#خانواده
#راز
❤️🍃❤️
#همسرداری
تو این روزهایی که برای عید دیدنی تشریف میبرید مواظب باشید که چه حرفهایی به زبون میارید!!!
❌هیچ زن و شوهری حق ندارن درباره زندگی زناشویی شون با هیچ کس ، هیچ وقت ، هیچ حرفی بزنن ، هیچ وقت !
👈برای اینکه این راز همسر شماست. سرّ همسر شماست. زندگی همسر شماست. و شما حق این کار رو ندارید !
👌مگر اینکه او اجازه بده. آگاه و باخبر باشه، موافق باشه ، از شما بخواد برید صحبت کنید که اگر هم میبینید به صلاح نیست باز نباید این کار را بکنید چون آبروی همسرتان آبروی شماست ...
@delbarkade
💕 #خانمها_بخوانند👇
#شیرین_زبونی 😉
👈نمیدونم این چه گیریه که خیلی از خانومها دارن!
میگن چرا همسرم مستقیما به من نمیگه "دوستت دارم"؟
🍃شاید اینطور خانومها نکات #منفی رفتار همسرشون رو کنار هم میگذارن و به اضافه ی (+) نگفتن این جمله میکنن که در نتیجه (=) ناراحت میشن و پیش خودشون میگن پس حتما من رو دوست نداره که نمیگه!
🔴(که اصلا کار خوبی نیست)
نمیدونم!
🍃شاید اگه نکات منفی رفتار همسرشون از بین بره و یا نکات مثبت رفتار او بیشتر بشه، این #توقع هم خود به خود بوجود نیاد.
✔️به هر حال ...
اگه جزء این دسته از خانومها هستی، خوب دقت کن.
👈به جرئت میتونم بگم یکی از بزرگترین توهین هایی که یه خانوم میتونه به همسرش بکنه اینه که مستقیما ازش بپرسه "من رو دوست داری؟"
👌اصولا آقایون تو این مواقع میگن "من صبح تا شب دارم زحمت میکشم، کار میکنم، شب میام سر خونه و زندگیم، علافی نمیکنم، تمام مایحتاج خونه رو میخرم، و ... همه به خاطر اینه که دوستت دارم دیگه!!! آخه اگه دوستت نداشتم این کارها رو میکردم؟ این چه سوالیه که میپرسی؟ بچه شدی؟ و ...؟؟"
😊پس دیدی؟!
👈با مطرح کردن مستقیم این مسئله به نتیجه ای که نمیرسی هیچ، تازه یه امتیاز منفی هم میگیری؛
👈چون برداشت همسرت از این سوال شما اینه که : "از او #راضی نیستی"
👈 درصورتیکه تو نکات قبلی گفته شد که همواره همسرت باید احساس کنه ازش راضی هستی.
✅برای نتیجه گرفتن باید همون روش همیشگی "غیر مستقیم" رو پیش بگیری
😉باید #شیطنت های زنانه رو فعال کنی.
👈میتونی با صدای بچه گونه و یه کم چاشنی #ناز و کرشمه بری کنارش بنشینی و بگی
😁 "من که اینقدر دختر گلی هستم، اینقدر خوشگلم، اینقدر نازنازیم، من که جیگر توام، راستش رو بگو ببینم من رو چند تا دوست داری؟"
اگه همسرتون (به شوخی یا جدی) خواسته ی قلبی شما رو گفت که بهتر (😉)
👈ولی اگه خندید و یا چیزی نگفت، با همون حالت و #لحن قبلی بهش بگو 😜"خجالت نکش! بگو خیلی دوستم داری، بگو عاشقمی، برام میمیری؛ من به هیچکس نمیگم؛ بگو؛ خجالت نکش" و ... بالاخره به خنده و شوخی از زبونش بکشید بیرون
خلاصه ...
#راز موفقیت، هم تو اینجا هم تو بقیه ی مسائل زندگی، رفتارها و درخواستهای غیر مستقیم هستش.
👈اگه مستقیم هدفت رو نشونه بگیری، تیرت به خطا میره!
پس نرم نرم و غیر مستقیم.
👈یه وقت پیش خودت نگی این کار که #گول زدن همسر هستش؛
☺️نه عزیز دلم! گول زدن یعنی با حیله و بدون اینکه طرف مقابل متوجه چیزی بشه یه #ضرری بهش بزنی یا #خیانتی بهش کنی؛
✅اما اینجا درسته نرمش هست و همسرت هم از قبل متوجه #هدف شما نیست اما مهم اینه که اینجا هدف شما آرامش دادن به خودت و همسرت هست، نه خیانت!!!
👌پس اشتباه نکن!
اینکه خانومی بخواد با #سیاست، بدون ناراحت کردن شریک زندگیش کاری بکنه که زندگیشون شاد و سلامت بشه اسمش گول زدن نیست!
#زناشویی💞
@delbarkade
✅شناخت #احساسات مردانه
👌زن #زندگی باشید تا حسش را به شما بگوید
💥یك #راز بزرگ را برایتان فاش می كنیم.
👈🏻مردها نه دوست دارند خیلیخیلی #رمانتیك و احساساتی باشند و نه اینكه احساساتشان را كاملا پنهان و #سركوب كنند.
✅یك مرد برای اینكه از احساساتش حرف بزند، باید در مقابل همسرش احساس #امنیت كند.
💓او باید فكر كند، احساساتش برای شما #ملموس و قابلپذیرش است و بدون اینكه در موردشان #قضاوت كنید آنها را میشنوید.
⬅️در بسیاری مواقع مردها فكر میكنند، با همسرشان زبان #مشتركی ندارند و حرف زدن از احساساتشان به قیمت یك #سوء_تفاهم بزرگ تمام میشود.😳
👈بههمین دلیل آنها تا نشانههای درست نبودن این موضوع را در شما و زندگیشان نبینند، از آنچه درونشان میگذرد حرف نمیزنند.
@delbarkade
⚜بانو جان مثل ملکه ها رفتار کن ..!👸🏻
برای اینکه اینگونه باشی ، پنج راز را نباید به هیچکس بگویی❌
🔸عکس های شخصی:
لازم نیست عکسهای خصوصی خود را حتی به خواهر یا دوست صمیمی خود نشان دهید .✋
🔸مشکلات مالی:
مشکلات مالی خود را فقط با مشورت کردن با همسر و یا با یک فرد مطمئن یا با مشاور مطرح کنید .💶
🔸جزئیات دعوای زن و شوهری:
با تعریف کردن جزییات زندگی و دعوای زن و شوهری باعث میشوید از شخصیت والای خود بکاهید . 🙁
با خود فکر کنید اینکار چه سودی میتواند داشته باشد!؟ جز ضرر ...
🔸رابطه زناشویی:
بگذارید مردم از شما بعنوان یک بانوی #باحیا و متین یاد کنند 🧕
نه کسی که به راحتی رمز و راز زندگی خود ، اعم از رابطه ی زناشویی را تعریف میکند .🗣
چنین کسی به مرور زمان در نظر و ذهن مردم جایگاه بدی پیدا میکند .. با اینکار حتی ممکن است نظر بعضی زنان را بسوی همسرتان جلب کنید 🍁🤭
🔸همسر شما چه فکری راجع به شما میکند:
اینکه همسر شما چه فکری راجع به شما میکند فقط به خود شما مرتبط است ، هیچ نیازی نیست دیگران این را بدانند❗️
⭕️ #راز همیشه هم چیز بدی نیست.
آن هارا بین خودتان حفظ کنید و نگذارید استرس خارجی به آن وارد شود.🚫
و به این ترتیب رابطه بین شما و همسرتان عمیق تر میشود.💞
دوستان و خانواده شما لازم نیست همه چیز را راجع به رابطه شما بدانند.
بعضی چیز ها بهتر است ناگفته بماند.⛔️
@Delbarkade
❣🍃✿●•۰▬▬▬▬▬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍
⭕️ راز دلت را به هر کسی نگو❗️
🔸 چه حرف هایی رو به اطرافیانمان نباید بگوییم !؟
حجتالاسلام #علوی_تهرانی
#تقویت_باورها
#راز
http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
❣✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬
دلبرکده
#داستان #فیروزهی_خاکستری22 #خان_اول با وجود همهی تلاشم از جا پریدم. به اتاقم رفتم. در انتخاب مانت
#داستان
#فیروزهی_خاکستری23
#راز
خاله از بالکن تماشا میکرد. سرسنگین روی صندلی نشستم. امیر در بزرگ حیاط را باز کرد. خنده از لبش محو نمیشد. مراقب بودم نگاهمان گره نخورد. خودم را مشغول روسری و دکمههای مانتو و وسایل کیفم کردم. امیر کنارِ در بلند گفت:
_ته فدا بَوِم
نگاهش کردم. با دو دست برای خاله بوس فرستاد.
وقتی نشست بدون اینکه نگاهم کند، پرسید:
_خب کجا باید برم دخترخاله؟!
_ببخشید به زحمت افتادی!
صورتش را به طرفم چرخاند. ابروهایش را جمع کرد.
_کی تا حالا تعارفی شدی؟!
حتی وقتی اخم کرد لبخند روی لبش بود. برای اینکه بحث تمام شود؛ گفتم:
_یه کتابفروشی خوب بریم لطفاً!
به آسمان خیره شد. یک ابرویش را بالا برد. چشمانش ریز شد. سرش را کمی بالا و پایین کرد. دندهی ماشین را با فشار جا انداخت و حرکت کرد.
فهمیدم از مازوبن خارج شدیم. فقط چند دقیقه گذشت تا تابلوی «به شهر توریستی تنکابن خوش آمدید» ظاهر شد.
تا کتابفروشی با هم حرف نزدیم. از مرکز شهر گذشتیم. محو تماشای فروشگاهها و خیابانها شدم. نفهمیدم چند دقیقه گذشت. با دیدن تابلوی بزرگ «شهر کتاب» چشمانم برق زد. برق شادی تمام سلولهای بدنم را سر ذوق آورد. منتظر امیر نماندم.
در کتابها میگشتم. امیر از پشت قفسه ظاهر شد. چند کتاب دستش بود.
_دنبال چی هستی؟!
نگاهم از کتابها جدا نشد.
_رمان.
_کلاسیک، عاشقانه، فلسفی؟!
به خودم آمدم. در ذهنم تکرار کردم کلاسیک، عاشقانه، فلسفی؟!
از نظر من همهی رمانها عاشقانه بودند. اصلا حوصله رمانهای خشک با کلمات قلنبه را نداشتم. امیر منتظر جوابم بود. نخواستم بگویم عاشقانه. شانههایم را بالا و پایین کردم و گفتم:
_قشنگ و جذاب باشه.
_برباد رفته رو خوندی؟
لبهایم را به هم فشار دادم. چشمانم را در آسمان چرخاندم. به امیر نگاه کردم.
_اسمش آشناست.
لبخندی گوشهی لبش نشست. دو جلد کتاب قطور روی میز گذاشت.
_اسکارلت اوهارا، رت باتلر، اشلی ویلکز
نفهمیدم در مورد چه حرف میزند. فقط از دیدن آن حجم کتاب ترسیدم. فقط گفتم:
_یه کتابی میخوام تا آخر هفته تمومش کنم.
دوباره لبخند زد. نگاهش گفت: «تو که کتاب خون نیستی اینجا چی کار میکنی؟!» خودم را مشغول کتابهای قفسه کردم.
_این یکی چطوره؟!
روی جلد ساده و یکدست بنفشش را خواندم. «چراغها را من خاموش میکنم»
حس کردم کسل کننده است. به احترام امیر کتاب را گرفتم و ورق زدم. جایزه ادبی گرفته بود. فکر کردم لابد از این کتابهای ادبی است که برای مخاطبهای خاص نوشتهاند. کتاب دستم را نشان دادم و گفتم:
_همین خوبه.
با سر تأیید کرد. کنار صندوق کتاب را از من گرفت. سوویچ ماشین را به من داد.
_برو تو ماشین تا من بیام.
با نگاهم التماسش کردم. با نگاهش اجازهی حرف زدن نداد.
روی صندلی ماشین نشستم. به حس خوبی که داشتم فکر کردم. رفتار امیر. احترام و ادبیاتش. اعتماد خاله. حتی حرف ننه که از خان اول گفته بود. سعی کردم خانهای بعدی را از قصهی من و امیر پیدا کنم.
رضایت بابا، ازدواج فهیمه، کار امیر... دنبال خان پنجم بودم که امیر در را باز کرد. از فکرهایی که در مورد او کرده بودم مثل شمع آب شدم. کیسهی بزرگ کتاب را به من نداد. از داخل آن «دالان بهشت» را بیرون آورد. کنجکاو بودم کتابهایی که خریده را ببینم. خودم را پرو کردم.
_بقیهاش سِکرِته؟!
توقع این حرفم را نداشت.
_ها...اِم...برا کسیه.
با لبخند کیسه را جمع کرد. از فکری که مثل تیر به سرم زد، گر گرفتم. شاید اصلا بین امیر و خاله حرف از من نبود!
🖤 @delbarkade