دستانت را دور گردنم حلقه کن
این دوست داشتنی ترین
شال گردن ماه های سرد من است👀
#زمستان
#ایده_متن
#عاشقانه
❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 دیدن این کلیپ زیبا رو از دست ندید...☝️
💠 اسرار زندگیتُ نگو تا چشم نخوری ..🤫
🎤 استاد #فاطمی_نیا
❥❥❥@delbarkade
.
#سیاست_های_زنانه
🔺گاهی جلوی همسرتون بعد از انجام کارهای خونه برای خودتون چای با تزئینات و دورچین ویژه سرو کنید😉
✔️🔺به خودتون احترام بذارید..
اینجوری اونم وقتی ببینه برا خودتون احترام قائلید مطمئنا احترام خیلی بیشتری واستون قائل میشه..
❥❥❥@delbarkade
♨️برای دسترسی آسانتر به مطالب کانال، موضوع مورد نظر خود را انتخاب کنید💁♀
#آموزشی_زناشویی
#چالش
#زناشویی
#تربیت_جنسی
#سرد_کننده_جنسی
#گرم_کنندههای_جنسی
#چالش
#سلوک_با_همسر
#مردان_رفیق_باز
#محرمانه_های_زنانه
#خانه_ای_مثل_بهشت
#شناخت_طبایع
#داستان 📖
#استقبال_بدرقه
#راه_رهایی_از_رابطه_حرام
#مهارتهای_گفتگو_با_همسر
#آداب_سفره
#درخواست_پول
#ماساژ
#ایده_قری
#پرخاشگری_شوهر
#آموزشی
#آشتی
#با_شخصیت_بودن
#اطاعت_از_همسر
#ایده_متن
#دلبری
#صداکردن_همسر
#جهاد
#آشپزی
#کدبانوی_هنرمند
#حدیث_ناب
#عشوه_گری
#پوشش_طبایع
#سیاست_های_زنانه
#ارتباط_با_خانواده_همسر
#مدیریت_اقتصاد_خانواده
#تقویت_باورها
#کلیپ_تصویری
⭕️ هشتک مورد علاقه و نیازتون رو اینجا جستجو بزنید 😊👆
.
خدایا♥️
سرآغاز صبحم
را با یاد و نام تو میگشایم ..
پنجرههای قلبم را خالصانه
و عاشقانه به سویت باز میکنم
تا نسیم رحمتت به آن بوزد
و ناپاکیهای آن را بزداید
تا نوری از محبت و عشق تو
را به قلبم به ارمغان بیاورد:..
❥❥❥@delbarkade
#نوستالژی
⏳یادش بخیر خوابیدن توی این
پشه بندها روی ایوان خونه
لذتی داشت که نگو 🥲
❥❥❥@delbarkade
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی رو مصرف کنید...!
زندگی رو انبار نکنید ...👌
انباردار بودن بعد از مدتی، زبالگی ایجاد میکنه..
#دکتر_انوشه
#تقویت_باورها
❥❥❥@delbarkade
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم حسودی جدید 🐥😁
❥❥❥@delbarkade
زندگی هنوز قشنگیاشو داره😋🧡
❥❥❥@delbarkade
.
⭕️ از خانواده شوهر معضل نسازید !!
🔹مادر شوهر و خواهر شوهر را اولویت #تاثیرگذار در زندگیتان ندانید ❗️
آنها میتوانند خوب یا بد باشند...
ممکن است گاهی از بعضی برخوردهای آنها ناراحت شوید ...
👈اما صرف نظر از اینکه آنها چه میکنند،
و در نظر شما خوب هستند یا نه..، نباید همسرتان را بخاطر رفتار خانوادهاش تحت فشار قرار بدهید.❌
او را مجبور نکنید پاسخگوی رفتار خانوادهاش باشد!
چون تنها نتیجه ش این است که او سعی میکند در این تنش از شما فاصله بگیرد یا احساس حقارت کند..! 🙍🏻♂
و در نهایت آرامش از زندگی خودتان گرفته میشود و کسی که #آسیب میبیند شما هستید!
چرا که آنها نیز خانواده ی او بوده و هستند و سالهای طولانی و لحظات خوش و شیرین و یا حتی بدی را با هم سپری کرده اند...🍃
پس توقع نداشته باشید برای هر ناراحتیِ شما که از قبال خانواده اش رخ میدهد، در مقابل آنها سینه سپر کند و دعوا راه بیاندازد !!
#همسرداری
#خانواده_همسر
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🖤 اگر عباس پروری کار هر مادری بود..،
غربتی هزار ساله، گریبان آخرین حسین زمانه را نمیگرفت ...😔
#وفات_حضرت_ام_البنین
❥❥❥@delbarkade
هدایت شده از طبیبِ جان
1_187683734.mp3
14.81M
▪️داستان حضرت ام البنین سلام الله علیها
🔺همسرداری و تربیت فرزند در سیره حضرت ام البنین
◾️روضه جانسوز یک مادر...😭
🎙 استاد #دارستانی
@Javaher_alhayat
❁•••••❋🥀🌑🥀❋•••••❁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🖤چه نام مرثیهواریست مادرِ پسران
⚪ بهمناسبت وفات حضرت امالبنین علیهاالسلام و روز تکریم مادران و همسران شهدا :
✏️ «خدای متعال در مورد افراد صابر میفرماید:
"اُولٰئِکَ عَلَیهِم صَلَواتٌ مِن رَبِّهِم وَ رَحمَة
آناناند که الطاف و رحمتى از جانب پروردگارشان بر آنان است و آنان همان هدایت یافتگانند"
یا یک آیهی دیگر میفرماید:
" لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّىٰ تُنفِقوا مِمّا تُحِبّون
کسی به اوج نیکی نمیرسد مگر آن وقتی که آنچه را دوست دارد در راه خدا بدهد."
💙انسان از فرزند خودش چه چیزی را بیشتر دوست دارد؟
اینها این را در راه خدا دادند.
بیانات رهبر انقلاب در دیدار خانوادههای شهدا ۱۴۰۲/۰۴/۰۴
#وفات_حضرت_ام_البنین
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 مشاعره قرآنی 🥰
ازین کارا با همسرتون تو خونه انجام بدید
چیه همش دعوا و غرغر...😒
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم اکنون دیدار جمعی از بانوان با رهبر انقلاب
🎥 لحظاتی از سرودی که دختران نوجوان در ابتدای دیدار امروز با رهبر انقلاب خواندند
📷 بانوانی با لباس اقوام مختلف ایرانی در دیدار امروز با رهبر انقلاب؛ ۱۴۰۲/۱۰/۰۶
🗓 #دیدار_بانوان
#زن_عفت_افتخار
#تنوع_پوشش
#دختران_انقلاب
❥❥❥@delbarkade
#داستان
#فیروزهی_خاکستری35
#پشتِ_در
_اون انگشتر لامصب رو چرا دستت نمیکنی؟! نکنه هنوز نتونستی بین من و اون انتخاب کنی؟! خب اگه دلت با من نیست بگو الکی منو سر کار نذار
امیر تند و تند و با صدای بلند اینها را گفت. برای تک تک حرفهایش جواب داشتم اما فرصت حرف زدن به من نداد:
_ببین فیروزه اگه عمو خدابیامرز و دیگران به زور راضیت کردن همین الان بهم بگو.
_امیــــــر
چشم گرد کردم و صدایش کردم. بیتوجه به من ادامه داد:
_فیروزه حرف این دل لامصب من مال امروز و دیروز نیست خودت خوب میدونی؛ نمیتونم اجازه بدم یکی از راه نرسیده لگدمالش کنه...
_امیر میذاری من حرف بزنم؟!
انگشت اشارهاش را بالا برد و با همان لحن و آهنگ ادامه داد:
_من خیلی با خودم کلنجار رفتم تا بتونم به عمو کمال...
کمال را کشید و به قبر بابا اشاره کرد. مکثی کرد. چشمهایش پر از اشک شد. با صدای بغضآلود گفت:
_حرف دلم رو بزنم. همش میترسیدم از اینکه با این خواسته، تو و عمو کمال رو که جایِ...
صدایش گرفته و لرزان شد. شمرده و با فاصله باقی کلمات را گفت:
_بابایِ نَداشـ تم میدیدم؛ از دست بدم.
نفس عمیقی کشید. پای قبر بابا نشست و دستش را روی صورت گذاشت. شانههایش لرزید. دوباره دلم برای او بیشتر از خودِ تازه یتیم شدهام سوخت. نفسم را بیرون دادم تا بغض رهایم کند.
_امیر اینایی که تو داری بهش فکر میکنی فقط یه سوء تفاهمه.
خواستم از فرصت بدست آمده خوب استفاده کنم:
_تو اگه منو چنین دختری دیده بودی؛ خواستگاریم که هیچ، حتی بهم فکر هم نمیکردی.
سرش را بلند کرد. دوباره فرصت حرف زدنم را از دست دادم:
_به خاطر همین تمام این مدت لام تا کام بهت حرف نزدم.
_خب حرف میزدی. من همش منتظر بودم یه چیزی بگی. اصلاً چرا وقتی دیدی من از ماشینش پیاده شدم نیومدی بزنی تو صورتم؟!
چشمان امیر گرد شد. خودم هم از حرفی که زدم جا خوردم. یک لحظه ساکت شدم تا کلمات مناسبی برای جبران پیدا کنم. امیر آرام و سرزنشگونه جای من حرف زد:
_من تو رو دختر عاقلی میدونم. چرا باید سوار ماشین کسی بشی که میدونی چشمش دنبالته؟! من باید بهت بگم این کار غلطیه؟!
سرم را پایین انداختم. صادقانه گفتم:
_واقعا نمیدونم چرا! من حتی از ریخت و قیافه این پسره هم بدم میاد...
یاد آن طلسم عجیب افتادم:
_اما نمیتونم در برابر مامانش مقاومت کنم و هر چی میگه انجام میدم.
_ این چه حرفیه فیروزه؟!
ابروهایش در هم رفت.
_ یعنی به این فکر نکردی که بقیه که تو رو ببینن چی میگن؟! اگه میپرسیدن چه نسبتی باهات داره چی میگفتی؟
تمام حرفهایش درست بود و من جوابی نداشتم.
_فیروزه تا بابات اجازه نداد تو با من بیرون نیومدی؛ اونوقت...
صورتش را برگرداند و زیر لب لاالهالاالله گفت. تصمیم گرفتم با یک کلمه همه چیز را جبران کنم:
_ببخشید! هر چی میگی درست میگی.
زیر چشمی نگاهم کرد. معلوم شد دلش نرم شده.
_حالا منو آوردی پیش بابام شکایتمو کنی یا پَسَم بدی؟
اخم ریزی کرد. به چشمانم زل زد.
_نکنه این کارا رو میکنی که پَسِت بدم؟
لبهایم را آویزان کردم.
_حالا تا آخر عمرم میخوای اشتباهم رو به رخم بکشی؟
_نه ولی اگه اذیتم کنی شکایتت رو به عمو میکنم.
تا شب ساعات به یاد ماندنی را کنار هم داشتیم. صبح برای خداحافظی به خانه ما آمد.
_خاله جان ما که دیروز ندیدیمت لااقل برا ناهار بمون.
_ممنون خاله. مامان و ننه تنهان. این مدت هم اصلا سری به شالیزار نزدم.
ابرو بالا انداختم و اعتراض آمیز گفتم:
_ما رو که دیدی یاد شالیزار افتادی؟!
لبخندی زد و نگاهم کرد. نگاهش صدای قلبم را درآورد. سر پایین انداختم. لبهایم را به هم فشار دادم. مامان یکدفعه گفت:
_خاله یه دقه صبر کن الان میام.
رفتن مامان را تماشا کردم.
_شما رو که دیدم خون تازه به رگهام اومد؛ جون تازه گرفتم.
نتوانستم لبخند بزرگم را قایم کنم اما از نگاه کردن به چشمانش فرار کردم.
_خدا بخواد آخر هفته میام دنبالتون یه مدت بیاین اونور.
خودم را جمع و جور کردم:
_ما که تازه زحمت دادیم.
یادآوری آن روزها، برایم هم خوشایند بود و هم تلخ. امیر با چشم و ابرو به من و خودش اشاره کرد:
_بالاخره صابکار باید بالا سر کارگر باشه تا از زیر کار در نره.
مامان لقمه بزرگی برای امیر آورد. خداحافظی طولانی کردیم. چند ضربه آرام به در آهنی حیاط خورد. امیر بدون عجله در را باز کرد. صدای سلام کردن آشنایی را از آن طرف شنیدم. امید در کنار مادرش با یک دسته گل رز آبی جلوی من و امیر ایستاده بود.
❥❥❥@delbarkade