eitaa logo
نوشته های یک طلبه
370 دنبال‌کننده
714 عکس
178 ویدیو
7 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار✨️ سالاری🧨 جعفری🎆 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا از مسؤلین بالا دستی بود. سخنان رهبر را علَم کرده بود. می گفت تورم را مهار می کنیم چه می کنیم و چنان! حرف زدنش را که دیدم معلوم بود که تا بقالی سر کوچه اش هم نرفته تا قیمت ها را ببیند. فقط بلد بود حرافی کند. صبر جمعیت سر آمده بود. یکی از میان جمعیت با چهره آتشین بلند شد. با صدای بلند گفت: آقای مسؤل بجای امید دهی! کاری کنید! بلد نیستید کار کنید؛کنار بکشید. مردم را له کرده اید. خجالت هم نمی‌کشید آمده ای خزعبلات تحویل ما می‌دهی! ما را چه فرض کرده ای! مسؤل لیوان آب روی میز را تا ته سرکشید. حسین که کنارم بود آن‌هم بلند شد. گفت: هنر می خواهد. گند بزنید به مملکت بعد بگویید گل و بلبل است. قیمت پراید را دیده ای! یکی گفت اینها ماشین شان هواپیما است. پراید را نمی دانند چیست! صدای احسنت احسنت از گوشه های مسجد بلند شد‌. حسین ادامه داد توی حباب قیمت سکه هم ماشاالله می دمید. این حباب هم تا امثال شما ها هستند. هوس ترکیدن نمی کند. حسین سرش را تکان داد و گفت: تا زالو هایی مثل شما باشند. بعید می دانم مملکت درست شود. محمد مهدی پیری؛ میم پ ۱۴۰۲/۱/۱۶
به نام خدا در مورد وصال و رسیدن به خدای متعال راه های گوناگونی را دیده ایم که بر زبان ها جاری کرده اند. تعدادی می گویند: عبادت زمینه نزدیکی به خدا است. عده ای می گویند: ترک گناه و ریاضت وسیله قرب الهی است. بگذریم. که این قصه سر درازی دارد. امّا این راه ها سر از ناکجا آباد در می آورد. از اینجا به بعد دهان خود را بسته و کلام حاج شیخ را می نویسم. ((یکی از گرفتاری هایی که در این نوع مسیر ها است. برای رسیدن به خدا، غرور و طلبکاری از خداست. یعنی انسان در این نوع سیر و سلوک ها خدا را بدهکار می داند و از خدا توقع دارد.)) به قول خودمانی کله اش باد بر می‌دارد. فکر می کند که با دو قطره اشک و دو تا سجده دیگر باید با ملائکه هم سفره شود. گرفتار عُجب می شود. خب! حالا چه راهی را برویم. برای رسیدن به الله، که نه این همه سختی داشته باشد و نه بی حاصل باشد! و در چاه عجب دست و پا نزنیم. علی صفایی حائری راهی را معرفی می کند که تو را به وصال به حق می رساند باهم می خوانیم: (( ادعای من، بر خلاف همه ادعا هایی که تا به حال شنیده اید که با طاعت قرب حاصل می‌شود. این است که نه طاعت و نه عصیان، بلکه انکسار مقَرّب است.)) وبشر المخبتین (حج،۳۴) بشارت بده متواضعان را! قرب الهی با انکسار باطنی حاصل می‌شود. این مباحث ناب برگرفته شده از کتاب اخبات می باشد. استاد صفایی در شب‌های قدر تحفه هایی را بیان کرده اند که دل های به گِل نشسته را از منجلاب ها آزاد می کند. امید است در شبهای قدر با مطالعه کتاب اخبات به قرب الهی برسیم. محمد مهدی پیری؛ میم، پ نوزدهم فرودین ۱۴۰۲
به نام خدا سردرگم بود. می خواست انتخاب رشته کند. نمی دانست چه کاری و چه درسی را انتخاب کند. گفتم: فردی را می شناسم که می تواند تو را از این سرگردانی نجات دهد. رفتیم به سوی حاج شیخ! دوستم ماجرا را تعریف کرد. حاج شیخ گفت: گاهی انسان از روی علاقه، درس و کاری را انتخاب می کند. گاهی هم از روی وظیفه و ارزش! معلوم بود دوستم گیج و منگ شده است. گفت بیشتر توضیح می دهید؟ حاج شیخ لبخندی زد و گفت: فرقش این است که در اولی خودت مهم هستی و ملاک خودت هستی!‌ گور پدر دیگران! ولی در دومی ملاک تو نیستی! بلکه نیاز های مردم و خلق خدا معیار تو هستند. تو طبق شدید ترین و حیاتی ترین نیاز مردم شغل و دَرست را انتخاب می کنی! حاج شیخ ادامه داد: عزیزم جامعه بشری نیازمند بقال، بنا، نجار، مهندس، طبیب و مربی است. اما شدید ترین نیاز جامعه نیاز تربیتی است. زیرا صنعت و تکنولوژی و... در جامعه ای که فقر تربیتی دارد. چیزی جز نابودی انهدام ارمغانی ندارد. کاری را پیش بگیر که در آن روح ها، دل ها و فکر ها زنده شوند. فایده این کار و پاداشش محدود به دنیا نیست! که بهشت ها در انتظار تو هسنتد. ✍محمد مهدی پیری‌؛ میم، پ سیزدهم فروردین ۱۴۰۲ برگرفته از نظام تربیتی استاد صفایی حائری
امشب برای هم دیگه دعا کنیم. امشب شب سرنوشت سازیه امشب آینده یه سال ما ها نوشته میشه امشب رو یه کم بیشتر حواسمون جمع باشه" وقت برای کار های دیگه زیاده! ولی برای خودت همین امشب و پس فردا وقت داری. از دستش نده! حسرت چیز بدیه! خیلی بده ما ها حسرت خیلی چیزا رو می‌خوریم؛ ولی خودمون رو دور انداختیم. خودمونی بگم! ما ها نمی دونیم با ارزش ترین چیز توی دنیا خودمون هستیم! نه پول و شهرت و اسم و رسم ... امشب باید خودمون رو پیدا کنیم" قدر خودمون رو بشناسيم" خودمون رو خرج بی ارزش ها نکنیم" امشب باید خودمون رو فدای کسی کنیم که بهترین ها رو به ما میده و تا حالا هم کم برامون نذاشته" اون کسی نیست جز خدا" ما رو هم از دعای خیرت محروم نکن ! محمد مهدی پیری؛ میم، پ شب ۲۱ رمضان ۱۴۴۴
♦️رویای سه روزه♦️ بیان طنز، خاطرات اعتکاف رمضانیه ۱۴۴۴ فرودین ۱۴۰۲ به قلم محمد مهدی پیری به زودی
به نام خدا نسیم خنکی صورتم را نوازش می کرد. نگاهم به طرف آسمان تیره بود. با سرعت ملایمی در حال بازگشت بودم. یک وقت فکر نکنی رفته بودم توی آسمان ها که دارم بر می‌گردم روی زمین؛ نه! منظورم برگشتن روح به بدن نیست! نه من عباس موزون هستم.نه برنامه، زندگی پس از زندگی هست. سر اصل مطلب بروم. درحال برگشت از یک رویایی بودم که سه روز طول کشیده بود. دیدی تا به حال، نمی خواهی بعضی رویا های شیرین تمام شوند. رویای من از این جنس بود. ولی با یک تفاوت! رویای من خواب نبود! واقعیِ واقعی بود. خورجین پخته پوسیده ای رخش پدرم را تزئین کرده بود. در راه، ناگهان تکه هایی از رویایم به یادم آمد. از جمله ... ادامه دارد ✍محمد مهدی پیری
مسابقه بود. چه مسابقه ای! سرگروه بودم. اعلام کردند برای هر قسمتی سرگروه ها یک نفر را بفرستند. هر چه خواستم تقلب کنم نشد. در یک آیتم از گروهم دو نفر را فرستادم تا مسابقه بدهند. متاسفانه لو رفتیم. در مسابقه کلاغ پر، یاسین که در گروه من بود. دوم شد؛ سرپرست پرسید چه کسی برنده شده است؟ او را بجای نفر اول جا زدم. ولی باز هم به در بسته خوردیم. بگذریم از اینکه یک نفر را چند بار به مسابقه فرستادم. ولی برنده نشد. دیگر نا امید شده بودم. در تمام مسابقات اعتکاف باخته بودیم. یک مسابقه دیگر مانده بود. با کمال نا امیدی یکی را فرستادم در مسابقه تقلید صدا. با خود گفتم بالا تر از سیاهی که رنگی نیست. بگذار آبروی نداشته مان هم به خاطرات بپیوندد. ولی معجزه شد این بار بدون دوز و کلک‌‌‌؛ نفر اعزامی از گروه من، به صورت عالی و برگ ریزان صدای موتور را در آورد که چهار داور علاوه بر برگ هایشان شکوفه هایی هم که داشتند فرو ریختند. شایعه ای شده بود در اعتکاف... ادامه دارد ✍محمد مهدی پیری
شایعه شده بود. قرار است مهمان برایمان بیاید. علی که بلندگوی بی سیم را تا دسته در دهان فرو کرده بود. هر پنج دقیقه یک بار می گفت: مهمان ویژه در راه است. یکی از بچه ها وانمود می‌کرد که می داند چه کسی قرار است بیاید می گفت: محمود کریمی در راه است. با خود گفتم مگر بیکار است بیاید. دوباره عده ای می گفتند: شخص خیلی معروفی هست. جزء بهترین سخنرانان کشور است. باز گفتم: حتما حاج آقا ماندگاری است. بگذرم هر کسی نظری می‌داد. برای عکس یادگاری جمع شدیم. بعد از کلی جابجایی بچه ها در قاب دوربین، بالاخره عکس گرفته شد. ناگهان علی پشت بلندگو گفت: مهمان ویژه تا چند دقیقه دیگر می آید. آمد. غیر قابل باور بود. میهمان نبود. میزبان بود. همه دویدند به طرفش؛انگار همه او را می شناختند. در کمال گمنامی آنقدر آشنا بود که چشم های همه خیس شده بود. در دلم به او گفتم: چه کرده ای که این همه در اینجا و حتی همه جا خریدار داری؟ یاد ما هم می دهی! میهمان ویژه نه اسم داشت. نه فامیلی! نه کسی از خانواده اش خبر داشت. نه از نام شهرش! گمنامِ گمنام کسی بود که سالها در بیابان ها تنهایِ تنها بود. او کسی نبود جز شهید گمنام. ادامه دارد... ✍محمد مهدی پیری
نوبتی هم باشه نوبت نمایش بود. قرار بود بچه ها ماجرای جنگ خندق را اجرا کنند. متاسفانه در تمرین، گردن بازیگر نقش امام علی شکست. به این صورت که در حمله ای انتحاری قصد ترور امام علی را داشتند. با پشتی شلیک کردند و گردن بازیگر را مجروح کردند. خوشبختانه مشکل خاصی پیش نیامد. اما نمایش با تاخیر چند ساعته اجرا شد. این عقربه های ساعت بود که با هم مسابقه می دادند و به سرعت می گذشتند. بله هر شروعی پایانی دارد. رویای سه روزه کم کم داشت سفره اش جمع می شد و صاحبانش را از این رویای شیرین بیدار می‌کرد. بیداری از جنس انس با خدا! این سخنان آخر حاج کمال بود. سعی داشت بچه ها بعد از اعتکاف با مسجد قهر نکنند. دوست دارم تمام نوجوانان این رویا را تجربه کنند. شرط می بندم که هرگز دوست ندارند این رویا تمام شود. محمد مهدی پیری؛ میم، پ اعتکاف رمضانیه فرودین ماه ۱۴۰۲
_آقای محترم الان جلسه ششمی هست که داری تعلیم رانندگی می بینی! زشته اینجوری پارک کردن. دقت کن! ببین چندبار ماشین رو خاموش کردی! دندان هایم را به هم فشردم. مربی تعلیم بو برده بود که عصبانی شده ام. با نرمی گفت: در جایی که انسان اشتباه و خطا می کند. حقی ندارد که عصبانی شود. این را همیشه در ذهنت داشته باش... حرفش کاملا منطقی بود. ✍محمد مهدی پیری
اصلا وجودش شده بود برایم مثل مُسَکِّن. درد هایم را به او می گفتم و حاج شیخ مثل یک طبیب آن را درمان می کرد. روزی آشفته بودم. آنقدر از حرف های مردم رنجیده شده بودم که دوان دوان به سمت خانه اش‌ رفتم. همیشه در خانه باز بود. وارد زیر زمین خانه که شدم دیدم رو به قبله نشسته و قرآن می خواند. سلامی کردم. با روری خوش به استقبالم آمد. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
گفت: بگو ببینم باز که دَرهمی!! نفسی در دادم و گفتم:هِی روزگار! استاد چرا مردمی که اوایل سر و دست برای روحانیون می شکستند حالا سر و دست که هیچ با سنگ دنبالمان می کنند. چرا مایی که سر زبان ها بودیم حالا این‌قدر بدخواه داریم. نمی دانی امروز چقدر در صف نانوایی سیخ و کنایه به من زدنند. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
لبخندی زد و گفت: بخشی را حق می دهم به مردم!‌ وقتی که به کسی میگن طلبه. دیگه او آدم معمولی نیست. او طلبه است. دیگه نباید مثل قبل باشه!‌ مردم از او انتظار دارند. وقتی امثال من نفهمیده اند که دیگر طلبه اند نه انسان معمولی! و همه غلطی می کنند! می خواهی مردم به تو صد آفرین بگویند. 👇👇👇👇👇👇👇👇
ادامه داد حاج شیخ: شاید در دلت بگی که همه جا آدم بد گیر میاد. چه توی حوزه چه جاهای دیگه! درست میگی ولی در حوزه یک مورد هم زیاده! خود من هم نمی توانم ببینم فردی سالها در حوزه باشد و ضد دین عمل کند. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇
به قول یکی از بزرگان که می گفت علت اصلی دین گریزی مردم عملکرد بد دین داران است. سید جان نمی خواهم اینگونه پاسخ این سوال را بدهم که بگویم بخاطر دشمنان خارجی و فضای مجازی هست که مردم نسبت به روحانیت ترديد کردند. گرچه این عوامل بی تاثیر نیست. ولی عملکرد بد امثال ما ریشه است. واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند چون به خلوت می روند آن کار دیگر می‌کنند مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند ((حافظ)) ادامه دارد
نوشته های یک طلبه
#درد_دل_های_یک_طلبه به قول یکی از بزرگان که می گفت علت اصلی دین گریزی مردم عملکرد بد دین داران است.
در خانه اش دور هم جمع بودیم. خلاصه بگو بخند داشتیم. یکی از طلبه ها گفت: استاد نظر شما نسبت به روش حوزه در دروس چیست؟ لبخندی زد و گفت: قول می دهی زیرآب مرا نزنی؟ یا گونی بر سرمان نکشند! 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
خندید و گفت غمت نباشد. حاج شیخ با چهره جدی گفت: صرفا پشت خود را به دروسی که حوزه برایت می گذارد اگر گرم کنی. نه تنها پشتت که هیچ یک از اندام تو گرمی را حس نمی کند. دل به درس حوزه خوش نکن👇👇👇👇👇👇👇
فکر نکن که با چهار تا فعل صرف کردن و دوتا مفعول یاد گرفتن می توانی درد مردم را حل کنی. خیال نکن که با دوتا اصطلاح می توانی جوانی که به گِل نشسته دختری که به فساد کشیده شده و دلی را که به لجن زار در آمده را درست کنی!👇👇👇👇👇👇👇👇
جامعه الآن جامعه ۴۰۰ سال پیش نیست که دو تا حدیث برایشان بخوانی و سرت را بیندازی پایین و پاکت پول بگیری! اینها برای قدیم ها بود. فکری به حالت بکن که چکار کنی که برای این نسل، نسلی که در شبهات گیر افتاده، نسلی که اسلام را به فراموشی سپرده چه کنی،👇👇👇👇👇👇👇👇
در ذهنت هم راه نده که ده سال درس حوزه را میخوانی بعد استخدام فلان ارگانی می شوی! مگر آمده حوزه فلان کاره بشوی! تو آمده ای دل ها و مغز ها را پاک کنی" نمی دانم چی می شود که طلبه ها این دید را ندارند. می آیند حوزه که پول دار شوند تو آمده ای که پول دار ها را هدایت کنی نه خود پول به جیب بزنی! ادامه دارد..
هدایت شده از نوشته های یک طلبه
افسوس می خورم. برای شهری که" راه مرده هایش را هموار می کنند. اما هموار کردن راه زنده هایشان را به فراموشی سپرده اند! محمد مهدی پیری
نوشته های یک طلبه
#درد_دل_های_یک_طلبه در ذهنت هم راه نده که ده سال درس حوزه را میخوانی بعد استخدام فلان ارگانی می شوی
همان طور که داشت توضیح می داد. غرق در کلماتش شده بودم. مقداری آب نوشید و حاج شیخ گفت: امید وارم مفید باشه. این نکته هم آویزان به گوش مبارکت کن! چیزی که در حوزه زیاد است. طلبه ی بی هدف و بی کار است.👇👇👇👇👇
به اصطلاح خودتان فسیل! به نظر من این ها سودی که دارند تنها تولید کربن دی اکسید است. از دیدن این نمونه های خسته و مفلوک درس بگیر! نگذار بهترین لحظات عمرت را با مسخرگی و بی باری سپری کنی! بگذار خودمانی بگویم شاید هم برایم بد شود ولی می گویم تا اتمام حجت کرده باشم برایت 👇👇👇👇👇👇
تا دلت بخواهد طلبه بی کار پیدا می‌شود. تو باید طوری بچینی و برنامه بریزی که علاوه بر رشد خودت دیگران را هم از دل خاک های هوا و هوس بیرون بیاوری. اصلا هدف حوزه همین است. رشد کردن و به رشد رساندن.👇👇👇👇👇👇
اما دروس حوزه لازم است برای طلبه ولی کافی نیست. تاکید می کنم لازم است اما کافی نیست. بگذرم که برخی مطالب دروس شاید در زندگی دنیایی و آن دنیایی اش به دردی نخورد که این مطالب به درد نخور در تمام مقاطع تحصیلی هست. از ابتدایی و دبیرستان گرفته تا دانشگاه ها و حوزه ها"
به نام خدا طهرانی مقدم یک هفته قبل از پر کشیدنش داستانی را برایم تعريف می کرد. می گفت: خواب دیدم که مرده ام. همین که در قبر گذاشتنم، نکیر و منکر برای سؤال ظاهر شدند. ترسیدم. پرسیدند: حَسَن، تو در این مدتی که توی دنیا بودی چه چیز همراه خودت آورده ای تا به دردت بخورد؟! اندکی فکر کردم. با حسرت و شرمندگی به نکیر و منکر گفتم: هیچ چیز! حسن بغض کرد و روبه من گفت: دلم شکست از این‌که در آن موقع حیاتی دست هایم خالی بود. ناگهان جرقه‌ای در ذهنم خورد. با بغض و ناله به آنها گفتم: من هیچی نیاورده ام اما برای امام حسین خیلی گریه کرده ام برای فاطمه زهرا ضجه زده ام. هیچ چیز ندارم جز اشک. همین که این را گفتم تاریکی قبر از بین رفت. اثری از آن فرشته ها هم نبود. این اشک رهایت از دل خاک کند بالت بدهد راهی افلاک کند تو اشک غم حسین را پاک نکن بگذار که این اشک تو را پاک کند (غفور زاده) تقدیم به پدر موشکی ایران، شهید حسن طهرانی مقدم محمد مهدی پیری؛ میم، پ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
عمری است در تنوع ها غرق شده ایم. به جای حرکت به سمت تو، در دنیا به بازی نشسته ایم. جوانی خود را داده ایم در راه غیر تو! برای همه کار کرده ایم مگر برای تو! بخاطر چندرغازی سوخته ایم اما برای تو..! خود را تباه کرده ایم.‌ خودمانی بگویم شمایی که این نوشته را می‌خوانی نمی دانم ولی من آه در بساط ندارم که بخواهم به درگاهت بیاورم. ای رحمان رحیم ای صمد ای مالک یوم الدین با فضل خود ما را دریاب‌ که بی تو هیچیم. کسانی هستیم که گفتارمان با اعمالمان کیلومتر ها فاصله دارد. زبان گویایی داریم اما اعمال دست پا شکسته! ببخش گناهانمان را، که رحمت و فضل تو بزرگ تر از گناهان ماست. چقدر خوب می شد روزی خوب بشویم. میم،‌ پ