eitaa logo
نوشته های یک طلبه
529 دنبال‌کننده
774 عکس
188 ویدیو
7 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار✨️ سالاری🧨 جعفری🎆 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
و فرصت های که به این سرعت می گذرند؛ و دنیایی که‌ سرآغاز تنهایی هاست؛ و انسان هایی که در این فرصت ها خودنمایی می کنند؛
علی علیه السلام: دورى تو از آن كس كه خواهان تو است نشانه كمبود بهرۀ تو در دوستى است، و میل تو به آن كس كه تو را نخواهد، سبب خوارى تو است؛
راستش این سلفی خیلی چسبید! استاد گفت بیا از جزوه ها عکس بگیر! از فرصت استفاده کردیم و ..😂
هدایت شده از نوشته های یک طلبه
دیگر نمانده هیچ کسی در حوالی ام ای غم بمان که با دل من آشنا تری
توصیه من به نویسندگان نو قلم این است که زود وارد فضای چاپ کتاب نشوند؛ تا قلم قوی نشده وارد این فضا نشوید؛ روی چاپ آثار وسواس داشته باشید. ضعیف مطرح شدن دارای آسیب ها و تهدیدات هست؛ ✅برگرفته شده از مصاحبه با
اندر حکایات آورده اند که روزی مردی عقلش درد گرفت؛ آخ عقلم! وای دارم می میرم! ما عقل نخواستیم! گور بابای عقل؛ پسرش گفت: پدر عقل هم مگه درد می گیره؟ پدر: برای تو که نداری! نه پسرم؛ پسر: بابا پس یعنی هیچی تو کله ام نیست!؟ پدر: ای خدا من چی بهت بگم؛ تو نه عقل داری نه دندون عقل! دندون عقلم داره درد میاد! حالا وقت گیر آوردی؛ محمد مهدی پیری
نوشته های یک طلبه
اندر حکایات #چهار_لوزی آورده اند که روزی مردی عقلش درد گرفت؛ آخ عقلم! وای دارم می میرم! ما عقل نخ
نویسنده برنامه رادیویی چهار لوز توی گروه نوشت: کسایی که میتونن حکایت طنز بنویسیند برای برنامه نمونه کار بفرستند منم اینو فرستادم ولی تایید نشد😂 امید وارم مورد تایید اعضا باشه❤️
حسابی استرس گرفتم؛ جلوی استادی به این عظمت و ابهت حرف زدن خیلی هنر میخواهد؛ کمی از استاد تعریف کردم؛ فهمید استرس دارم؛ قرار بود در جمعشان روایتی از امامان معصوم بگویم؛ حاج شیخ گفت: نگاه نکن به اینکه جلوی چه کسی قراره حرف بزنی؛ ببین حرف چه کسی رو میخوای بگی! تو قراره حرف امام معصوم رو بگی که الآن خیلی بهش نیاز داریم. وقتی این حرف رو زد ترس و دلهره از من فراری شدند. ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#من_و_حاج_شیخ #قسمت_اول حسابی استرس گرفتم؛ جلوی استادی به این عظمت و ابهت حرف زدن خیلی هنر میخواهد
استاد جلسه مهمی در دانشگاه داشتند؛ دوستم ماشین شیک مدل بالا داشت. گفتم با این ماشین بریم دنبال استاد بهتره! رفتیم در خانه حاج شیخ وقتی سوار ماشین شد عمامه اش رو برداشت؛ دوستم تعجب کرد علت این کار را پرسید حاج شیخ گفت: ما که برای مردم کاری نکرده ایم حداقل دلشون رو نسوزانیم؛ شاید با دیدن این صحنه که یه روحانی سوار ماشین مدل بالا شده مردم رو از دین برگردونه! ادامه دارد...
پرسید چه موقع ما هم مثل بقیه مشهور می شیم! جواب داد: شهرت توی گمنامیه!
نوشته های یک طلبه
#من_و_حاج_شیخ #قسمت_اول حسابی استرس گرفتم؛ جلوی استادی به این عظمت و ابهت حرف زدن خیلی هنر میخواهد
نمی دونم نظرتون در مورد آخوند ها چه جوریه! ولی این داستان واقعیه😁 از دستش ندید نکات نابی توش هست که اول خودم عاشق این حاج شیخ شدم❤️