eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 با عصبانيت فرياد زدم: اين بچه رو كی آورده اينجا! مرد ميانسالی برای وساطت آمد: بَرش نگردونيد. اين بچه حالا كه اومده، من خودم ازش مراقبت می كنم . گفتم : نميشه پدر جان، اگه اين بچه شهيد بشه، فردا پدر و مادرش مشكل درست می كنند، مردم بدبين می شن. گفت: پدر اين بچه منم!! خواهش ميكنم بذاريد بمونه. سيزده سالشه اما به اندازه يه مرد پنجاه  ساله قدرت داره !   کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
❣ ز قهر تیغ کشیدی، به سوی من بدویدی ز من تو سر ببریدی، من از تو دل نبریدم نشست یار به محفل، گذشت قافله غافل که هر چه من بدویدم، به گرد او نرسیدم صبوحی @defae_moghadas
🍂 🔻 اربــاً اربــا خــيره شــده بــود بــه آســمــان .حــســابــے رفــتــه بــود تــوے لــاڪ خــودشــ. بــهشــ گــفــتــم :« چــے شــده مــحــمــد؟» انــگــار ڪــه بــغــض ڪــرده بــاشــه ، گــفــت:«بــالــاخــره نــفــهمــيدم اربــاً اربــا يعــنــے چــے؟ مــيگــن آدم مــثــل گــوشــتــ ڪــوبــيده مــيشــه... يا بــايد بــعــد از عــمــلــيات ڪــربــلــاے 5 بــرم ڪــتــاب بــخــونــم يا همــين جــا تــوے خــط مــقــدم بــهش بــرســم »... تــویــ بــهشــت زهرا ڪــه مــے خــواســتــنــد دفــنــش ڪــنــن ،ديدمــش،جــوابــ ســوالــش رو گــرفــتــه بــود. بــا گــلــولــه تــوپــے ڪــه خــورده بــود بــه ســنــگــرش ، اربــاًاربــا شــده بــود. مــثلــ مــولــايش حــســين عــلــيه الــســلــامــ... خــاطــره اے از شــهيد دڪــتــر ســيد مــحــمــد شــڪــرے @defae_moghadas 🍂
گاهے یڪ نگاہ حرام شهادت را براے ڪسے ڪہ لیاقت شهادت دارد ســـالهــا عقـــب مــے انــدازد، چہ برسد بہ ڪسے ڪہ هنوز لایق شهادت بودن را نشان ندادہ. «شهید حسین خرازی»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یادش به خیر فرهنگ جبهه 🔸از رفتارهای عادی در جبهه شب زنده داری و نماز شب بود که گاهی اوقات تازه وارد ها را به اشتباه می انداخت که نماز صبح است و یا برخی جاها کثرت نماز شب خوان ها آن قدر زیاد بود که به نمازهای جماعت واجب شباهت بیشتری پیدا می کرد 🔸در این روند برخی هم بودند که به دنبال گوشه ای دنج، تاریک و دور از نگاه سایرین چفیه بر سر انداخته و به راز و نیاز می پرداختند 🔸و برخی نیز با کندن زمین به اندازه قد یک انسان قبری تهیه کرده و به راز و نیاز و بهتر بگویم ضجه و ناله به درگاه خداوند می پرداختند برای چه؟؟؟؟ 🔸مگر در آن سنین چه گناهی بود که این ها انجام داده باشند که این گونه باید گریه و زاری نمایند؟؟؟ 🔸چه تحولی در این نسل ایجاد شده بود که این گونه رختخواب گرم و نرم را رها کرده و در بیابان ها، کوهستان ها و باتلاق ها به درگاه الهی رو آورده بودند؟؟ 🔸چه عواملی باعث ایجاد این تحول در نسل جوان شده بود؟؟؟ چه ......؟؟ 🔸پیدا نمودن این عوامل حلقه مفقوده بحران هویت جامعه امروز ما به شمار می رود که اگر بتوانیم با انتقال این فرهنگ به جامعه موفق شویم بسیاری از مشکلات ما حل می شود. 🔸آن روزها ایثار ، فداکاری، اخلاق، شجاعت، حق الناس، قناعت و ..... حرف اصلی جبهه و جنگ بود 🔸آیا امروز حاضر هستیم اندکی از این رفتارها را مجددا تجربه نماییم؟؟؟ آیا راهی برای نجات نسل جوان هست؟؟؟؟ آیا مصداق کسانی قرار نمی گیریم که خون شهدا را پایمال کردیم تا به خواسته های گذرای مادی خود برسیم؟؟؟ مگر در اسلام نمی گویند خون بالاترین حرمت را دارد ؟؟؟ پس ای مسئولین این تذهبون؟؟؟؟ زراعت پیشه @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یحیای آزاده 2⃣1⃣ خاطرات آزاده، داریوش یحیی •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• احساس می کردم الان است که به طرفم شلیک کنند. اشهدم را برای دومین بار در آن روز خواندم. آنها به سرعت آمدند و مثل لاشه گوسفند دست و پایم را گرفتند و به عقب ایفا پرتابم کردند. زمان فرود آمدنم در کف ایفا که تماما فلز بود، لحظه بسیار دردآوری بود. طولی نکشید که ایفا به مقصد نامعلومی به راه افتاد. ماشین ایفا با سرو صدای زیاد و تکانهای شدید جانم را به لبم رساند. بالاخره به روی جاده رسیدیم و تکان ها کمتر شد. چندین دژبان را یک به یک رد کردیم. به هر کدام که می رسیدیم عده ای از نیروهای بعثی برای تماشا از ماشین بالا می آمدند. حدود بیست کیلومتر را که رد کردیم، ایفا در کنار یکی از آنها متوقف شد و پس از دقایقی ماشین را خاموش کردند. ابتدا فکر می کردم که به مقصد مد نظرشان رسیده ایم. یک بعثی که قد بلندی داشت درب عقب ایفا را باز کرد و دستش را دراز کرد و از پشت یقه مرا گرفت و با یک حرکت کشید و از ایفا به زمین انداخت. درد وحشتناکی بر وجودم مستولی شد. سرم را چرخاندم و دیدم در حلقه ای از نیروهای بعثی افتاده ام و آنها با خنده های بلند افتخار به اسارت گرفتنم را جشن گرفته اند. چند دقیقه ای به مسخره بازی مشغول بودند. طولی نکشید دو نفر از اتاقکی که نزدیک دژبانی بود خارج شده و به طرف ما آمدند. دو نفرشان لباس های شیکی به تن داشتند و یکی از آنها عصای کوتاهی زیر بغل زده بود و عینک دودی بر چشم داشت و دیگری کلاسور در دست گرفته، نزدیک شدند. سربازان بصورت هماهنگ و با نواختن پا برزمین میخکوب شده و ادای احترام کردند و بی حرکت، به حالت خبردار ایستادند. آن دو با صورتهای بی حالت و مصمم و بی اعتنا به سربازان بالای سر من حاضر شدند. کسی که کلاسور در دستش بود بی مقدمه اسمم را پرسید. با صدایی ضعیف جوابش را دادم. بی درنگ لگدی به کمرم نواخت و با زبان شیرین فارسی و سلیس تهرانی گفت، فلان فلان شده... ی بچه قرتی توکه نمی تونی مفت رو بالا بکشی چرا آومدی جنگ؟ وقتی بات حرف می زنم بلند جوابمو بده. خرفهم شد؟ اول خیلی خوشحال شدم از اینکه یک همزبان بدون لهجه با من فارسی صحبت می کند. لبخندی ناخودآگاه بر لبانم آمده بود و احساس خوبی به من دست داد، احساسم امنیتی بود که از طرف یک هم وطن به من منتقل می شد. حتی لگدی که زد را هم به فال بد نگرفتم. ولی طولی نکشید که متوجه کینه درونیش شدم که از عراقی ها هم بیشتر است. تازه به یاد این جمله افتادم که روی دیوارها می نوشتند "منافقین از کفار هم بدترند" و چه خوب آن را حس کرده و به حقانیت این سخن پی برده بودم. •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• همراه باشید با ادامه این خاطرات کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
شعر شهیدان خدا را حفظ ڪردیم امّا شهیدان خدا را یادمان رفت ... #شبتون_شهدایی #یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
‍ 🍂 نیمه شب بود. احساس کردم, کف پایم خیس شد! نشستم. دیدم حسین است. کف پایم را می بوسید. گفتم مادر چکار می کنی! اشکش جاری شد. گفت مادر دعا کن, مثل امام حسین بدنم تکه تکه بشه و چیزیش برنگرده! اشکم در آمد. بار آخری بود که می دیدمش.  گلوله تانک نشست به سینه اش, فقط تکه ای از استخوان پایش برگشت! هدیه به شهید حسین ایرلو @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماندیـم و شما بال گشودید از این شهر رفتیـد به جایی که ببینیـــــــد خدا را... #صبح_بخیر