🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۱۴۵
-نه، دیگه نه، بابابزرگ همه ی نوه هات گوش به فرمان باشن من جلوت وامیستم،
چون خودم فرق خوب و بد رو تشخیص میدم
دیگه اونجا نموندم، حرف زدن با بابابزرگ مثل کوبیدن آب تو هاون بود،
نمیدونم شاید لجبازی با بابابزرگ یکی از اهدافم برای ازدواج با نسترن بود،
وقتی از باغ زدم بیرون انقدر اعصابم خورد بود که به زمین و زمان بد میگفتم، همونجا تصمیم گرفتم دیگه پامو تو اون باغ نذارم..
پرشیای سفیدی که تازه با پول بابا خریده بودم رو تو پارکینگ مجتمع پارک کردم،
دوتا ضربه به صورتم زدم تا اثرات خشم بره و بتونم لبخند بزنم، بعد پیاده شدم و به طرف واحدمون رفتم...
هنوز کلید تو در ننداخته بودم که صدای عربده های دوتا آدم مست تو کوچه بلند شد، زیرلب گفتم
-زهرمار، مرتیکه های به دردنخور
رفتم داخل و درو بستم، بلند گفتم:
عشق من کجاست؟ نسترن
جواب نداد، کفشامو تو جاکفشی گذاشتم و بلندتر گفتم
-نگو که تو این سروصدا خوابیدی، نسترن شوهرت اومده
بازم جواب نداد، به طرف اتاق خواب رفتم، زیر پتو خوابیده بود، حتی سرش هم زیر پتو بود،
روی تخت نشستمو پتو رو از روی سرش کشیدم، با حرص دوباره پتو رو کشید روش،
دستمو روی پیشونیم گذاشتمو گفتم
-نوچ نوچ نوچ، خانوم گلیم قهر کرده، وای وای وای
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۱۴۶
-مسخره نکن، برو همونجا که بودی، پاشو برو
-چی شده؟ برم کجا؟ مگه آدم بدون قلبش جایی زنده میمونه؟
-چند ساعت که زنده موندی
-این چند ساعت قلبم جایی پیش یه خانوم زیبایی امانت بود آخه
این بار پتو رو برداشت، نگاهم کرد و گفت:
زبون باز لعنتی
-فدای تو من بشم، چاکرخواتم
-سروش، خیلی بدی، خیلی خیلی، صدبار بهت زنگ زدم چرا جواب ندادی؟ انقدر سختت بود؟
-نشنیدم عزیزم، دوره ام کرده بودن، من واقعا معذرت میخوام
کیا دوره ات کرده بودن؟ چرا؟
دستمو به طرفش دراز کردم،
دوتا دستمو گرفت و بلندش کردم، وقتی نشست گفتم: خانواده، فامیل
با طعنه گفت: فهیمه
-نسترن، بس کن، من و فهیمه دیگه باهم کاری نداریم، خب؟
مظلوم سرشو کج کرد و گفت:
خب...لبخند زدم و گفتم
-حالا شد، چایی میخوری؟
-تو لباس عوض کن من دم میکنم
دستمو روی شونه اش گذاشتم و گفتم:
بشین بابا، خودم میرم
بابت چند ساعت بی خبری بهش مدیون بودم، رفتم آشپزخونه تا کتری رو بذارم روی گاز،اما دیدم قوری تو سینکه و چایی توشه، زیرلب گفتم: بی سلیقه نسترن
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_268
سری تکون دادم و زیر لب گفتم:
- شب تو هم بخیر..
اردلان که از اتاق بیرون رفت، فورا برقو خاموش کردم و روی تخت دراز کشیدم.. حسابی خسته بودم و همین که سرمو روی بالش گذاشتم خوابم برد..
**
صبح با صدای زنگ گوشیم چشمامو باز کردم.
روی تخت غلتی زدم و تماس و وصل کردم که میلاد با گریه گفت:
- آبجی کجایی؟ آبجی تو رو خدا بیا بابا حالش به هم خورده...
با حول و ولا روی تخت نشستم و گفتم:
- چی شده کجایین؟؟ چرا حالش به هم خورده ؟
- اومدیم بیمارستان یهو قلبش گرفت..
با ترس گفتم:
- قلبش؟؟ الان حالش چطوره؟
میلاد زد زیر گریه و گفت:
- نمیدونم دکترا بردنش توی اتاق عمل...
- باشه الان میام آدرس بیمارستانو بگو!
نفهمیدم چه جوری از جام بلند شدم و لباس پوشیدم.
با ترس از اتاق بیرون اومدم و فوراً به طبقه پایین رفتم. که دیدم اردلان سر میز صبحانه نشسته.
بدون توجه بهش رفتم توی حیاط که دنبالم اومد و گفت:
- صبر کن مهسا چیزی شده؟
با گریه نگاهش کردم و گفتم:
- بابام حالش به هم خورده بیمارستانه...
- واسه چی ؟
- نمیدونم...
- خیلی خب... بشین تو ماشین میرسونمت!
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane
**
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_269
فورا سرمو تکون دادم و داخل ماشین اردلان نشستم که ماشینو از حیاط بیرون برد و راه افتاد.
با سرعت رانندگی میکرد و به عرض ۲۰ دقیقه به بیمارستان رسیدیم.
فوراً داخل بیمارستان رفتم و اسم بابا رو گفتم که پرستار راهنماییم کرد...
با دیدن مامان و میلاد که پشت در اتاق گریه میکردند با ترس جلو رفتم و گفتم:
- چیزی شده؟
میلاد فورا اومد طرفم و خودشو انداخت که گفتم:
- چیزی شده خبری نشد از بابا؟ چرا اونجوری نگاهم میکنی ؟
مامان پوزخندی زد و گفت:
- میبینی که ما هم منتظرشیم..
رو موهای میلاد و بوس کردم و گفتم:
- گریه نکن عزیز دلم حالش خوب میشه مطمئنم...
میلاد سرشو تکون داد و گفت:
- آبجی خیلی بد حالش به هم خورد...
- آخه برای چی ؟
میلاد نگاهی به مامان کرد و گفت:
- چون دیشب با هم دعوا کردن...
مامان با عصبانیت گفت:
- دهنتو ببند میلاد خفه شو...
ولی میلاد بدون توجه به مامان گفت:
- برای چی خفه شمها واسه چی نگم مگه آبجی مهسا غریبه است؟ دیشب دعواشون افتاد فقط به خاطر تو... بابام میگفت که نباید تو رو مجبور به این ازدواج میکرده... انقدر با همدیگه بحث کردن که حالش بد شد... قرصشو که خورد خوابید ولی صبح یهو حالش به هم خورد.
نگاهی به مامان انداختم و گفتم:
- آخه واسه چی باهاش بحث میکنی؟ مگه نمیبینی قلبش مریضه؟
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۱۴۷
کتری رو گذاشتم روی گاز و شعله رو زیاد کردم، خواستم تا جوش میاد برم لباس عوض کنم که روی کابینت دیدم دوتا استکان نشسته توی سینی هست،
رفتم جلو و برشون داشتم، چرا باید نسترن تو دوتا استکان چایی بخوره؟
برگشتم تو اتاق، نسترن دراز کشیده بود، تو چهارچوب در وایسادم و گفتم
-کسی اینجا بوده نسترن؟
فوری نشست و گفت: نه چطور؟
-آخه دوتا استکان نشسته روی کابینت هست
خنده ی عصبی کرد و جواب داد
-آهان اون و میگی، حوصله نداشتم اولی رو بشورم تو دومی چایی خوردم، الان خودم میشورمشون
-خب تو همین اولی میخوردی دوباره، استکان خودت بود دیگه
جلوم وایساد و گفت
-گیر دادی سروش، حوصله نداشتم خواستم تو یدونه دیگه بخورم، چی شده مگه حالا؟..
نسترن که به طرف آشپزخونه رفت به همه چیز شک کردم،
صدای اون دوتا مست و پاتیل هم دوباره بلند شد و با صدای زن همسایه قاطی شد،
خیلی به اعصابم داشت فشار میومد، نسترن داشت استکانها رو میشست که رفتم سراغ سطل زباله،
درش رو باز کردم، وقتی دوتا ته سیگار دیدم خون به مغزم نرسید،
صدای اون دوتا هم خط میکشید به اعصابم، رفتم پنجره رو باز کردم و داد کشیدم
-میبری صداتو یا بیام ببرمش بی ناموس، نصفه شبه ها
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۱۴۸
یکیشون گفت: بی غیرتی نیای
دیگه حال خودمو نفهمیدم، پنجره رو بستمو به طرف در ورودی رفتم، نسترن فوری دویید جلوم و گفت:
کجا؟ سروش کجا؟
-آره من بی غیرتم ، حق داره،
اگه نبودم به خاطر چند ساعت نبودنم یکی دیگه نمیومد تو خونه ام چایی بخوره و سیگار بکشه، من احمق...
صدای سیلی محکم نسترن پیچید تو گوشم، چشماشو خون گرفته بود، عصبانی گفت
-میدونستم یه روزی بهم تهمت میزنی، سروش..
-تهمت؟ ته سیگارش تو آشغالیه
-هرکی سیگار میکشه و چایی میخوره مرده؟ خیلی پستی
نسترن به طرف اتاق خواب رفت، طرف از پایین داد میزد
-نیومدی که بچه سوسول
چشمامو بستم، به طرف اتاق خواب رفتم و گفتم: کی بوده؟
نسترن با گریه گفت:
مامانم، آره مامانم، اینجا دعوا شده بود،
صدبار بهت زنگ زدم، داشتم میمردم از ترس، جواب ندادی، مجبور شدم بهش زنگ بزنم بیاد پیشم
-آدرس خونه رو بهش دادی؟ راهش دادی بیاد تو خونه ام چایی بخوره و سیگار بکشه
نسترن براق شد تو صورتم
-اینجا خونه ی منم هست
بازم طرف داد کشید:
رفتی دستشویی نمیای ترسو؟
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_270
مامان اشکاشو پاک کرد و گفت:
- همش به خاطر توئه... کاش اصلاً تو نبودی مهسا!
با تعجب گفتم:
- چه ربطی به من داره؟
- از وقتی تو عروس شدی ما یه روز خوشم نداریم! بابات اصلاً به این فکر نمیکنه که داری توی اون عمارت عشق و کیف میکنی مدام نگرانته، اینم شده وضع زندگی ما...
پوزخندی زدم و گفتم:
- الان یک چیزی هم به شما بدهکار شدم؟؟؟
بی توجه به اردلان که بهمون نزدیک میشد گفتم:
- من که شدم عروسک خیمه شب بازی شما.... همون کاریو انجام دادم که شما خواستین ...همونی شدم که شما بهم دستور دادین.. رفتم زن یه پیرمرد خلافکار شدم تا بابا به خاطر بدهیهاش نیوفته زندان دیگه باید چیکار کنم که شما از من راضی باشین؟
مامان با نفرت نگاهشو ازم گرفت که گفتم:
- دلیل این همه نفرت چیه مامان؟؟ میشه برام توضیح بدی ؟؟دلیل این رفتاراتو میشه برای من توضیح بدی ؟
مامان سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت...
کلافه سرمو تکون دادم و رو به میلاد گفتم:
- مهلا کجاست؟
میلاد با گریه گفت:
- گذاشتیمش خونه کوکب خانوم...اونجا با نوهش بازی میکنه...
- خیلی خب نمیخواد انقدر گریه کنی مطمئنم که بابا حالش خوب میشه...
حدود ۲۰ دقیقهای منتظر بودیم که بالاخره دکتر از اتاق بیرون اومد.
فورا با نگرانی به طرفش رفتم و گفتم:
- چی شده آقای دکتر حالش خوبه؟
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_271
دکتر سری تکون داد و رو به مامان گفت:
- شما همسرش هستین؟
- بله
- متاسفم ما همه تلاشمونو کردیم... منتها نتونستیم براشون کاری انجام بدیم! بهتون تسلیت میگم و غم آخرتون باشه...
دکتر از کنارمون رد شد و رفت..
شوک زده نگاهش میکردم که یهو مامان شروع کرد به جیغ کشیدن همون لحظه هم خاله از اون طرف بهمون نزدیک شد و فورا سمت مامان رفت.
نگاهی به میلاد کردم که روی زمین نشسته بود و سرشو بین دستاش گرفته بود.
اردلان بهم نزدیک شد و گفت:
- مهسا با توام یه لحظه منو نگاه کن...
انقدر بهم شوک وارد شده بود که مغزم قفل کرده بود.
بیاراده سرمو تکون دادم و گفتم:
- این چی گفت؟ چرا بهم گفت تسلیت میگم؟مگه برای بابا اتفاقی افتاده؟
مامان شیون میکشید و خاله بغلش کرده بود.
نگهبان بیمارستان به همراه دوتا پرستار مامان و خاله رو از بیمارستان بیرون بردن.
اردلان از بازوم گرفت و گفت:
- بیا بریم مهسا..
دستمو کشیدم و گفتم:
- نمیام!
دستمو کشیدم و گفتم:
- نمیام با تو هیچ جا نمیام... برو عقب! میخوام بابامو ببینم.
- آخه الان که دیگه اجازه نمیدن ببینیش میبرنش سردخونه....
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۱۴۹
به نسترن گفتم:
تو به من قول داده بودی، معنی قول میدونی چیه؟ نه نمیدونی
به طرف در واحد رفتم، دیگه به صدازدنهای نسترن اهمیت ندادم و رفتم پایین،
طرف با دوستاش داشتن شاخ و شونه میکشیدن، مثل ببر زخمی افتادم روش،
ده تا میخوردم دوتا میزدم، خیلی اعصابم داغون بود، مردم همه از خونه هاشون زدن بیرون، شلوغ شد اما من دست بردار نبودم..
آخرش بی حال افتادم زمین، هم پلیس اومد هم آمبولانس، واقعا به مرز بیهوشی رسیده بودم که گذاشتنم تو آمبولانس..
تو بیمارستان نسترن با چشم گریون بالای سرم نشسته بود، وقتی چشم باز کردم خیلی سرد بهش گفتم:
به حامد زنگ بزن بیاد خودت برگرد خونه
-میخوام پیشت بمونم سروش
-نمیخواد، کاری که گفتم بکن
-آخه پلیس اینجاست، من نگرانم، به بابا مامانت زنگ بزنم؟
عصبی گفتم: نه، به هیچ کس، فقط حامد، خودت هم نمون اینجا، نمیخوام ببینمت...
حامد که اومد کنارم نشست و گفت: چیه باز شهر و بهم ریختی؟ دعوا سروش؟
-نمیدونی چه خبره قضاوت نکن، خیلی داغونم امشب، زنم بهم خیانت کرده، دعوام شده
حامد فوری پرسید: خیانت؟
-نه اونطوری که تو فکر میکنی،
قرار گذاشته بودیم با مادرش رفت و آمد نکنه، زنگ زده دعوتش کرده خونمون، باهم چایی خوردن، اینم خیانته دیگه
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۱۵۰
حامد خونسرد گفت:
نه نیست، مگه نمیگی مادرشه، تو میتونی قید مادرتو بزنی که اون بزنه؟
با پوزخند جواب دادم
-مادر من با مادر اون فرق میکنه
حامد خیلی فهمیده تر از این چیزا بود که معنی جمله مو نفهمه، بحث رو عوض کرد و گفت
-ازت شکایت کردن، میگن مزاحمشون شدی، ماموره تو راهرو گفت، مثل اینکه بازداشتی
-عجب بابا، محله رو کرده اشغال دونی هر غلطی میخوان میکنن اونوقت...
-این چه طرز حرف زدنه؟ تو چت شده سروش؟ عوض شدی
-کمکم کن حامد، خسته شدم، زنمو، زندگیمو دوست دارما ولی خسته شدم، اینهمه مشکل..
-به پدر و مادرت زنگ بزنم؟
-زنگ بزنی که چی بشه؟ بیان ببینن کم آوردم؟
مغزمو بخورن زنتو ول کن برو دستبوس بابابزرگت بلکه بخشش کنه و به نوایی برسی،
-بعدش میتونم زندگی کنم؟ زنمو ول کنم؟
-نه، معلومه که نه، ولی پدرومادرت دشمنت نیستن،
پدرومادرتن، مطمئن باش یه راهی پیدا میکنن که کمکت کنن زنتم ول نکنی
-نه حامد، فقط به ساسان بگو
-باشه، استراحت کن، راستی، زنت تو راهرو نشسته،
با چشم گریون و حال داغون
زیرلب گفتم: ای وای
-ای وای چی؟ اگه دوسش داری اذیتش نکن، اگه نداری ولش کن
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥