eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 طنز جبهه زنبور منصوربابایی ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ منو رحمت الله با هم تو جبهه جنوب خط یک بعنوان راننده اعزام شدیم. پس از چهل روز قصد اهواز کردیم و با تویوتایی که تحویل من بود اومدیم شهر. رحمت الله زن داشت و می‌خواست به اصفهان زنگ بزند و خبر سلامتی بدهد. به مخابرات اهواز رفتیم تا از باجه های عمومی استفاده کنیم. چشمتون روز بد نبینه، آنقدر شلوغ بود که این پا اون پا کردیم که برویم یا بمانیم. بالاخره برای ثبت نام در لیست انتظار جلو رفتیم. مسئول مخابرات از رحمت خواست تا فامیلش رو بگه. اونم گفت زنبور مخابراتیه چند بار سئوال کرد آقا فامیلی تون؟ رحمت هم هر با می گفت "زنبور" طرف که فکر می کرد داریم سربسرش میذاریم ترش کرد و با لهجه خودش گفت،(مگه مو مسخره تونوم! چرا اذیت می‌کنید خو؟) بعد گفت اگه راست می‌گید کارت شناسایی نشون بده. یه دفعه من پریدم جلو و گفتم اگه راستشو گفته بودیم چی؟ طرفم گفت هر دوی شما رو خارج از نوبت راه می ندازم. همه رزمنده ها گوش و چشم تیز کرده بودن تا ببینند کی درست میگه. آره "رحمت الله زنبور" باعث خنده بانشاطی توی مخابرات اهواز شد و هرموقع به مخابرات می رفتیم و اون برادر مخابراتی سرکار بود باخنده بعداز دیدنمون توی بلندگو صدا میزد آقای زنبور..... آقای زنبور کابین ......😂 ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻  هنگ سوم | ۱۳ خاطرات اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 آنروز غذایی به ما ندادند در حالیکه تامین آب و غذای ما جزء وظایف آنها بود، اما آنها این گونه با ما برخورد کردند. تنها جرممان این بود که سرباز پزشک بودیم و نه افسر پزشک، تصمیم گرفتیم برای فرار از دست آنان هیچ فرصتی را از دست ندهیم. حدود یک ربع بعد، بیسیم چی تانک فرمانده تیپ که براثر اصابت ترکش به دست راستش مجروح شده بود، با یک جیپ از گرد راه رسید. پس از پرس وجو معلوم شد تانک فرمانده تیپ در جنوب اهواز و داخل جنگل اطراف شهر مورد اصابت گلوله آرپی جی انقلاب اسلامی قرار گرفته است. از شنیدن این خبر، یکه خوردم. آیا واقعاً نیروهای ما وارد جنوب شهر اهواز شده و بر آن اشراف پیدا کرده بودند؟ آنچه را که می شنیدم باور نکردم. از فرصت استفاده کرده، با کمک دکتر نعیم، استوار مجروح را برداشته و به سمت نشوه فرار کردیم. در آنجا موضوع را به اطلاع فرمانده رساندم. او گفت: «همین جا بمانید و برنگردید.» روز بعد دکتر نعیم به اتفاق دوستانش، دو خلبان اسیر ایرانی را به قرارگاه لشکر پنجم در بصره آورد. دکتر «نعیم» قضیه اسرا را این گونه برایم شرح داد: روز ۲۸ سپتامبر ۱/۱۹۸۰ مهر ۱۳۵۹ یک فروند هواپیمای «فانتوم» سقوط کرد و دو خلبان آن که یکی سروان و دیگری ستوان یکم بودند به اسارت در آمدند. فرمانده قرارگاه، ما را مامور مراقبت از ایشان کرد. آن دو از روحیه بسیار خوبی برخوردار بودند. به آنها آب و غذا تعارف کردم ولی نپذیرفتند. قدری با آنها به زبان انگلیسی صحبت کردم. متعجب شده و گفتند آیا سرباز عراقی به این سلیسی انگلیسی صحبت می‌کند؟ در جواب گفتم من پزشک هستم. پرسیدند: «پس چرا با ما مبارزه می‌کنی؟ جایی که الان شما ایستاده اید، خاک سرزمین ماست.» به آنها گفتم: اجازه بدهید برایتان بگویم. من یک پزشک سرباز هستم و به این جنگ اعتقادی ندارم از حزب بعث متنفرم و امام را دوست دارم ولی چاره ای جز شرکت در این جنگ ندارم و از این بابت از شما و ملت مسلمان ایران معذرت می‌خواهم.» پس از این گفتگو قلبهایشان آرام گرفت و شروع به خوردن غذا و آب کردند. سپس به ما دستور دادند آنها را به قرارگاه لشکر ۵ منقل کنیم. در طول راه مورد آزار و اذیت قرار نگرفتند اما راننده آمبولانس ما استوار «رحیم شاسوار» - کردی بود ساکن سلیمانیه - کفشها و دستکش‌هایشان را دزدید و ما از ترس اطلاعات ارتش او را مورد نکوهش قرار ندادیم. • علائم حقیقی درگیری پس از مراجعت به نشوه با یگانهای نظامی که در حمله این محور شرکت داشتند و با عبور از جاده نشوه، کوشک، طلائیه، جفیر، پادگان حمید، و جاده اهواز خرمشهر به طرف اهواز پیشروی کرده بودند آشنا شدم. نیروهای این محور وارد ۱۶ کیلومتری جنوب اهواز شده و در داخل جنگلی که در جنوب شهر واقع شده است، استقرار یافته بودند. این یگانها عبارت بودند از تیپ بیستم مکانیزه متشکل از سه هنگ پیاده موتوری، گردان تانک هنگ سوم، تیپ هشتم مکانیزه، گردان تانک مقداد از تیپ ٦ زرهی، گردان تانک الحسین از همین تیپ، چند گروهان پشتیبانی از واحد مهندسی ارتش، پدافند هوایی و پدافند زرهی تحت پشتیبانی دو توپخانه سنگین گردان ١٢ و ٣٦ و تیپ مکانیزه به عنوان یک نیروی ذخیره. من از اهداف و ماموریت این نیروهایک سال بعد یعنی در آوریل آگاه شدم. در آن تاریخ با فرمانده تیپ بیستم ۱۹۸۱ / فروردین ۱۳۹۰ سرهنگ ستاد عبدالمنعم سلیمان در ضیافت ناهاری که در واحد سیار پزشکی ۱۱ تهیه شده بود ملاقات کردم. او ضمن اشاره به نبردهای شوش و دزفول گفت: ماموریت نیروهای ما قطع جاده اهواز - خرمشهر و محاصره اهواز از جنوب این شهر می‌باشد تا لشکر ۹ زرهی که با عبور از جاده تنگه چذابه ، بستان سوسنگرد، حمیدیه، به سمت شمال اهواز پیشروی می‌کردند بتواند به راحتی حمله ای را از شمال این شهر آغاز و استان خوزستان را از دیگر استانهای ایران جدا کنند. ناگفته نماند که کار این سرهنگ در دانشکده افسری، تدریس بود. بالاخره نیروهای محور ما موفق شدند جاده اهواز خرمشهر را قطع کنند و اهواز را از ضلع جنوبی به محاصره در آورند، ولی به دلیل مقاومت دلیرانه اهالی منطقه حمیدیه و سوسنگرد و پشتیبانی نیروهای پاسداران از آنها، نتوانستند به شمال اهواز دسترسی پیدا کنند و چون قادر به اشغال شهر سوسنگرد نشدند پس از تحمل خسارات جانی و مالی بالاجبار به خارج از شهر عقب نشینی کرده و در مواضع دفاعی خودشان مستقر شدند.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
جالبه، این خاطرات ، با خاطرات صبح یک قرابت نزدیکی پیدا کرده.
جریان حمله دشمن به سوسنگرد و بستان و هویزه از نگاه یک نیروی دشمن و مقاومت مردمی در همان زمان و مکان، از زبان یک نیروی جبهه اسلام
آن طرف دکتر الحسینی و این طرف حاج یونس شریفی
23.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نواهای ماندگار 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران شعر: مرحوم حاج حبیب الله معلمی بخشی از نوحه: باید گذشتن از دنیا به آسانی باید مهیا شد از بهر قربانی اجرا در مقر لشکر ۳۱ عاشورا زمستان ۱۳۶۳        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 این نسلِ ناب پشتش به خویش رویش به قبله اهل معامله با حق اهل فتوت و ایثار اهل قبیله ثارالله است... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گزارش به خاک هویزه ۴۳ خاطرات یونس شریفی قاسم یاحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 حسين مرا به عنوان مسؤول عملیات سپاه هویزه منصوب کرد و کار شناسایی دشمن به من و سیدرحیم محول شد. گاهی هم خودش با ما به شناسایی ها می‌آمد و از نزدیک محل استقرار دشمن را شناسایی می کرد. یک روز که من و احمد خمینی ( با فرزند امام خمینی اشتباه نشود) و علم الهدی برای شناسایی به منطقه ای در حوالی مرز رفته بودیم، متوجه شدم سید حسین دارد زیر لب چیزهایی زمزمه می کند. احمد کنارش راه می رفت به او گفتم چه می،‌گوید؟ احمد گفت: می گوید، خدایا چند نسل باید بگذرد تا مادری مثل مادر شهید اصغر گندمکار بتواند چنین فرزندی را به دنیا بیاورد! از تعریف علم الهدی در شگفت ماندم و فهمیدم که من هنوز اصغر را نشناخته ام. علم الهدی او را درست تر از من شناخته بود و از او تعریف می کرد. سید حسین همیشه قرآن کوچکی همراه داشت که زیر فانسقه اش می گذاشت و هر جا کمترین فرصتی به دست می آورد، قرآن می خواند. به دلیل هجوم دشمن به سوسنگرد بسیاری از خانواده های هویزه ای خانه و کاشانه خود را رها کرده و به اطراف هویزه کوچ کرده بودند. هویزه به آن شلوغی خیلی کم رفت و آمد شده بود و در کوچه هایش کسی دیده نمی شد. هویزه مثل شهر ارواح بود. برخی از خانواده ها نیز روزها از شهر خارج می شدند و شب ها به خانه های خود باز می گشتند. جمعیت شهر به شدت کاهش پیدا کرده بود. عراقی ها مرتب هویزه را با توپخانه مورد هدف قرار می دادند و می زدند. همین امر باعث شده بود تا شهر ناامن شود و کسی جرأت ماندن را نداشته باشد. با همه اینها حسین طوری با نظم و مقررات رفتار می کرد که گویی در تهران هستیم و او فرمانده سپاه پاسداران تهران است، نه شهر جنگ زده و خالی از سکنه هویزه. کاملاً عادی رفتار می کرد. انگار نه انگار که دشمن در پنج شش کیلومتری هویزه در کمین است و با یک خیز کوتاه می‌تواند شهر را به اشغال خود درآورند. حسین عادت داشت که همه برنامه‌های سپاه را در مواقع صلح و آرامش در آن اوضاع جنگی در هویزه پیاده کند. وقار و روحیه اش برای ما خیلی جالب بود. مثلاً ما موظف بودیم که صبح مراسم صبحگاهی داشته باشیم و و یا برای تقویت جسمانی مان، ورزش صبحگاهی بکنیم. حسین اگر چه جثه کوچکی داشت اما بسیار فرز و چابک بود و در دوهای صبحگاهی از همه ما جلوتر حرکت می کرد و هیچگاه هم کم که نمی آورد. ما حدود ۵۰ نفر پاسدار در سپاه هویزه بودیم، سی نفرمان بومی بودند و مابقی از اهواز و یا جاهای دیگر آمده بودند. علاوه بـر اینها، ما فرد نازنینی نیز در میان خودمان داشتیم که آقای حسن قدوسی فرزند شهید قدوسی و نوه علامه سید محمد حسین طباطبایی فیلسوف معروف و نویسنده تفسیر مشهور الميزان بود. حسن آقا از دوستان سید حسین بود که در دانشگاه مشهد و در ایام تحصیل با هم دوست شده بودند. او مثل حسین از دانشجویان پیرو امام بود که به هویزه آمده بودند. وی دانشجوی رشته تاریخ در دانشگاه فردوسی مشهد بود. پسر بسیار متواضعی بود و بعضاً کارهایی می کرد که مثلاً شخص من حاضر به انجامش نبودم. همچنین یک دانشجوی دیگری در میان ما بود که سید محمد علی حکیم نام داشت و دانشجوی پزشکی بود. او بچه اهواز بود. اخوی سید علی علم الهدی خواهر حکیم را به زنی گرفته بود. ما تا قبل از حسین فقط تفنگ و آرپی جی داشتیم و حسین مین هم برایمان آورد و به ما آموزش مین کاشتن در خطوط دشمن را یاد داد. روزی سید حسین به من گفت: - کسی را می خواهم که منطقه را مثل کف دستش بشناسد و بتواند به عنوان راهنما ما را در شناسایی ها همراهی کند. من موضوع را به سید رحیم موسوی گفتم و او رفت یک کشاورز را به نام حسن بوعذار که حتی سواد خواندن و نوشتن هم نداشت آورد و به سید حسین معرفی کرد. حسن بوعذار در همان برخورد اول از انسانیت سید حسین خوشش آمد و یکی از افراد شاخص ما در شناسایی شد. حسن در عملیات طریق القدس به شهادت رسید. از دیگر نیروهای خوب ما شیخ شویش بوعذار بود که بار اولی که عراقی‌ها هویزه را محاصره کرده بودند او در خانه اش مانده بود و تانکهای عراقی به دم خانه اش آمده خواستند دستگیرش کنند. جالب آنکه خودش دم در رفته بود و به عراقی ها گفته بود که: کسی که دنبالش می‌گردید چند دقیقه قبل از خانه فرار کرده و دیگر اینجا نیست. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 نوشتم تا بماند از روزنوشت های آیت الله جمی امام جمعه فقید آبادان •┈┈••✾•✾••┈┈• ۵۹/۸/۲۱ ساعت ۷:۳۰ آقای رشیدیان به اتفاق آقای صفاتی آمدند و خبر دادند که در جبهه فیاضی پیروزی چشمگیری نصیب رزمندگان ما شده و در قسمتی دیگر تعداد زیادی مهمات جنگی و خودرو از دشمن به جا مانده که نصیب ارتش اسلام شده و مژده دادند که آثار پیروزی دارد ظاهر می شود. آقایان رشیدیان و صفاتی رفتند و حالا می خواهیم خود را آماده رفتن [به] رادیو کنیم و امروز قصدم [سخن گفتن از] حربن یزد ریاحی و توبه و فداکاری اوست و در حاشیه اش کلمه هایی خطاب به ارتش عراق دیگر به فکر شست و شوی بدن خودم هستم که شاید بیش از یک هفته است آب ندیده و با حادثه دیروز مسجد قدس و آن همه گرد و غبار که بر سرم ریخت، که الآن نیاز شدیدتر احساس می شود. تلفنی به بچه های رادیو کردم. معلوم شد آنجا به اندازه شست وشویی آب یافت می شود. ساعت قریب ده به رادیو رفتیم. اول شست و شویی کردم و بعد بچه ها فنجان چای آوردند و سپس به استودیو رفته در رابطه با تاریخ عاشورا درباره ځر چند کلمه ای صحبت کردم. •┈┈••✾•✾••┈┈• ۵۹/۸/۲۱ امروز چهارم محرم است و در سراسر آبادان این تنها جلسه ای است که به عنوان جلسه عزای حسینی منعقد شده است. عده ای جمع بودند که نوع رزمندگان جبهه ها بودند که ساعت استراحتشان بود. چند کلمه ای در رابطه با کربلا و عاشورا صحبت کردم. و ظهر به منزل آمدیم. مثل روز گذشته نماز را در منزل خواندیم و ناهار بچه ها رفتند از مسجد قدس آوردند. عصر در منزل ماندم. محمود و مرتضی رفتند به منزل مرحوم رسول سری بزنند. معلوم شد شبانه به منزل دستبرد زده اند و مقداری پول در منزل بوده که برده اند و اوضاع چنین است که بعضیها با آن وضع در خون خود می غلتند و به شهادت می رسند و خانه هایشان بلاصاحب می ماند و در این بین فرصت طلبانی هستند که در کمین نشسته و برای غارت به خانه های این شهیدان دست برد می زنند. به راستی بشر، این جنس دو پا چقدر با هم متضاد شده و از هم فاصله می گیرند؛ یکی چنان و دیگری چنین. امروز نتوانستم به رادیو بروم که صبح تا قبل از ظهر در خانه و مجلس برادران بازاری گذشت و عصر هم حال مساعدی برای رفتن نیافتم. شب هم تا ساعت ۹ بیدار [و] به روال گذشته به اخبار گوش دادیم و خوابیدیم. معلوم شد اطراف فیاضی درگیری شدید است که صدای شلیک مسلسل متوالی می آید. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂