عهد جوانی گذشت در غم بود و نبود!
نوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود!
#شیخ_بهایی
عقبۀ ما نسلیست که در باغ و مزرعه هم رابطهاش را با رسانه قطع نمیکند. دو دههی دیگر تمام و کمال سرنوشت کشور و حتی خود ما در دست اینهاست. بین ما و اینها بیش از دو دهه فاصله انداختهاند. کنار اینها جای ما را فضای مجازی گرفته است.
دیروز دوستی میگفت: «نسل جدید، ما را به خاطر افکارمان زندهزنده کباب خواهد کرد و از خوردن گوشت ما لذت خواهد برد!»
خدا کند پیشبینی او درست نباشد، ولی نسلی که من میبینم، مادیگراترین نسلیست که پا روی کره زمین گذاشته است.
یاحق/ #مجید_محبوبی
پ ن: عکس نفس دایی😁
چه کسی گفت که در عالم بالاست بهشت؟
هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت!
دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود!
گر درون تیره نباشد، همه دنیاست بهشت!
#صائب_تبریزی
از ما مپرس کآتش دل تا چه غایتست؟
از آب دیده پرس، که او ترجمان ماست!
#اوحدی_مراغهای
برگزاری دورههای آموزشی داستاننویسی و ویراستاری
مدرس دورهها: مجید محبوبی عضو انجمن قلم ایران و نویسندۀ بیش از هشتاد اثر داستانی و پژوهشی
سرفصلهای دورۀ داستاننویسی:
تعریف و ماهیت قصه و داستان
انواع داستان
بررسی تفاوت قصه و داستان
آشنایی با ساختار و عناصر داستان
ایده و سوژه
موضوع
طرح و پیرنگ
تعلیق
ایجاد کشمکش
درونمایه یا مضمون
و...
سرفصلهای دورۀ ویراستاری:
انواع ویرایش
ویراستار
ویرایش فنی
زیبانویسی
خطاهای دستوری
و...
علاقهمندان میتوانند در فضای مجازی به شمارۀ 09906907639 پیام بدهند و یا به صورت حضوری در شهر مراغه به گالری و آموزشگاه استاد امینی در طبقۀ اول روی همکف پاساژ جام جم مراجعه کنند.
هزینۀ دورهها: 1200000(یک میلیون و دویست هزار تومان)
ساعات ثبتنام در آموزشگاه استاد امینی:
۱۱ قبل از ظهر تا ۱۳
۱۸ بعد از ظهر تا ۲۰
انعکاس خبر برگزاری دورههای آموزشی داستاننویسی و ویراستاری در کانال #مراغه_خبر
http://Eitaa.com/M_Khabar
نسل ما و شاید نسلهای قبل از ما احساسی و عاطفیتر بودند. نسل ما به شدت وابسته اعضای خانواده و مخصوصاً پدر و مادر بودند؛ اما نسل جدید اینگونه نیست. علتش را نمیدانم؛ ولی آنچه مسلم است رفاه و دلمشغولیهای عصر جدید مخصوصاً اشتغال صددرصدی به فضای مجازی، میتواند یکی از عوامل این مسئله باشد.
با نسل فعلی کار ندارم، به نسلهای بعدیتر فکر میکنم که شبیه ماشین آلات خواهند بود و چیزی از احساس و عشق و عاطفه بر روی زمین نخواهد ماند.
یا حق/ #مجید_محبوبی
✍امام کاظم علیه السلام
مؤمن کم حرف و #پرکار است و منافق پرحرف و کمکار.
📚 تحف العقول ص397
به یاد شهید بزرگوار #حمیدآقا_پرکار فرمانده گردان امیرالمؤمنین علیهالسلام مراغه
این چیست که چون دلهره اُفتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم!
#فاضل_نظری
در خصوص #شعور و #بیشعوری زیاد گفته، شنیده و نوشته شده است و شاید تا همیشه هم حرف برای گفتن در این موضوع وجود داشته باشد؛ اما من معتقدم که شعور نه امر ذاتی است و نه اکتسابی. نه به پول و شهرت وابسته است و نه به علم و تحصیلات. اصلاً شعور چیز عجیب و غریبیست و مطمئن نیستم که خودم هم آدم باشعوری هستم یا نه؛ اما تشخیص میدهم که کجا این بیشعوری اتفاق میافتد!
مثلاً میتواند در محل کار تو اتفاق بیفتد که مهمانی از راه دور داشته باشی و شعورت قد ندهد لیوان آبی و فنجانی چایی دستش بدهی و حتی بستنی که مهمان مادر مرده خریده، توجهی بهش نکنی و آخر سر مهمان را تشنه و گشنه راهیاش بکنی!
بله این یک نمونه از بیشعوریست که من امروز بهعینه آن را ملاحظه نمودم.
یاحق/ #مجید_محبوبی
وقتی حق مولا امیرالمؤمنین(علیهالسلام) از ایشان گرفته شد، حضرت رو آوردند به کشاورزی و باغداری و کارهایی که به ظاهر در شأن ایشان نبود.
به نظرم گاهی چارهای نیست که از سر اجبار و عدم اقبال زمانه، بروی سراغ کارهایی که در شأن تو نیست.
#اسنپ، چطور است؟ درآمدش عالیست.
یا حق/ #مجید_محبوبی
به نظرم ضد کلمه #بیشعوری، واژه #فرهیختگی است. فرهیختگی جامع واژگانی چون ادب، معرفت، آگاهی و داناییست.
ممکن است کسی بعضی از این خصوصیات را دارا باشد و بعضی را نه. در این صورت نمیتوان آن فرد را فرهیخته دانست. لزوما فرد فرهیخته باید این چند صفت مهم را تواماَ داشته باشد تا از غلتیدن در ورطه بیشعوری مصون بماند.
یا حق/ #مجید_محبوبی
#بیشعوری
#فرهیختگی
مطالعه در باب #مباهله، انسانهای حقیقتجو را به #حقیقت میرساند. هیچ آیهای مثل #آیه_مباهله انسان را در باب فضایل #اهل_بیت(علیهمالسلام) به تأمل وا نمیدارد. خدا در این آیه #علی(ع) را جان #پیامبر(ص) معرفی میکند. تأمل در همین نکته کافیست که انسان منصف و جستجوگر به یقین صددرصدی در خصوص حقانیت #امام_علی(ع) در باب #خلافت و #امامت و #ولایت برسد. به عبارت دیگر #مباهله مکمل داستان #غدیر است، اما اولیتر از #غدیر.
یاحق/ #مجید_محبوبی
#مباهله
#آیه_مباهله
#غدیر
13.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفته آید در حدیث دیگران😊
کتاب سفر به حوالی عشق
نوشته: مجید محبوبی
از دیدگاه دکتر جوادفر، سفرنامهپژوه
بغض
بغضی پر از ویرانیام، من ابرم و باران شدم
قلب مرا سلطان شدی، رسوای این و آن شدم
اینجا پر از تنهاییام، پنهان شدی پنهان شدم
هر شب به کابوسی گذشت، همسایهی دیوان شدم
این قصه را پایان نبود، این قصه را پایان شدم
من یک غم طولانیام، باریدم و گریان شدم
من یک غم بیمدتم
شیدای این و آن شدم
تو رفتی و من بعد تو
در هر نفس ویران شدم
در انتظار بودنت
من مرگ جاویدان شدم
دیگر مرا پیدا مکن
پیدا مکن پنهان شدم
من یک نفر در راه تو
صد جان شدم
صد جان شدم
شعر: زهرا تاج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معرفی کتاب صوتی رمان #پل_جغاتو
#حکایات_الاسنب
حکایت الثانی
میفرمود: «یکبار سکته کنی، در حفظ رژیم غذایی جدی میشوی!»
و خودش یکبار بعد از افطار نشسته و یکونیم کیلو زولبیا و بامیه تناول فرموده و در جا سکته نموده و بعد ذلک، رژیم را جدی گرفته بود!... شگفتا که هنوز چاقتر و پهنتر از ما بود!
یا اله الآکلین!
#حکایات_الاسنب
#مجید_محبوبی
#اسنب
28.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفته آید در حدیث دیگران😊
رمان #مسافران_جادههای_سرد
نوشته: #مجید_محبوبی
از دیدگاه خانم دکتر #معصومه_مرادی، نویسنده و شاعر و استاد دانشگاه
با شروع ماه محرم و بلند شدن سر و صدای عشاق حسینی ممکن است ما اهل فکر و اندیشه و هنر و ادب اذیت بشویم که واقعاً هم اذیت میشویم، اما مسئله محرم و این شور بیبدیل حسینی مهمتر و عمیقتر از این چیزهاست. هزار سال بیشتر است که این شور و عزاداری سابقه دارد و زیبایی و لذتبخشی آن هم در نظمناپذیری و عدم امکان تصور برای برگزاری این مراسمات در آرامش است. من وقتی اذیت میشوم، به خودم میگویم: تو برای امام حسین(ع) چه کار کردی؟
یاحق/ #مجید_محبوبی
رمان #المثنی روایت جدیدی از قیام امام حسین(ع) و واقعهی عاشورا ارائه میدهد. این روایت مبتنی بر زندگی #حسن_بن_حسن معروف به حسن مثنی پسر ارشد امام #حسن_مجتبی (ع) است که قبل از واقعه عاشورا به خواستگاری دختر #امام_حسین میرود. این خواستگاری و بعدها ازدواج، محور اصلی رمان المثنی میشود و حوادث بعدی حول این محور میچرخد.
#مجید_محبوبی
#المثنی
#نشر_معارف
#حکایات_الاسنب
حکایت الثالث
دست کوچک پسرش را فشار داد و او را به عُنف به جوف ماشین کشید و دادکشان برآورد: «میمون! زود باش! ذلهام کردی!»
برافروخته بود. تبسمی نموده و گفتم:«تو را چه شده است خاتون؟»
مدتی طولانی سکوت کرد و آنگاه گفت: «از وقتی بیشعور گذاشته و رفته، زندگیام شده آخرت یزید!»
صبورانه در قاب آینه نگریسته و سکوت نمودم. دو تیلهی سیاه درشت، حجم آینه را انباشته بود. همزمان به این سو و آن سو چرخیدند و خاتون ادامه داد: «هرچه برای دیگران امام بود، برای ما شده بود شمربن ذیالجوشن!»
آینه پر بود از خشم و تیرگی. تیلهها در میانهی اندک سفیدی این سمت و آن سمت میپریدند: «بیشعور مزد و مواجب نداشت. سحر تا بوق کلب مینشست پای گِل و دلش خوشان بود که حکیمی است به قاعدهی خیام!»
«کوزهگر بود؟»
«آری! کوزهگر! تعداد کوزههایش افزون بر هزاران باشد!»
«پس ثمن این مواجیز را چه کرد بینوا؟»
«الله اعلم!»
«چند سال منکوح و منکوب هم بودید؟»
«قریب به سی!»
«عمارتی داشت؟... مرکبی؟»
«آری، همه چیز داشت، الا مزد و مواجب! عمارت را هم به من بخشید و رفت ماتحت سگ هم آنورتر!»
«پس اهل و عیالش چه خوردند در این سال سی؟»
«علیحده در فضای مجازی زمبارگی نیز داشت! با جماعت فنانهٔ فتانه و کاتبنما روی هم ریخته بود!»
«معاذ الله! پس ملال از چیست که منطلق شدهاید؟»
«باز دوپایی بود که نان داغ به صبح میخرید و تنابندهای بود که غر میشنید و موجودی بود که اسم مرد یدک میکشید و سایهای بود بالای سر و به روز بد میشد رویش حساب کرد!»
یا اله الزوجین!
#حکایات_الاسنب
#مجید_محبوبی
#اسنب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معرفی کتاب #گنجشک_تشنه از مجموعه #این_همه_هدیه_از_خداست
#مجید_محبوبی
#انتشارات_جمال
توسط یکی از مخاطبان کودک
#روضههای_چندخطی
روضه_اول(به یاد فخرالذاکرین حاجفیروز زیرکار)
کربلا... کرب و بلا!... اعوذ بالله من الکرب و البلا... کربلا مبدأ تاریخ دلشورههاست!... شروع دلواپسیهاست برای فرزندان آدم! آغاز اشکهای بیپایان است برای آنان که تو را میشناسند حسین!...
کربلا سرآغاز جنبش عاشقانهی نسلهاییست که تو را تا ابدیت دوست خواهند داشت!...
حسینجان! چشمهایمان لبریز است از اشکخونهای #حاجفیروز_زیرککار!...
چه کسی مثل او داغ تو را در سینههامان تازه میکرد؟...
چه کسی مثل او اسم تو را زیبا فریاد میکشید؟...
#یاحسین
#لا_یوم_کیومک_یا_اباعبدالله
#مجید_محبوبی
#مراغه
#حکایات_الاسنب
حکایت الرابع
وقتی بر شارع شدم، در نظرگاهم چیزی ننشست. برزن برهوت به نظر میآمد. آنگاه پرهیب شیخی ظاهر شد. تاتیکنان و عصازنان. مرکب بیاختیار به اقبال شد. شیخ تبسم نمود. دست به قبضهی درب دراز کرد. گشادن در برایش صعب مستعصب بود. فیالحال گشود و مرا به اسم خواند: «استاد محبوبی!»
خوشی ممزوج به شرم زیر بشرهیمان خلید که مردک عجوز مر مرا از کجا شناختی؟ نظر لطیفی نمود و آهی برآورد و گفت: «عشق و وابستگی چیزی نیست که کودک و بزرگ بشناسد!»
و اشارتش به وجیزهی ما #مسافران_جادههای_سرد بود. القصه او را معرفتی و خلقی و خویی عجیب بود. به گله گفتم:«خدا هیچ عزیزی را ذلیل نکند!» و مرادم این بود که من روزگاری عزیز بودم و حالا این #اسنب مر مرا اسباب فرومایگیست. قهقههای زد و گفت: «اگر بنا بر فرومایگی باشد من به آن سزاوارترم استاد!»
گفتم: «این قصه چون باشد؟»
گفت: «من روزگاری برای خودم آدمی بودم. بنگاهی معروف #صفائیه بودم. خانه بزرگان را من میخریدم و برو و بیایی داشتم، اما روزگار مرا از اوج عزت به حضیض ذلت نشاند. مرض اماس گرفتم و دیدی که این چند قدم را چگونه برداشتم! هرچه از مال دنیا اندوخته بودم خرج این مرض دهاندریده کردم و هبائا منثورا!»
فیالحال اندرزم داد که قدر سلامتیام را بدانم و عافیتم را شکر گویم و ابداً ناشکری ننمایم که مال دنیا و عزت ظاهری را دوامی نباشد.
کلام شیخ در من اثر نمود و از آن سفر تا حال هرگز از کار در #اسنب احساس فرومایگی نکردم.
یا اله المذلین!
#حکایات_الاسنب
#مجید_محبوبی
#اسنب
#ویرایش_و_بازنشر_به_یاد_همکسوتمان_حمزه_اکرمی
24.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام حسین(علیهالسلام) خطاب به مرحوم زیرککار: از این پس فقط برای خودم بخوان!