🕊️ صبح بخیر👋
و سلام به دعای ندبهخونهای جمعه
یادش بخیر…
اون روزایی که به شهر و دیار برمیگشتیم تا نفسی تازه کنیم. اول از همه یه سر میزدیم محل کارمون که قبل از جواب سلام، میگفتن کجا بودی تا حالا؟🧐
میرفتیم کارگزینی که برگه کجابودم رو بگیریم، ولی پروندههامون مثل خودمون تو عملیاتها گم میشدن و تفحص لازم.
روزی که به بایگانی مراجعه کردم تا پروندهمو بگیرم، سرباز بیچاره هر چه گشت چیزی نجست.
آخرش اومد و گفت: "اصلاً پروندهای ازت نیست. کی گفته تو جبهه بودی؟"😂
میگفتم: "بابا! هنوز اسمم رو در کمد اتاق که قبلا اینجا بودم، هست."
دست به دامان یه همرزم قدیمی شدم.
- جان تو ، خودت بیا نگاهی بنداز..
رفت و با ذوق زدگی برگشت که،
- بیا رضا!… دو تا پرونده داری، پیدا کردم! 🥴
اون گذشت تا ۳۵ سال بعد
حالا بعد از ۳۵ سال که دوباره رفتم برای کسر خدمت بچههام، داستان بدتر از قبل شد. 😢
بعد از کلی این ساختمون، اون ساختمون رفتن، بالاخره پروندهمون رو از دل خاک و خاطره کشیدن بیرون
ولی خدای من، نصف سابقه رفته بود رو هوا.
گفتن برو ببین کجا بودی، کدوم یگان، اینجا که چیزی ننوشته 😧😲
پیش خودم گفتم، خوشا به حال بعضی از بچههای پروازی..
نه دنبال پروندهسازی رفتن، نه درصد جانبازی خواستن، نه سنوات جمع کردن
و حالا توی بهشت، توی آرامش محض، دارن حالشو میبرن... 🕊
امروزتون پر از نور و آرامش
┄┅••༅✦༅••┅┄
#شوخی_با_جوونهای_قدیم
#یادش_بخیر #طنز_جبهه
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 سلام.. سلام.. سلام.. 👋
صبح همگی بخیر 😘
خصوصا صبح اونایی که چند سالی از عمرشون رو گذروندن تو دخمههای اسارت
..و یادش بخیر، نماز جماعت های یواشکی
روزیکه بچه ها مشغول نماز جماعت بودند و افسر اردوگاه سر رسید.
وقتی دید همه به نماز ایستادن رو به من کرد و گفت:
ماجد!، مگه دستور رو نشنیدی که نماز جماعت ممنوعه؟ حالا دیگه از دستور ما امتناع می کنی؟
مانده بودم چی بگم،
خدا به زبانم گذاشت که:
سیدی! اینکه میبینی نماز جماعت نیست! درسته که چند نفر کنار هم تو یه صف پشت سر یه نفر دیگه ایستادن و نماز می خونن، ولی اسم این نماز، "نماز متابعه" هست نه نماز جماعت!😂
و بعد پیرامون لغت متابعه شروع به تحلیل و تفسیر کردم و افسر عراقی هم که سعی می کرد خود را مسلمان نشان بدهد، گفت:
- اگه نماز متابعه است اشکالی ندارد، اما اگر نماز جماعت بخونید، وای به حالتان!😁
و رفت.
و ما موندیم و نماز جماعتی پرصفا و دلی شاد از حماقت و نادانی افسر بعثی اردوگاه.
┄┅••༅✦༅••┅┄
#شوخی_با_جوونهای_قدیم
#یادش_بخیر #طنز_جبهه
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 کتب طنز دفاع مقدس
🔸 کتاب: میگ و دیگ
نویسنده: ناصر نادری
࿐✧•✧࿐
صدای میگ اومد. همه دویدن تو سنگر. آشپز گفت: «اگه میگ بخواد حمله کنه، من با همین دیگ جلوی موتورشو میگیرم!»
بچهها خندیدن. یکی گفت: «دیگه لازم نیست پدافند بیاد، فقط دیگ رو شارژ نگه دار.»
از اون روز، دیگ تبدیل شد به نماد دفاع هوایی. حتی اسم رمز گروهان شد: دیگ شمارهی سه، آمادهی مقابله با پرندهی متخاصم!
┄┅••༅✦༅••┅┄
#لبخند_زیر_آتش #طنز_جبهه #کتاب
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 سلام به همرزمان قدیم و جدید 👋
سلام به صبحگاه
و سلام به شیطنتهای اون روز بچههای گردان 😜، درست زمانی که...
بذار از اول بگم...
یه روز اول صبح، آقا جاسم خبر داد که دوتا کرهخر پیدا کرده و آورده پشت چادرها بسته.
رگ شیطنت و بازیگوشیم جنبید 😈، با جاسم سوار کرهخرها شدیم و هیشون کردیم.
خوب میدویدن، لابلای تپهها میگشتیم، یهویی از یه تپهای سرازیر شدیم...
خوبه کجا در بیایم؟
درست وسط نیروهای تیپ که به صف ایستاده بودن و میخواستن مراسم صبحگاه رو برگزار کنن
معاون تیپ هم در حال سخنرانی بود که ما با کرهخرها از تپه سرازیر شدیم.
جالب هم این بود که بلد نبودم ترمزشون کجاست و چطور میشه مسیرشون رو لااقل عوض کرد 😅
بله دیگه...
با سرعت به سمت محل صبحگاه رفتیم.
تنها زرنگی که کردم، خودم رو پرت کردم پایین و الفرار 🏃
لباسهام رو عوض کردم و زیر پتوها قایم شدم
خب، اومدن و پیدام کردن... و تحتالحفظ بردنم سنگر فرمانده تیپ😂😂🚶♂️
┄┅••༅✦༅••┅┄
#شوخی_با_جوونهای_قدیم
#یادش_بخیر #طنز_جبهه
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 سلام سلام سلام
به همه رفقای باصفا!
و یه سلام مخصوص به نوجوونهای پاکدل اون روزا،
که از پنجره اتوبوس هم شده خودشون رو میرسوندن به جبهه،
پرچم رو بالا میبردن و دلشون رو میدادن به خط مقدم.
یکی از همین دلسوختهها، رفیق خودمون بود.
داشت از اولین اعزامش میگفت...
میگفت:
«راستش هیچ تصوری از جنگ و شهادت و خط مقدم نداشتم.
وقتی میگفتن فلانی شهید شد و شربت شهادت نوشید،
اصلاً نمیفهمیدم یعنی چی!
من که سیزده، چهارده سالم بیشتر نبود...»
یه روز گرم، وسط راه که تشنگی داشت هلاکمون میکرد،
یه پیرمرد کنار یه بشکه داد میزد:
«شربته! شربت شهادته!»
و با یه پارچ آب، لیوان رزمندهها رو پر میکرد.
همون لحظه با خودم گفتم:
«نکنه این همون شربت شهادته که هر کی بخوره، افقی برمیگرده؟
حالا از راه نرسیده، شهید بشم خوبیت نداره!
حداقل بذار چندتا بعثی رو سر بزنم، بعد شهید بشم!»
خلاصه، از اون شربت نخوردم!
یادش بخیر اون روزا..
حالا هر وقت شربت میخورم،
از ته دل به خودم میخندم! 😂😂
┄┅••༅✦༅••┅┄
#شوخی_با_جوونهای_قدیم
#یادش_بخیر #طنز_جبهه
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 سلامی گرم و دوآتیشه به رفقای باصفا، با معرفت و ... 👋
سلام به خوبای روزگار، همونا که دلشون بوی قیمه نذری و خندههای بیریا میده...
یادش بخیر بچههای پرانرژی تدارکات و آشپزخونه
همون خط مقدمِ کار و زحمت شبانهروزی
و البته کمی چانهزنی و متلک پرانی با آشپزهای نازنین. جایی که تقوا با کفگیر پر میشد و صدای قهقهه از دیگها بلند بود!
یادش بخیر شاغلام...
شکمش یهجوری جلوتر از خودش وارد میشد،
هر کی میدیدش، آهسته میگفت: «بزنیم به تخته، تدارکات به برادران ما ساخته!»
شاغلام که گوشاش آنتن بود، فوری جواب میداد:
«والله به حضرت عباس، از خونه آقاجانم آوردم! تدارکات گورش کجاست که کفن داشته باشه؟ این وصلهها به لشکر ما نمیچسبه!»
بعدش یه خنده میکرد که از اون جنس خندههای خستگی در کن بود...
┄┅••༅✦༅••┅┄
#شوخی_با_جوونهای_قدیم
#یادش_بخیر #طنز_جبهه
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 سلامی گرم و نرم به رفقایی که روزگاری در لباس معرفت موندن پای کار ... 👋
و سلام به بچههای خوشتیپ و باحال جزیرهای که صاحبش کسی نبود جز مجنون
یادش بخیر..
در جزیره مجنون، قایق تدارکات هر روز غذا میآورد. تلاش ما برای گرفتن غذا، همیشهیخدا بینتیجه بود تا اینکه بچهها نقشهای کشیدند:
حجت، رزمندهی چاق و خوشلهجه بروجردی رو، با عمامه و پتو به شکل "حاج آقا" در آوردیم تا حاج رمضون (مسئول تدارکات) رو تحت تأثیر قرار بدیم.
رمضون با دیدن این "عالم جلیلالقدر" تحت تأثیر قرار گرفت و حجت هم با چند حدیث و صحبتهای شرعی نقشش رو عالی بازی کرد.
اما وقتی رمضون سوال شرعی درباره غسل ارتماسی پرسید، همه نگران شدیم که از عهده بر میاد یا نه،
حجت با اعتماد به نفس گفت:
"ببین! اگر کش تنبان، ایرانی باشد، غسل صحیح است و اگر خارجی، خیر!" 😂
اون روز کلی غذا گرفتیم و دیگ ها پر شد و تا شب فقط میخندیدیم. ولی فردا که حجت بدون عمامه پشت قبضه نشست، رمضون یکدفعه نازل شد و فهمید که سرش کلاه رفته و نتیجهاش چیزی نبود جز یک هفته گرسنگی! 😅
┄┅••༅✦༅••┅┄
#شوخی_با_جوونهای_قدیم
#یادش_بخیر #طنز_جبهه
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 سلااااام و درود خاص به شما رزمندههای پر حرارت میدون های مبارزه
..و بروبچههای دوست داشتنی خط مقدم
همونایی که تو اوج سختی ، از خنده و شوخی هم عقب نمی نشستن و ول کن هم نبودن..
یادش بخیر خیرالله
تـو پدافنـد راه شـهادت قبـل از تكمیلـی كربـلای ۵ ، یـك سـنگر داشـت كـه جلـوش نوشـته بـود: هـر گونـه خوانـدن نماز بـا حـال، خوانـدن نماز غفیلـه و دعـا در ایـن سـنگر ممنـوع اسـت...
یه روز بـا مسئـول دسـته رفتیـم بهشـون سر بزنیـم ، مسـئول دسـته گفـت، نماز عـصرم رو نخونـدم و شروع كـرد بـه نماز، و چه نماز بـا حـالی!
همین که شروع کرد یـك دفعـه چنـد تـا خمپـاره خـورد كنـار سـنگر و...
خیرالله هـم تا دیـد معنویـت سـنگر زده بال، یـه قابلمـه بـرداشـت و شروع كـرد بـه خوانـدن اشـعار طنـز و فکاهـی تا کمی معنویت رو کم کنه... 😂
در كـمال تعجـب شلیک خمپـاره هـا قطـع شـد.
خیرالله طلبکارانه اومد و گفت:، حـالا دیدیـد مـن حـق دارم کـه معنویـت اینجـا رو کنترل کـنم.😘
┄┅••༅✦༅••┅┄
#شوخی_با_جوونهای_قدیم
#یادش_بخیر #طنز_جبهه
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 سلااااام و ارادت خاص
یادش بخیر
صبح بود، هوا هنوز خاکستری بود و صدای قمریها با صدای خشخش پوتینها قاطی شده بود. پشت بیسیم نشسته بودم، داشتم با موجها ور میرفتم که یه صدای عجیب شنیدم...
یه عراقی داشت با لهجه خاصی حرف میزد، هیچی نمیفهمیدم، ولی خب نوجوون بودیم دیگه، فکر کردیم باید یه واکنشی نشون بدیم! 😎
شاسی بیسیم رو فشار دادم و با اعتماد به نفس گفتم:
"الحمار... الحمار..." 😝
یهو از اون پشت یکی از بچههای اطلاعات گفت:
"الزهرمار! خط رو لو دادی!" 😡
منم که تازه فهمیده بودم قضیه جدیه، رفتم پیش فرمانده با ترس و لرز پرسیدم:
"اگه کسی خط بیسیمو لو بده چی میشه؟"
فرمانده یه نگاه عمیق کرد، گفت:
"اعدامش میکنن!" 😱
اون لحظه فقط به شناسنامهام فکر کردم که با دستکاری شده بودم ۱۸ ساله...
ته دلم گفتم:
یادش بخیر... اون روزا هم بیسیم داشتیم، هم بیخیالی! 😅
┄┅••༅✦༅••┅┄
#شوخی_با_جوونهای_قدیم
#یادش_بخیر #طنز_جبهه
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 سلااااام و صد سلام به یاران همراه
یادش بخیر
سنگر کمین؛
جایی که دعاها بیواسطه بالا میرفتند
میگفتند بعضی پستها، مثل پست بانک نیست که بشینی چای بخوری و قبض بگیری. نه جانم! بعضی پستها، مثل سنگر کمین، خودش یک سفر معنوی بود. رفتنش با خودت بود، برگشتنش با خدا!
سنگر کمین یعنی جایی که اگر یک بند انگشت دیگر بالا میرفتی، میرسیدی به عرش.😍 جایی که اگر دعا میکردی، فرشتهها میگفتند: «بفرما، مستقیم وصل شدی!»
برای همین،
به نگهبان سنگر کمین میگفتند: «اگه دیدی سرت رو گذاشتن روی سینهات، یه دعا هم برای ما بکن!» یا اینکه با لحنی شیرین و جدی میگفتند: «اگه شهید شدی، یه زنگ بزن بیایم جمعت کنیم، بیخبر نذاری ما رو!» 😂
نه که شوخی باشد، نه.
اینها شوخیهایی بود که از دل واقعیتهای تلخ میجوشید. طنزی که از ایمان میآمد، از دلهایی که با خطر رفیق بودند و با خدا همصحبت.
در سنگر کمین، دعاها نه فقط مستجاب میشدند، بلکه انگار خدا خودش منتظر بود که صدای دل کسی را بشنود. و نگهبانها؟ آنها فقط نگهبان خاک نبودند، نگهبان دلها و دعاها هم بودند.
┄┅••༅✦༅••┅┄
#شوخی_با_جوونهای_قدیم
#یادش_بخیر #طنز_جبهه
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 سلامی به گرمای جنوب و دشت های وسیعش👋و ارادتی به صداقت نخلهای ایستادهاش
بریم جنوب🚶♂🚶♂
درست به روزهای منتهی به عملیات والفجر هشت، در روستای زیبای خضر نبی.
یادش بخیر
تازه در خانه های تخلیه شده اعراب حاشیه آبادان سکنی گزیده بودیم.
استرس عملیات رو باید کنترل می کردیم و فضا رو شاد.
در همان روزهای حضورمان آقا کاظم و حاج ناصر با هماهنگی دو سه نفر از بچه ها با گریمی که شبیه مردم منطقه با ریش و چفیه عربی وارد منازل شده و به اتاقها سرک می کشیدند و با صحبت های طنز، تذکراتی به بچه ها می دادیم.
موقع رفتن هم به رسم اعراب اقدام به یزله (پایکوبی) همراه با اشعار حماسی می کردیم و بقول معروف احترام رو سنگ تمام میگذاشتیم.
ابتدا از رفتار آن ها تعجب کردیم و به روی خودمان نیاوردیم؛ زمانی که به حقه آنها پی بردیم با اشعار عربی که همراه داشتیم با آنها همراه شدیم و غافلگیرشان کردیم.
این برنامه با استقبال زیاد بچهها روبرو شد و کسانی که عربی هم نمی دانستند وارد جمع شدند و با خوشحالی پایکوبی میکردند و بالا و پایین می پریدند و چفیه ها را در هوا به گردش در می آوردند.
یادش بخیر اون روزهای فراموش نشدنی
┄┅••༅✦༅••┅┄
#شوخی_با_جوونهای_قدیم
#یادش_بخیر #طنز_جبهه
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 سلامی و ارادتی و صبحبخیری به
شبزنده داران و روزفعالان
داستان نمازشب خونهای جبهه هم که تمومی نداره و همیشه خدا با ماست.
روزهای قبل از عملیات، بین بچهها غوغایی بود ناگفتنی....
در جایی كه ما بودیم بچه ها اغلب برای خودشان چاله ای كنده بودند و در آن نماز شب می خواندند.
گاهی پیش می آمد كسی اشتباها در قبر دیگری نماز و شبزندهداری می کرد و صاحب اصلی اون رو سر گردان می كرد.
یادش بخیر،
یك شب این وضع برای خود من اتفاق افتاد. فردای آن روز كسی كه گویا من در جای او ایستاده بودم مرا دید و گفت:
فلانی، دیشب خوب ما را گور به گور كردی! 😂
پرسیدم: منظورت چیه؟
گفت: هیچی، می گویم یك خرده بیشتر حواست رو جمع كن و ما را مثل كولی ها خانه به دوش نكن.
┄┅••༅✦༅••┅┄
#شوخی_با_جوونهای_قدیم
#یادش_بخیر #طنز_جبهه
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐