نوشته های یک طلبه
#دهکده_گرجی #قسمت_بیستم نباید از اسلحه استفاده کرد؛ حتی نباید خرس دو پا رو بکشیم این زمزمه هایی بود
#دهکده_گرجی
#قسمت_بیست_ویکم
جوان به حرف نمی آمد؛ ژاندارم ناخن های دست راست جوان را کَند؛ بازهم به حرف نیامد؛
از آن طرف صبح خبر رسید که دختر یکی از اهالی دهکده توسط خرس قهوه ای کشته شده است؛
ثامر که خبر را شنید گفت: پس یک خرس نیست ما با گله ای از خرس دو پا طرفیم؛
نامه ای از طرف کدخدا رسید: به دستور کدخدا جوان را آزاد کنید؛
کسی که نامه را آورده بود هم دستگیر کردند!
ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#طنز_های_مدرسه #قسمت_بیستم آقای طاهری مشغول چای خوردن بود! آقای شیری هم کنارش! سلام علیک گرمی کردی
#طنز_های_مدرسه
#قسمت_بیست_ویکم
زنگ، زنگ ادبیات فارسی بود! استادمان حسابی سرمست و شنگول شده بود! قشنگ معلوم بود چند بسته ای سیگار بر بدن زده و آمده سر کلاس!
به طوری که در کتاب را باز کرد و گفت: درس نمی دهم! شعر صفحه ۱۲۰ را همین الان حفظ کنید زنگ بعد می پرسم ونمره می دهم!
همه از تعجب دهن هایشان باز شد و ناله هایشان کلاس را پر کرد!
استاد گفت: خفه! حفظ کنید!
ادامه دارد...
#وابسته
#کله_بند۲
#قسمت_بیست_ویکم
اما خون سردی خودم را حفظ کردم.
گفتم: «نه فقط خواستم بدونم کیه و چیکارس!»
علی شروع کرد به دادن اطلاعات!
- جونم برات بگه که اولاً هم کلاسی بودیم! چند ماهی است اومده توی محل! من زیاد باهاش نپلکیدم،
ولی میگن پسر خوبیه!
درسش هم متوسطه!
ولی اینجور که فهمیدم دوسالی هست پدر و مادرش از هم جدا شدن و با مادرش زندگی میکنه!
وقتی که علی از آرمان می گفت؛ با بالا و پایین کردن سرم با دقت به حرف هایش گوش می دادم.
با شنیدن اطلاعات علی، دلم برای آرمان سوخت! ازاینکه دو سال بدون پدر و بدون تکیه گاه بوده!
صدای روی اعصاب عماد، من و علی را به خود آورد.
ادامه دارد...