eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.3هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 شما در خصوص کتاب خاطرات سردار شهید محمد حسن نظر نژاد ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ◍ احمدی: سلام و سپاس فراوان از نگارش خاطرات بابانظر بسیارعالی و دلنشین و البته خاتمه غمگین بلحاظ شهادت آن رزمنده ی عزیز. روحش شاد و یادش گرامی باد نکته ی جالبی که شهید درآخر خاطراتش بیان کردن دغدغه ی بسیاری از رزمندگان در قید حیات است. بخصوص موضوع درمان، درصد و کمیسیون پزشکی که انگار بایک دشمن سروکار دارن. بیکاری فرزندان ایثارگران و احراز جانبازی و مجروحیت و بخصوص مجروحیت اعصاب و روان که درد ورنج نهفته ی درون تمام رزمندگان عملیاتی دوران دفاع مقدس است وپزشکان کمیسیون پزشکی از کنار آن به راحتی میگذرند!!! بنده هنوز هم کابوس های جنگ خوابم را آشفته میکند... ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ◍ حسین زادگان: بابانظر یکی از هزاران مدال افتخاری است بر سینه تاریخ ایران اسلامی . شخصیتی کم نظیر از شجاعت و مردانگی که در هیچ صحنه ای پا پس نگذاشت و مزدش را گرفت. گنجینه جنگ ، برای هر زمانی ، دانه های الماسی دارد به بزرگی مردان و زنان و جوانانش که باید مطرح شوند و شناسانده شوند. دستمریزاد به دست اندرکاران ثبت و ضبط وقایع دوران دفاع مقدس ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ◍
🍂 شما در خصوص کتاب خاطرات سردار شهید محمد حسن نظر نژاد ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ◍ یا حسن المجتبی بابا نظر سند تموم بچه های جنگ بود آن زمانی که فقط حسن .باقری و رحیم صفوی ودرود کریمی بودن آن اوایل جنگ بابا نظر هم بود بابا نظر نظر یعنی جنگ از مهر ۵۹ تا پایان جنگ آن زمان که سپاه نه دسته ای داشت ونه گروهانی و نه گردانی بابا نظر بچه های خراسان را به جنگ می آورد و می برد بابا نظر شناسنامه جنگ بود واگر شهید نمی شد به او ظلم میشد . بابا نظر انصافا همینگونه که در بعضی جاهای کتاب نوشته بود نه آنقدر داغ که از اون طرف بیفتد ونه بی خیال که از این طرف او هر چیزی را بجای خود می دید وکلا این بچه های که جنگ رفتن بابا نظر فرمانده آنان بوده وخیلی از آنان شهید شدن و او ماند تا شاید در کتاب خاطراتش حرف دل خیلی از بچه های که مدتها در جنگ بودن وبعد از جنگ انده بودن وآنچه را که فکر میکردن ندیدن بزند گرچه گوش شنوای نبود ونیست چون با سیاست که قاطی شود همه چیز بی خیالی میشود عملیات خیبر در پیش بود قبل از عملیات جناب هاشمی صحبتی داشتن در این که جنگی را بگونه ای تموم کنیم که در قرارگاه نجف وکربلا دو دسته شدن عده ای موافق وعده ای مخالف بعد برای خودم گفتم آخه مرد مومن تو که می خواهی جنگ را بگونه ای تموم کنی پس چرا فرمان عملیات صادر میکنی عینا مثل همین روزها بود عده ای برای دشمن کار میکردن درست مثل الان که جاسوس زیاد شده آن روزها هم همینگونه بود حال منافقین یا سلطنت طلبان یا جبهه ملی یا تعدادی که در مجلس وووو بودن تنها عملیاتی که دشمن شاید متوجه نشد فجر ۸ بود که آن هم سیاسیون نفهمید هدف عملیات کجا هست و هر کس که وارد منطقه می شد دیگر بر نمی گشت بگذریم من که همیشه میگم خدا لعنت کند آن عده را که خیانت کردن بابا نظر زیبا گفته ونویسنده هم کم کسر نکرده کتابش را که بخوانی می دانی چقدر دلش گرفته بود وخوش بحالش که رفت وبه دوستان شهیدش پیوست واقعا در جبهه عده ای بودن که کار بزرگ آنانی که انجام دادن به نام خود ثبت میکردن گرچه خدا شاهد وناظر هست این اتفاقات در همه جا می افتد بابا نظر عالی بود مدتی مرتب دنبال این بودم کی شما مطلب آن را می گذرید و می رفتم به آن عملیات یاد وخاطره او گرامی باشد وبحق سید الشهدا در بهترین جا وحالت باشد در آن دنیا ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ◍ یزدان جلالی: سلام علیکم اولاً از زحمات خالصانه شما اعضای کانال در انعکاس خاطرات رزمندگان دوران طلایی دفاع مقدس از صمیم قلب تشکر می‌کنم ، دعا می‌کنم خداوند منان آجر دنیوی و اخروی مضاعفی به شما عنایت فرمایند ازجمله جاهایی که بارها و بارها باید گفت و یاد آوری کرد شهدا شرمنده ایم در زمان مرور خاطرات این شهدای عزیز است ، این شهدا مصداق مجاهدان عینی کسانی است که امام علی علیه السلام فرموده در مقابل دشمن اعرالله جمجمتک ، مردان پولادین ،و.... لذت بخش ترین لحظات مطالعه این خاطرات شیرین و تلخ ایثارگران است آجرک الله ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ◍ داود محمدی نسب: سلام صبح زیبا یتان بخیر همیشه سالم تندرست پاینده باشید. به نوبه خود از تلاس و همت بسیار بالای حضرتعالی در تهیه و جمع اوری و انتشار خاطرات رزمندگان و سرداران جبهه و جنگ و حتی خاطرات اسرای عراقی سپاسگزارم ، خاطرات بابا نظر شهید بزرگوار بی شک گوشه ی از اتفاقات و رشادتهایش بود که مطمئنا خود بزرگوار نخواسته به همه موارد اشاره نماید ، آن چیزی که بنده از قسمت پایانی برداشت کردم ، به حق و حقوق قانونی خود مثل بیشتر رزمندگان نرسیده است . متاسفانه علی رغم وجود قوانین و تاکیدات فراوان مقام معظم رهبری و بزرگان دین مبنی بر رسیدگی لازم به مشکلات معیشتی ، درمانی، مسکن ، اموزش، رفاهی و سایر امورات جاری ایثارگران انچنانکه شایسته و بایسته هست رسیدگی نکردند، به نظر حقیر به تناسب حضور رزمندگان و میزان اثر گذاری و رشادت های بی نظرشان در جهبه ها و عملیات ها باید مدال شجاعت درجه یک و دو و سه و سایر درجات و عناوین دیگر اعطا می کردند. ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
🍂 بعضی وقت‌ها نوشته‌ها هم نمی‌توانند یک تصویر را تفسیر کنند ، باید فقط در خلوتِ دلت بنشینی و چشم‌بدوزی و سفر کنی..! عاشق را چطور به دیدار می بَرند!! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 شما در خصوص کتاب خاطرات سردار شهید محمد حسن نظر نژاد ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ◍ علیرضا صبوری: داستان بابا نظر نژاد قصه واقعی جنگ است با همه کاستی ها و کمبود ها و شجاعت های رزمندگان گاهی به مسائل در کنار جنگ هم پرداخته می شدو از اختلافات در سطح فرماندهان در مسائل کلان دفاع مقدس گفته می شد و راهکارهای خوبی که این فرمانده شهید دفاع مقدس به آن اشاره و آن را عملی می نمود و کمک شایانی به کاهش تلفات نیروهای خودی و بالعکس گرفتن تلفات از دشمن سراپا مسلح نمود مانند حکایت شهرک دوعیجی در کربلای ۵ در مجموع داستان کاملی بود همچنین خواهشمندم چند تا عکس از این فرمانده شهید و رشید بگذارید با چهره این فرمانده رشید آشنا هم بشویم که بسیار عالی می شود خداوند روح این شهید بزرگوار را با ارباب بی کفن و سایر شهدای ۸ سال دفاع مقدس میهمان ام الائمه حضرت زهرا سلام الله علیها بنماید. ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ◍ نبی الله رفیعی: سلام وعرض ادب، گرچه کتاب بابا نظر را قبلا خوانده بودم ولی باز با عطش فراوان پیگیری کردم. انصافا ایشان جزو کسانی بودند که تمام هستی خود را در طبق اخلاص گذاشته واز هیچ چیزی دریغ نکردند و مصداق بارز جهادگرانی که مولا علی فرمودند باب جهاد تنها روی خواص باز می‌شود ایکاش مرقومه فوق کتاب بابا نظر را جوانان، دانشگاهیان وحتی مسولین دولتی مطالعه می‌کردند که در تمام جهات راه گشاست ممنون از متولیان حماسه جنوب ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ◍ غلامعلی فتحی: با سلام ، خاطرات بابا نظر را با شوق وافر و حظ کامل خواندم و خواندم و خواندم… من بابا نظر را نماد و نمود و تندیس همه عاشق مسلکان روزگار عشق و شیدایی می دانم که فارغ از هیاهوی روزگار خویش و قیل و قال دنیا پرستان و کاسب پیشه گان بازار داغ جبهه و جنگ، با خلوص نیت و پاکی طینت ، به معامله با خدا ورود کردند و به سود و نفعی که همان بهشت موعود است ،دست یافتند. اِنّ اَللْهَ اَشْتَریٰ مِنَ الْمؤمِنینَ اَنْفُسَهُم…. یقین دارم که خداوند بابا نظر را نگه داشته بود تا نادیده ها و ناگفته های جنگ را برای آیندگان بگوید هر چند آنچه او گفت و نوشت تنها قطره ای از حوادث تلخ و شیرین آن ایام است. جنگ ما تکرار تاریخ روزگار صدر اسلام و دوران خلافت امام علی (ع) بود و بابا نظر نیز امیری بود از امیران سپاه اسلام که مانند مالک اشتر بعد از عمری جهاد و جنگ ، در غربت و مهری و مشاهده دوران اندوهبار پسا جنگ ،به جمع یاران شهیدش پیوست. و هنوز هم هستند فراموش شدگان امثال بابا نظر که در گوشه عزلت و تنهایی، بر غربت و تنهایی خود می گریند و می مویند . همانانی که امامشان سفارش شان کرد که: نگذارید پیشکسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خویش به فراموشی سپرده شوند. روح شهید بابا نظر با شهدای کربلا محشور باد مأجور و مؤید در پناه خدا ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ◍ جعفرپور اصفهان: باسلام وعرض ادب درخصوص خاطرات بابانظر درچند جمله کوتاه اینکه دلاورمردانی چون شهیدنظرنژاد به معنای واقعی ازخودگذشتن وایثار رابه تصویرکشیدن وخودم که رزمنده دفاع مقدسم باخواندن خاطرات این شهیدبزرگوار به داشتن چنین مردان ایران زمین مباهات میکنم ودرآخر ازدست اندرکاران گروه خوبتون تشکروقدردانی میکنم روح این شهیدوالامقام دررضوان الهی همنشین خوبان باد ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ◍ حسن تقی زاده: سلام. خداقوت. قصه بابانظر بیان خاطرات ناگفته جنگ بود. وقایع بدون سانسور و عالی بیان شد. خاطراتی که کمتر شنیده شده است. از زبان فرمانده‌ای که از روزهای اول جنگ در میدان حضور داشت. بیان چنین خاطرات ناگفته، لازمه پایداری دفاع مقدس است. همان که حضرت آقا برای آن اصرار دارند. ارواح طیبه جمیع شهدا شاد. اجرتون با شهدا ان شاء‌الله. ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ◍ ب.ع: با سلام واحترام خاطرات شهید نظر نژاد بیانگر بخش کوچکی از بی توجهی مسئولان به افتخار آفرینان واقعی است خصوصا قسمت آخر که به تقسیم مدال افتخار اشاره کرد این بی عدالتی تنها شامل سردار شهید پر افتخار هم (نزد خدا وهم نزد ملت ایران اسلامی است ) نمی شود بلکه امروز همان کسانی که یک روز هم در جنگ حضور نداشتند اما هم ایثار گر هم مدال افتخار دارند چقدر داستان خاطرات این سردار پر افتخار هم تاثیر گذار وهم غم انگیز بود قسمت آخر مرا به یاد برره انداخت که یه عده برای قهرمانی خود اجازه نمی دادند که عامل درعکس افتخار هم حضور داشته باشد آری یه عده فقط برای گرفتن عکس حضور داشتند وجزء افتخار آفرینان نبودند ونیستند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گزارش به خاک هویزه ۲۵ خاطرات یونس شریفی قاسم یاحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 گشتی‌های دشمن متوجه حضور آنها [اطلاعات] می شوند و فهمند مردم روستاهای اطراف دشمن اصلی آنها هستند و با بچه های سپاه پاسداران همکاری اطلاعاتی انجام می‌دهند. این بود که برای انتقام گیری از مردم عرب منطقه به روستاهای آنها یورش بردند و مردم را به گلوله بستند و خانه هایشان را با تانک خراب کردند و بــه آتش کشیدند. در این هجوم وحشیانه عده ی زیادی شهید و مجروح شدند و حدود ۲۸ نفر از عربهای روستاهای اطراف را نیز دشمن شناسایی کرده و به اسارت خود درآورد. در میان اسرای عرب از نوجوان سیزده ساله تا پیرمرد ۸۰ ساله دیده می‌شد. از یک روستا که چهارده خانوار داشت دشمن دوازده نفر را به اسارت گرفت و به مقر خود برد. اسیران را سوار تانک کردند و به جای نامعلومی بردند. وقتی من گزارش این هجوم را به اصغر گندمکار دادم خیلی ناراحت شد. قبل از آنکه به ادامه ماجرا بپردازم لازم می‌دانم درباره سرنوشت این ۲۸ نفر اسیر بگویم. در سال ۱۳۶۴ جهاد سازندگی هویزه داشت در یکی از روستاهای اطراف کار می‌کرد. به تل خاک مشکوکی رسید که تعداد زیادی پوکه خالی اسلحه اطراف آن ریخته بود. وقتی خاک ها را می کنند، اجساد استخوان شده ۲۸ نفر پیدا می شود که با طناب دست هایشان را از پشت بسته بودند و آنها را به رگبار بسته و به شهادت رسانده بودند. این اجساد همان ۲۸ نفری بود که عراقی ها آنها را در اوایل آبان سال ۱۳۵۹ از روستاهایشان ربوده بودند. این اجساد را مردم بردند و در مزار شهدای هویزه دفن کردند. بعدها یکی از سربازان عراقی برای یکی از اهالی روستای هویزه تعریف کرده بود که: در میان این ۲۸ نفر پیرمرد ۸۰ ساله ای بود که ما هر چه به او گفتیم به خمینی فحش بدهد حاضر به این کار نشد و گفت: من به مرجع تقلیدم فحش نمی‌دهم. به همین خاطر عراقی ها عصبانی شدند و همه آن ۲۸ نفر را به رگبار بستند و روی اجساد آنها را با لودر خاک ریختند. یک روز فکر می‌کنم ۲۱ آبان بود، اصغر دستور داد به جفیر برویم و آنجا را که عراقی ها در آن مستقر بودند شناسایی کنیم. ظاهراً دشمن دست به تحرکاتی زده بود و استعداد نظامی اش را در جفیر افزایش داده بود. ما با دو موتورسیکلت برای شناسایی رفتیم. من و اکبر پیرویان با هم بودیم و رضا پیرزاده هم که مسؤول اطلاعات عملیات بود با یک موتورسیکلت دیگر آمد. تقریباً به پنج کیلومتری پایین روستای طاهریه آنجا دیدیم که برخلاف هر روز دشمن به طور گسترده در این منطقه نیرو و تجهیزات مستقر کرده است. ظاهراً مردم عرب روستا متوجه قضیه شده بودند و بلافاصله به نیروهای ما گزارش تحرک عراقی ها را داده بودند. اکبر پیرویان با لهجه خاص کازرونی اش از آن همه عراقی که تجمع کرده بودند حسابی تعجب کرد و گفت: سریع مواضع و نیروهای دشمن را شناسایی کردیم و به هویزه برگشتیم. غروب بود که به هویزه رسیدیم. وقتی به مقرمان آمدیم دیدم اصغر دم در مقر ایستاده و منتظر بازگشت ماست. کنار اصغر هم قاسم نیسی ایستاده بود. اصغر تا ما را دید به طرفمان آمد و گفت ها چه دیدید؟ تعریف کنید ببینم به اصغر گفتم: دشمن در اطراف طاهریه نیروی زیادی مستقر کرده است. اصغر با تعجب و حالت استفهامی گفت: نه! جدی می گویی! - بله جدی می‌گویم. سپاه خالی از نیرو بود. به اصغر گفتم پس بچه ها کجا هستند. اصغر گفت: همه ی نیروها را به سوسنگرد فرستادم و تنها خودم منتظر بازگشتن شما شدم. بعد اضافه کرد: - خبر رسیده که دشمن از ناحیه بستان و کرخه به طرف سوسنگرد لشکر کشیده و قصد دارد دوباره سوسنگرد را اشغال کند. معلوم شد نیروهایی که ما در حوالی روستای طاهریه شناسایی کرده بودیم نیروهای پشتیبانی دشمن بوده‌اند. دشمن روی کرخه پل زده (همان پلی که ما می‌خواستیم آن را منفجر کنیم) با عبور از روستای خویش‌نیس به سوی سوسنگرد در حال حرکت است و بچه های سپاه هویزه نیز برای درگیری با دشمن و دفاع از سوسنگرد به آنجا رفته اند. بعدها فهمیدیم که عراقی‌ها تا یک کیلومتری سوسنگرد پیشروی و در آنجا برای حمله نهایی به شهر و اشغال آن به طور موقت توقف کرده اند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🍂 شما در خصوص کتاب خاطرات سردار شهید محمد حسن نظر نژاد ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ◍ درود بر روح پاک شهدا و تمام افتخار آفرینان واقعی که جان وجسم خودرا را فدای کشور خود کردندمحسن رضایی؛ فرمانده کل پیشین سپاه پاسداران در جنگ ایران و عراق با دریافت ۳ نشان طلایی، رکورددار دریافت بیشترین نشان فتح ۱ است. پس از او به ترتیب سید یحیی رحیم‌صفوی (۲ نشان طلایی و ۱ نقره‌ای)، حسین حسنی سعدی (۲ طلایی و ۱ نقره‌ای)،شهید  علی صیاد شیرازی (۲ طلایی)، علی شمخانی (۱ طلایی و ۲ نقره‌ای) وشهید حاج  قاسم سلیمانی (۱ طلایی و ۲ نقره‌ای) بیشترین نشان فتح را دریافت کرده‌اند. اکبر هاشمی رفسنجانی (۱ مدال طلایی) و حسن روحانی (۱ مدال نقره‌ای) از جمله معدود غیرنظامیان دریافت‌کننده این نشان می‌باشند ازبین این اشخاص می توان گفت که آنها زحمات زیادی درجنگ کشیدند وحقشان بود مدال فتح بگیرند اما شیخ حسن روحانی که بنا به گفته خودش در زمان جنگ تحمیلی یعنی ۸ سال دفاع مقدس فقط یک روز تشریف آوردند اهواز فورا با هواپیما هم برگشت مدال فتح گرفت به نظر مخاطبان، شهید نظر نژاد که از قبل از انقلاب تا سال ۵۸ و از ۵۹ تا پایان جنگ در میدان نبرد حضور فعال داشت حقش صدها مدال افتخار نبود ؟ ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ◍ حسین: کتاب بابا نظر رو من قبلا دومرتبه کامل خوانده بودم ، اما بازهم خواندم ووهر بار برایم تازگی دارد ، کتاب‌های دفاع مقدس وقتی می‌خوانیم، صحنه های دفاع مقدس در ذهن مان تداعی می‌شود، مثل این است که دوباره برمیگردیم به آن روزهای حماسه و ایثار ، به آن روزهای خوب خدا و دوباره با شهیدان عزیزی که مردانه جنگیدند ، همراه می‌شویم، شهید عزیزنظر نژاد هم یکی از آن فرماندهان عزیز و دلاور دفاع مقدس است گرچه بنظرم هنوز بخش هایی از کتاب مونده ، نحوه شهادت این سردار عزیزودلاور بیان نشد ، امیدواریم خدا حق شهیدان را برما حلال کند ... ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ◍ خوش‌به‌حال...: سلام علیکم رحمت ورضوان خدا بر روح پرفتوح امام راحل وشهدای گرانقدر.چه پیروز مردانی رو راهی جبهه ها کرد چه خوش درخشیدن وچه خوش رهسپار شدن به آرزوی دیرینه خودرسیدن ان شاءالله مارو هم شب های جمعه درمحضر اباعبدالله فراموش نکنند . زندگی شهیدبابانظر بسیار دوست داشتنی تحریر و تدوین شده بود باسپاس فراوان ازهمه اونایی که زحمت کشیدن ، انصافا کانالی شهدایی مفید وسازنده باآرزوی موفقیت درادامه با خاطراتی جدیدی و آموزنده. یاعلی ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ◍ صادق حیدری راده: سلام قصه پر ماجرای بابا نظر باید در کتاب های درسی دانش آموزان و دانشجویان آورد بجای داستان پطرس متاسفانه هنرمندان ما در طول تاریخ دفاع مقدس نتوانستند از جانفشانی و ایثار رزمندگان فیلمی در خور و شایسته تدوین کنند باید نسل جوان بفهمد که رزمندگان ساعتها وقت خود را برای شناسایی یک مسیر در آب و بصورت استتار می‌گذراندند باید این نسل جوان بفهمد که اگر امروز راحت در دانشگاه درس می خواند و به سفر و تفریح می رود بخاطر شب زنده داری جوان رزمنده ای است که در کوه های سربه فلک کشیده کردستان و گرمای سوزان پنجاه درجه گرمای هولناک بستان و شلمچه بوده خیلی از رزمندگان لذات دنیا را برای استقلال نظام مقدس جمهوری اسلامی ترک کردند خدا رحمتش کنه و همراه بقیه شهدا با امام حسین علیه السلام محشور شوند دست شما درد نکنه که چنین خالصانه زحمت می کشید ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ◍ ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ◍ ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
🍂 راضی باش! همسر شهيد محمد رضا نظافت ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ این پا و آن پا می‌کرد، انگار سردرگم بود. تازه جراحاتش خوب شده بود. تا اینکه بالاخره لب به سخن باز کرد و گفت: «نمی‌دانم کجاى کارم لنگ می‌زند، حتما باید نقصى داشته باشم که شهید نمی‌شوم، نکند شما راضى نیستی.» آن روز به هر زحمتى بود از زیر بار جواب سوالش فرار کردم. دوباره موقع رفتن به منطقه بود؛ زمان خداحافظى به من گفت: «دعا کن شهید بشم، ناراضى هم نباش!» این حرف محمدرضا خیلى بر من اثر کرد؛ نمی‌توانستم دلم را راضى کنم و شهادتش را بخواهم، اما گفتم: «خدایا هرچه که صلاح است براى او مقدر کن.» ... و برای همیشه رفت. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 عظمت در نگاه کسی است که نگاهش را کنترل می‌کند . شهید ابراهیم هادی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 🔻 یادش بخیر تدارکات و آقا حمید ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ در ایامی که در چزابه بودیم، حواسمان به دو جانور خطرناک بود. یکی گرازهای وحشی منطقه که در جاهای مردابی و کثیف سکونت داشتند و دیگری هم مارهایی 🐍که در خشکی خیلی خطرناک می شدند. آقا حمید هم که سنگرش کنار سنگر ما بود و انبوه ریخت و پاش های تدارکاتی و تغذیه و. .. که خود حکایت دیگری بود. توصیه و دعوای همیشگی ما با ایشان، تمیز نگهداشتن اطراف سنگر بود و جلوگیری از جمع شدن جک و جونورهان مختلف. هرچند این کار با توجه به حجم کارها آسان نبود. اون روز بعد از ناهار  که طبق معمول غذا توزیع شد و دیگ غذا که هنوز مقداری خورشت قیمه در آن مانده بود در جلو راهرو داخل سنگر گذاشته شده بود تا مصرف شود. حاج حمید هنوز درب سنگر مشغول کارها بود که با حمله یک فروند گراز 🐗 زبان نفهم مواجه شد و بی‌هوا به دنبالش افتاد. آقا حمید که بشدت هول شده بود به داخل سنگر فرار کرد و ناخواسته به درون دیگ باقیمانده خورشت افتاد و با فریاد او تازه متوجه‌ او شدیم و به‌طرفش دویدیم و گراز را فراری دادیم. آن ماموریت با این سوژه ناب، حسابی سربه‌سر آقا حمید گذاشتیم و نفهمیدیم کی ماموریت تمام شد.😂 از سلسله خاطرات من و حمید 😂 ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نماهنگ جبهه مقاومت با صدای حاج صادق آهنگران ‌‌‍‌‎‌┄═◍ ◍⃟🔸•◇ ◍═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ والله... بالله... تالله ‌‌‍‌ نحن امت رسول الله نحن شیعه ولی الله نحن حزب الله ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 « » «قسمت اول» راوی: دکتر مسعود آیرم جانباز حادثه °°°°°°° چهارم آبان ماه سال ۱۳۶۲ بود. کلاس اول راهنمایی بودم. آن روز نوبت ما عصر بود. طبق روال هر روز به همراه برادرم عبدالرضا و پسر عمویم حمدالله و هم محله‌ای هایم منصور شمس و محسن رسولان و امیر باصره و احمد حاجوی و مجید ابدالی به مدرسه می‌رفتیم. در بین راه مثل دیگر بچه ها شلوغ کاری می‌کردیم. گاهی هم لافی می‌زدیم و از سلاح‌هایی که اصلاً ندیده بودیم صحبت می‌کردیم. اطلاعات‌مون رو به رخ هم می‌کشیدیم. یکی می‌گفت: _ من می‌تونم تیربار گرینُف رو سه سوته باز و بسته کنم و باهاش تیراندازی کنم. یکی دیگه می‌گفت: _ من توی مسجد محل آموزش همه اسلحه‌ها رو دیدم و می‌تونم تفنگ کلاشینکوف رو با چشم بسته باز و بسته کنم. یکی دیگه پُز می‌داد و می‌گفت: _ من به همراه پایگاه مسجد با اسلحه کلاش تیراندازی کردم. خلاصه هرکدام‌مان بُلُوفی می‌زدیم و اطلاعات‌مان را به رخ همدیگر می‌کشیدیم. در آن روزها بهبهان هم مانند دیگر شهرهای خوزستان مورد حمله موشکی صدام قرار می‌گرفت. ما هم در نوع موشکها و محل اصابتشان بحث می‌کردیم. گفتم: _ بچه ها شنیدین صدام توی کوچه‌های شش متری دزفول موشک دوازده متری زده و خیلی مردم شهید شدن؟ معلوم نیست صدام واقعاً با هدف، موشک به شهرها میزنه یا الکی میزنه و هرجا بخوره براش فرقی نمیکنه؟ چون موشک‌های قبلی رو هم که به بهبهان زده توی خونه‌های مسکونی خورد؟ یکی از بچه‌ها گفت: _ بابا الکی شلیک می‌کنه. هدفش فقط ترسوندن مردمه و می‌خواد رعب و وحشت توی مردم ایجاد کنه تا بر علیه دولت بلند بشن و از حکومت بخوان که جنگ رو تموم کنه. چون دیگه فهمیدند که نمیتونن به هدفی که داشتن برسن. دوست دیگری گفت: _ صدام هر وقت از رزمنده‌ها شکست می‌خوره تلافیش رو سر مردم بی دفاع درمیاره و به شهرها موشک میزنه. تا داغ دلش رو از شکستش خالی کنه. بحث که داغ شد، گفتم: ✍ حسن تقی زاده بهبهانی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 السلام علیک یا حسین بن علی (ع) سجده بر خاک تو شایسته بود وقت نماز ای که از خون جبینت به جبین آب وضوست ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 پاییـ🍂ــز را هم عاشق خود کردید و رفتید بعد از شما از چشم درختان مسیر شما همچنان برگ می‌ ریزد ..! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گزارش به خاک هویزه ۲۶ خاطرات یونس شریفی قاسم یاحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 فکر می‌کنم روز ۲۲ آبان سال ۱۳۵۹ بود، بلافاصله من، اصغر، رضا پیرزاده و غفار درویشی سوار ماشین سپاه پاسداران هویزه شدیم و بـه طرف سوسنگرد به راه افتادیم. قاسم نیسی هم با یک نفر تنها در مقـر هویزه ماند. به آنها مأموریت داده شده بود تا انبار سپاه را که پر از اسلحه بود میان مردم تقسیم بکنند تا اگر دشمن خواست از سوسنگرد به هویزه یورش برد، مردم بتوانند از شهرشان دفاع بکنند. اغلب اسلحه ها ام یک بود. دم دم های غروب بود که به سوسنگرد رسیدیم. سوسنگرد یک تکه آتش بود و دشمن برعکس بار اول، شهر را زیر آتش گلوله های توپ و خمپاره و تانک قرار داده بود. جای جای شهر در حال سوختن بود. لحظه به لحظه گلوله های توپ و خمپاره روی خانه های مردم بی دفاع می افتاد و عده ای از زن و مرد سوسنگردی را تکه تکه می کرد. صدای جیغ و فریاد با صدای گلوله های منفجر شده در هم آمیخته بود. منظره وحشتناکی ایجاد شده بود. از همه جای شهر صدای رگبار مسلسل و تیر به گوش می‌رسید. مقر سپاه سوسنگرد کنار حوزه علمیه و سالن تربیت بدنی فعلی قرار داشت. بلبشوی خاصی حاکم بود. از اهواز و جاهای دیگر عده ای نیروی کمکی به سپاه سوسنگرد آمده بودند. آن موقع فرمانده سپاه سوسنگرد برادری به نام صادق کرمانشاهی بود. مـا که تازه از هویزه رسیده بودیم خود را به این برادر معرفی کردیم. دشمن در ۵۰۰ متری منطقه مشروطه سوسنگرد ایستاده بود و خود را برای حمله نهایی به شهر آماده می کرد. در سالن سپاه نماز مغرب و عشایمان را خواندیم. سپس چند تکه نان خشک پیدا کردیم و به عنوان شام خوردیم. منتظر بودیم دشمن کی و چه موقع حمله نهایی اش را به شهر آغاز می کند. حدس می زدیم دشمن صبح فردا این کار را انجام دهد، اما ممکن بود شبیخون هم بزند. حالت کسی را داشتیم که منتظر است هر آن نارنجکی که ضامنش را کشیده منفجر شود. در دلم آشوب بود و دلهره خاصی داشتم. صدای انفجار توپ و خمپاره لحظه ای قطع نمی‌شد عده ای از مردم بی پناه شهر همان شبانه با پاهای برهنه و تن مجروح و رنجور در حال ترک شهر بودند. گریه کودکان به گوش می‌رسید. شهر به طور کامل حالت جنگ زده به خود گرفته بود. عده ای از بچه های سپاه در آن هیر و ویر از فرط خستگی سر، روی زمین گذاشتند و خوابیدند. مــن و اصغر نيز گوشه ای نشستیم. آنقدر ناراحت بودیم که خـواب بـه چشمانمان نمی آمد. صدای شلیک گلوله های توپ و خمپاره را به خوبی می شنیدیم. چند لحظه بعد گلوله ها می افتادند و خانه ای را به هوا می برد و یا آسفالت خیابانی را تکه تکه می‌کرد. همه شهر در حال سوختن در آتش خشم و انتقام عراقیها بود. از صدای شلیک توپها فهمیدیم عراقی ها شبانه شهر را به طور کامل به محاصره خود در آورده اند. ما به دستور برادر شمخانی، سپاه هویزه را خالی کرده بودیم و همه توان و نیرو هایمان را به سوسنگرد آورده بودیم. می دانستیم اگر سوسنگرد سقوط کند و توسط دشمن اشغال شود، سقوط هویزه نیز که در پانزده کیلومتری سوسنگرد قرار دارد، حتمی است. دفاع از سوسنگرد یعنی دفاع از هویزه. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🍂 شهید غفار درویشی مدافع دشت آزادگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 السلام علیک یا صاحب الزمان (عج) درد دلی با معشوق عالم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂