eitaa logo
دیمزن
1.8هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
420 ویدیو
17 فایل
دنیای یک مادر زائر نویسنده
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی لحظه ی مهیبی است. یک عمر کسی را به خاطر باورش دیوانه خطاب کرده ای و یکهو متوجه شوی که او راست می گفته و تو دیوانه بودی که نمی فهمیدی! دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
شما هم از این آدم ها دیده اید؟ دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرض کنید رفتید به یه مهمونی شلوغ. فقط به خاطر اینکه یکی از دوستای قدیمی تون رو که خیلی هم صمیمی بودید باهاش و خیلی وقته ندیدینش رو ببینین. اون وقت اون نیومده! این جمله ها شرح حال شماست تو اون مهمونی. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
روزنوشت های پیچائیل دوازدهِ یازدهِ سه دیشب و امروز آسمان قیامت بود. مثل هر سال اول شعبان که درهای بهشت و جهنم باز می شود و شاخه های درخت طوبی و زقوم خودشان را می کشانند توی آسمان اول. مثل لوبیای سحرآمیزی که توی خاک شعبان کاشته باشندشان. همه جا شاخه درخت شده. همه ش باید موقع پرواز کردن حواسم باشد بهشان نخورم. دیروز سامائیل همه مان را جمع کرد و التماس کرد چند دقیقه صاف و صوف بایستیم و سوتی ندهیم و خز بازی درنیاوریم. بعدش خود جناب جبرائیل تشریف آوردند و همان شرحی که اولین بار برای پیامبر از این ماجرای طوبی و زقوم داده بودند را برای ما هم دادند. چقدر شیرین بود. همین که تصور می کردم این کلمه ها یک بار هم قبلا به گوش حبیب خدا رسیده دلم غنج می رفت. جناب جبرئیل که رفتند پشت سرم را نگاه کردم. خدای من!‌ تا چشم کار می کرد فرشته بود که لای کلی شاخه درخت ایستاده بودند. انگار همه لشکرهای احتیاط و ذخیره هم آمده بودند. بس که کار زیاد بود. آن طرف آسمان هم جناب شیطان نوچه هایش را جمع کرده بود و برایشان درباره درخت زقوم و لزوم پر شدن شاخه های اطرافشان حرف می زد. آنها هم بی شمار به نظر می رسیدند. ابلیس می گفت: «بروید و هر هنری دارید رو کنید تا تعداد کارهایی که باید به شاخه های زقوم آویزان کنیم بیشتر شود و پیش طوبائیان کم نیاوریم.» حتی شنیدن نمونه کارهایی که مورد قبول زقوم بود هم حالم را بد می کرد. کاهلی در نماز و بی اعتنایی به فقیر در حال غنا و قبول نکردن عذرخواهی مومن و سخن چینی و تفرقه انداختن و بی آبرو کردن کسی و افتخار به گناهان گذشته و این چیزها. ماسائیل أمد و شروع کرد به تقسیم وظایف مان. هر گروه را که می خواند عده ای از فرشته ها از صف بیرون می آمدند و پخش می شدند روی زمین. «یک عده بروند دنبال آنها که امروز قرض شان را می بخشند. اگر کمی اش را هم ببخشند قبول است.» «گروه بعدی برود دنبال کسانی که امروز تصمیم می گیرند قرض کهنه ای که به کسی داشته اند و طرف ناامید شده از گرفتنش را بپردازند.» «گروه بعدی کسانی که امروز یتیمی را به سرپرستی می گیرند.» «گروه بعدی آنها که سفیهی را از ضربه زدن به آبروی مومنی منصرف می کنند» «گروه بعدی آنها که قران یا قسمتی از آن را بخوانند.» «گروه بعدی آنها که نعمت های خدا را بشمارند و شکر کنند. حتی اگر فقط یاد خدا باشند قبول است.»‌ «گروه بعدی آنها که از بیماری عیادت می کنند» «گروه بعدی آنها که به پدر و مادرشان می رسند و اگر ناراحتشان کرده اند دوباره دلشان را به دست می آورند.» «گروه بعدی آنها که در تشییع جنازه ای شرکت کنند و مصیبت زده ای را تسلی دهند.» نوبت به گروه ما رسید. منتظر بودم ببینم چه ماموریتی قرار است به ما بدهد. چون جناب جبرئیل همین تعداد کار خوب را برایمان نام برد. البته آخرش یک جمله هم گفته بود که می شد همه چیز شاملش باشد. «و هر که در این روز چیزی از ابواب خیر را به جا بیاورد.» ولی ما باید ماموریت مشخص می داشتیم. ماسائیل گفت:‌ «یک ماموریت ویژه دارم برای گروه شما. شما باید خوبی هایی را جمع کنید که پارسال وجود نداشته یا خیلی کم بوده! همان طور که نوچه های شیطان امسال چند شاخه ی مهم درخت زقوم را به بدی های ارتقا یافته و چند شاخه را به بدی های به روز اختصاص داده اند.» همه به سرعت سرتکان دادند و پراکنده شدند. من اما هنوز گیج و ویج ماسائیل را نگاه می کردم. «چی شده پیچائیل؟ نکنه بازم حوصله نداری؟» بال بال زدم که نه ابدا. و آمدم پایین. کجا را باید می گشتم؟ چه خوبی هایی نسبت به پارسال ارتقا پیدا کرده بودند؟ آن قدر توی فکر ماموریت بودم که محکم خوردم به یک شاخه طوبی و کله پا شدم. تازه انگار استعدادهایم افتادند سرجایشان و توانستم رد خوبی های جدید را بو بکشم. زنی نشسته بود روی کاناپه جلوی آشپزخانه اش و برای صدمین بار فیلم زهرا قبیسی از بیمارستان را تماشا می کرد که بفهمد چه می گوید. همان دختر لبنانی که چند روز پیش جلوی تانک اسرائیلی ایستاده و سعی کرده بود با رجزهایش آنها را مجبور کند که بعد از اتمام مهلت شصت روزه شان جنوب لبنان را ترک کنند. مثل خیلی های دیگر که آن روز با پای پیاده تانک ها را از خاک کشورشان بیرون کردند. زن سال گذشته هیچ حسی به زنان لبنانی نداشت. اما از سال گذشته کلاس عربی لهجه شامی می رفت و دوست داشت کلیپ های مقاومتی را به زبان خودشان بشنود و کامنت هایی عربی بگذارد و با آنها ارتباط بگیرد. چند خانه آن طرفتر مردی پشت سیستم نشسته بود و داشت درباره شهادت محمد الضیف مطلب می نوشت. سال گذشته هیچ کدام از سران مقاومت را نمی شناخت. اما امسال جوری از فرمانده شاخه نظامی حماس و هشت نه بار سوء قصد به او جمله می بافت که انگار خودش با او در دانشگاه زیست شناسی خوانده و توی گروه تئآترش بوده و با هم گردان های القسام را تشکیل داده اند و برای شناسایی نشدن هر شب مهمان خانه ی جدیدی شده اند.
چند کوچه آن طرف تر خادم جوان مسجدی مثل دوازده بهمن هرسال ، مشغول زدن ریسه ها و پرچم های دهه فجر بود. اما تا پارسال این کار را از روی وظیفه و فرمایش می کرد. امسال با هر پرچمی که می زد یک صلوات هم می فرستاد و ته دلش این بود که پرچم نظامی را بلند می کند که طرفدار مظلوم است و توی چشم ظالم خار فرو می کند. همین خوشحالش می کرد. از مسجد بیرون آمدم. شاخه های درخت طوبی تا در خانه ها و کوچه ها هم آمده بودند. پس چرا سامائیل ما را فرستاد؟ خب خودشان دست دراز کنند و شاخه را بگیرند دیگر. من همان سه تا خوبی را به یکی از شاخه ها آویزان کردم و رفتم بخوابم. امیدوارم کسی نبودنم را متوجه نشود. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
دیروز توی یکی از این فروشگاه های زنجیره ای یک زنبیل قرمز دیدم.😍 درست شبیه زنبیل های قدیمی که مادربزرگم باهاش خرید می رفت. یاد این برش از کتاب دهکده خاک بر سر افتادم.😊 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
راز زنبیل قرمز مادر بزرگ در دست پزشک دهکده دختر جوانی که موهای طلایی اش را یک طرفی بافته و شبیه پزشک دهکده است یک ایستگاه بعد از من سوار اتوبوس می شود. رنگ شنل قشنگی که روی دوشش انداخته با بلوز و دامن و جوراب شلواری و بوت های چرمش همخوانی دل نوازی دارد. کیف چرم کوچکی هم روی شانه اش انداخته که هم رنگ بوت هاست. اما علت این که این قدر توجهم را به خودش جلب کرده هیچ کدام این ها نیست. دلیلش زنبیل خالی پلاستیکی قرمزی است که توی دستهای سفید پنبه ای اش گرفته و تاب می دهد. زنبیلی که مرا یاد دهه شصت و خرید رفتن با مادر بزرگم می اندازد. دقیقا از همان زنبیل هاست. یک دور محله را چرخ می زدیم و مادربزرگم ماست را توی سطل، پنیر را توی حلب، شیر را توی شیشه، میوه را توی پاکت، نان را لای پارچه و نخود کشمش نوه ها را توی قیف کاغذی می خرید و توی زنبیل می چید و چند بار تا خانه آن را دست به دست می کرد و می آورد. همین که می رسیدیم رد دسته های پلاستیکی زنبیل را روی کف دست های مادربزرگ می مالیدم و بوس می کردم که زودتر خوب بشود. مادربزرگ هم متقابلا بغلم می کرد و می بوسید و نخود کشمش توی جیبهایم می ریخت. اگر دو سه هفته پیش بود حتما از دیدن این زنبیل بی ربط به زمان و مکان و شخص صاحبش خیلی بیش تر از این ها تعجب می کردم. اما حالا راز این زنبیل را می دانم. اینجا بر خلاف ایران که یک قوطی کبریت هم اگر بخری آن را توی کیسه فریزر می گذارند و با سربلندی تحویلت می دهند، در هیچ سوپر و فروشگاهی نایلون و نایلکس وجود ندارد. یا باید مثل این پزشک دهکده از خانه با خودت زنبیل و کیسه پارچه ای و سبد چرخدار بیاوری یا همان جا پای صندوق از آن پاکت های کاغذی دسته دار بخری و خریدهایت را توی آن بچینی! راه حلی ساده و بهینه برای استفاده کم تر از پلاستیک. دقیقا شبیه رفتاری است که ما با محیط زیست مان در ایران انجام می دهیم! جالب است که اینجا برای همان پاکت های سازگار با محیط زیست هم پول می گیرند، اما در ایران هر تعداد که نایلون در نایلون خریدهایت را بچینند باز هم پولی بابت آن نمی گیرند! به نظرم عمده تفاوت فرهنگی ملت ها از همین ریزه کاری ها به وجود می آید. لینک خرید: https://sooremehr.ir/book/3057/%D8%AF%D9%87%DA%A9%D8%AF%D9%87-%D8%AE%D8%A7%DA%A9%D8%A8%D8%B1%D8%B3%D8%B1/ دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
13.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 با صبا در چمن لاله، سحر میگفتم کِه شهیدانِ که‌اند این همه خونین کفنان 🎥 دیشب که این فیلم رو دیدم هم ناراحت شدم و هم خوشحال. ناراحت از اینکه چه انسان‌های وارسته‌ای مثل از بین ما رفتند و خوشحال از اینکه هنوز هم جوان‌های وارسته و برومندی مثل هستند که برای دفاع از اسلام و کشورمون، جانشون رو فدا کنند. 📚 میرم طرف قفسه کتاب‌هام و نگاهی به کتاب‌ها ميندازم: ، و . 🌸 کتاب‌هایی که دربارهٔ قهرمان‌های کشورمون نوشته شده و شما رهبر مهربان ما، هر سال با رفتن به بهشت زهرا یادی می‌کنید از قهرمان‌های موندگار سرزمینمون. ⁉️ دارم فکر می‌کنم با این سن و سال برای کشورم چیکار کردم؟ دارم فکر می‌کنم قراره در آینده چه خدمتی به کشورمون بکنم که باارزش باشه؟ شما تا حالا به این سوالات فکر کردید؟ ‼️ دوست دارید این قهرمان‌ها رو بیشتر بشناسید؟ مشاهده و تهیه کتاب‌ها: مرد ابدی: 👇 https://manvaketab.com/book/391368/ خط مقدم: 👇 https://manvaketab.com/book/247770/ شهید نوید: 👇 https://manvaketab.com/book/372652/ 📌 انتشارات‌شهیدکاظمی 🆔 @nashreshahidkazemi
ای منبع اصلی هرچیزی که ما در جهانِ هستی لازم داریم! لطفا طبق ویژگی های خاصی که داریم و می دانی غنی مان کن! دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
یه سلام بدید به دختر باب الحوائج😊 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan