سی ساعت تا نجف!!
#قسمت_اول
#اربعین
#کربلا
تقریبا نزدیک اذان مغرب بود که رسیدیم به شهر«کوت».
عراقی ها جلوی در اتوبوس ها ایستاده بودند که زائران را برای اقامت به منزل خودشان دعوت کنند؛ولی ما مصمم بودیم که میخواهیم همین امشب برویم نجف.همین.
در حال چانه زدن با زبانِ دست و پا شکسته ی عربی بودم که یک عراقی با دشداشه مشکی و سبیل سفید با زبان فارسی سلیس شروع کرد با من صحبت کردن و دعوت به منزلشان.بین جمع طلبه ها، فقط من ملبس(با عمامه و عبا) بودم.
سریع به رفقا با ایما و اشاره رساندم که ایشان فارسی بلد هست.
خستگی نه از چشم ها بلکه از تمام جان و تن بچه ها معلوم بود.
بین جمع ۱۲نفره ما اتفاق نظری نبود.چند نفری طالب حرم بودند.ولی خستگی چیره شد.
از دیروز عصر که از قم راه افتاده بودیم، هنوز به مقصد نرسیده بودیم.مقصد نجف بود و مرقد صافی صفا یمانی.
با این که نماز صبح را در مرز مهران خوانده بودیم، ولی به دلیل ناهماهنگی در خود کاروان و ازدحام جمعیت، نماز ظهر را هم در همان جا بودیم.البته در مرز جغرافیایی عراق.
کاروان که قرار بود فقط ما را تا نجف برساند، نتوانسته بود اتوبوس تهیه کند و مبلغ ده دینار را عودت دادند.
به ذهنم رسید که با ماشین های رایگان تا نجف برویم و ده دینار را برای سفر به کاظمین ذخیره کنیم.
با این که فقط این ایده را در گروه ۴نفره خودمان مطرح کردم، در یک آن جمعیت ما شد ۱۲نفر.
آقای رحیم دلفی در ظرف چند دقیقه با بچه ها گرم گرفت.چند سواری تهیه کرد و به سمت منزلشان رفتیم.البته ۲ایرانی دیگر هم با ما همراه شدند؛ یکی از آنها بچهای بیمار برای شفا به همراه خود آورده بود.
فکر میکنم اندازه یک گونی صد کیلویی خاک وارد فاضلاب منزل آقا رحیم دلفی کردیم.
لباس و بدنمان غرق خاک بود.نشستن پشت تریلی و انتظار برای ماشین در مرز مهران وزن ما را سنگین کرده بود.
طبق رسم مهمان نوازی تمام لباس های خاکی ما را برای شستن با ماشین لباسشویی تحویل گرفتند.
نماز خواندیم.
شام خوردیم و همه تقریبا با حمام کردن، خستگی از تن گرفتیم.
همسر آقا رحیم ایرانی و اهل خراسان بود.به گفته خودش چندین سال ایران زندگی کرده بود و زندگی اش داستان مفصلی داشت.در حال فعلی هم از نظامیان عراق بود.
همان شب چند نفر از فامیل های همسر آقا رحیم هم آمدند.لهجه غلیظ خراسانی داشتند.
چون مهمان نوازی عراقی ها را می شناختیم و میدانستیم که رد کردن سفره و غذا را خیلی زشت میدانند، قرار شد بعد از نماز صبح سریع حرکت کنیم تا هر چه زودتر به نجف برسیم و صبحانه را بین راه بخوریم.
بچه ها مشغول تعقیبات نماز بودند که آقا رحیم تعارف کردند برای صرف صبحانه در اتاق کناری.چانه زدن هم بی فایده بود.در عمل انجام شده قرار گرفته بودیم.
شاید ذهن ما را خوانده بود.
بعد از صبحانه در هوای بارانی کوت از منزل خارج شدیم.
برای ما موتور سه چرخه ای گرفت و کرایه را حساب کرد تا به ترمینال کوت برسیم...
شماره تلفن و آدرسش را هم در کاغذی نوشت و گفت در مسیر برگشت هم سری به آنها بزنیم...
ادامه دارد...
بخوانید در اینستگرام👇
https://www.instagram.com/p/CUFzTJpLBYK/?utm_medium=share_sheet
https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
#قسمت_دوم
#اربعین
#کربلا
به گمان خودمان نماز ظهر را در حرم بودیم، شاید کمی هم زودتر.ولی حالا که به نماز مغرب حرم هم نرسیده بودیم، خستگی راه برایمان دو چندان شده بود.
از جمع ۱۲ نفره ما همان ۴نفر باقی مانده بودیم.همان ۴نفری که قبل از شروع سفر هماهنگ کردیم که در طول سفر با هم باشیم.
من و احمد و حسین و محسن.
🔴 وقتی وارد ترمینال کوت شدیم صحنه عجیبی دیدیم.
فکر میکردیم که اولین نفراتِ جمع مسافران باشیم و خیلی فاتحانه سوار ماشین می شویم ولی حالا چند صد نفر شاید هم چند هزار زائر می دیدیم که در اندک زمانی سوار کامیون ها و کمپرسی ها می شدند.
با هماهنگی از هم جدا شدیم و وعده در نجف کردیم.سوار شدن ۱۴ نفر به صورت هم زمان در یک ماشین تقریبا ناممکن بود.
ماشین ها قبل از توقف کامل پر می شدند.
عبایم را در کیف گذاشتم.
بلاخره سوار شدیم.
هوای بارانی و سوز سرما همراه با گپ و گفت با زائران قابل تحمل می شد.
بعد از چند ساعت ماشین ها توقف کردند.گمان کردیم نجف و یا نزدیک نجف هستیم.با دیدن جمعیت و تابلو ها و اتوبوس های ایرانی فهمیدم که خیر!!چند ساعت دیگری هم در مسیر هستیم.باز جمع مان شکل گرفت.
ازدحام جمعیت بود.
سرمای هوا و لباس کم ،کلیه های یکی از رفقا را حساس کرده بود.صفی بلندبالای دستشویی باز جمعیت ما را متفرق کرد.
بلاخره صف دستشویی تمام شد و بعد از حدود یک ساعت راه افتادیم که سوار اتوبوس شوییم.
اتوبوس نبود ولی جمعیت زیاد بود و هر لحظه بیشتر می شد.
همین یک دستشویی دستمایه شوخی های ما تا آخر سفر شد ...یک دستشویی چند ساعت رسیدن به مقصد را به تاخیر انداخت.
نزدیک اذان شد.
نماز ظهر را خواندیم و غذایی خوردیم.
بیخیال اتوبوس های ایرانی شدیم و به دنبال ماشین کرایه ای راه افتادیم.
اول که ماشین نبود.بعد هم که ماشین پیدا شد، قیمتی گران تر و یا معادل ماشین های مرز میگفتند.
نقض غرض بود.اینهمه سختی را برای زیارت کاظمین تحمل کرده بودیم.
اقتضای شرایط مالی طلبگی به گونه ای نبود که به راحتی بتوانیم خرج کنیم.از زیارت کاظمین هم نمی شد منصرف شوییم.معلوم نبود بار دیگر بتوانیم به سفر بیاییم یا کاظمین بسته نباشد و...
پشیمان شدیم.
برگشتیم.
عصر بود که سوار اتوبوس ها شدیم.
تا این جا این هشتمین ماشینی بود که از قم سوار می شدیم.
البته باز بین گروه ۴نفره هم جدایی افتاد.
وعده جایی بود که اتوبوس ها زائران را پیاده کنند.
بلاخره رسیدیم نجف...
بعد از حدود ۳۰ساعت که در خاک عراق بودیم
ادامه دارد...
#قسمت_سوم
#قسمت_پایانی
#اربعین
#کربلا
بار اولی نبود که وارد نجف می شدیم
طعم زیارت را قبلا هر چهار نفرمان چشیده بودیم
بلاخره با کمی تماس و پیامک با خط ایرانی یکدیگر را در محل پیاده شدن از اتوبوس ها پیدا کردیم
اولین چای عراقی را در نجف خوردیم و راهی شدیم
از تابلوهای فرودگاه و دیدن منطقه فهمیدیم کمی از حرم دور هستیم
ماشینی مجانی جمعیت ایرانی را تا نزدیک صورة العشرین برد؛یعنی کنار همان مقبره خانوادگی خاندان حکیم
نماز را در نماز خانه بزرگ مجموعه ی خاندان حکیم خواندیم و به سمت مقبره صافی صفا یمانی حرکت کردیم.
دقیقا یک روز از استراحت شاهانه در خانه أقا رحیم دلفی می گذشت.
با حساب و کتاب تعداد روزهای مانده تا اربعین، شروع مجدد دروس ،چشم انتظاری همسر حسین و محسن، و هدایایی که برای زائران و بچه های عراقی آورده بودیم و پخش کردن آن زمان بر بود؛ تصمیم بر این شد که فردا راهی کربلا شوییم
یعنی فقط یک شب تا صبح برای زیارت امیر المومنین علیه السلام فرصت داشتیم..
۳۰ساعت را از دست داده بودیم...شاید هم به دست آورده بودیم...
صبح رفتم حرم
سلامی و زیارتی
داشتم از حرم خارج می شدم که فهمیدم کیف پول کوچکی که همراه داشته ام گم شده
یک کیف حاوی چند هزار تومن پول ،کارت ملی،کارت طلبگی و یک کارت بانکی.
وقتی در مرز مهران ده دینار را گرفتیم، با شناخت قبلی از احمد و مدیریت مالی اش در سفر رمضانه نجف، پول ها رابه احمد دادیم.
حالا چه باید میکردم؟!
چاره ای نبود
باید حرکت می کردیم
اولویت کربلا بود.
گشتن و پرسش و جو هم فایده ای نداشت.
ساعات اولیه صبح بود که راهی شدیم
با کیف هایی پر از تسبیح و نمک ، عطر رضوی و ۱۴پرچم مزین به نام امام رضا علیه السلام و برای بچه های عراقی هم لوازم التحریر مثل خط کش و مداد رنگی و...
برای تهیه این لوازم چند روزی دویده بودیم و از خواب شب و غذای روز زده بودیم.
برای تهیه این اقلام از امور فرهنگی حرم تا مغازه های پاساژ قدس را گشته بودیم.بسته بندی و تهیه چند روزی طول کشید.درس هایمان هم تا روز حرکت ادامه داشت
یکی از دلایل اقامت شبانه در کوت هم همین خستگی بود.
راهی شدیم...
بسم الله...
خاطرات سفر آن سال هنوز در یادم مانده...
الحمدلله رزق زیارت دو امام مدفون در کاظمین هم نصیبمان شد...
کیف مدارک گمشده هم به دستم رسید..البته بعد از حدود دوسال!!
https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
هدایت شده از یادداشت های یک طلبه
به نام خدا
با عرض گرامیداشت هفته دفاع مقدس، در صورت تمایل به مطالعه کتب در رابطه با اینموضوع،میتوانیداینهشتک را درکانال جستجو کنید:
#دفاع_مقدس
#عملیات_فریب
#جمجمه_ات_را_قرض_بده_برادر
#بابا_نظر
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#نامزد_خوشگل_من
#سه_دقیقه_در_قیامت
#کتاب
#کتاب_بخوانیم
#کتابخوانی
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
📛قاطی پاتی نکنیم
وحدت به معنای پذیرش اعتقادی اصول فکری دیگران نیست...
بلکه وحدت به معنایتکیه بر نقاط اشتراک هست
برائت به معنای تمسخر،تحقیر، سب و ناسزاگویی،هتک حرمت و..نیست
برائت بهمعنای توهین به دیگران نیست...
برائت بهمعنای فحش دادن نیست
فحش و ناسزا گناه کبیره است و لعن محسوب نمیشه.بعضی از ناسزاها موجب حد شرعی هست.در روایات حتی از سبّ شیطان منع شده است...
همچنین برائت به معنای رقصیدن در مرگ دشمنان اهل بیت نیست...چنین اموری نه توصیه اهل بیت است و نه در شان یک مومن
اهانت نکردن به دیگران معنای پذیرش، دوست داشتن و علاقه مند بودن به مبانی فکری نیست...
لعن کردن یک اصل دینی است که بارها در قرآن اشاره شده،که به معنای دوری از رحمت حق تعالی است...
اگر شخصیولد الزناست،حق اهانت به وی و اطرافیان وی را نداریم، هر چند که وی فردی مذمومی باشد، و البته احکام فقهی ولدالزنا در مورد ویجاری است...
اگر شخصی مسلمان به دیگری نسبت #زنا دهد بدون اثبات،باید حد شرعی(شلاق) بخورد،هر چند که فردی که به وی نسبت داده، شخص مذمومی باشد مثلا منافق و یا قاتل و...
@delneveshtetalabe
#هفته_وحدت
#لعن #رقص #وحدت
#نهم_ربیع
#نویسندگان_حوزوی
https://eitaa.com/joinchat/3834314754C58903f67c6
ربنا صل علی احمد خیر المرسلین و علی حیدر کرار امیر المومنین.mp3
8.11M
ربّنا صلّ علی احمد خیر المرسلینا............عیدتون مبارک🌹🌹
وحدت و شیعه 15 امامی
مفاهیم گاهی چنان دچار تحریف می شوند که به معنایی مخالف و یا متضاد خود تبدیل می شوند.
هفته وحدت در سال های اخیر دست خوش تعاریف اشتباه و تحریفات در تعابیر شده ؛تا جایی که این توهم برای برخی ایجاد شده است که وحدت یعنی شیعه 15 امامی!!!
وحدت یعنی پذیرش یک یا چند محور برای ایجاد اتحاد و نه پذیرش اعتقادات طرفین به طور کامل.
شیعه هیچ گاه مشروعیت خلفای سه گانه را نپذیرفته و وحدت هم برای پذیرفتن مشروعیت خلافت خلفای ثلاث نیست.
شیعه معتقد به 12 راهنما و پیشوای معصوم است.
وحدت حول محور کلام معصوم است که : .... صَلُّوا فِي عَشَائِرِهِمْ وَ عُودُوا مَرْضَاهُمْ وَ اشْهَدُوا جَنَائِزَهُم....
و اهل بیت خود اصلی ترین محور بین شیعه و اهل سنت هستند و رسول خدا(صلی الله و علیه و اله و سلم) هستند که در راس این محور می درخشند.
هفته وحدت گرامی باد...🌹
میلاد دو نور، مبارک باد...🌹
#میلاد
#هفته_وحدت
#میلاد_پیامبر_اکرم
https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
گُل نكند جِلوه در جوار محمد
رونق گل مىبرد، عذار محمد
گل شود افسرده از خزان ولیكن
نیست خزان از پى بهار محمد
سایه ندارد ولى تمام خلایق
سایه نشینند در جوار محمد
سایه ندارد ولى به عالم امكان
سایه فكنده است، اقتدار محمد
سایه نمىماند از فروغ جمالش
هاله نور است در كنار محمد
شمس رخش همجوار زلف سیه فام
آیت و اللیل و النهار محمد
تا كه بماند اثر ز نكهت مویش
خاك حسین است یادگار محمد
تربتخوشبوى كربلاى معلاست
یك اثر از موى مُشكبار محمد
رایت فتحش به اهتزاز درآمد
دست خدا بود چون كه یار محمد
من چه بگویم (حسان) به مدح و ثنایش
بس بُوَدش مدحِ كردگار محمد
#میلاد
#هفته_وحدت
#میلاد_پیامبر_اکرم
https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
یادداشت های یک طلبه
#کتاب #کتاب_بخوانیم #ابوعلی_کجاست کتاب «ابوعلی کجاست؟» https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34
به نام خدا
امتداد
با وجود سپری شدن 33 سال از پایان دفاع مقدس، هنوز خاطرات زنده و ناگفته های بسیاری در دل جانبازان و خانواده های شهدا نهفته است، ولی گذر زمان تا اندازه ای سبب شده تا نسل جدید نسبت به سبک زندگی شهدا و یا خاطرات شگفتی که توسط آن ها رقم خورده است، ابهامات و یا سوالاتی داشته باشد. این امر نیز به نوبه خود سبب ایجاد فاصله بین این دو نسل شده است.
شاید برای برخی دست بردن در شناسنامه برای اعزام به جبهه امری غیر قابل تصور باشد و یا این که چگونه افرادی با وجود علاقه به خانواده و فرزند و شغل و...نه علاقه مند به جبهه، بلکه عاشق آن شده اند؛ و یا این که چگونه و چرا برخی از مجروحین جنگی، از بیمارستان فرار کرده تا به جبهه بازگردند.
زندگینامه و خاطرات شهدای مدافع حرم، حلقه واسطه ای است بین نسلی که رنگ و بویی از جنگ تحمیلی را ندیده و بین نسل رزمندگان دوران دفاع مقدس.
«ابوعلی» یک نمونه ممتاز در این عرصه است. به اعتراف خود شهید مرتضی عطایی در کتاب «ابوعلی کجاست؟» یک هفته تمام برای اعزام به سوریه پیگیری و پافشاری میکند، خود را به عنوان یک افغانی معرفی میکند، در عملیاتی که مسئول محور است از بیمارستان فرار میکند تا خود را به نیروهایش برساند، این در حالی است که وی عاشق زندگی و خانواده خود است و صاحب دو فرزند.
عشق به زندگی در کنار خانواده اش در بیان خود شهید و مصاحبه ها و خاطرات همسر و دو فرزند شهید هویدا است.
اگر بحث تعیین هدیه توسط صدام برای کشتن و یا دستگیری سرداران نظامی ایران در جنگ تحمیلی برای برخی محل تعجب و یا انکار است، خاطره حیدر محمدی از «عملیات بصرالحریر» در مورد شهید عطایی و سوال داعشی ها که«ابوعلی کجاست؟» میتواند سند زنده ای برای نسل سال های بعد از جنگ باشد.
وجه امتیاز دیگر این کتاب، بیان مستقیم و بدون واسطه اتفاقات و خاطرات توسط خود شهید است؛ امری که در کتب دفاع مقدس کمتر شاهد آن هستیم.
در بیان خاطرات از زبان واسطه ها شاید احتمال خطا داده شود، ولی در این کتاب خاطرات در حین حضور جانباز مدافع حرم در سوریه گرد آوری شده است.
در کنار نکات مثبت کتاب شاید بتوان نکاتی را به عنوان بهبود سطح کتاب مطرح کرد. شرح چگونگی شهادت مرتضی عطایی در دو صفحه و از زبان یکی از همرزمان بیان می شود، ولی با توجه به این که در همان روز شهادت، طبق هماهنگی های انجام شده وعده دیدار مرتضی با خانواده در خاک سوریه بوده است، روایت کوتاه خانواده از شرح وقایع روز دیدار علاوه بر جذابیت روایتِ عزیزترین نزدیکان شهید، سبب تکمیل روند داستان زندگی شهید می شود و این سوال بی پاسخ نمی ماند که :«خانواده او چگونه مطلع شدند؟به چه طریقی دیدار او با خانواده اش را عقب انداختند؟»
البته بیان کوتاه یک روایت به عنوانِ زندگی نامه ی خودگفته که در روی جلد کتاب قید شده است، خللی وارد نمی کند.
نکته دیگراین که در بخش ضمائم، تصویری از شهید به همراه اعضای خانواده نمی بینیم. عکس شهید به همراه خانواد در بخش تصاویر،می تواند کامل کننده صحبت های شهید در مورد همسر و پسر و دخترش باشد.
#کتاب
#کتاب_بخوانیم
#ابوعلی_کجاست
کتاب «ابوعلی کجاست؟»
https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
به بهانه شروع دوباره
برخی کتاب ها را نباید یک بار خواند. گاهی هم نمی شود که فقط آنها را یکبار خواند.
جاذبه کتاب مجبورت میکند که دوباره و یا چند باره آن را بخوانی.
13 سال پیش این به دستم رسید. یعنی پاییز 1387 .تعاریف زیادی از کتاب و مولفش شنیده بودم. بحث شیعه و سنی و اختلافات و مبانی هم کمی برایم داغ شده بود. کتاب را که شروع کردم، نتوانستم رها کنم. حتی در یک سفر دو روزه کتاب را با خودم بردم و در مسیر خواندم.
جذابیت و کشش این کتاب ذهن خواننده را رها نمی کند. مصاحبت با یک عالم شیعه و گفت و گو و مناظره در طول یک سفر، سبب می شود تا محمد تیجانی سنی مذهب، به دنبال حقیقت چندین ماه تلاش کند. دغدغه ای که او را رها نمی کند. وقتی جلوه های حقیقت مکتب اهل بیت برای او هویدا می شود، و در آستانه تصمیم بزرگ و تحول بنیادین زندگی خود قرار می گیرد، به جای فرار از حقیقت و یا سستی و فریب خود، تلاش خود را برای دریافت حقیقت بیشتر میکند. مطالعه و گفت و گو و مناظره... را سرلوحه کار خود قرار می دهد تا به تصمیم نهایی و تحولی بنیادین می رسد.
کتاب هر چند شرح حال تشیع محمد تیجانی است، ولی به فراخور بحث ها پر است از استدلالات و احتجاجاتی که وی با علمای شیعه و اهل سنت داشته است.
در کتاب از سفر خود به ایران بعد از مستبصر شدن هم می گوید و همچنین از گرویدن تعدادی از دوستان و اطرافیان به مذهب تشیع؛ سختی های این تصمیم و روزهای پر التهاب زندگی اش...
امید دارم در بازخوانی مجدد کتاب،یادداشتی کامل در موردش ارائه دهم....
#آنگاه_هدایت_شدم
#ثم_اهتدیت
#کتاب
#کتاب_بخوانیم
https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb36356
یادداشت های یک طلبه
#در_مکتب_مصطفی #شهید_مصطفی_صدرزاده #مصطفی_صدرزاده #ابوعلی_کجاست #کتاب #کتاب_بخوانیم https://ei
در مکتب مصطفی
خاطره نویسی از شهدای جنگ تحمیلی فراز و وفرود های خاص خودش را طی کرده است تا به دوره شهیدان مدافع حرم رسید. تمامی تجربه های در ثبت خاطرات و چاپ کتب در مورد زندگینامه و خاطرات شهدای دفاع مقدس به کمک نویسندگان خاطرات شهدای مدافع حرم آمد و آثار ارزنده ای روانه بازار شد.
کتابهای در این زمینه بیشتر به شرح زندگی نامه شهید از تولد تا شهادت پرداخته اند، حتّی کتاب هایی که بر اساس گفته های خود شهید در دوران جانبازی نیز ثبت شده است به طور معمول به همین روال عمل میکنند.
خاطرات عجیب که هر یک، چند احساس را در دل خواننده روشن می کند؛ ترس و غم، شجاعت و مظلومیت و....روایت های ناب از شب های عملیات و ...همه جزئی از روند از تولد تا شهادت است.
برخی از کتب بازه زمانی را کمی توسعه داده و از پیش از تولد تا اتفاقات بعد از شهادت را نقل کرده اند.
اما در بین کتب های مربوط به شهدا، کمتر کتابی مثل کتاب «در مکتب مصطفی» است. کتاب از خاطرات شهید بی بهره نیست ولی کتاب ثبت خاطرات هم نیست.
سبکی که در این کتاب اتخاذ شده کمتر مورد توجه نویسندگان بوده است. کتاب بر اساس روش علمی پژوهشی در مورد خاطرات شهید و با روش تحقیق تحلیل محتوای کیفی بر روی خاطرات و آرشیو قوی به جای مانده از او شکل گرفته است.
به اذعان مولف در بخش پیشینه تحقیق، «شاید بتوان ادعا کرد این نوشتار اولین کوشش در این حوزه محسوب می شود».
مصطفی صدرزاده که در سال 94 و در سن 29 سالگی شهید می شود، با مستندهایی مانند عابدان کهنز و یا خاطرات و مصاحبه های متعدد در کتب دیگر مانند ابوعلی کجاست؟ برای دلدادگان مکتب شهادت نامی آشناست.
مصطفی مدتی به حوزه علمیه می رود و از آنجا راهی دانشگاه شده و در رشته ادیان و عرفان مشغول به تحصیل می شود، اما در تمام طول دوره زندگی خود یک مساله را پیگیری میکند: «تربیت نیرو برای انقلاب اسلامی» .
این کتاب سعی دارد با استفاده از خاطرات، زندگی او را از منظر رشد تربیتی و یک الگوی تربیت نیروی انسانی در تشکل های مردمی مورد بررسی قرار دهد.
تفاوت دیگر کتاب علاوه بر روش اتخاذ شده، در این است که بر خلاف کتب نقل خاطرات، در جایی که لازم است به روش و یا برنامه های تربیتی اجرا شده توسط شهید نیز نقد وارد میکند و در پله ای بالاتر به برنامه های کلان و کشوری تربیتی و نقد آنها نیز نظر دارد.
وجه دیگر کتاب این است که ناظر بودن تربیت را در مقام عمل سرلوحه خود قرار داده و تربیت و رشد تربیتی را به صورت انتزاعی و ذهنی بررسی نمی کند، بلکه مقام عینی و عملیاتی رشد و الگوها را مد نظر قرار می دهد. این امر سبب شده این کتاب در عین نقل خاطرات، کتابی علمی و عینی باشد.
با توجه به این که پایگاه بسیج، هیات و مسجد مکان فعالیت های شهید صدرزاده، به عنوان یک تشکل مردمی بوده است، کتاب برای مربیان و فعالین در این سه حوزه، مطالب مغتنمی خواهد داشت.
بدیهی است که با بیانی که گذشت، رده مخاطبین کتاب عموم مردم نخواهد بود.
خلاصه مطلب، آنچه که در این کتاب می خوانید، فرایند بررسی یک الگوی موفق تربیتی با استفاده از تحلیل در شخصیت مربی و الگوهای مورد استفاده وی برای رشد یک نیروی در تراز انقلاب اسلامی است.
#در_مکتب_مصطفی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#مصطفی_صدرزاده
#ابوعلی_کجاست
#کتاب
#کتاب_بخوانیم
https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
مناجات نامه
خدا خیلی مخلصیم..شکرِ تو...بابا قبول کردیم ما ضعیفیم...میشه به این مامورانت بگی کمتر ما رو بنوازند....خدا باشه غلط کردم....خیلی ادعا کردم...اصلاهر چی تو بگی....نمیشه به اینا بگی یه کم از من دور بشن
خدایی یه سوال، از چه دستگاهی تو اینا استفاده کردی که این قدر صداشون زیاده...من از فاصله چند متری هم صداشون رو می شنوم...واقعا صداشون خیلی زیاده( اگه بی احترامی نباشه روی اعصابه)
به هر دلیلی خلقشون کردی...به من چه...من نمی پرسم چرا خلقشون کردی....شاید اون ها هم همین رو از تو درباره من می پرسند...
خدایا یه سوال دیگه؟ به اینا حس بویایی دادی؟آخه دماغش کو؟ پس چطوری بو می کشند و آدم رو پیدا میکنند؟آخه میگن از 30 متری بوی ما رو حس میکنه
ولی خدایی بد حمله می کنند...خیلی بد...بد که نه...یعنی شما که بد خلق نمیکنی...همچین جانانه میزنند...دورخیز میکنند و حمله میکنند...سپر و حایل هم نمی شناسند
خوب !حمله کنند....یکی، یکی حمله کنند...چرا همشون با هم؟...خیلی همکاری قوی ای دارند...میزننا...یعنی یه چی میگم یه چی میشنوی...برنامه ریزی دقیقی بهشون دادی خدا...بازم تبارک الله
خدایا ...باشه من ضعیفم ...انا عبدک الضعیف الذلیل....خداجون خاکسارم...
یکی رو فرستادی حال ما رو بگیره و بگه هیچچی نیستی...باشه بابا...باشه...
ولی خدایی این زور داره دیگه....من دو برابر که هیچ...صد برابر هم که هیچ....هزار برابر اون هم که هیچ...اصلا هیچی ول کن..اصلا اینا که نصف بند انگشت من هم نیستند، چرا این قدر خون خوار هستند؟ ؟
خدا من ضعیفم...قبول ...همین
نه خدا ...صبر کن...الان درستش میکنم...میرم تو اینترنت هم سرچ میکنم یه راهکار پیدا میکنم دیگه....
سرکه، آبلیمو، ریحان تند،سیر خرد شده، جعفری، اسپری فلفل، نور طلایی، توری های حفاظتی.....اینا رو به عنوان راهکار گفتن
امتجان کردم خداجون...فایده نداره...اثر نداره ...غلط کردم!!!!!!
خدا جان بیخیال اینا...اثر نداره...مامورانت ول کن قضیه نیستن...باشه اقا ....ما ضعیفیم....انا عبدک الضعیف...
خدایا...یه بار اینا مثل نمرود قصد جوون من رو نکنند...آخه خدا، خیلی بد می زنند...وقتی می زنند تا چند ساعت بدن آدم می سوزه...
میشه به اینا بگی بگذارند من کمی بخوابم...درد بی خوابی بعد از زدن اینا خیلی بده...میسوزه و خارش شدید داره....فقط یه کم خواب!
مَوْلاىَ يا مَوْلاىَ اَنْتَ الْعَظيمُ وَ اَنَا الْحَقيرُ وَ هَلْ يَرْحَمُ الْحَقيرَ اِلا الْعَظيمُ
مَوْلاىَ يا مَوْلاىَ اَنْتَ الْقَوِىُّ وَ اَنَا الضَّعيفُ وَ هَلْ يَرْحَمُ الضَّعيفَ اِلا الْقَوِىُّ
خدا خیلی مخلصیم
#مناجات_شبانه
پینوشت:
متوسط وزن یک پشه 2 تا 2/5 میلی گرم می باشد
راهکار خوب پیدا نکردم...ماموران خوبی هستند...کارشون رو خوب بلدند...
شامگاه یکشنبه 9 آبان 1400
https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe