مقصد بعدی حمله کجاست؟
https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
یادداشت های یک طلبه
مقصد بعدی حمله کجاست؟ https://
به نام خدا
مقصد اوّل و آخر آمریکاست....
تعداد کلمات: 500 کلمه
زمان تقریبی مطالعه: دو دقیقه
مستند «مقصد بعدی حمله کجاست؟»
(where to invade next )
توسط مایکل مور،مستند ساز آمریکایی در سال 2015 منتشر شده و توانسته است جایزه بین المللی جشنواره هپینز را از آن خود کند.زمان مستند 110 دقیقه؛ موضوع هم آمریکا؛با بیانی طنزگونه.
مایکل مور به عنوان یک منتقد به سیاست های آمریکا معروف است.شاید این روحیه انتقادی است که سبب می شود از همان دقایق ابتدایی مستند،وی سیاست های #آمریکا را در مورد جنگ در کشورهای دیگر مثل لبنان،عراق، و.. به سخره بگیرد و بی ثمر بودن این سیاست ها را به رخ بکشد.
ولی آیا وی منتقد اهداف این سیاست هاست یا روش اجرای این سیاست ها؟
آیا انتقادهای وی بنیادی است و مبانی را نقد میکند و یا روش ها را؟
در ادامه توضییح خواهم داد....
وی برای این که راه حل مطلوب خود را معرفی کند،خود را یک نماینده آمریکایی معرفی میکند که به روشی به غیر از جنگ به دنبال فتح دنیا به راه می افتد.نکته جالبی که در تمام مستند دیده می شود وجود پرچم آمریکا در لحظات متفاوت مستند به همراه راوی مستند،یعنی مایکل مور است.
وی برای این فتح، به چند کشور سفر میکند و در هر کشور، عوامل موفقیت را بررسی میکند. برخی از این کشورها عبارت اند از:ایتالیا،فرانسه،پرتقال،آلمان و....حتی در این میان به یک کشور مسلمان،یعنی تونس هم سری میزند.
در فنلاند به بررسی سیستم آموزشی، در پرتقال برده داری و مبارزه با اعتیاد ؛در ایسلند نظام اقتصادی و حضور زنان؛در نروژ سیستم زندان ؛و درتونس به اعتراضات مردمی(بیداری اسلامی)،قانون سقط جنین و زنان اشاره میکند.
امّا سخن در هر یک از این کشورها از چیست؟
مایکل مور با بررسی موراد خاص در این کشورها سعی دارد که برتری این کشورها را در نظام جهانی مدیون این عوامل معرفی کند و این تجربه را به عنوان عاملی مهم برای کشور خود به همراه ببرد ولی در انتهای گفت و گو در همان کشور با زبانی طنز پرچم آمریکا را در خاک آنجا فرو میکند.
در دقایق پایانی،در یک نگاه اجمالی کشورهای جهان را مرور کرده و حتی نام ایران را می آورد تا از عوامل پیشرفت سخن بگوید ولی در یک کلام مخلص این مستند طولانی را بیان میکند:
آمریکا همه این قوانین و عوامل را از سال ها پیش در دل خود داشته است.....
حتّی اسم قانون و سال تصویبش در آمریکا را هم بیان میکند و میگوید کافی است کمی به گذشته دقت کنیم.
دقّت کردید!!
به همین سادگی،سکّه به نفع آمریکا برگشت و روی دیگر مستند عیان شد.با بررسی هر کشور و مقایسه آن با آمریکا،شاید این حس برای مخاطب ایجاد شود که :وای!آمریکا چقدر عقب است!!!
ولی مایکل مور در یک شعبده بازی خیلی سریع،داستان را به نفع آمریکا تمام می کند.
در یک کلام:
مستند نه ضد آمریکایی و نه ضد امپریالیسم است؛حتی به ارزش های آمریکایی پایبند است و برآیند کلی مستند منافع آمریکاست.البته ،شایداشکالات کوچکی هم در آمریکا وجود داشته باشد که صد البته قابل رفع است...
#جهان_بین
https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
یادداشت های یک طلبه
https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564 #کتاب #یادداشت_های_یک_طلبه @delneveshtetalabe
به نام خدا
تعداد کلمات: 500 کلمه
زمان تقریبی مطالعه: 2 دقیقه
فصل اول: شهدا خیلی با مرام هستند
سال 96 بود که ایده نوشتن کتابی در مورد پسر عمه شهیدم در ذهنم جرقه زد. شاید اولین باری بود که مادر شهید، خیلی صریح در مورد دلبندِ شهیدش برای من صحبت کرده بود.چرا و چگونه اش داستانی مفصل است که موکول میکنم به بعد..
سال 98 بود که تصمیمم جدی تر شد. با چند نفری از فامیل و دوستان مثل سید احسان گلپر و محسن صفایی مشورت کردم.
باید چند کتاب در این زمینه میخواندم که با معرفی دوستان تهیه کردم.
یک روز فرهاد نقدی وارد حجره ام شد و کتابها را در قفسه دید؛ گفت چرا این کتابها را میخوانی؟
دلیل را گفتم.
فرهاد، محمد صالحی را برای مشورت و راهنمایی معرفی کرد.
محمد را دورادور می شناختم.فرزند شهید است و کار رسانهای کرده.
رفاقت من و محمد از همین جا محکم تر شد.
کار برای شهید به دلایلی انجام نشد.
فصل دوم: دستور از خمینی
زمستان سال۹۹ باز بواسطه فرهاد، با محمد و جمع دوستانه ای کار فشرده جمع آوری اطلاعات، مصاحبه و تدوین یک سفر تبلیغی - سیاسی طلاب را که توسط طلبه های خانه طلاب قم شکل گرفته بود، شروع کردیم. با طلبه های خانه طلاب قم، آشنا بودم .اکثرا از طلبه های مدرسه معصومیه بودند که برخی از آنها در همان مدرسه هم استاد شده بودند و تدریس می کردند. هر چند با رفقا یکی ،دو باری اردو رفته بودم ولی فعالیت مستمری با یکدیگر نداشتیم.
اول قرار بود کار کتابی برای سید محمد ساجدی را شروع کنیم که قبول نکردم.
قرار شد مستندنگاری سفری به اراک را که در سال 96 توسط طلبه های خانه طلاب انجام شده بود را شروع کنیم؛اسم کتاب هم برای جمع خودمان شده بود« اردو اراک ».
کار فشرده بود .باید تا قبل از انتخابات ریاست جمهوری 1400 آماده می شد، مگر نه کار به اصطلاح بیات می شد. برای همین در تعطیلات نوروز 1400 چند روزی در خانه ماندم تا کار به سرانجام برسد. تقریبا گروه چهار نفره مان همین وضعیت را داشتند.
کم کم کار از آب و گل درآمد و صورتی گرفت.
روز رونمایی کتاب، این سوال در ذهنم ایجاد شد که چه شد که ظرف این مدت رفاقت ما و شکل گیری یک کار به این نحو پر سرعت و فشرده رخ داد!؟
پاسخش یک کلمه بود.
قرار بود محمد در روز رونمایی،چند جمله ای در مورد #کتاب حرف بزند. انگار ذهنم را خوانده بود.
شروع کرد داستان از اول تعریف کردن: یک روز با امیر ،کنار حوض مدرسه معصومیه در موردی شهیدی صحبت می کردیم که ....
پینوشت:
کتاب #دستور_از_خمینی در اردیبهشت سال 1400 چاپ شد.مخاطب کتاب طلاب و علاقه مندان به فعالیت های سیاسی اجتماعی هست.
@talabenegasht
@khanetolab
مطلب را در اینستا به همراه تصاویر ببینید و بخوانید:
https://www.instagram.com/p/CTc7G_0IEVJ/?utm_medium=copy_link
#کتاب
#کتاب_بخوانیم
https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
هدایت شده از خانه هنر پلان3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#️⃣ #امام_حسین علیه السلام
📍 #کربلا #دوست_دارم
#استوری #ویدئو_استوری
#بی_حرف_و_حدیث_دوست_دارم
.
09132777970
🆔@pelan_3
🌐Pelan3.com
یادداشت های یک طلبه
#️⃣ #امام_حسین علیه السلام 📍 #کربلا #دوست_دارم #استوری #ویدئو_استوری #بی_حرف_و_حدیث_دوست_دارم . 0913
شاید بیش از ۱۰بار این کلیپ رو امروز دیدم
هر بار لذت بردم و با خنده های این پسر با کربلا کربلا گفتنش صفا کردم
به نام خدا
با مشارکت حدود۴۰نفر از محبین آل الله در روز ۵شنبه،۲۵شهریور ۱۴۰۰، دو راس گوسفند با مجموع وزن ۱۴۰کیلوگرم ذبح و در قالب ۸۰بسته توزیع گردید.
👈 مجموع واریزی ها: ۶میلیون و ۷۶۸هزار تومان توسط جمع دوستانه ای که این کار را انجام میدهیم، دوستان و آشنایان.
👈 مبلغ کل خرید و اجرت ذبح و خرد کردن لاشه گوسفند، حدود ۸میلیون و ۵۰۰هزار تومان.
💰💰 کسری مبلغ نیز توسط خیّری که خرید گوسفند و زحمت حمل و نقل و....را تقبل کرده بودند، تامیین شد. خدا به عمر و مال و زندگی ایشان برکت دهد.
🔴 هزینه بسته بندی در ظروف یکبار مصرف به درخواست یکی از خیرین و واریز مبلغ توسط ایشان صورت گرفت.
🔴 یکی از دوستان مبلغ ۲۰۰هزار تومان برای خرید تخم مرغ واریز کردند .تقریبا۱۳۰عدد تخم مرغ تهیه و در قالب۱۳بسته بندی توزیع شد.
🔴 دوست دیگری نیز تعدادی شیره انگور برای توزیع ، اهدا کردند.
🤲 خدا به شایستگی از همه کسانی که در این کار خیر مشارکت کردند و یا نیّت مشارکت داشتند این کار نیکو را بپذیرد.
👈 پول از شما، تبلیغ و سر و صدا کردن (ریاکاری)از ما، دعای خیر هم از طرف خانواده هایی که بسته ها را دریافت میکنند همراه شما...
https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
سی ساعت تا نجف!!
#قسمت_اول
#اربعین
#کربلا
تقریبا نزدیک اذان مغرب بود که رسیدیم به شهر«کوت».
عراقی ها جلوی در اتوبوس ها ایستاده بودند که زائران را برای اقامت به منزل خودشان دعوت کنند؛ولی ما مصمم بودیم که میخواهیم همین امشب برویم نجف.همین.
در حال چانه زدن با زبانِ دست و پا شکسته ی عربی بودم که یک عراقی با دشداشه مشکی و سبیل سفید با زبان فارسی سلیس شروع کرد با من صحبت کردن و دعوت به منزلشان.بین جمع طلبه ها، فقط من ملبس(با عمامه و عبا) بودم.
سریع به رفقا با ایما و اشاره رساندم که ایشان فارسی بلد هست.
خستگی نه از چشم ها بلکه از تمام جان و تن بچه ها معلوم بود.
بین جمع ۱۲نفره ما اتفاق نظری نبود.چند نفری طالب حرم بودند.ولی خستگی چیره شد.
از دیروز عصر که از قم راه افتاده بودیم، هنوز به مقصد نرسیده بودیم.مقصد نجف بود و مرقد صافی صفا یمانی.
با این که نماز صبح را در مرز مهران خوانده بودیم، ولی به دلیل ناهماهنگی در خود کاروان و ازدحام جمعیت، نماز ظهر را هم در همان جا بودیم.البته در مرز جغرافیایی عراق.
کاروان که قرار بود فقط ما را تا نجف برساند، نتوانسته بود اتوبوس تهیه کند و مبلغ ده دینار را عودت دادند.
به ذهنم رسید که با ماشین های رایگان تا نجف برویم و ده دینار را برای سفر به کاظمین ذخیره کنیم.
با این که فقط این ایده را در گروه ۴نفره خودمان مطرح کردم، در یک آن جمعیت ما شد ۱۲نفر.
آقای رحیم دلفی در ظرف چند دقیقه با بچه ها گرم گرفت.چند سواری تهیه کرد و به سمت منزلشان رفتیم.البته ۲ایرانی دیگر هم با ما همراه شدند؛ یکی از آنها بچهای بیمار برای شفا به همراه خود آورده بود.
فکر میکنم اندازه یک گونی صد کیلویی خاک وارد فاضلاب منزل آقا رحیم دلفی کردیم.
لباس و بدنمان غرق خاک بود.نشستن پشت تریلی و انتظار برای ماشین در مرز مهران وزن ما را سنگین کرده بود.
طبق رسم مهمان نوازی تمام لباس های خاکی ما را برای شستن با ماشین لباسشویی تحویل گرفتند.
نماز خواندیم.
شام خوردیم و همه تقریبا با حمام کردن، خستگی از تن گرفتیم.
همسر آقا رحیم ایرانی و اهل خراسان بود.به گفته خودش چندین سال ایران زندگی کرده بود و زندگی اش داستان مفصلی داشت.در حال فعلی هم از نظامیان عراق بود.
همان شب چند نفر از فامیل های همسر آقا رحیم هم آمدند.لهجه غلیظ خراسانی داشتند.
چون مهمان نوازی عراقی ها را می شناختیم و میدانستیم که رد کردن سفره و غذا را خیلی زشت میدانند، قرار شد بعد از نماز صبح سریع حرکت کنیم تا هر چه زودتر به نجف برسیم و صبحانه را بین راه بخوریم.
بچه ها مشغول تعقیبات نماز بودند که آقا رحیم تعارف کردند برای صرف صبحانه در اتاق کناری.چانه زدن هم بی فایده بود.در عمل انجام شده قرار گرفته بودیم.
شاید ذهن ما را خوانده بود.
بعد از صبحانه در هوای بارانی کوت از منزل خارج شدیم.
برای ما موتور سه چرخه ای گرفت و کرایه را حساب کرد تا به ترمینال کوت برسیم...
شماره تلفن و آدرسش را هم در کاغذی نوشت و گفت در مسیر برگشت هم سری به آنها بزنیم...
ادامه دارد...
بخوانید در اینستگرام👇
https://www.instagram.com/p/CUFzTJpLBYK/?utm_medium=share_sheet
https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
#قسمت_دوم
#اربعین
#کربلا
به گمان خودمان نماز ظهر را در حرم بودیم، شاید کمی هم زودتر.ولی حالا که به نماز مغرب حرم هم نرسیده بودیم، خستگی راه برایمان دو چندان شده بود.
از جمع ۱۲ نفره ما همان ۴نفر باقی مانده بودیم.همان ۴نفری که قبل از شروع سفر هماهنگ کردیم که در طول سفر با هم باشیم.
من و احمد و حسین و محسن.
🔴 وقتی وارد ترمینال کوت شدیم صحنه عجیبی دیدیم.
فکر میکردیم که اولین نفراتِ جمع مسافران باشیم و خیلی فاتحانه سوار ماشین می شویم ولی حالا چند صد نفر شاید هم چند هزار زائر می دیدیم که در اندک زمانی سوار کامیون ها و کمپرسی ها می شدند.
با هماهنگی از هم جدا شدیم و وعده در نجف کردیم.سوار شدن ۱۴ نفر به صورت هم زمان در یک ماشین تقریبا ناممکن بود.
ماشین ها قبل از توقف کامل پر می شدند.
عبایم را در کیف گذاشتم.
بلاخره سوار شدیم.
هوای بارانی و سوز سرما همراه با گپ و گفت با زائران قابل تحمل می شد.
بعد از چند ساعت ماشین ها توقف کردند.گمان کردیم نجف و یا نزدیک نجف هستیم.با دیدن جمعیت و تابلو ها و اتوبوس های ایرانی فهمیدم که خیر!!چند ساعت دیگری هم در مسیر هستیم.باز جمع مان شکل گرفت.
ازدحام جمعیت بود.
سرمای هوا و لباس کم ،کلیه های یکی از رفقا را حساس کرده بود.صفی بلندبالای دستشویی باز جمعیت ما را متفرق کرد.
بلاخره صف دستشویی تمام شد و بعد از حدود یک ساعت راه افتادیم که سوار اتوبوس شوییم.
اتوبوس نبود ولی جمعیت زیاد بود و هر لحظه بیشتر می شد.
همین یک دستشویی دستمایه شوخی های ما تا آخر سفر شد ...یک دستشویی چند ساعت رسیدن به مقصد را به تاخیر انداخت.
نزدیک اذان شد.
نماز ظهر را خواندیم و غذایی خوردیم.
بیخیال اتوبوس های ایرانی شدیم و به دنبال ماشین کرایه ای راه افتادیم.
اول که ماشین نبود.بعد هم که ماشین پیدا شد، قیمتی گران تر و یا معادل ماشین های مرز میگفتند.
نقض غرض بود.اینهمه سختی را برای زیارت کاظمین تحمل کرده بودیم.
اقتضای شرایط مالی طلبگی به گونه ای نبود که به راحتی بتوانیم خرج کنیم.از زیارت کاظمین هم نمی شد منصرف شوییم.معلوم نبود بار دیگر بتوانیم به سفر بیاییم یا کاظمین بسته نباشد و...
پشیمان شدیم.
برگشتیم.
عصر بود که سوار اتوبوس ها شدیم.
تا این جا این هشتمین ماشینی بود که از قم سوار می شدیم.
البته باز بین گروه ۴نفره هم جدایی افتاد.
وعده جایی بود که اتوبوس ها زائران را پیاده کنند.
بلاخره رسیدیم نجف...
بعد از حدود ۳۰ساعت که در خاک عراق بودیم
ادامه دارد...
#قسمت_سوم
#قسمت_پایانی
#اربعین
#کربلا
بار اولی نبود که وارد نجف می شدیم
طعم زیارت را قبلا هر چهار نفرمان چشیده بودیم
بلاخره با کمی تماس و پیامک با خط ایرانی یکدیگر را در محل پیاده شدن از اتوبوس ها پیدا کردیم
اولین چای عراقی را در نجف خوردیم و راهی شدیم
از تابلوهای فرودگاه و دیدن منطقه فهمیدیم کمی از حرم دور هستیم
ماشینی مجانی جمعیت ایرانی را تا نزدیک صورة العشرین برد؛یعنی کنار همان مقبره خانوادگی خاندان حکیم
نماز را در نماز خانه بزرگ مجموعه ی خاندان حکیم خواندیم و به سمت مقبره صافی صفا یمانی حرکت کردیم.
دقیقا یک روز از استراحت شاهانه در خانه أقا رحیم دلفی می گذشت.
با حساب و کتاب تعداد روزهای مانده تا اربعین، شروع مجدد دروس ،چشم انتظاری همسر حسین و محسن، و هدایایی که برای زائران و بچه های عراقی آورده بودیم و پخش کردن آن زمان بر بود؛ تصمیم بر این شد که فردا راهی کربلا شوییم
یعنی فقط یک شب تا صبح برای زیارت امیر المومنین علیه السلام فرصت داشتیم..
۳۰ساعت را از دست داده بودیم...شاید هم به دست آورده بودیم...
صبح رفتم حرم
سلامی و زیارتی
داشتم از حرم خارج می شدم که فهمیدم کیف پول کوچکی که همراه داشته ام گم شده
یک کیف حاوی چند هزار تومن پول ،کارت ملی،کارت طلبگی و یک کارت بانکی.
وقتی در مرز مهران ده دینار را گرفتیم، با شناخت قبلی از احمد و مدیریت مالی اش در سفر رمضانه نجف، پول ها رابه احمد دادیم.
حالا چه باید میکردم؟!
چاره ای نبود
باید حرکت می کردیم
اولویت کربلا بود.
گشتن و پرسش و جو هم فایده ای نداشت.
ساعات اولیه صبح بود که راهی شدیم
با کیف هایی پر از تسبیح و نمک ، عطر رضوی و ۱۴پرچم مزین به نام امام رضا علیه السلام و برای بچه های عراقی هم لوازم التحریر مثل خط کش و مداد رنگی و...
برای تهیه این لوازم چند روزی دویده بودیم و از خواب شب و غذای روز زده بودیم.
برای تهیه این اقلام از امور فرهنگی حرم تا مغازه های پاساژ قدس را گشته بودیم.بسته بندی و تهیه چند روزی طول کشید.درس هایمان هم تا روز حرکت ادامه داشت
یکی از دلایل اقامت شبانه در کوت هم همین خستگی بود.
راهی شدیم...
بسم الله...
خاطرات سفر آن سال هنوز در یادم مانده...
الحمدلله رزق زیارت دو امام مدفون در کاظمین هم نصیبمان شد...
کیف مدارک گمشده هم به دستم رسید..البته بعد از حدود دوسال!!
https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
هدایت شده از یادداشت های یک طلبه
به نام خدا
با عرض گرامیداشت هفته دفاع مقدس، در صورت تمایل به مطالعه کتب در رابطه با اینموضوع،میتوانیداینهشتک را درکانال جستجو کنید:
#دفاع_مقدس
#عملیات_فریب
#جمجمه_ات_را_قرض_بده_برادر
#بابا_نظر
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#نامزد_خوشگل_من
#سه_دقیقه_در_قیامت
#کتاب
#کتاب_بخوانیم
#کتابخوانی