🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۸۳
استرس داشتم ولی پشت در اتاقش وایسادم و در زدم، مدام هم اینطرف و اونطرف رو نگاه میکردم،
درو که باز کرد فوری رفتم داخل و درو بستم، با تعجب پرسید: چی شده؟
به جای جواب سرش و به سینه ام چسبوندم و گفتم
-غلط کردم نسترن، حالم خراب بود تورو هم ناراحت کردم
-لابد برات ارزش نداشتم دیگه
فهمیدم چقدر ناراحت شده، موهاشو نوازش کردم و گفتم
-من به خاطر تو جلوی کل خانواده ام وایسادم، جلوی مظفرخان بزرگ، لازم باشه جلوی دنیا هم وامیستم،
خودمم نفهمیدم کی انقدر پیشم عزیز شدی ولی الان همه ی جونم تویی
-راست میگی سروش؟ درو که بستی فکر کردم دیگه دوسم نداری
-دیوونه، یه خورده ناراحت بودم که اصلا ربطی به تو نداشت ولی سر تو خالی کردم، ببخشید
سرش و آورد بالا و گفت: از چی ناراحت بودی؟ دوری خانواده ات؟
-اون که هست، ولی نسترن، من، من یه غلطی کردم که تا آخر عمر بابتش عذاب میکشم
ازش جدا شدم و رفتم روی مبل اتاقش نشستم، اومد کنارم نشست و پرسید: چیکار کردی؟
لبخند تلخی زدم و جواب دادم
-فهیمه، دخترخاله ام خیلی مغروره، اونقدر مغرور که تمام این دوسال نامزدیمون یه بار بهم نگفت دوسم داره،
اصلا فکرشم نمیکردم بهم احساسی داشته باشه،
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۸۴
_ فکر میکردم اونم به خاطر بابابزرگ قبول کرده باهام نامزد کنه
نسترن همینطور زل زده بود بهم و نگاه میکرد، ادامه دادم
-من احمق برای اینکه غرورشو بشکنم وانمود کردم عاشقشم، آوردمش تو خونه ام، بعد..
بغض نذاشت ادامه بدم، نسترن نگران پرسید:
دیگه دختر نیست؟
-به اونجا نرسید، نمیخواستم اونطوری اسیرش کنم، فقط میخواستم بهم وابسته بشه، شد، اشتباه کردم،
اون دخترخاله ام بود، از بچگی باهم بزرگ شدیم، فرق میکرد با بقیه ی دخترهایی که تو زندگیم اومدن و رفتن،
فکر میکرد عاشقشم و میخوام باهاش زندگی کنم که اومد
-نمیدونم چی بگم، واقعا چرا سروش؟ منم تو زندگیت بودم؟
صورتشو نواژش کردم و گفتم
-آره گل نازم، اصلا همون جدایی موقت از تو باعث شد من این غلط و بکنم،
حالا نمیدونم چطوری میتونم براش جبران کنم، من قلبشو شکستم
نسترن دست انداخت گردنم و صورتشو به صورتم چسبوند، بعد گفت:
زمان فراموشی میاره، دعا کن بتونه تورو ببخشه عزیزم
صورتمو برگردوندم و خیره ی چشماش شدم، گفتم: تو چی؟ منو میبخشی؟
-من؟ برای چی باید ببخشمت؟
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_215
شونهای بالا انداختم و گفتم:
- خواستم یهو سورپرایزت کنم...
- دفعه دیگه از این کارا نکن! زود باش لباساتو عوض کن بیا کمکم که کلی کار دارم...
با تعجب گفتم:
- چه کاری؟
- آقا امشب مهمونی گرفته..
- به چه مناسبت؟
خاتون با تعجب نگاهم کرد و گفت:
- مگه خبر نداری ؟
- نه!
- آقا هر سال دو ماهی رو با نعیمه خانم میره اونور...
با تعجب گفتم:
- واسه چی؟
- نمیدونم مادر... ولی میدونم که اون طرفم خونه و زندگی داره!
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
- چه جالب....
خاتون مشکوک نگاهم کرد و گفت:
- ناراحت نشدی؟
- بابت چی ؟
- اینکه آقا میخواد با زن اولش دو ماه بره و نباشه..
بیخیال بالا انداختم و گفتم:
- نه ناراحت نشدم.
در ضمن دانشگاه هم شروع شده اینجوری برای منم بهتره فکر و خیالم کمتر درگیر شوهر داری میشه.
خاتون چشم غرهای بهم رفت و گفت:
- حالا نه اینکه تو خیلی هم شوهر داری میکنی...
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:
- منظورتون چیه؟
- هیچی!
بگیر بشین این سبزیها رو برای من تمیز کن. میخوام برای شب سبزی پلو با ماهی درست کنم.
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_216
ابرویی بالا انداختم و پشت میز نشستم و شروع به تمیز کردن سبزیها کردم.
خاتون زیر لب داشت یک آواز محلی رو برای خودش میخوند و منم توی سکوت بهش گوش میکردم که یهو در خونه با صدای بدی باز شد.
با تعجب نگاهی کردم که رهام وارد خونه شد و گفت:
- سلام بر اهل منزل!
خاتون چشم غرهای بهش رفت و گفت:
- درد نگیری پسر این چه طرز وارد شدنه؟
رهام لبشو گاز گرفت و گفت:
- این چه طرز حرف زدن عشقِ من اونم جلوی این ملعون ؟؟
خندم گرفت که خاتون گفت:
- دهنتو ببند به من نگو عشق من خجالت نمیکشی این حرفا رو میزنی؟
رهام چشمکی به خاتون زد و گفت:
- نه قربونت برم مگه عاشقا باید خجالتم بکشن؟ بالاخره از این حرفا به همدیگه میزنن..
خاتون کفگیرو تکون داد و گفت:
- تو جرات داشتی بیا آشپزخونه اون وقت من میدونم و تو!
رهام ابرویی بالا انداخت و گفت:
- من غلط بکنم...
همون لحظه نعیمه خانوم از بالا خاتون رو صدا زد که خاتون گفت:
- مهسا حواست به غذا باشه الان برمیگردم!
- باشه چشم.
خاتون که رفت رهام وارد آشپزخونه شد. چشم غرهای بهش رفتم و گفتم:
- بیکاری سر به سر این پیرزن میزاری؟ نمیدونی روی این مسائل حساسه؟
- رهام خندهای کرد و گفت:
- به جون تو خیلی پیره وگرنه خودم میگرفتمش..
لبمو گاز گرفتم و گفتم:
- خجالت بکش این حرفا چیه میزنی؟
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۸۵
-چون نه عروسی میتونم برات بگیرم نه اون زندگی که همیشه بهت قول میدادم،
فعلا باید با پس انداز مامانم یه جا رو رهن کنیم و با پول داداشم یه ماشین دسته چندم بخرم فقط زیر پامون باشه، نه طلایی نه چیزی
-سروش، دیوونه شدی؟ خب منم جهیزیه ندارم، خانواده مم که..
هنوز جمله ی نسترن تموم نشده بود در اتاق و زدن، بلند شدم رفتم بازش کردم،
یکی از پرسنل هتل پشت در بود و به محض دیدنم گفت: مدیریت هتل میخوان شما رو ببینن،
سرمو چرخوندم سمت دوربینهای راهروی هتل و زل زدم بهش، لبخند کمرنگی زدم و گفتم
-به مدیریت هتل بفرمایید من کار واجبی داشتم که اومدم وگرنه این خانوم نامزدمه،
همین الان هم تسویه میکنیم و میریم
درو محکم کوبیدم و به طرف نسترن برگشتم،
نگامو که دید گفت: چی میگن سروش؟
-میگن باید بریم، پاشو لباساتو بپوش
-کجا بریم آخه؟ چرا؟
-میریم یه جای بهتر، من رفتم وسایلمو از اتاقم بردارم
از هتل که اومدیم بیرون به یکی از بهترین رفیقام زنگ زدم،
فوری جواب داد:
مشکل پیدا نکنی که یاد حامد نمیفتی، چی شده؟
-حامدخان یدونه باشی، این حرفا چیه رفیق؟ کجایی؟
-زیر سایه ات سروش خان، شما فقط به آسمون نگاه میکنی
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۸۶
خنده ام گرفت، نسترن هم با خنده ی من لبخند زد، گفتم
-حامد یه جا برای امشب میخوام، خودم و نامزدم
-به به، پس دم به تله دادی، مظفرخان ورشکست شده مگه؟
-داستانش مفصله حامد، اینطوری نمیتونم بگم، کجا بیام داداش؟
حامد گفت خودش میاد دنبالمون، همونجایی که باهاش قرار گذاشته بودم وایسادیم تا بیاد،
چند دقیقه بعد نسترن نشست، بهش نگاه کردم و گفتم
-پاشو دختر زشته، الان حامد میرسه
-خسته شد پام، مگه چی میشه؟
-پاشو نسترن، دربست میگیرم میریم یه کافه ای جایی
-دیوونه، مگه به دوستت اینجا آدرس ندادی؟ میری کافه؟
-بهش زنگ میزنم بیاد اونجا، فقط پاشو نسترن مردم نگاه میکنن
بلند شد و گفت:
چقدر مبادی آداب تشریف داری، مردم چکار به ما دارن آخه؟
-بیا بریم کنار خیابون یه دربست بگیرم، دیگه هم از این کارا نمیکنی خب؟
-خب، شوهر بداخلاق
خنده ام گرفت، چه اسیری شده بودیم جفتمون،
هیچ وقت فکر نمیکردم به همچین روزی بیفتم، یه دربست گرفتم و رفتیم نزدیکترین کافی شاپی که دیدیم،
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_217
- خجالت نداره از خیلی دخترای این دور و زمونه بهتره هم یه نفرش خوده تو دستپختت به این خوبیه.؟
سرمو تکون دادم و گفتم:
- من اصلاً بلد نیستم غذا درست کنم!
رهام سر میز نشست یه دست سبزی برداشت شروع کرد به تمیز کردن و با لحن زنونهای گفت:
- خب خواهر منم همینو میگم دیگه! دخترای این دور و زمونه به درد خونه داری نمیخورن فقط بلدن آرایش کنن برن ددر جیب شوهرشون رو خالی کنند..
با خنده ضربهای به پشت دست رهام زدم و گفتم:
- چرت و پرت گفتنت رو تمومش کن وگرنه زبون تو از حلقومت میکشم بیرون!
رهام خندهای کرد و گفت:
- تو از اون دسته آدمایی هستی که اصلاً غیبت کردن باهات نمیچسبه...
- بلند شو برو! مگه تو کار و زندگی نداری اومدی اینجا؟
- ناسلامتی امشب خونه خالم دعوتما..
- کو تا شب! هنوز خیلی زوده که اومدی مهمونی..
رهام سبزیا رو انداخت تو سینی و گفت:
- واقعاً که کارت زشت و خجالت آوره داری منو بیرون میکنی؟؟ بزار به خاله نعیم من بگم قبل رفتنش دمتو بچینه.
با خنده سرمو تکون دادم که خاتون از پلهها پایین اون..
چشم غرهای به رهام رفت و گفت:
- چایی میخوری؟
- ما کوچیکتیم اگه بریزی بله که میخوریم...
حسابی از کاراش خندم میگرفت پسر شاد و سرخوشی بود.
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_218
خاتون یه لیوان چایی براش ریخت گذاشت جلوش و گفت:
- بگیر بخور زبونت درازتر بشه اون وقت بیشتر حرف بار من کن.
- چه حرفی خاتون من غلط بکنم خدا منو بکشه اگه بخوام ناراحتت کنم.
- این چه حرفیه میزنی خدا نکنه...
حدود یک ساعتی میشد که داشتم به خاتون کمک میکردم.
رهام یکسره چرت و پرت میگفت و ما رو میخندوند.
یعنی بیشتر حرص خاتون رو در میآورد و منم خندم میگرفت که ارغوان از راه رسید.
با دیدن رهام سرشو تکون داد و گفت:
- باز تو اینجایی!
- معلومه که اینجام دختر یه ورپریده تا الان کجا بودی ؟
ارغوان چشم غرهای بهش رفت و گفت:
- به تو ربطی نداره!
- فکر کردی آمار تو ندارم امروز دانشگاه نداشتی کدوم گوری رفتی از صبح؟
ارغوان با چشمای گرد شده نگاهی به رهام کرد و گفت:
- جدی جدی میام میزنم تو سرتها با من درست حرف بزن.
رهام ابرویی بالا انداخت و گفت:
- جدی میگم باهات درست حرف زدم امروز کجا رفتی؟
ارغوان یه سیب از توی ظرف روی میز برداشت و گفت:
- به تو ربطی نداره! خسته نباشی خاتون. میرم بالا لباس عوض کنم..
- برو مادر برو راحت باش..
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۸۷
همونجا به حامد زنگ زدم و آدرس کافه رو دادم که بیاد اونجا دنبالمون..
حامد که رسید با دیدن نسترن خیلی تعجب کرد و گفت
-فکر میکردم با فهیمه ببینمت
-آخه آدم عاقل، اگه فهیمه کنارم بود که من مشکلی نداشتم
صورت نسترن سرخ شد، خودم فهمیدم چه گندی زدم، یهو گفت
-باشه سروش خان، من میرم که شما مشکلی نداشته باشی
بلند شد و رفت طرف بیرون کافی شاپ، حامد گفت
-جریان چیه سروش؟ این کیه؟
-جریان مفصله، بشین برم دنبالش
بلند شدم دوییدم دنبال نسترن،
وقتی بهش رسیدم داشت از در میرفت بیرون، دستمو جلوی در گذاشتمو گفتم:
اینطوری نمیشه با هر حرفی سرتو بندازی پایین بری
-این هر حرفی نبود سروش، تو انگار پشیمونی با من اومدی فقط روت نمیشه بهم بگی
-نسترن خل نشو، من که بچه نیستم، خودم با میل و اراده ی خودم باهات اومدم،
حرفی هم که زدم فقط توضیح شرایط به دوستم بود، حامد خیلی گله، اصلا فرق میکنه با مهران و بقیه،
خیلی به خونه و خونواده اهمیت میده، در کل آقاست
-دیگه از این حرفا نزنی، اصلا اسم فهیمه رو پیشم نیار
-چشم عزیزدلم، چشم تاج سر
دوتایی برگشتیم پیش حامد،
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۸۸
وقتی جریان و براش تعریف کردم گفت:
نمیدونم چی بگم، تو میخوای بدون بابابزرگت و گالری بابات چیکار کنی؟
خونه رهن کردی ماشین خریدی از کجا میخوای بیاری بخوری؟
-حامد من همیشه بهت حسودیم میشه، هم خرج خانواده تو میدی هم به بقیه کمک میکنی، همون کاری رو میکنم که تو میکنی
-پسر خوب من همین الان از شرکت اومدم، مرخصی ساعتی گرفتم، تو میدونی من اصلا چیکار میکنم؟
بیخیال گفتم: هرچی، کاره دیگه
-بله، دوییدن تو سالن تولید و روزی هشت نه ساعت سرپا بودن کاره،
تو شرکت ما خبری از عزت و احترام گالریتون نیست سروش خان
نمیخواستم جلوی نسترن کم بیارم، گفتم:
یه جوری حرف میزنی انگار آپولو هوا میکنی،
اگه تو میتونی منم میتونم، فعلا یه جا امشب ردیف کن تا فردا بگردم دنبال آپارتمان
-ازدواجتون چی؟ کی ثبت میشه؟
به نسترن نگاه کردم، نمیدونستم چی بگم،
حامد گفت:
اگه بخواین صیغه ی محرمیت هم بخونید باید پدر ایشون رضایت بده
نسترن گفت: اون پدرم نیست
حامد با تعجب نگاهم کرد،
گفتم
-بعد از مرگ پدرش، مادرش با عموش ازدواج کرده، بعد هم شناسنامه شو عوض کردن
و اسم عموشو گذاشتن داخلش، نسترن خودشم چند سال پیش اینو فهمیده
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥