🍂
🔻 هنگ سوم | ۵۳
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 ▪︎ رویداهای تابستان
در سه ماهه آن تابستان داغ و پر حرارت اتفاقات کوچک و بزرگی در آن نقطه از جبهه رخ داد که من در اینجا به طور گذرا به برخی از آنها اشاره میکنم.
تابستان سال ۱۹۸۱ / ۱۳۶۰ به منزله فصل استراحت برای نیروهای ایرانی در محل استقرار تیپ ما بود. عمده فعالیتهای جنگی، در اجرای آتش متقابل، عملیات گشتی رزمی - شناسایی و ایجاد کمین خلاصه میشد. با وجود این که طرف ایرانی حالت سستی و رخوت به خود گرفته بود اما نیروهای ما پس از به کار بستن همه تدابیر دفاعی، در آماده باش کامل بسر میبردند.
هنگ ما فعالیت خود را در اعزام گروههای گشتی رزمی - شناسایی و به روستای کوهه که مشرف بر مواضع ما بود، زدن کمینهای شبانه در منطقه ممنوعه و حملات توپخانه به سمت مواضع نیروهای ایرانی، متمرکز کرده بود. اضافه میکنم که ۶ قبضه توپ ۱۲۲ میلی متری به هنگ ما پوشش میداد و در طول روز به سمت مواضع ایرانیها اجرای آتش میکرد. اما فعالیت نیروهای ایرانی منحصر به پرتاب مداوم خمپاره ها و شلیک توپخانه سنگین به طور پراکنده و عملیات تکتیراندازی بود. واحد سیار پزشکی در فاصله ۲۰۰ متری پشت قرارگاه هنگ واقع شده بود. من صبح زود از خواب برمی خاستم و پس از مدتی ورزش صبحگاهی و استحمام به مداوای بیماران می پرداختم. سپس در کنار معاون هنگ صبحانه میخوردم و مجدداً به واحد سیار برمی گشتم و در انتظار ورود بیمار و یا مجروح مینشستم. معمولاً ناهار را با معاون هنگ و شام را با فرمانده هنگ میخوردم. برخی از روزها که حملات توپخانه متوقف میشد از گروهانهای خط مقدم دیدن می کردم و به وسیله دوربین
منطقه ممنوعه را زیر نظر می گرفتم.
سرهنگ دوم «عبدالکریم حمود» فرمانده هنگ ما معمولاً با فرماندهان لشکر و تیپ نشست و برخاست داشت و همین امر موجب شده بود که وضعیت هنگ ما بهبود یابد. بی جهت نبود که ما از شرکت در بسیاری از عملیاتهای جنگی معاف میشدیم. در اینجا به برخی از حوادث و رخدادهایی که شاهد و ناظر آنها بودم اشاره میکنم.
۱ - ولیمه ها
تثبیت موقعیت یگان ما و عدم قصد ایرانیها برای شروع حمله به علت شرایط سیاسی داخلی موجب برقراری امنیت و آرامشی نسبی در منطقه بود. به همین مناسبت فرمانده هنگ ولیمه های باشکوهی ترتیب میداد و فرماندهان لشکر و تیپ و افسران عالیرتبه دیگر واحدها را که در مجاورت ما مستقر بودند برای شرکت در این ولیمه ها دعوت می کرد. ما هر دو هفته یک بار سوری ترتیب میدادیم. البته فرمانده هنگ حتی یک فلس هم از جیب خود خرج نمی کرد بلکه مخارج این ولیمه ها از جیب سربازان بیچاره تامین میشد زیرا در هنگ ما یک فروشگاه سیار وجود داشت که سود آن مستقیماً به بودجه هنگ که تحت اختیار فرمانده بود بر می گشت. بنابراین پول و آشپز ماهر مهیا بود و استوار «عبد خلف» نیز در تهیه غذاها به ویژه بره بریان ید طولایی داشت. ناگفته نماند که آنها بره را به قیمت ناچیزی - ۵ دینار - از ساکنین روستاهای عرب اطراف شهر هویزه می خریدند. با این حساب تمامی مقدمات ولیمه فراهم بود. میماند دهنهای باز که آن هم از حد شمار خارج بود. روزی از کثرت این ولیمه ها به فرمانده هنگ شکایت کردم. او با لبخند پاسخ داد: دکتر! ظاهراً هنوز نمیدانی چگونه باید در ارتش زندگی کرد. ما نیاز مبرمی به این ولیمه ها داریم چرا که مشکلات ما را حل و نیازهایمان را برآورده میکند. یعنی روابط دوستانه با فرماندهان و افسران بلند پایه را تحکیم میبخشد. ما با برقراری این روابط از آن بهره می بریم، بدون این که بهایی بپردازیم.
پرسیدم: «فایده آن چیست؟» در جواب گفت: کمترین فایده این است که هنگ ما از شرکت در ماموریتهای دشوار معاف میشود، از مواضع دفاعی امنی برخوردار میگردد و بالاتر از همه نیازهایش تامین میشود.»
با گذشت زمان صحت نظریه فرمانده هنگ به اثبات رسید و ما از شرکت در ماموریتهای دشوار معاف شدیم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۵۴
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 - جيش الشعبی: این همان نیروهای مردمی است که در دهه هفتاد توسط بعثی ها ایجاد گردید که وظیفه اصلیشان در حفظ موجودیت رژیم حاکم خلاصه میشد. این نیروها اوایل جنگ در مناطق مرزی، پشت سر واحدهای نظامی مستقر در خطوط مقدم به ویژه در پاسگاه های مرزی ایران استقرار می یافتند. در اوایل ژوئن ۱۹۸۱ نیمه های خرداد ۱۳۹۰ جمعی از این نیروها به مدت محدود در خطوط مقدم فعالانه شرکت کردند. اولین گروه از نیروهای جیش الشعبی از ناحیه آل بدیر بودند که به فرماندهی مدیر یک دبیرستان اوایل همین ماه به محل استقرار هنگ ما قدم گذاشتند. این گروه از عده ای دانش آموز، معلم و استاد تشکیل یافته بود. از آنجایی که جیش الشعبی مجموعه ای از غیر نظامیانی بود که به طور سطحی و فشرده با کاربرد سلاحهای سبک آشنا میشدند، از نظر رزمی در سطحی بسیار پایین قرار داشتند. مضافاً به اینکه پرسنل ارتش آنها را بازوی مسلح حزب به حساب آورده و بدیده نفرت به آنان نگاه می کردند. این عوامل موجب میگردید که جیش الشعبی از توان رزمی قابل توجهی برخوردار نگردند و تجربه جنگی مطلوبی نداشته باشند. در نتیجه نیروهای آنان در حین عملیات خسارات سنگینی متحمل می شدند. جيش الشعبی های ناحیه آل بدیر از ۱۵۰ نفر تشکیل یافته بودند. فرمانده هنگ ما آنها را در خطرناکترین نقطه جبهه که در طول شبانه روز در برد توپخانه و واحدهای تک تیرانداز ایران قرار داشت، مستقر کرد. به همین دلیل هر روز در حین ساختن سنگرها دو ـ سه نفر از آنان و چند نفر دیگر جراحات شدیدی بر میداشتند. این در حالی بود که در دو ماه گذشته حتی یک سرباز از هنگ ما کشته نشده بود.
آنها طی یک هفته اقامت در جبهه مسائل زیادی برای ما بوجود آوردند. به طور مثال در یکی از شبها هنگامی که گروهان یکم در معرض گلوله باران خفیف یک واحد گشتی - رزمی ایرانی قرار گرفت، افراد جیش الشعبی از خط مقدم فرار کردند اما در پشت مواضع گروهان یکم دستگیر و در میان تمسخر و خنده افراد هنگ به خط مقدم بازگردانیده شدند. واقعیت این است که جیش الشعبيها افرادی غیر نظامی بودند که رژیم آنها را صرفاً برای روشن نگهداشتن تنور جنگ به جبهه می آورد.
۳ - اکیپ هنری
در سحر گاه اواخر ژوئیه ۱۹۸۱ / اوایل تیر ١٣٦٠ معاون هنگ، سروان محمد جواد از من خواست ضرورت نظافت، اصلاح صورت و استعمال عطر را به کلیه افراد واحد سیار پزشکی ابلاغ کنم. از این درخواست تعجب کرده و پرسیدم: «شوخیات گل کرده؟» پاسخ داد نه این یک دستور نظامی است که از سوی فرمانده نیپ صادر شده است.
گفتم بسیار خوب... موضوع چیست ؟
گفت: هیئتی از هنرمندان مرد و زن از جمله آواز خوان مشهور میاکرم و هنرپیشه شذی سالم وارد منطقه ما خواهند شد.
با تعجب پرسیدم آنها به چه منظوری اینجا می آیند؟
گفت: به خاطر اجرای یک برنامه تفریحی برای ما.
افراد واحد سیار را احضار کرده موضوع را با آنان در میان گذاشتم. آن بیچاره ها که از شنیدن این مطلب هاج و واج مانده بودند، لباسهایی پاکیزه پوشیدند، ریشهایشان را تراشیدند و خود را معطر کردند. من طبق روال هر روز فعالیتم را آغاز کردم. به راستی ورود عده ای به ظاهر هنرمند ولی هرزه که رژیم بعثی آنها را برای خندیدن به ریش مردمانی ستمدیده اجیر کرده بود چه نفعی به حال ما داشت؟ نمیدانم، ولی هزاران نظامی منتظر ورود یک اکیپ هنری، جبهه و مرگ را فراموش کردند. وقتی به قیافه های افراد هنگ نگاه می کردم، نمیدانستم به حالشان بخندم یا گریه کنم. همه منتظران تا بعد از ظهر چشم به راه بودند، اما خبری از ورود اکیپ هنری نشنیدند. من برای خوردن شام به سنگر معاون رفتم. به او گفتم: با فرمانده تیپ تماس بگیر و از او بپرس اکیپ چه موقع وارد میشود؟
معاون جرات کرده و در این زمینه با سرگرد «ثامر العزیزی» افسر توجیه سیاسی قرارگاه تیپ تماس گرفت و به راحتی گفت: «هیئت برنامه ای در قرارگاه صحرایی لشکر اجرا نمود و به بصره برگشت.»
ستوان محمد جواد به افراد هنگ ابلاغ کرد که از حالت آماده باش بیرون آمده راحت باشند زیرا اکیپ بازگشته و دیگر نخواهد آمد. بعدها متوجه شدیم که اکیپ یک برنامه رقص و آواز در قرارگاه صحرایی لشکر پنجم واقع در ۲۵ کیلومتری پشت جبهه و در حضور افسران و فرماندهان اجرا کرده است. ظاهراً در پایان این برنامه سفره رنگینی هم چیده شد و با تهیه گزارش مطبوعاتی خبر آن در رسانه های تبلیغاتی درج گردید. در این گزارش آمده بود که هنرمندان از خطوط مقدم جبهه بازدید کردند و رزمندگان را مورد تفقد قرار دادند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فرمانده هنگ ستوان «جمال» و افراد او را توبیخ کرد و دستور داد آنان را تنبیه کنند. فرمانده هنگ معاون، فرمانده گروهان سوم و افسران اطلاعات به منظور یافتن راه حلی برای این قضیه جلسه ای در قرارگاه هنگ تشکیل داده و متفقاً تصمیم گرفتند یک داستان واهی درست کنند که در گیریهایی بین واحد گشتی ما و واحد گشتی ایرانی صورت گرفت و طی آن عده ای از افراد ایرانی کشته شدند و افراد واحد گشتی ما نیز سلاحهای خود را در آن منطقه رها کردند بدین ترتیب برروی آن رسوایی سرپوش گذاشته شد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
حماسه جنوب،خاطرات:
🍂
🔻 هنگ سوم | ۵۶
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 ب - واحد گشتی ستوان جبیر:
یک واحد گشتی - شناسایی به فرماندهی ستوان «جبیر» میبایستی در ماموریت شناسایی روستای کوهه شرکت میکرد. این واحد موظف بود از طریق شکافهای مشخصی در میادین مین عبور کند و به سمت منطقه ممنوعه روانه شود.
در آنجا قرار بود با راهنمایی از واحد مهندسی برای رفت و برگشت از یکی از شکافها، راه را ادامه دهد تا با میادین مین برخورد نکند. با تاریک شدن هوا ستوان «جبیر» همراه افراد خود به سمت روستای کوهه حرکت کرد. گروه پس از یک راه پیمایی نسبتاً طولانی توانست به این روستا نزدیک شود و اطلاعاتی در مورد وضعیت نیروهای ایرانی به دست آورد اما هنگام بازگشت بخت به او پشت کرد. واحد گشتی به مواضع هنگ نزدیک شد، ولی راهنما را که به دلیل طولانی شدن غیبت واحد گشتی ، شکاف را ترک کرده بود ندید. هنگامی که این گروه کورمال کورمال در منطقه ممنوعه به حرکت در آمد پای یکی از سربازان به مینی اصابت کرد و براثر انفجار آن بدنش متلاشی شد. در آن لحظه ستوان جبیر بدون اعتنا به خطراتی که ممکن بود او را تهدید کند خود را به آن سرباز رسانده و او را از مرگ نجات داد. پس از تلاشهای طاقت فرسا بالاخره واحد گشتی به همراه مجروحین به مواضعشان باز گردانیده شدند و زخمیها را جهت مداوا نزد من آوردند.
ج. گشتی، سرگرد فاضل
سرگرد فاضل، فرمانده گروهان کماندویی تیپ بود که به تازگی تشکیل شده بود. این گروهان کماندویی، که از ۱۵۰ نفر تشکیل میشد نیروی ضربتی و ذخیره تیپ بیستم به شمار می رفت. براساس گزارشات رسیده از اطلاعات ارتش در مورد استقرار نیروهای ایرانی در مقابل مواضع ما به این گروهان کماندویی دستور داد تا در یک عملیات گشتی رزمی -شناسایی مقابل مواضع هنگ شرکت کند.
سرگرد فاضل به تازگی وارد منطقه شده بود، ساعت ۸ شب گروهان کماندویی وارد قرارگاه شد و پس از دریافت اطلاعات و دستوراتی از فرمانده هنگ و رو به راه کردن دستگاههای ارتباطی، با همیاری افراد رسته مهندسی رزمی به طرف منطقه ممنوعه حرکت کرد. من کنار فرمانده هنگ ایستاده بودم. او لحظه به لحظه فعالیت واحد گشتی را از دنبال میکرد. واحد گشتی ساعت ۸ شب از ماموریت خود برگشت.
صبح روز بعد هنگامی که در کنار ستوان «محمد جواد» معاون هنگ سرگرم خوردن صبحانه بودم سر گرد فاضل با در دست داشتن گزارش فعالیت واحد گشتی به همراه یک نقشه نظامی وارد شد. معاون هنگ با مشاهده گزارش و نقشه از خنده روده بر شد. سر سرگرد فاضل به
او گفت: «چرامی خندی؟» ستوان محمد جواد پاسخ داد: «قربان در گزارش قید شده است که واحد گشتی از رودخانه کرخه عبور کرده است، در حالی که این رودخانه در پنج کیلومتری پشت سر نیروهای ایرانی قرار دارد. یعنی شما تا پشت مواضع ایرانیها رفتید و برگشتید؟»
سرگرگرد فاضل که از شنیدن این حرف متعجب شده بود گفت: «ما از رودخانه ای خشک عبور کردیم. من تصور می کردم که از رود کرخه عبور کرده ایم.»
ستوان «محمد» به او گفت «قربان! رودخانه ای که مقصود شماست یک نهر بدون آب است.
سرگرد فاضل به او گفت: «الان چه کار کنم؟» ستوان محمد پاسخ داد: یک بار دیگر گزارش را نوشته و نقشه را می کشیم.»
طبق معمول سرگرد «فاضل» و ستوان «محمد» در مورد ارسال گزارش واحد گشتی به همراه یک نقشه دروغین به قرارگاه تیپ با یکدیگر همکاری کردند. این از جمله ویژگیهای ارتش بعثی عراق بود که کوچک به بزرگ تر دروغ میگفت و بزرگ ، کوچک تر را می فریفت ؛ و بعد هر یک از آنها به ریش دیگری می خندیدند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۵۷
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 د. گشتی هنگ یکم
هنگ یک از تیپ بیستم در سمت راست مواضع هنگ ما و غرب جاده منتهی به اهواز استقرار یافته بود.
مواضع این هنگ بیش از مواضع ما در معرض خطر برخورد با نیروهای ایرانی قرار داشت. هنگ یک، علاوه بر انجام فعالیت نظامی روزمره، شبی یک گروه کوچک گشتی - رزمی را به منطقه ممنوعه اعزام کرد. این گروه پس از این که خود را به نزدیکترین نقطه موضع ایرانیها رسانید، تا شب دوم درون یک دخمه مخفی شد و آنگاه به مواضع خود برگ برگشت.
این واحد گشتی هر گونه حرکت نیروهای ایرانی را دقیقاً زیر نظر گرفته و منطقه ممنوعه را مورد شناسایی قرار داد. گشتی هنگ یکم در یکی از همین گشتها یک فرمانده ایرانی را که درجه سرگردی داشت، به اسارت در آورد.
ماجرا از این قرار بود که این گروه گشتی در منطقه ممنوعه پنهان شده بود که ناگهان سر و کله یک دستگاه جیپ ایرانی به منظور شناسایی منطقه پیدا میشود. افراد نیروی گشتی به سوی جیپ ایرانی تیراندازی میکنند که در نتیجه یک نفر ستوان به قتل میرسد، و راننده با اتومبیل از مهلکه میگریزد ولی فرمانده ایرانی به اسارت واحد گشتی در آمده و به قرارگاه تیپ بیستم انتقال می یاید.
در مورد وضعیت نیروهای ایرانی مقابل، و نوع سلاحهای آنان تحقیقاتی از او به عمل آمد. آن افسر ظاهراً جزء پرسنل لشکر زرهی اهواز بود. تیپ بیستم که آرزو داشت یک سرباز ایرانی را به اسارت در آورد، ناگاه یک نفر سرگرد را در چنگ خود میدید. به همین خاطر فرمانده واحد گشتی و سربازان همراه وی مورد تشویق قرار گرفتند.
۵ - نفوذ ایرانیها به میادین مین
ساعت ده صبح در سنگر معاون نشسته بودم که زنگ تلفن به صدا درآمد. معاون گوشی را برداشت و طرف خود را افسر دیده بانی توپخانه معرفی کرد و پرسید آیا سربازان شما در منطقه ممنوعه، مقابل گروهان سوم فعالیت میکنند؟»
معاون در جواب گفت :«نمی دانم... چند لحظه بعد پاسخ شما را خواهم داد.» معاون بلادرنگ با سروان عبدالکاظم» فرمانده گروهان سوم تماس گرفته در مورد مشخصات افرادی که در میدان مین مقابل گروهان سوم فعالیت میکردند از او سئوال کرد. فرمانده در جواب گفت: ما در حال حاضر سربازانی در آنجا نداریم.
آنها مطمئن شدند افرادی که به میدان مین نفوذ کرده و سرگرم انجام عملیاتی تخریبی هستند جزء نیروهای ایرانی میباشند. معاون هنگ با فرمانده تماس گرفته او را در جریان این امر گذاشت. فرمانده که از شدت خشم بر آشفته بود پرسید «ایرانیها چگونه جرات کرده اند در روز روشن خود را به میدان مین هنگ برسانند.» او دستور داد با تمام نیرو به طرف آنها تیراندازی کنند. ضمناً فرمانده هنگ سوم را فوراً به قرارگاه هنگ احضار کرد. پس از قطع تیراندازی دونفر ایرانی به داخل یک دستگاه خودروی منهدم شده در وسط میدان مین پناه برده و رفته رفته به سمت مواضع خودشان خزیدند. این حادثه ما را شگفت زده کرد. چگونه ممکن بود دو سرباز ایرانی در روز روشن آن هم بدون این که توجه دیده بانهای هنگ ما را جلب کنند، ۱۵۰۰ متر در منطقه ممنوعه پیشروی کرده و خود را به ۲۰۰ متری مواضع افراد ما برسانند. این اقدام به شجاعتی غیر قابل تصور و از جان گذشتگی نیاز دارد که سربازان ایرانی این صفات را داشتند.
این حادثه رسوایی بزرگی برای هنگ ما بود که احتمال می رفت به دادگاهی شدن فرمانده هنگ منتهی شود ولی فرمانده براین قضیه سرپوش گذاشت و به توبیخ لفظی سروان عبدالکاظم» فرمانده گروهان سوم اکتفا کرد. او با لحنی توهین آمیز خطاب به سروان گفت: «احمقها! شما خوابیدید! من فکر میکنم ایرانیها شبانه بیایند و آب و آذوقه شما را با خود ببرند.»
فرمانده هنگ شبانه یک واحد گشتی از یگان مهندسی رزمی را برای اطلاع از وضعیت میدان مین اعزام کرد. آنها رفتند و دیدند که میدان مین به میزان ۹۰٪ تخریب شده و مینهای به دست آمده در کیسه های پارچه ای جمع آوری شده است. معلوم شد که ایرانیها بارها و بارها وارد میدان مین شده و دست به خنثی کردن آنها زدهاند. شب دوم نیروهای مهندسی رزمی برای کاشتن مجدد مینها روانه شدند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۵۸
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 ۶- فروپاشی روحیه ها
جنگ ماههای متمادی را پشت سرگذاشت و شکل دراز مدت و رنج آور خود را نمایان کرد. شرایط طاقت فرسای جبهه اثر ناگواری بر روحیه تک تک افراد برجای گذاشت و نوعی آشفتگی و از هم گسیختگی در صفوف نظامیان بوجود آورد. این امر در نهایت موجب عدم پایبندی به ضوابط و مقررات ارتش و بالاخره نافرمانی، برخورد با افسران و درجه داران حتی استفاده از سلاحهای آتشین و کشته و مجروح شدن عدهای از نظامیان گردید.
فرماندهان ارتش که در جریان این شرایط جدید بودند، متوجه شدند که نظامیان به تدریج از خدمت فرار می کنند، و یا به صرف مشروبات الکلی و قمار بازی در جبهه روی آوردهاند. رفته رفته نظامیان سلاحها را به بازیچه گرفته و اطلاعیه های نظامی و سرودهای ملی را علناً به مسخره گرفتند. به همین دلیل ارتش اردوگاههایی موسوم به اردوگاه انضباطی ایجاد کرد. هدف از احداث این اردوگاهها که در پشت جبهه دایر گردید تنبیه نظامیان بی انضباط بود. برای مثال در منطقه لشکر ما یکی از همین اردوگاهها در جفیر دایر گردید. فرد متخلف که به این اردوگاه قدم میگذاشت بناچار در یک دوره آموزش نظامی دشوار زیر نظر مربیان نیروهای کماندویی شرکت می کرد. او میبایستی یک دوره اعمال شاقه را پشت سر می گذاشت. جا دارد بنویسم که یک روز فرمانده هنگ مرا از یک تلگراف محرمانه که برای فرماندهان ارسال گردیده بود، آگاه ساخت. در این تلگراف تعداد فراریان از ارتش عراق در نیمه اول سال ۱۹۸۱ / ۱۳۶۰ حدود هزار نظامی قید شده بود. اما در مورد صرف مشروبات الکلی کافی بود که شما به شیشه های خالی آبجو که در کناره جاده از روستای «نشوه» عراق تا مواضع خط مقدم رها شده بود نگاه کنید. فرمانده لشکر ۵ به محض مشاهده شیشههای خالی بالاجبار دستوری دائر بر بازرسی خودروهای نظامی عازم جبهه و تنبیه افرادی که مشروبات الکلی در اختیار دارند صادر کرد. وی در این بخشنامه عبارت مشهور خود را - ارتش مشروبخوار در جنگ پیروز نمیشود - را به کار برد. گویا فرمانده لشکر این حقیقت را فراموش کرده بود که افسران در راس مفسدین، شرابخواران و حاملان مشروبات الکلی به جبهه های نبرد میباشند!
افسران و درجه داران بی شماری را میشناختم که قبل از انجام ماموریتهای جنگی مشروب می نوشیدند. قمار بازی نیز به صورت امری متعارف در آمده بود. افسران قمار را نوعی سرگرمی روحی به حساب می آوردند. شوخی با اسلحه، متاسفانه به چندین فقره قتل و جرح منتهی گردید. من خود شاهد کشته
شدن یک راننده آمبولانس به نام عبدالحمزه به دست رفیقش بودم. علاوه براینها حوادث متفرقه دیگری نیز در هنگ ما رخ میداد که از جمله آنها تمسخر ترانه ها و سرودهای ملی بود که در تمجید از صدام و قادسیه او پخش میشد و ارتش را به جنگ تهیج می کرد. پرسنل ارتش با سرودن اشعار و ترانه های مضحک که بر وزن و سبک سرودهای ملی بود این ترانه ها را مسخره میکردند. در اینجا به سرودی اشاره میکنم که آغاز آن چنین بود
درود و سلام تمامی ملت بر تو باد ای ارتش قدرتمند... و سربازان آن را با این عبارت می خواندند تا بوتهای نجف جملگی مال توست ای ارتش قدرتمند...
مراد از تابوتهای نجف همانا دفن اجساد نظامیان در گورستان بزرگ نجف بود.
مهمترین و حساسترین حادثه ای که من در پی بی انضباطی و ضعف روحیه افراد ارتش شاهد وقوع آن بودم، شبی بود که یک واحد گشتی رزمی نیروهای ایرانی به مواضع هنگ ما نزدیک شد و با سلاحهای سبک خود اقدام به تیراندازی کرد. افراد ما به تصور این که مورد هجوم گسترده واقع شدهاند بی هدف و دیوانه وار به طرف منطقه ممنوعه شلیک کردند. افسران سعی کردند بر اوضاع مسلط شوند و از تیراندازی سربازان جلوگیری کنند ولی تلاششان موثر واقع نشد. تیراندازی همچنان ادامه یافت تا این که ساعت ۱۲ شب مهمات هنگ ته کشید. هنگ بالاجبار از منطقه پشتیبانی که با آن ۲۵ کیلومتر فاصله داشت در خواست مهمات کرد. این مهمات ساعت ۴ بامداد به ما رسید. یعنی هنگ چهار ساعت را بدون مهمات سپری کرد این حادثه ترس را به جان فرماندهان تیپ انداخت به طوری که مدام با خود می اندیشیدند اگر مورد هجوم ایرانیها قرار بگیرند، چه مساله ای پیش خواهد آمد و سربازان چه وضعی پیدا خواهند کرد؟
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۵۹
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 ۷ - نظارت طبی بر هنگ
پزشک هنگ علاوه بر مداوای مجروحین و بیماران، مسئولیت نظارت بر بهداشت عمومی محیط و افراد را نیز عهده دار بود. به همین دلیل وظیفه داشتم مواضع خط مقدم هنگ و سنگرهای افراد را مورد بازرسی قرار دهم. من ضمن گوشزد کردن ضرورت وجود واحدهای بهداشتی صحرایی برای هر گروه و نیز اجتناب از ریختن زباله ها روی زمین و دفن آنها در زیر خاک، بر منبع آب و آذوقه هنگ نظارت می کردم.
هنگ ما در سه نقطه دور از هم استقرار یافته بود. بخش عمده پرسنل یگان را که نظامیان تشکیل میدادند که من هم جزء آنها بودم در خط مقدم جبهه حضور داشتند. واحد لجستیکی، واحد مکانیزه - که بر تجهیزات موتوری هنگ نظارت داشت واحد تعمیر و راه اندازی خودروها و بالاخره واحد تدارکات و آشپزخانه در روستای جفیر واقع شده بود. اما واحد سوم، پادگان دائمی هنگ بود که در منطقه «حوط»، اطراف شرق بصره و در مجاورت پل سندباد قرار گرفته بود. در این پادگان ۲۵ نفر که اکثراً معلول و بیمار بودند، مسئولیت نگهبانی و حفظ وسایل و اموال هنگ را بر عهده داشتند.
من هر روز در واحد رزمی هنگ، غذای افراد را که توسط یک - دستگاه خودرو حمل میشد مورد بازرسی قرار میدادم. غذای پرسنل هنگ که در روز یک بار سرو میشد ساعت ۲ بعدازظهر میرسید. برای صبحانه افراد نیز عدس خام داده میشد که بایستی خودشان میپختند. اما از شام خبری نبود و افراد مایحتاج خود را از کانتینر سیار خریداری میکردند. کیفیت آن یک وعده غذا بسیار نامطلوب بود. ارتش عراق غالباً از گوشتی که از نیوزیلند وارد میشد استفاده میکردند این گوشت به دلیل ذبح اسلامی نبودنش حرام بود، مضافاً به این که سالها در سردخانه نگهداری میشد. به همین دلیل بود که بوی مشمئز کننده ای از آن به مشام میرسید. من بارها سعی میکردم با راهنمایی آشپزها و بازرسی آشپزخانه وضعیت غذایی را بهتر کنم ولی تلاشهایم به جایی نرسید. در مورد غذای افسران بایستی بگویم که توسط آشپز مخصوص و در آشپزخانه ویژه ای در خط مقدم جبهه تهیه میشد. من توانستم با دلایل پزشکی و نه شرعی فرمانده هنگ را به عدم استفاده از گوشت منجمد متقاعد کنم، چرا که آنها به مسائل شرعی و حلال و حرام توجهی نداشتند، روی همین اصل آنها را از زمانهای گوشت منجمد آگاه ساختم. فرمانده که ظاهراً متقاعد شده بود، برای افسران گوشت حلال و تازه از بصره خریداری می کرد. فعالیت دیگر من نظارت بر امور بهداشتی افراد از قبیل نظافت شخصی ، سمپاشی، استفاده از سموم علیه حشرات موذی بود. علاوه بر این هر دو یا سه هفته یک بار به واحد لجستیکی جفیر سرکشی می کردم و آشپزخانه و منابع آب را مورد بازرسی دقیق قرار میدادم. اما هر بار میدیدم که آشپزخانه را گرد و خاک فرا گرفته و در اطراف آن فضولات و زباله ها تل انبار شده و به صورت محیطی مناسب برای زاد و ولد و پرورش حشرات موذی در آمده است. در حقیقت آنجا نه یک آشپزخانه، بلکه یک زباله دانی بود.
علت این امر به بی توجهی آشپزها که غرق در قمار بازی و لهو و لعب بودند و نیز عدم نظارت دقیق افسران لجستیکی بر امور آشپزخانه که آنها نیز مدام در حال فرار از جبهه، تماشای فیلمهای ویدئویی و قمار بازی بودند مربوط میشد اما هر موقع به سنگر افسر لجستیکی وارد می شدم، تازه ترین میوه ها را به من تعارف میکرد. آنها بهترین مواد غذایی را برای خود انبار می کردند. از آنجایی که این بازدیدهای مکرر موثر واقع نشد به خاطر ادای وظیفه و رهایی از این مسئولیت، فرمانده هنگ را از قضیه مطلع کردم با این که او پس از رسیدگی به اوضاع، افراد مقصر را تنبیه کرد، با این همه تغییری در وضعیت حاصل نشد.
در یکی از روزهای مرخصی به منظور سرکشی به وضعیت پادگان همراه معاون به آنجا رفتیم. مهمترین چیزی که در حین بازدید توجه ما را به خود جلب کرد زندان هنگ بود که در آن حدود ۲۰ زندانی بسر می بردند. اکثر آنها به دلیل فرار از ارتش باز داشت شده بودند. این زندان از یک اتاق نسبتاً بزرگی که دارای دریچه های بسیار کوچک و درهایی محکم بود ساخته شده بود. زندانیها بر روی زمین میخوابیدند و زیر آنها پتوهایی به چشم میخورد که از فرط کثافت بارنگ تیره کف اتاق فرقی نداشتند. به محض این که زندانبان در را روی ما گشود بوی مشتمز کننده ادرار مشام ما را آزرد . زندانیها در یک ظرف بزرگ حلبی در داخل اتاق ادرار میکردند. وقتی وارد اتاق شدیم، همگی از جای خود برخاستند. معاون در مورد مشکلات و نیازهایشان سئوال کرد. آنها از وضعیت موجود و نداشتن حمام، نامطلوب بودن کیفیت غذایی و شدت ازدحام زندانیان شکایت کردند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۶۰
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 .. نوبت سرپرست نگهبانان که رسید او نیز از بی انضباطی، قمار بازی، شرابخواری، مشاجره و لواط علنی زندانیان با یکدیگر به معاون شکایت کرد. مطالبی را که میشنیدم باور نمی کردم. اولین بار بود که با چنین افرادی ملاقات می کردم. معاون با هتاکی و به کار بردن عبارات زشت و زننده در مورد زندانیان به گله و شکایت طرفین پاسخ داد. او یکی از زندانیهای ماجراجو را که حرص عجیبی به عمل زشت لواط داشت، مورد تهدید قرار داده و به عنوان مجازات به دوستانش دستور داد همین عمل را در مورد او انجام دهند! سپس اسامی چند نفر را خواند و گفت که آنها پیرو دستور عفو فراریان از ارتش بایستی از زندان خارج شوند. زندانیان نامبرده با دادن پاسخ منفی همه را متعجب ساخته و گفتند: «ما از کسی عفو در خواست نکرده ایم و نمیخواهیم زندان را ترک کنیم. اینجا بهتر از جبهه است.»
معاون ضمن فحاشی آنها را به زور از اتاق خارج کرد و به مسئول افراد آنجا دستور داد ترتیب اعزام آنها را به جبهه بدهد. آهسته در گوش معاون گفتم: راه حل تو برای جلوگیری از تکرار لواط، شرعی و منطقی نیست. تو میخواهی اشتباه را با اشتباه دیگری برطرف کنی. در صورتی که بایستی فاعل را مجازات کرد.
به معاینه بیماران پرداخته به همه دستور دادم به حمام بروند. به مسئولین توصیه کردم وسایل آنها را ضد عفونی کنند و به آنها اجازه بدهند یک بار در هفته به تنها حمام هنگ که مخصوص افسران بود، بروند و چرک و کثافت بدنشان را بشویند. همچنین در مورد سمپاشی برای کشتن حشرات دستوراتی دادم.
با نگاهی ساده به حال و روز آنان معلوم میشد که تنفر از جنگ چه حدودی به تشکیلات نظامی رخنه کرده است تا جایی که یک سرباز زندانی شرایط ناگوار زندان را به رفتن به جبهه ترجیح میدهد. از طرفی نشان میداد که ارتش قادر نیست برای جلوگیری از گرایش سربازان جوان به سمت محرمات و مفاسد از یک برنامه اخلاقی پیروی کند.
بار دوم که از این زندان دیدن کردیم، دیدیم همان سربازانی که آزاد شده بودند، پس از گذرانیدن یک شب در جبهه مجدداً از آنجا فرار کرده اند و در زندان بسر میبرند با وجود این که وضعیت بهداشتی آنان نسبت به سابق بهتر شده بود، اما قمار بازی شراب خواری و لواط به قوت خود باقی بود. این بار نیز پس از تهدیدات معاون، از آنها خداحافظی کردیم. در مسیر حرکت به جبهه معاون به من گفت: «دکتر! به خاطر آنها خودت را خسته نکن آنها در منجلاب فساد اخلاقی غوطه ورند و ماهیت انسانی شان را از دست داده اند.»
بعد از آن، هر بار که معاون پزشکی را برای معاینه زندانیان اعزام می کردم فقط در مورد وضعیت بهداشتی شان گزارشی در اختیار فرمانده هنگ می گذاشتم.
کیفیت خدمات درمانی که به افراد ارائه میشد، از نظر فراهم بودن دارو و تجهیزات پزشکی بسیار مطلوب بود. در سایه کمکهایی که از دیگر نقاط جهان به عراق ارسال میشد تمامی نیازهای یک پزشک برای مداوا، اعم از دارو و وسایل پزشکی - البته بجز خون تامین بود. بسیاری از داروها، ساخت آمریکا و از طریق کشور پادشاهی سعودی اردن و کشورهای حاشیه خلیج وارد میشد. من چهار دستگاه آمبولانس شیک «بنز» در اختیار داشتم که عراق چند ماه پیش از شروع جنگ خریداری کرده بود. تنها مشکل دسترسی پزشک هنگ به یک سرباز به عنوان دستیار بود. این مساله به موافقت فرمانده گروهان و معاون هنگ بستگی داشت. هدف از اعمال این محدودیت جلوگیری از تمارض سربازان و مراجعه بیدلیل آنها به مطب بود اما در مورد نحوه مداوای مجروحین بایستی بگویم که در هر گروهان یک دستگاه نفربر زرهی به منظور کمک رسانی وجود داشت. وظیفه آنها انتقال مجروحین از خطوط مقدم به واحد پزشکی قرارگاه هنگ بود. ما پس از مداوای اولیه این مجروحین آنها را به وسیله آمبولانسهای مخصوص به واحد پزشکی صحرایی ۱۱ اعزام میکردیم. واحد سیار پزشکی به لحاظ این که نقش مهمی در جبهه ایفا می کرد، همواره از توجه و قدردانی امرا و افسران برخوردار بود و کلیه نیازهای ما را در ساختن پناهگاهها و سنگرهای مخصوص تامین می کرد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۶۱
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 گماشته ای به نام ضیاء
براساس عرف رایج در ارتش عراق هر افسری میتوانست سربازی را به عنوان گماشته برای انجام امور شخصی خود در اختیار داشته باشد. اما من که افسر و پزشک هنگ بودم با این ایده که بی شباهت به برده داری نبود، مخالف بودم. به همین دلیل کارهای شخصی ام از شستن لباس گرفته تا واکس زدن کفشها را خود انجام میدادم. در واحد سیار، حدود ۱۱ نفر با من همکاری میکردند. آنها از در دوستی و محبت و به خاطر مساعدتهایی که در حقشان می کردم با دل و جان به من خدمت می کردند. اما تصویر وقیحانه و نفرت آوری که از افسران در ذهن دارم این است که وقتی عازم مرخصی میشدند سربازان همچنان غلامان، چمدانهای آنان را بر دوش خود حمل کرده و پشت سر آنها حرکت
می کردند. در صبح یکی از روزها سربازی در حالی که وسایل خود را بر دوشش حمل میکرد خود را به عنوان سرباز وظیفه «ضیاء» معرفی کرد.
از او پرسیدیم به چه عنوانی به اینجا منتقل شده ای؟ در جواب گفت به عنوان سربازی که نزد شما مشغول به کار
خواهد شد.
فهمیدم که او را به عنوان گماشته پیش من فرستاده اند. به او گفتم: من نیازی به سرباز وردست ندارم. او گفت: معاون مرا نزد شما فرستاده است.
گفتم: «به سنگر بهیاران برو!» سپس با معاون تماس گرفتم و از او در این مورد توضیح خواستم. او گفت: «فرمانده هنگ این سرباز را به عنوان گماشته نزد تو فرستاده است. او سربازی است مسیحی سروان «ابراهیم» انتقالش را از گروهان سوم به محلی امن درخواست کرد که سرانجام مورد پذیرش فرمانده واحد سیار پزشکی قرار گرفت.» به او گفتم: «امکان ندارد او را قبول کنم. من با گماشته مخالفم.»
معاون پاسخ داد: این مساله به فرمانده هنگ مربوط میشود.
پیش فرمانده هنگ رفتم و موضوع را مطرح کردم. پس از بحث و جدل حاضر شد او را به عنوان سرباز وردست به غذا خوری افسران پس بفرستند. بدین ترتیب خداوند مرا از شر آن فتنه دورنگه داشت. سربازان پیش از شروع جنگ از گماشتگی فرار می کردند ولی از جنگ، التماس میکردند که به عنوان گماشته به محلی اعزام شوند. هر سرباز که قدمی به پشت جبهه بر میداشت آن را دستاوردی مهم برای خود تلقی میکرد تا چه رسد به این که از گروهان سوم به واحد سیار پزشکی و یا قرارگاه هنگ منتقل شود. به واحد سیار پزشکی برگشتم و با مهربانی تمام به او گفتم: ظاهراً اشتباهی به اینجا آمده ای! برو به غذاخوری افسران.
۹ - ضد حمله ای به روستای کوهه
قبل از پرداختن به اصل موضوع بار دیگر به طور گذرا به مسایل داخل ایران بر میگردم تا خوانندگان را در جریان تحولات مهم آن کشور که با مساله جبهه و جنگ ارتباط تنگاتنگی دارد، قرار دهم.
پس از این که بنی صدر در اوایل سال ۱۹۸۱ / اواخر ۱۳۵۹ نتوانست درستی نظریه خود را در مورد جنگ و برخورد با آن به ویژه پس از حملات غیر حساب شده به اثبات برساند صدای اعتراض مردم با اخلاص ایران بالا گرفت. بنی صدر که به اهمال و عدم شایستگی در اداره امور کشور، به ویژه در مسائل جنگ متهم شده بود، اولین ضربه را با صدور دستوری از جانب امام خمینی در مورد برکناری او از فرماندهی نیروهای مسلح و تصدی دوباره و قانونی این مسئولیت توسط شخص امام دریافت کرد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۶۲
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 تشدید درگیریهای سیاسی بین جناحهای انقلاب در داخل، بیش از خارج، ایران را مورد تهدید قرار داد.
در فاصله جریانات و تهدیدات سیاسی داخلی ایران، گروههای سیاسی کلیه امکانات انسانی و سیاسی خود را بسیج کردند. افکار عمومی نیز در انتظار تعیین تکلیف مسائل سیاسی بود. در ۲۱ ژوئن ۱۹۸۱ / ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ ایران یکی از قهرمانان و پرچمداران مقاومت مردمی یعنی شهید دکتر مصطفی چمران را از دست داد. او بر اثر شدت جراحات در منطقه «دهلاویه» واقع در نزدیکی شهر سوسنگرد به شهادت رسید. شهادت دکتر چمران ضایعه بزرگی برای نیروهای مردمی و پیروان خط امام بود؛ ندایی که کشمکشهای سیاسی و اختلافات گروهی را تحت الشعاع قرار داد. به نظر من شهادت او سمبل مظلومیت، ایثار و فداکاری بود که حجت را بر تمامی رفاه طلبان و لیبرالها که داعیه اسلام خواهی داشته و مخالف خط امام بودند تمام کرد. چرخ آشوب و بحران به سرعت میچرخید و دولت بنی صدر از برخورد جدی با رویدادها عاجز بود. اوضاع ایران روزبه روز بحرانیتر و به سمت سراشیبی نزدیکتر میشد. امام خمینی به دقت مراقب اوضاع بود، تا این که زمان مناسب فرارسید؛ و آن روزی بود که مجلس شورای اسلامی تصمیم تاریخی خود را گرفت و بنی صدر را به خاطر بی کفایتی، خودمحوری و خیانت به انقلاب اسلامی از مقام ریاست جمهوری عزل کرد. بنی صدر که دست خود را رو شده میدید از ایران فرار کرد و به اربابانش پناه برد. او همراه مسعود رجوی به فرانسه گریخت. عزل بنی صدر به مثابه جرقه ای بود که آتش درگیریهای خونین را
میان پیروان خط امام و مخالفان او برافروخت. از جمله عواقب این درگیریها، منفجر شدن دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در مورخ ۲۸ ژوئن ۱۹۸۱ / ۷ تیر ۱۳۶۰ و به شهادت رساندن دکتر بهشتی و ۷۲ تن از یاران امام و استوانه های انقلاب بود. این ضربه از خطرناکترین و شدیدترین ضرباتی بود که به انقلاب وارد شد. اما اراده غالب خداوند و عزم جزم امام خمینی انقلاب را از آن گرفتاری بزرگ خارج ساخت. آن رویدادها و به ویژه واقعه انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی مارا که آن زمان در جبهه به سر میبردیم شدیداً متاثر کرد و دلهایمان را لرزاند. این حادثه انعکاس وسیعی در جهان اسلام داشت. رویدادهای داخلی ایران موجب شادمانی و گستاخی بعثیها و آزردگی ما میشد. بعد از این حادثه، فرماندهان عراقی اطمینان پیدا کردند که در آینده نزدیک هیچ گونه حمله ای از جانب ایران صورت نخواهد گرفت.
بعد از حوادث و ترورها در ایران، سکوت، تا مدتی جبهه ها را فرا گرفت. در ۲۷ جولای ۱۹۸۱ / ۵ مرداد ۱۳۶۰ ناگهان پاسداران انقلاب اسلامی، تیپ ٤٣ زرهی را در غرب سوسنگرد مورد حمله سریع و غافلگیرانه قرار دادند و نیروهای عراقی را در غرب رودخانه کرخه وادار به عقب نشینی کردند. این حمله پیامی بود از سوی امت ایران برای نیروهای ما که به ما بفهماند علیرغم همه آن معضلات و گرفتاریها، روحیه جهاد و شهادت طلبی همچنان پایدار و تزلزل ناپذیر است. صحنه نبرد در فاصله ده کیلومتری غرب مواضع ما قرار داشت. خودم شاهد ستونهای دودی بودم که از مقر تیپ ٤٣ بالا میرفت. روز ۲۹ جولای، ۷ مرداد فرماندهی سوم تصمیم به انجام یک ضد حمله علیه روستای کوهه گرفت. بدین منظور، منطقه عملیاتی تیپ بیستم به فرماندهی سرگرد «میدر» به عنوان نقطه شروع در نظر گرفته شد. این سرگرد با تظاهر و لطایف الحیلی موفق به گرفتن لقب گرگ تیپ شده بود. او همه روزه با فرستادن گزارشهایی مدعی میشد که تعداد بسیاری از نیروهای ایرانی را زخمی کرده به قتل رسانده و تعداد زیادی ماشین آلات و ابزارهای جنگی ایران را تار و مار کرده است. این نوع گزارشات، اذهان فرماندهان سپاه سوم را متوجه این منطقه ساخت و آنها به این نتیجه رسیدند که نیروهای ایرانی دست به آرایش نظامی گسترده ای جهت حمله زده اند. بنابراین تصمیم گرفتند از منطقه عملیاتی دوم اقدام به یک ضد حمله کنند تا هم پاسخی به حمله قبلی نیروهای ایرانی داده باشند و هم حمله آتی آنها را خنثی نماید.
عصر روز ۲۸ جولای ۶ مرداد به ما دستور داده شد تا به سمت هنگ دوم حرکت کنیم. همچنین به هنگ ٣٠٤ پیاده یک گردان احتیاط داده شد تا در مواضع قبلی ما مستقر شود. نیروهای آماده حمله شامل سه گردان مکانیزه و دو گردان تانک بودند. تیپ ۲۵ مکانیزه به عنوان نیروی احتیاط به حال آماده باش در آمد. شب فرارسید و ما منتظر شمارش معکوس جهت انجام حمله، یعنی رفتن به سوی مرگ و نابودی بودیم. ساعت سه بامداد، زمان شروع عملیات بود. یک ایستگاه امداد پزشکی در مقر گردان دوم برپا کرده و کارها را میان افراد گروه تقسیم نمودم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۶۳
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 عقربه ها ساعت ۳ نیمه شب را نشان می دادند، اما حمله آغاز نشد. گویا به ساعت پنج بامداد موکول شده بود. چون تا آن زمان نیروهای تخریب و مهندسی موفق به پاکسازی میدانهای مین و ساختن پلها نشده بودند. زنگ ساعت پنج بامداد به صدا درآمد. همزمان صدای غرش توپخانه ها و تانکها همه جا را فرا گرفت.
ارتش ما به منظور انهدام نیروهای ایرانی به سوی روستای «کوهه» و اطراف آن پیشروی کرد تا راه حمیدیه سوسنگرد را قطع کند. پس از نیم ساعت خیل زخمیها از راه رسید. آنها را به وسیله نفربرها و زره پوشها و در بدترین شرایط به درمانگاه میآوردند. من در هوای آزاد و زیر آفتاب سوزان آنها را مداوا میکردم. نیروهای ما از دو کیلومتر پس از پیشروی به بن بست رسیدند. آنها به منطقه ای باتلاقی قدم نهاده بودند که دوروبرش را درختان فراوانی احاطه کرده بود. دیگر امیدی به پیشروری افراد و نفربرها نبود. نیروهای ما در اطراف روستای «کوهه» با مقاومت شدیدی از سوی پاسدارانی که با اسحله سبک میجنگیدند و توسط توپهای ۱۰۶ ، خمپاره اندازهای ۸۲ میلیمتری و توپخانه های سنگین حمایت میشدند روبه رو شدند. آنها در داخل روستای کوهه خانه به خانه جنگیدند و با شجاعت تمام پیشروی افراد و تانکهای مارا سد کردند. چیزی نگذشت که ایرانیها نیروهای ما را در میان باتلاقها به محاصره خود در آوردند. اضطراب و سر در گمی عجیبی نیروهای ما را فرا گرفت. تعداد زخمیها و کشته ها. روبه فزونی نهاد به ویژه پس از آن که توپخانه های خودی اشتباهاً آنها را مورد حمله قرار دادند. ما تا نزدیکیهای شب همچنان زمین گیر بودیم. تعداد زخمیها به ٤٨ تن رسید که حال اغلب آنها وخیم بود. خستگی مفرط، تشنگی و گرسنگی ما را از پا در آورده بود.
ساعت ۵ بعد از ظهر بود که سرتیپ ستاد «صلاح» «قاضی» فرمانده لشکر پنجم وارد منطقه شد و اوضاع را مورد بررسی قرار داد. او پس از مشاهده اوضاع بیدرنگ دستور عقب نشینی داد. واقعیت این است که اگر چنین تصمیمی گرفته نمیشد همگی تارومار می شدیم. راس ساعت ۸ شب تمام نیروها عقب نشینی کردند و گردان شکست خورده ما دست از پا درازتر به مواضع اولیه خود بازگشت. این عملیات موجب برملا شدن دروغهای فرمانده گردان دوم شد. لذا او را برای بازجویی فراخواندند. از آن پس معلوم شد که وی نه یک گرگ، بلکه روباه ترسوی حیله گری بیش نبوده که با دروغ در صدد گرفتن امتیازاتی برای خود بوده است.
۱۰ - هنگ ٣٠٤ پیاده:
همانگونه که قبلاً یادآور شدم پس از شرکت ما در عملیات روستای «کوهه»، هنگ ٣٠٤ جایگزین هنگ ما شد و پس از عقب نشینی، همچنان تحت فرماندهی ما قرار گرفت. استقرار دو هنگ در یک محل امری استثنایی بود. فرمانده هنگ ٣٠٤ سروانی بود از اهالی موصل. تعداد افراد او ۳۵۰ تن و همگی سرباز احتیاط و کرد بودند. آنها همگی جزء کردهایی بودند که در سال ١٩٧٤ در جنگ شمال علیه دولت مرکزی شرکت کرده و پس از امضای قرارداد صلح بین شاه معدوم و صدام حسین به عراق بازگشته بودند.
پس از استقرار افراد ما در خطوط دفاعی، هنگ ٣٠٤ را در پشت سر ما و در نزدیکی مواضع تیم پزشکی مستقر کردند. رفتار افراد این یگان هیچ شباهتی به رفتار افراد ارتشی نداشت. آنها هیچ اهمیتی به جنگ ، جبهه و مقررات نظامی نمیدادند. آنها به جای پوتین نظامی از نوعی دمپایی محلی استفاده میکردند. هرگز کلاه خود بر سر نمی گذاشتند. و جالبتر این که آشنایی چندانی با زبان عربی نداشتند. هر که آنها را میدید به هیچ وجه فکر نمیکرد که از افراد ارتش عراق باشند. تجهیزات این هنگ بسیار ناچیز بود و حتی آمبولانس و خودرو آب رسانی هم در اختیار نداشت. دو هفته از استقرار هنگ ٣٠٤ در کنار گردان ما گذشت. روزبه روز تعداد افراد آن کاهش مییافت تا این که تعداد فراریان به ۱۵۰ تن رسید. این امر موجب استعفای فرمانده این یگان گردید. ولی فرمانده تیپ به شدت با استعفای او مخالفت کرد و در عوض دستور داد به پشت جبهه منتقل شود. فرماندهی ارتش و دولت از اوضاع این گونه یگانها اطلاع داشتند اما نیاز مبرمی هم به حضور افراد در جبهه ها داشتند. فراخواندن کردها برای خدمت در ارتش حتی اگر در جنگ هم شرکت نمی کردند - بنابر مصلحت خود نظام صورت می گرفت. چون بدین وسیله آنها را از منطقه کردستان دور میکردند و مانع از شرکت آنها در جنگهای پارتیزانی علیه رژیم میشدند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۶۴
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 ۱۱ - ترفیع درجه داران
به موجب قوانین ارتش عراق هیچ درجه داری نمیتوانست به درجه افسری برسد، حتی اگر دارای بالاترین استعداد بوده و یا تهور و شجاعت وصف ناپذیری در طول خدمت به خرج داده باشد. بنابراین هرگز به ذهن درجه داران خطور نمیکرد که روزی افسر شوند. یک افسر عراقی با توجه به امتیازاتی که برای او قائل میشدند حکم یک سلطان کوچک در سطح ارتش داشت، اما جنگ موجب شد تا دولت این حق را برای درجه داران قائل شود که با نشان دادن جسارت و خلاقیت در صحنه های نبرد و با تایید فرماندهان، خود به درجه افسری نایل کردند. این تصمیم هم به نفع رژیم و هم به نفع ارتش تمام شد، زیرا از این طریق توانستند کمبود افسران کشته شده را جبران کنند و بنیه ارتش را تقویت نمایند. همچنین این امر باعث شد که درجه داران به فداکاری و خدمت جدی تر و حضور بیشتر در جبهه ها وادار شوند. این امتیاز پس از عملیات ۲۹ جولای ۱۹۸۱ /۷ مرداد ۱۳۶۰ و برای اولین بار نصیب هنگ ما شد. یگان ما اجازه یافت تا دوتن از درجه داران خود را به درجه افسری ترفیع دهد. انتخاب افراد برای ترفیع در درجه اول از اختیارات فرمانده بود و سرگروهانها فقط حق مشورت با وی را داشتند. بنابراین، روابط و خلق و خوی فرماندهان نقش موثری در انتخاب این گونه افراد داشت. اولین فردی که برای ترفیع درجه در گردان ما انتخاب شد، ستوانیاری به نام «عدی» از گروهان دوم بود که با کشته شدن تمام افراد گروهانش استحقاق این ترفیع را پیدا کرد. اما نفر دوم از گروهان پشتیبانی به نام «عبد» بود. وی بر خلاف اولی فردی بیسواد، ساده لوح و مورد تمسخر افراد گروهان و به ویژه افراد تیم پزشکی بود. او دارای درجه گروهبان یکمی بود و پیش از شروع جنگ از ارتش فرار کرده و پس از اعلام عفو دوباره به ارتش بازگشته بود. نامبرده متصدی پدافندهای چهارلول بود. او دوبار درجه گرفت تا توانست به ستوانیاری برسد. آن بیچاره نتوانسته بود حتی مرحله اول سواد آموزی را با موفقیت تمام کند. ستوانیار جدید فردی سیاه چرده، بلند قد و خوش هیکل بود ؛ و به نظر من همین امر و نه عقل و سواد، او را سزاوار دریافت درجه ستوانی کرده بود. پرستاران پیش از ترفیع با شوخی به او می گفتند: «توکسی هستی که هواپیمای ایرانی را ساقط و پل سندباد را نجات دادی و الحق سزاوار ترفیع هستی که از قضا به درجه ستوانی نایل شد، در صورتی که در عملیات ۲۹ جولای / ۷ مرداد هیچ سهمی نداشت، چون در مرخصی بسر می برد. اما علت اصلی این ترفیع چه بود؟ او در همان روستایی به دنیا آمده بود که زادگاه فرمانده هنگ بود. و نیز چندی قبل از آن تاریخ، گروهبان «عبد» یک گوسفند همراه یک صندوق میوه تازه به در منزل فرمانده برده بود. ترفیع نامبرده تمام افراد هنگ را متحیر کرد، اما من از شنیدن این خبر هنگام بازگشت از مرخصی شگفت زده نشدم. پرستاران با حالتی غمگین میپرسیدند: «این آدم ساده لوح چگونه به درجه افسری نایل شد؟»
در جواب گفتم یک شوخی شکل جدی به خود گرفت. هیچ چیزی در این کشور عجیب نمی نماید. اصولاً خود فرماندهان چه کسانی هستند؟ صدام کیست؟ عزت الدوری کیست؟ اعضای شورای انقلاب چه کسانی هستند؟ آنها چاقو کشانی بودند که انگلیسیها آنان را از خیابانهای بغداد
جمع آوری کرده و در راس نظام قرار دادند.
ساعتی پس از بازگشت از مرخصی به پناهگاه رفتم. ناگهان یکی مرا صدا زد: «دکتر!... دکتر!... به رستوران افسران میروی؟» پرسیدم: «چه کسی صدایم کرد؟»
گفت: «منم، ستوان عبد...» لبخندی زده و گفتم: «بفرمایید!»
ستوان عبد وارد شد و ادای احترام کرد. به او گفتم: «تو هم مانند من افسری نیازی به احترام نیست.»
او احساس شرمندگی کرد و گفت: «فراموش کرده بودم.» به او تبریک گفتم و آرزو کردم که به درجه جدید عادت کند. در کنارم نشست به سردوشی و سه قلم نو که به بازوی چپش آویزان بود نگاه کردم. از او پرسیدم: «سه قلم در آن واحد؟»
یکی از آنها را به من داد.
گفتم: «من به مهمانسرای افسران
نمیروم. غذایم را با معاون فرمانده میخورم.»
عذر خواستم و او نیز به مهمانسرا رفت.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂