eitaa logo
کانال رسمی دلنوشته شهید دهقان
220 دنبال‌کننده
991 عکس
215 ویدیو
4 فایل
#دلنوشته‌برای‌شهید‌ #نحوه‌آشنایی‌شماباشهید‌ #داستان‌تحول‌شما‌به‌واسطه‌شهید #عنایات‌شهیددهقان 📩ارسال آثاربه: @vesal_h213 ♻️تبادل: @shahid_m_dehghan صفحه اینستاگرام: Inastagram.com/hoseinvesali
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 ⇦|چون نشانه های نعمت پروردگار آشكار شد، با ناسپاسی نعمت ها را از خود دور نسازيد.| 🌿 💟|@delneveshte_shahid_dehghan
دلتـنگ کہ میشوم آسمان هم دلش به درد مےآید چہ کنم؟ دلم هواے شهادت دارد اما با بال شکسته‌ام چہ کنم؟! بالی دهیـد به وسعت هفت آسمـاݩ مرا من هرچہ میدوݥ به شهیدان نمـیرسم 💔 °♡🌱@delneveshte_shahid_dehghan
18714721654048.mp3
5.6M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷   ㅤ 🎼♥️|… 🎤 <َقًدٍمُ‌ْقّدّمْ‌ٌبًاّیُهٌ‌ًعْلٍمّ...اًیٌشٌاِلًاًاِرٌبّعُیْنٌ‌ٌمٍیٌاٌمْ‌ْسْمٌتّ‌ِحَرُمّ...>ً 👣⃢ 🖤@delneveshte_shahid_dehghan
🍃 خیلی ختم قرآن می‌گرفت. بیشترشان را از دانشگاه می‌آورد و توفیق اجباری ختم قرآن نصیب‌مان می‌کرد. می‌دیدم که نصف شب‌ها با نور گوشی‌اش قرآن می‌خواند؛ آن هم قرآنی با خط ریز. دلسوزانه دعوایش می‌کردم و می‌گفتم حداقل قرآن خط درشت بردارد. نقل از 💟ڪانال ڔسݦی دݪنۅشتہ شہید دهقاݩ ¦ @delneveshte_shahid_dehghan ¦
کانال رسمی دلنوشته شهید دهقان
#روزبیست‌وسوم‌چله💙 راه آسمان‌ هنوز هم باز است🌙 که گفته که دیگر فرصت تمام شده؟ این‌ را شهدا به ما یا
🌿 چشم انتظار است💔... همچنون پدری مهربان که منتظر بازگشت فرزندانش می‌باشد! هرکدام از ما موظف هستیم به یاری او و بدان اگر اکنون به یاری او برنخیزی شاید دیگر فرصتی برای یاری او پیدا نکنی... °♡🌱| @Delneveshte_shahid_dehghan
•┄══🌤❝سـلـام❞🌤══┄• 🖤 📆امروز یکشنبه: ۲۱ / ۰۶ /۱۴۰۰ 📿|ذکـر روز یکشنبـه: «یا ذَالجلالِ و الاِکرام » (100 مرتبه) 🖤شهادت حضرت رقیه (س)💔 ┈┈┈•┈┈••✾•💠•✾••┈┈•┈┈┈ @Delneveshte_shahid_dehghan ┈┈┈•┈┈••✾•💠•✾••┈┈•┈┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[﷽]• 「📱| شهید شما از ملائکه هم بالاتر است . . .🌱♥️ شهید محمدرضا دهقان امیری🍃🌸 🆔@delneveshte_shahid_dehghan
کانال رسمی دلنوشته شهید دهقان
#خاطره‌آشنایی‌خادمین‌باشهید🌹 #خاطره‌خادمی خاطره شماره25 #ارسالی‌خادم💌 رفتیم اورژانس، تو وضعیت بد و
🌹 خاطره شماره25 💌 ایام عرفه بود و دعای عرفه رو از تلویزیون دیدم دلم شکست گفتم خدایا بذار زنده بمونم اینجوری اگه بمیرم جهنم رو شاخشه بذار زنده بمونم بندگی کنم، بهت قول میدم😓♥️ اثر دعای عرفه ارباب بی کفن بود ... دیگه همه فامیل و دوست و آشنا و همکلاسی و مدیر و معلم و همسایه و همه کسی که منو میشناخت دست به دعا شده بودند🌱 بیمارستان شهدای تجریش بستری بودم نزدیک امامزاده صالح همزمان با ایام شهادت شهید رسول خلیلی هم بود دوست و برادر مشترک مان البته الان میگم همزمان وگرنه آن موقع من چه میدونستم شهید چیه رسول خلیلی کیه!😅 به دعا و توسل معتقد بودم اما حالا با تغییراتم سست شده بود چندین نفر خواب های عجیب و جالبی دیده بودن برای من اما خوب غیر واقعی و باورپذیر نبود قبلا معتقد بودم شاید به این خوابها اما الان به خاطر شرایطم و انحرافات شاید هم غفلت کردم و جدی نگرفتم🤷🏻‍♀ یه آهنگ داره غلامرضا صنعتگر و یکی هم اهنگ مهدی احمدوند فقط همین دو تا بودن و توسلاتم به امام رئوف امام رضا "علیه السلام"💛 حالا با آنژیوکت به دستم هم وضو می گرفتم و نماز میخوندم، حالا تمام دغدغه ام این شده بود کافر از دنیا نرم انگار برگشتم به فطرتم✨ بنا شد دوباره عکس و سی تی اسکن تکرار بشه رفتیم مرکز تصویربرداری توسکا خاطرم نیست کجا بود و چرا و چطور از محله چیذر سر در آوردیم از جلوی در امامزاده علی اکبر علیه السلام چیذر رد شدیم خیلی دلم می خواست فرصت زیارت داشته باشم اما نشد عجله ای بود و شرایط روانی خیلی بد ما هم که خوب خیلی بلد نبودیم، نشد فقط همان اتفاقی که رد شدیم اما همان هم حس خوبی بود🙂 اون وقت‌ها فقط فیلم محرم حاج محمود کریمی توی چیذر را از تلویزیون دیده بودم و صفای حیات چیذر و شهدای چیذر و همین صفا پیوند قبلی من و چیذر شد تا سالها.🌿 تو اما حتماً این شب ها تو هیئت مشغول سینه زنی و عشق بازی با مولا همون شبا برای شهادت ساخته شدی و آماده شده بودی همان شب ها تو همون هیئت ها حاجت روا شدی و برات شهادت گرفته ای برادر ۲۰ ساله ی من🥀 من اما.... ... @Delneveshte_shahid_dehghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توئی ماه من ومن چون ستاره غمم گشته پدرجان بی شماره اگر روی کبودم را تو دیدی مکن دیگر نظر برگوش پاره شهادت حضرت رقیه (س)تسلیت باد 🖤 ┈┈┈•┈┈••✾•✨•✾••┈┈•┈┈┈ @delneveshte_shahid_dehghan ┈┈┈•┈┈••✾•✨•✾••┈┈•┈┈┈
به آسمان خیره شده بود و با خود حرف‌هایی را زمزمه میکرد: ای ماه زیبا، تو مرا یاد عمویم عباس می‌اندازی...🌙 یادت هست عمویم را؟ هروقت در بازی کسی مرا اذیت میکرد مرا در آغوش می‌کشید و میگفت چه شده جان عمو چرا غصه‌ میخوری؟❤️ اما حالا چقدر جایش خالیست تا وقتی بود کسی جرئت نداشت به ما توهین کند...😔 اصلا تا عمویم بود پدرم غمی نداشت ، پدرم حسین همیشه میگفت عباس نورچشم من است تا او هست خیالم آسوده است.💔 کاش همه شیعیان همچون او، امامشان را یاری میکردند و تنهایش نمیگذاشتند... 🌱 @Delneveshte_shahid_dehghan
✨ °•|دل نوشت: کاش میشد کہ تو با معجـزه‌اے برخیرے💔 💛 💟|@delneveshte_shahid_dehghan
•┄══🌤❝سـلـام❞🌤══┄• 🖤 📆 امروز دوشنبه: ۲۲ /۰۶ /۱۴۰۰ 📿|ذکـر روز دوشنبـه: «یـا قاضیِ الحاجات » (100 مرتبه) ┈┈┈•┈┈••✾•💠•✾••┈┈•┈┈┈ @Delneveshte_shahid_dehghan ┈┈┈•┈┈••✾•💠•✾••┈┈•┈┈┈
♥️ <شھیـ‌دمدافع‌حــرم> نام و نام خانوادگی:⇦ رضا حاجی‌زاده تاریخ تولد⇦66/10/6 تاریخ شهادت⇦95/02/17 محل شهادت⇦ سوریه، خان طومان مزار ⇦امامزاده‌ابراهیم‌-آمل 🗯خاطره‌ای‌از‌زبان‌مادر‌شھید: زمانی که آقا رضا متولد شد فضای جامعه متأثر از جنگ تحمیلی بود. خانواده ما اگرچه توفیق نداشت شهیدی تقدیم کند اما از افراد نزدیکمان مردانی بودند که عازم جنگ شدند و خواهر زادهام نیز جانباز شد. رضا اولین شهید خانواده و مایه افتخار ماست. من از بعد از شهادتش چفیه به گردنم انداختم که به پسرم بگویم راهش را ادامه میدهم. نه اینکه فکر کنید چون مادرش هستم این حرف را میزنم، اگر جز شهادت نصیب او میشد در حقش ظلم شده بود اما من واقعا لیاقت اینکه مادر شهید شوم را نداشتم. شهیدرضاحاجی زاده که در سال 95 شھید شد پیکرش در محل نبرد جا ماند و سال 99 پیکرش به همراه 6 شهید دیگر خانطومان به وطن و به آغوش خانواده چشم انتظارش بازگشت. "شادی‌روح‌شهدا‌صلوات" 📲| @delneveshte_shahid_dehghan
✨ مسابقه ♥️ 💌 به‌نام‌خدایی‌ که توراآفرید که‌چراغ‌راهمان‌شوی 💫🕊 چشم‌می‌چرخانم...بازهم‌دعوت‌شده‌ی‌مزارت‌هستم.. آرام‌قدم‌برمیدارم‌وازبین‌قاب‌عکس‌ها‌سرک‌میکشم وبه‌دنبال‌قاب‌عکس‌زیبای‌تومیگردم⚘ راستی، حضرت برادرم ✨.....می‌دانستی قاب عکس‌مزارت‌انگار‌داردباآدم‌حرف‌میزند؟ انگارباآن‌لبخند‌🙂وباچشمانی‌که‌درآن‌عشق‌شهادت موج‌می‌زند‌می‌خواهی‌چیزی‌بگویی.......✨ خب....می‌گفتم.... بالاخره‌ازمیان‌مزارهای‌شهدا‌به‌مزارت‌رسیدم🌱 شلوغ‌بودومن‌دلیلش‌را‌نمی‌دانستم.... به‌رسم‌ادب‌وبرادری‌نشستم‌و‌بوسه‌ای‌برسنگ‌مزارت زدم.... راست‌می‌گویند‌شهادت‌سنگ‌رابوسیدنی‌می‌کند🌙 راستی...درآن‌خواب‌خادم‌مزارت‌هم‌شدم... چشم‌که‌بازکردم‌دیدم‌همه‌اش‌خواب‌بود...💫 یک‌خواب‌شیرین🍃 نمی‌دانم‌چرافقط‌مرامهمان‌و‌زائرمزارت‌میکنی...🕊 نمی‌شود‌به‌رسم‌برادری...ازهمان‌برادری‌‌ها‌که‌با شهیدرسول‌‌داشتی،گه‌گاهی‌اگر‌وقتت‌آزادبود... مهمان‌خواب‌های‌من‌هم‌بشوی؟ ✨ حضرت‌برادرم✨ می‌دانی؛ وقتی‌به‌سن‌وعاقبت‌تونگاه‌می‌کنم... حسرت‌میخورم..... البته‌خوشحال‌هم‌می‌شوم😍.... ازته‌دل✨ که‌جوانی‌ات‌رافدای‌خواهرحضرت‌ماه‌🌙💛کردی.. وحالا....زمانی‌که‌خیلی‌ازهم‌‌سن‌وسالانت‌تازه‌درس‌و دانشگاه‌راتمام‌وبه‌فکرپول‌و...هستند.....توخیلی‌ وقت‌است‌مدرک‌فارغ‌التحصیلی🔖ات‌رااز دانشگاه‌شهادت🕊🥀 گرفتی..... مبارکت‌باشد 😇✨🌱 راستش‌رابخواهی‌پارسال‌این‌روزهاهنوزخیلی‌باشما آشنانشده‌بودم. هنوزطعم‌داشتن‌برادربزرگ‌ترآنهم‌ازجنس‌شهدا‌را‌ نچشیده‌بودم ✨😇 داستان‌آشنایی‌من‌با‌شما‌هم‌معجزه‌ای‌شد درزندگی‌ام نه‌فقط‌اشنایی‌باشما بلکه‌باتمام‌شهدا🕊 آن‌روزها هنوز طعم زندگی با برادران شهید را نچشیده بودم 💫🍃 بعدازتحولم خداباردیگرباشهدا‌نوری‌واردزندگی‌ام‌کرد💫 وقتی‌برای‌اولین‌بارکتاب‌شهیدحمیدسیاهکالی‌را خواندم اولین‌کتاب‌شهدایی🕊 بعدازآن‌خیلی‌ناگهانی‌چندوقت‌بعدش وقتی‌برای‌اولین‌بارازخانواده‌درخواست‌کردم که‌باهم‌به‌گلزارشهدابرویم دربدو‌ورودناگهان‌‌کسی‌که‌برعکس‌ماداشت‌ازگلزار خارج‌می‌شد‌دستش‌را‌به‌سمتم‌دراز‌کرد‌وکتابی‌را‌به‌ من‌داد روی‌کتاب‌‌نوشته‌بود 💛سلام‌برابراهیم و‌من‌باردیگر‌دعوت‌شده‌ی‌دنیای‌شهداشدم کتاب‌را‌برای‌باردوم‌خواندم و‌این‌دفعه‌نه‌مثل‌قبل بلکه‌با‌تمام‌وجود برادرشهیدم‌شد‌‌شهیدابراهیم‌هادی🌱 چند‌روزبعد‌با‌آمدن‌شما‌درزندگی‌دیگر‌همه‌چیز‌تمام‌ شد‌و‌قدم‌درراه‌جدیدی‌گزاشتم🕊 روزی‌که‌به‌مهمانی‌رفته‌بودیم ناخودآگاه‌چشمم‌به‌عکس‌‌کتابی‌که‌روی‌میز‌بودافتادو زیرلب‌پرسیدم: این‌کتاب‌مال‌کیه؟ وچندلحظه‌بعدجوابم‌راگرفتم‌وفهمیدم‌وصاحبش‌ خودم‌هستم 🕊 چون‌کتاب‌میخواندم‌این‌کتاب‌را‌برای‌من‌اورده‌بودند باخواندن‌کتابت‌شدی‌برادربزرگتم💫⚘ شهیدمحمدرضا‌دهقان‌واردزندگیمان‌شد و باخودش‌شادی‌و‌شعف‌وعشق‌به‌زندگی‌و‌شهادت‌ رااورد🕊و‌هدیه‌کرد‌به‌ما ببخش‌برادر...زیادحرف‌زدم...فقط‌بدان ازتوبرای‌همه‌مردانگی‌هاوبرادری‌هایی‌که‌درحقمان کردی‌ممنونم✨ اول‌ازهمه‌ازشما‌میخواهم‌‌برای‌همه‌کسانی‌که‌هنوز شماوبرادرانت✨🕊را‌نمی‌شناسنددعاکنی... که‌سال‌دیگر‌انهاهم‌دست‌به‌قلم‌شوند‌برایت🖋 دوم‌میخواهم‌حاجت‌رواکنی‌تمام‌دل‌هایی‌که‌ محبت‌تووتمام‌شهدارادارد💛💚 و‌برای‌تمام‌مریض‌ها‌دعا‌کنی🌱 درپایان‌هم‌سومین‌وآخرین‌خواسته‌ام‌رادرگوشی‌به‌ تومیگویم: ✨ همانجورکه‌تلاش‌کردی‌که‌جمله‌ی‌ رو برای خودت عملی کنی ...حالا کمک ماهم کن ....🌱✨ 🌸🌱| @Delneveshte_shahid_dehghan
💠بسم الله الرحمن الرحیم 💠 با عرض سلام و وقت بخیر و تسلیت ایام شهادت دردانه اباعبدالله علیه السلام و امام حسن مجتبی علیه السلام🖤 🔶قصد داریم به نیت سلامتی و تعجیل در امر فرج آقا جانمان صاحب الزمان و هدیه به روح بزرگوار اهل بیت و به ویژه حضرت رقیه و امام حسن، شادی روح تمام شهدا، شفای بیماران و حاجات ملتمسین دعا و جهت رفع گرفتاریها و مشکلات اعضای کانال شهید، برقرار کنیم... ✅ بزرگواران لطفا تعداد صلوات مدنظر خود را به ایدی زیر ارسال فرمایید⬇️⬇️ @vesal_h213 🌹ان شاءالله حاجت روا و عاقبت بخیر باشید 🖐🏻التماس دعا
🍃 سخت گیری نیست چادر!"❌ ابتدای راحتی ست دخترم'! این بهترین ارثیّهٔ یک مادر است"🦋 🍀•| @delneveshte_shahid_dehghan
پیرمرد گوشه‌ای نشسته بود تا نفسی تازه کند🌱 سرش را به عصایش تکیه داده بود و انتهای جاده را تماشا میکرد✨ دائما زیر لب ذکر میگفت نزدیکش شدم... زیر لب میگفت: لبیک یا مهدی ...لبیک یا مهدی💚 ... صدایش زدم: پدرجان! رو کرد به من و با لبخندی گفت:جانم پسرم!☺️ پرسیدم: سختتان نیست با این شرایط، به پیاده‌روی اربعین آمده‌اید... همچنان با لبخند گفت: عاشق که باشی سختی‌هایش هم برایت شیرین است♥️ و ادامه داد... به دنبال نشانی از معشوقم، چندسالیست به پیاده‌روی اربعین می‌آیم... پرسیدم : کدام معشوق؟! چشانش برق زد و گفت: از کودکی عاشق و شیدایش شده‌ام؛ یک بار در کودکی او را دیدم اما سالهاست دیگر ندیدمش💔 آهی کشید و سکوت کرد... کنجکاو شده‌بودم چه کسی را میگوید!! خودش باز ادامه داد: راستی جوان! اگر تو ظهورش را درک کردی سلامم را به او برسان و بگو عاشقت سالها چشم انتظارت بود💛... و کاش من هم چون پیرمردِ چشم انتظار،عاشقانه منتظرت بودم😔 🌿 💟 @Delneveshte_shahid_dehghan
❤بسم رب الحسین علیه السلام...❤ حضرت به در خیمه آمد و به زینب (س) فرمود:.... 🌿°♡| @Delneveshte_shahid_dehghan
♥️ إِلَهِی فَلَمْ أَسْتَیقِظْ أَیامَ اغْتِرَارِی بِك خدایا در روزگار غرور ، نسبت به تو بیدار نشدم... - عمری ، چشمانم باز است و اما در خوابم ... این چشمان خواب زده را ، چه سود؟! 🌸 @Delneveshte_shahid_dehghan
از.... دنیـا از... جـامونـده ها از... دلہــای شڪستـہ از... نالہ ھای سربه فلڪ ڪشیده به ... توکه شاهدبراحوالـم بودے و هستے رفیقِ شهیدم صدامودارےڪہِ؟ :) ʝסíꪀ➘ @Delneveshte_shahid_dehghan
•┄══🌤❝سـلـام❞🌤══┄• 🖤 📆امروز سه شنبه: ۲۳ /۰۶ /۱۴۰۰ 📿|ذکـر روز سه شنبـه: «یـا اَرحمَ الراحِمیـن» (100 مرتبه) 🖤شهادت امام حسن مجتبی (ع) 💔 ┈┈┈•┈┈••✾•💠•✾••┈┈•┈┈┈ @Delneveshte_shahid_dehghan ┈┈┈•┈┈••✾•💠•✾••┈┈•┈┈┈
✨ مسابقه ♥️ 💌 دل اگر تاریک اگر خاموش بسم الله النور گرچراغان است بسم الله الرحمن الرحیم سلام داداش،الان زیر آسمون پر ستاره ی روستا کنار این امامزاده ی غریب دراز کشیدم،موقع خوابیدنم بود،ولی قبلش خواستم ایتام رو چک کنم بعد بخوابم،وقتی دیدم نوشتن دلنوشته چشمام قلبی شد و پر از شور و حال شدم،تمام انرژی و حس و حال خوب هام جمع شدن تو نوک انگشتام.پر شدم از انگیزه،خداکنه حتی خانوادت هم بخونن این متن رو،خیلی دعا میکنم بتونم یه روز بیام چیذر و زیارت کنم مزارت رو.اصلا دوست دارم هرچی اتفاق خوب هست اولین باری که مزارت رو میبینم برام اتفاق بیفته.دو سال پیش سال ۹۸ همون روزای محرم،تصمیم گرفته بودم چادر سر کنم برای دل خودم،و ارادتی که به امام‌حسین ع داشتم.چند روز بعدش که داخل اینترنت میچرخیدم تا ببینم چطور میشه به خدا نزدیک شد و ...ماجرای انتخاب برادر شهید رو فهمیدم،اینکه من هم میتونم یه شهید رو انتخاب کنم و ازش الگو بگیرم.یادم نیست چه کلمه ای رو سرچ کردم ولی لسم چند تا شهید رو اورد رفتم توقسمت تصاویر و چشمام رو بستم.تا یکی رو انتخاب کنم،چشمام رو که باز کردم عکس تو جلوی چشمام بود،خیلی شاد و خندون.مهربون به نظر میرسیدی.اسمت رو پیدا کردم،محمدرضا دهقان امیری.چه قدر اسمت قشنگه برای من. داداشم شدی،نمازام رو هنوز درست نمیخوندم،فقط یکم ظاهرم بهتر شده بود،هنوز وقتی جایی میرفتم چادرم رو برمیداشتم و چتری هام رو بیرون میذاشتم،شرمندم داداش،هنوز بچه بودم نمیفهمیدم.البته بچه که نه😅اونموقع ۱۷ سالم بود.خیلی اشتباها داشتم.آذر ماه با یه هیئت اشنا شدم،به واسطه ی امام حسین و کربلا رفتن.باورت میشه اصلا نمیدونستم هیئت هفتگی داریم؟!یه هیئتی که فقط من و یه خانوم دیگه اونجا میرفتیم.اون خانوم دوستم شد بهترین دوستم.عزیزترینم.کسی که خیلی کمکم کرد.راهنمام شد.اون روزا خیلی باهات حرف میزدم.دقیقا جای برادر بزرگترِ نداشته ام بودی.از دلم میگفتم از خواسته هام که واسطه بشی پیش خدا.ازش کمک بخوای.اول اسفند ماه سال ۹۸ شدم ۱۸ ساله ازون تاریخ ببعد داشت اتفاقای جدید برام میفتاد.اتفاقایی که ... خیلی بیشتر بهت نزدیک شدم.کلی صدات کردم.فروردین سال ۹۹ با دوستم برات ختم قران و...گرفتیم.کلی تولدت رو تبریک گفتیم همه جا.کنکور داشتم اون سال ولی فکر و ذهنم چیزای دیگه بود.چند ماه صدات کردم از خدام بود خوابت رو ببینم.اما... جوابمو نمیدادی.با خودم میگفتم زهرا!تو خیلی بچه بدی ای،معلومه که بهت محل نمیده،معلومه که بین این همه ادم مذهبی تورو نمیخواد و بهت کمک نمیکنه.خیلی دلم شکسته بود.خیلی تنها بودم تو هم که جوابمو نمیدادی.دوست داشتم کتابی که راجبت نوشتن رو بخونم ولی شرایطشو نداشتم نشد که بخونم اونموقع. یه روز ... یه روز زدم زیر همه چیز،دیگه نمیخواستمت،تقریبا لوس کرده بودم خودمو.باهات قهر بودم انقدر ازت دلخور بودم که حد نداره.گفتم من دیگه داداشی به اسم محمدرضا ندارم.دیگه از دوسال پیش صدات نکردم.باورت نداشتم.با خودم میگفتم دروغه که شما زنده این.منو ببخش.دو سال گذشت بدترین بدترین اتفاقا برام افتاد.خیلی زجر کشیدم ولی صدات نکردم.چون فکر میکردم بازم بهم محل نمیدی.انقدر دلم میخواست خوابتو ببینم.دو سه هفته پیش رفته بودم کتابنوش،یه جاییه تو گرمسار که کتابارو رایگان قرض میدن،خدا شاهده وقتی دیدم روی کتاب اسم و عکست رو چه حالی شدم.دوست داشتم راجبت بخونم.کتاب یک روز پس از حیرانی.باورت میشه نمیدونستم طلبه بودی؟!تو این دو سال یکی از باارزش ترینای زندگیم رو از دست داده بودم،تنها امیدم رفتن به حوزه علمیه بود،اما،نمیشد به خاطر یک سری دلایل.وقتی دیدم طلبه بودی انقدر بهت حسودیم شد داداش😅اخه دلم خواست،اخه خیلی اذیت شده بودم،اخه تنهایی کشیده بودم.اخه غمم رو کسی نمیدونست شروع کردم به خوندن کتاب،بهترین کتابی بود که تو عمرم خونده بودم.اصلا فکرشم نمیکردم همچین شخصیتی داشته باشی.تصوراتم بهم ریخته بود.این بار هیچ خواسته ای ازت نداشتم.میترسیدم ازت بخوام و تو واسطه نشی بین من و خدا و باز رابطمون شکرآب شه.دوست داشتم تا ابد کنارم بمونی و راهنماییم کنی.دوست داشتم به خاطر خجالت از تو هم که شده گناه نکنم.پدرم گفت میتونم حوزه ثبت نام کنم.بدون اینکه چیزی بهش بگم.و من.... یه روز از مهلت ثبت نام گذشته بود،اما به طور خیلی عجیبیی برای دومین یا سومین باز ثبت نام رو تمدید کردن. رفتم برای ثبت نام گفتن سایت بستست ولی مدارک رو بذارید.باز ناراحت برگشتم.نمیتونم همه چیزارو بگم،فقط اینکه وقتی برگشتم کلی کنار عکست اشک ریختم،کلی حرف زدم باهات که خالی بشم.بهت گفتم چقدر اون چیزیو کع از دست داده بودم رو دوست داشتم.گفتم الان فقط حوزه میتونه یکم دستمو بگیره و منو ببره سمت خدا،گفتم اگر خیر و صلاحه واسطه شو از خدا بخواه.گفتم اگر نشد هم خیره خدا بوده و ازت دلگیر نمیشم.