eitaa logo
ضُحی
11.4هزار دنبال‌کننده
508 عکس
452 ویدیو
21 فایل
﷽ کانال داستان‌های شین الف 🖋 #ضحی #فانوسهای‌بیابانگرد #نت_آب(چاپ اول) 🪴کانال شخصی @microwriter 🪴کانال آموزشی @ravischool 🪴تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3423469688C4b18e5272e 👈رمان قمردرعقرب بقلم نویسنده دیگری میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت1004 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۱۰۰۴
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۱۰۰۵ نگاهم محو چشمان به غم نشسته ی یلدا می شود که حالا نم اشکی هم آن را پوشانده بود دستم روی دستش می نشیند و او لبخند تلخی تحویلم می دهد - شادی همش شونزده سالش بود حنانه ! حتی کوچیک تر از الان من و تو همین لجبازی که از مرتضی می بینی توی وجود اونم بود ، حتی بیشتر به قول مامان هر دو تاشون توی سن و سالی بودن که تمام اندام های بدنشون کار می کرد جز مغزشون ! - تیر خلاص که گفتی .... چیکار کرد پدرش ؟ - به نظر من احمقانه ترین کار ! البته چون جای اون بنده خدا نبودم و نیستم قضاوت نمی کنم ولی .... به نظرم اشتباه اصلی رو اون‌ کرد نمی فهمم چی با خودش فکر کرده بود ؟ آخه توی این عصر تکنولوژی مگه بعد مسافت معنی داره ؟ یه دکمه رو فشار میدی تصویر طرف مقابل رو هزار کیلومتر اون طرف تر میبینی اونوقت دکتر مملکت بار و بندیلو جمع کرد و رفت .... - دکتر بود پدره ؟ عجب ! - پسر دایی ما طعمه ی فرق گذاشتن پدر و مادر بین بچه ها شد ، شادی طعمه ی تک فرزندی و حساسیت بی اندازه و توجه افراطی خانواده می‌دونی ؟ مشاور مدرسه مون یه بار به پدر مادرا گفته بود با تک فرزندی بزرگ ترین ظلم دنیا رو به بچه هاتون نکنید حالا اگه به هر دلیلی بچه رو بی خواهر برادر بزرگ کردید دیگه عادلانه نیست توی وجود اون بچه دنبال تمام حسرت های زندگی خودتون بگردید که باید به فرجام برسه ظلمه ... ظلم ..... صدای در اتاق و پشت بندش ورود عمه ناهید اجازه نمی دهد تا یلدا بیشتر بگوید و مرا همچنان در ابهام آنچه نمی دانم باقی می گذارد - یلدا ، مامان جان پاشو زودتر بریم خونه یاسر زنگ زده انگاری حاج خانوم داره میاد ، زشته دیر برسیم حنانه جان ، عمه ! جون تو و جون سادات جان خیالم راحت باشه ؟ - بله ... بله حواسم هست شما برید خیالتون تخت سلام برسونید به حاج خانوم - بزرگیتو می رسونم قربونت برم یلدا بدو دیگه !! ‌ هشدار عمه نشان می دهد حسابی از مادرشوهر جانش حساب می برد ! چیزی که بارها شنیده بودم و این لحظه با دو چشم خود دیدم - من برم حنانه جون مامانه دیگه .... چشم ها را در کاسه می چرخاند ، لباس پوشیده و بعد از خداحافظی با سادات جان و حاج بابا عزم رفتن می کند دوباره تنها می شوم اینبار تنهایی ام با تلخی آنچه شنیده بودم پیوند می خورد تا به درک حس جدیدی در وجودم برسم بیچاره مرتضی گرچه هنوز به وضوح نمی دانم چه شد و چگونه شد ولی عجیب دلم به حالش می سوزد شاید الان فرصت خوبی بود برای برقراری ارتباط با پسرعمو جان و احوالپرسی از او که تنهایی اش را من یکی خوب می فهمیدم .... •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂