگان اسلام مطلع ساختی و کار شما کمتر از کار همان رزمندگان نیست اما ای کاش از فرماندهان ارشد جنگ در مورد دلایل شکست ها از جمله عملیات های والفجر مقدماتی و رمضان و خیبر وبدر و کربلای چهار ودلیل رکود در جنگ در سال ۶۷ ودلیل عقب نشینی ها در سال ۶۷ بیان شود ‌‌‍‌‎‌┄═❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پاسخ: با سلام و تشکر از شما سابقا تحلیل های عملیات ها رو در کانال داشتیم که مفصل بود. سعی بر این است تا با دستیابی به مطالب جدیدتر دوباره تاریخ شفاهی و تحلیل عملیات ها رو داشته باشیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ حسینی: سلام تشکر ویژه از زحمات شما من واقعا کانال شما رو دوست دارم . کانال شما مرا با دنیایی آشنا کرد که کاملا بیگانه با ان بودم. در مورد ارسال مطالب همزمان تا حدودی این مسئله درسته که مطالب مختلف باعث پراکندگی ذهن میشه ولی به هر حال من بی‌صبرانه منتظر قسمتهای جدید مطالب کانال هستم و دوست دارم مطالب بیشتر و خاطرات بیشتری روزانه در کانال منتشرشود. ‌‌‍‌‎‌┄═❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پاسخ: با سلام و تشکر خب، قضیه شلوغی کانال داره جدی میشه. چشم ، ان شاءالله حجم ارسال رو مدیریت خواهیم کرد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ن، ر سلام ضمن تشکر فراوان از مطالب قشنگ شما به عزیزی که فرمودند فرماندهان دلیل ناموفق بودن بعضی عملیات‌ها را عنوان کنند بعرض برسانم قرار نیست تمام عملیاتها برای ما پیروزی باشد مگر اطلاع ندارین که هشتاد کشور جهان پشتیبان عراق بودن دو قطب شرق وغرب با ایادی خود وشیوه منطقه با پول‌های نفتی خود از صدام حمایت می‌کردند لذا پیروزیهای ما باید جای تعجب داشته باشد ماهیت هر جنگی همین است هم پیروزی هم عدم‌الفتح تازه ما به قول امام ره در تمام مراحل پیروز جنگ بودیم راستی باید به خود ببالیم که یک وجب از خاک مقدس کشورمان در اختیار دشمن قرار نگرفت ممنون شما ‌‌‍‌‎‌┄═❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پاسخ: سلام و تشکر از شما با عنایت به فرمایش شما، بهرحال پیروزی ها و شکستها دلایلی داشته که در بیشتر موارد قابل پاسخگوی‌ست، که نگفتن بار اتهامات رو بیشتر خواهد کرد، مثل کربلای ۴ که دستمایه مخالفین قرار گرفت. ‌‌‍‌‎‌┄═❁❣❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
🍂 سلام ، شبتون بخیر در سومین شب از هفته دفاع مقدس و در ادامه گفتگوها با راویان و محققان دفاع مقدس، امشب در خدمت جناب آقای جولایی از رزمندگان پیشکسوت شهرستان دزفول هستیم جهت بازخوانی شرایط این شهر در روزهای نخست دفاع مقدس. سوالات: 🔸 اولین جرقه جنگ را چه زمانی درک کردید؟ 🔸 عکس العمل مردم دزفول با اخبار جنگ چه بود؟ 🔸 بچه‌های مساجد، امام جمعه و دستگاههای دولتی به چه شکل فعال شدند؟ 🔸 در خصوص خبر نزدیک شدن دشمن به از سمت شوش و از پل نادری عکس العمل ها چه بود؟ 🔸 در بخش پشتیبانی مردمی چه کمک هایی به جبهه می رسید؟ 🔸 اولین موشک هایی که به دزفول اصابت کرد چه فضایی در شهر بوجود آورد؟ 🔸 چرا دزفول بیشتر هدف موشک قرار می گرفت؟ 🔸 ستاد لشکر ۷ چگونه از دزفول شکل گرفت