eitaa logo
دیمزن
1.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
405 ویدیو
16 فایل
دنیای یک مادر زائر نویسنده
مشاهده در ایتا
دانلود
دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
خانوم غرغروی شماره ۳ آن روز توی بوفه دانشگاه با همکلاسی اش درد دل می کرد. در واقع که داشت غر می زد. می گفت:‌ کلی کار پروژه ای هست که می تواند انجام بدهد. اما تنها انگیزه اش از اینکه دنبال شغل ثابت و سازمانی می گردد این است که بعدا حقوق بازنشستگی داشته باشد. از پدرش گفت که هرماه به مادرش خرج خانه و بچه ها را می داده ولی از وقتی پیر شده بود و مغازه نمی رفت، خرجی هم نمی داد و مادرش برای نیازهای خودش و خانه مجبور بود کلی مقدمه بچیند و اصرار کند. دوستش پرسید: «خب چرا با درآمد پروژه هات خودتو بیمه زنان خانه دار نمی کنی؟» خنده اش گرفت. «مگه من خانه دارم؟ اصلا مگه من ازدواج کرده ام؟ اصلا مگه بیمه زنان خانه دار داریم؟» و به این فکر کرد که اگر مادرش یک حقوق بازنشستگی داشت این قدر اذیت نمی شد. دوستش کمی از آب پرتقال توی لیوانش را هورت کشید و گفت:‌ "جدیدا دولت بیمه زنان خانه دار رو از حالت دکوری درآورده و برددش تو کف روستاها و کلی زن روستایی خانه دار رو هم بیمه کرده. به جز اون دانشجوها و دختران مجرد هم می تونند بیمه بشن. هم حقوق بازنشستگی داره و هم دفترچه درمانی." توی دلش آفرین گفت. هم به دولت، هم به آنها که به این دولت رای داده بودند. 🤪 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
فکر می کنین این چه تابلوییه؟😊
خانم رنگدون همزمان که داشته کتاب دورت بگردم رو می خونده، این تابلو رم برای من کشیده و امروز بهم هدیه داد. پ.ن.: اون تابلوی "الی" روی دیوار رو هم ایشون زحمت کشیده. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
Hojat Ashrafzadeh - Doret Begardam (128).mp3
3.64M
اتفاقی در جستجوی عکسی برای دورت بگردم به این آهنگ حجت اشرف زاده برخوردم. اسم آهنگش دورت بگردمه. شما خطاب به خدا گوش بدینش😊😍
چه طوری در مسیر رشدمون با آدم حسابی ها رفیق بشیم؟ دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
آقای غرغروی شماره ۱ به نظرش مدال خودش ارزشمندتر بود. اما مسئولان ورزش کشور نظر دیگری داشتند. سالها بود که سر این ماجرا غر زده بود. خودش و همه پارالمپیکی های دیگر. اینکه آنها بتوانند با محدودیت های حرکتی و اجتماعی ای که دارند برای کشور مدال آور باشند، موفقیت بزرگی بود. خیلی بزرگتر از موفقیت ورزشکاران المپیکی. اما چرا مزایای آنها وقتی به مدال می رسیدند کمتر از مدال المپیکی ها بود؟ تبعیض به این بزرگی دلسردش می کرد. قبل از پارالمپیک با خودش گفت: «این بار آخر است! دیگر شرکت نمی کنم.» به مدال طلایی که گرفته بود با اندوه نگاه می کرد اما وقتی شنید که آقای رئیس جمهور دستور داده مزایای هر دو رقابت بین المللی یکسان باشد، احساس کرد همه خستگی ها و رنج هایش تمام شدند. همین که یکی بهشان فکر کرده بود و غرهایشان را شنیده بود، برایش دلچسب بود. خوش به حال آنها که به جای غر زدن درست رای داده بودند. 🤪 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
🌹 به عزیزانی که از امروز تا پایان عید سعید قربان کتاب «دورت بگردم» را تهیه کنند یک ماکت زیبا از کعبه + تخفیف ویژه تقدیم می‌گردد. این شرایط ویژه برای این کتاب، بنا‌به درخواست‌های زیاد مخاطبان عزیزمان برای دومین‌بار فعال شده. 🌱 سفارش از سایت👇 B2n.ir/s59833 💯 کد تخفیف:۷۲ 🔻سفارش در ایتا👇 @manvaketab_admin 📌 🆔@nashreshahidkazemi
اگه قرار باشه بمیریم، می میریم!🤭 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
آقای غرغروی شماره ۲ پارسالش گندم هایشان را به دولت نفروختند. ولی بازار طوری شد که آخرش مجبور شدند گندم ها را بدهند دلال. آن هم به ثمن بخس. به آنها چه مربوط که کشور هشت میلیون تن گندم احتیاج داشت و مجبور بود کرور کرور گندم وارد کند؟ قیمت مصوب دولت برای پیش خرید گندم آن قدر کم بود که هزینه کاشت و داشت و برداشت و کارگر و آب و کود و خون دل خوردنشان درنمی آمد. سود، پیش کش. پدرش گفته بود: «آخرین سالی است که گندم می کاریم.» شاید بعدش زمین را می فروختند به بنگاهی زبل روستا و آنها هم می رفتند حاشیه شهر و ساکن یکی از آن بیغوله های پنجاه متری شبیه خانه می شدند. جایی پیش عموها و پسرعمه هایی که سالهای قبل این کار را کرده بودند. پدرش باغبان خانه های مردم می شد. آنها راننده اسنپ. شب های سرد زمستان که پدرش هر نیم ساعت یک سیگار می کشید، او و برادرها آه می کشیدند و به جان دولت غر می زدند. تابستان ولی روشن بود. اتفاق خوبی افتاد. دولت جدید نرخ خرید گندم از کشاورزها را یکهویی بالا برد. چشمهای چروک پدرش خندیدند. آخرین بار گندم را که تحویل دادند و رسید گرفتند، پدرش گفت:‌ «دلم روشن بود به این سید رای بدم. چه خوب که به حرف شما گوش ندادم!» دوسال بعدش تولید گندم کشاورزان به یازده و نیم میلیون تن رسید. کشور بی نیاز شد. پدرش کمتر سیگار می کشید. آنها کمتر، آه. 🤪 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan