eitaa logo
نوشته های یک طلبه
370 دنبال‌کننده
705 عکس
178 ویدیو
7 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار✨️ سالاری🧨 جعفری🎆 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
می گفت: اگر پدر و مادر روی بچه ها نظارت داشتند؛ وضعیتشان فرق می کرد... نه اینکه بچه را زندانی کنی! بلکه بهش ملاک بده! کجا نامناسب و کیا بد هستند! تو نمی‌توانی همیشه پا به پای فرزندت باشی! اما ملاک ها و راهنمایی تو همیشه می تواند همراهش باشد.
46.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا صهیون! خیبر خیبر 🤫 خوب گوش کن! حیدر حیدر 👋 📹 نماهنگ نسل آرمانی ۲ کاری از گروه سرود نجم الثاقب 📍ما بچه‌هامون رو با بغض اسرائیل بزرگ می‌کنیم ... شما چطور؟ 🤷‍♂ 📨 @najmolsagheb
دو چیز در صفحه ذهن انسان ها پاک نمی شود! ظلمی که می کنی! و هدیه ای که می دهی!
به زودی خاطره طنز
وقتی در دل کویر به دنیا آمده باشی؛ دیدن برف برایت یک آرزو می شود! راهی اردو راهیان نور شده بودیم! کلاس دهمی ها؛ البته نه از نظر سنی به دهمی ها شباهت می دادم نه از لحاظ هیکل؛ ریزه میزه بودم به‌همراه کودکی درون پیش فعال! اگر یک نفر نگاهم می کرد با بچه کلاس چهارمی اشتباهم می گرفت! مثل جوجه ای در بین خروس ها بودم! جفیه را مثل روسری سر کرده بودم و روی صندلی اتوبوس خواب پیدا کردن شهید را می دیدم! ناگهان دستی به شانه ام خورد! محلش نکردم! دوباره و سه باره! چشمانم را باز نکردم با صدای گرفته گفتم: _چته؟! _ دُکی! آسمون دست شویی کرده روی زمین! نفسی کشیدم و گفتم: باز فاز خل و چل بازی برداشتی! _خودت ببین! ادامه دارد...
چشمانم را باز نکردم؛ فقط در ذهنم می گفتم حامد، این تشبیه مسخره را از کجا در آورده است! تکان های اتوبوس، مثل مادری بود که بچه اش را در گهواره حرکت می داد؛ دوباره خواب به چشمانم هجوم می آورد! داشتم با تکان های مادرانه اتوبوس خواب می رفتم که باز عذابی سرم آمد! پشتم خنک شد! یک لحظه با خودم گفتم نکنه آسمان بی تربیت روی من هم... چشمانم را باز کردم! نامرد ها آب یخ ریخته بودند در یقه ام! دیگر خواب فراری شده بود؛ نگاهم به شیشه اتوبوس گره خورد! سرتاسر بیابان سفید بود! هرچه به ذهنم فشار آوردم تا یادم بیاید آخرین باری که برف را دیده ام کی بود یاری ام نکرد! بدون معطلی سراغ راننده رفتم! ادامه دارد...
روش های شیره مالیدن را بلد بودم؛ با چرب زبانی مخش را روغن کاری کردم. _آقای راننده از شب تا حالا ماشاالله پشت فرمون هستید! یه آخ هم نگفتید! از آیینه جلو نگاهم کرد و لبخند زد! فهمیدم تیرم دارد به هدف می خورد! ادامه دادم؛ _اگه زحمتی نیست یه گوشه ای نگه دارید بچه ها دست شویی دارند! _مطمئنی دست شویی دارند یا هوس برف بازی؟ صدایی در ذهنم گفت: زدی به کاه دون! لبخند کوچکی زدم و گفتم: هردو آقای راننده! خندید! جای خالی دندان نیشش پیدا شد؛ _غمت نباشه هواتون رو دارم! یک ربعی نگذشت که زد کنار! در را باز کرد و گفت: یک ربع برید دست به آب و برف بازی! صدای نعره و هوار از اتوبوس می آمد! انگار گله ای گرسنه علف پیدا کرده بودند! ادامه دارد...
حیف که می‌ترسم ادامه داستان رو نخونید وگرنه همه قسمت ها رو می ذاشتم😁❤️ از همراهی تون ممنونم🌹
35.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاهکار علی اکبر حائری با بچه های یزد
نوشته های یک طلبه
#برف_ندیده_ها #طنز #قسمت_سوم روش های شیره مالیدن را بلد بودم؛ با چرب زبانی مخش را روغن کاری کردم
بچه ها هر کدام به طور مخصوصی به استقبال عروس سفید پوششان می رفتند! یکی روی برف ها خوابیده بود و دو دست و دو پایش را تکان می داد؛ حرکت پروانه می زد! یکی دیگر انگار چیز چندش آوری را دیده باشد در حال ناخنک زدن به برف بود؛ اما اکیپ شر های دهمی مشغول کار دیگری بودند!برف بازی! اولین شلیک را خودم کردم؛ مشتی برف برداشتم و گلوله درست کردم؛ دستم از سردی برف سر شد. نشانه گرفتم به طرف فلاح! اسمش را نمی دانستم فقط می دانستم فامیلی اش فلاح است! پسر چاق و تپلی بود. طفلک دولا شده بود و داشت برف بر می داشت. پشتش به من بود. در همان حالت دولا، سفیدی کمرش نمایان شد؛ نشانه گرفتم. آتش! دقیقا گلوله برف، اصابت کرد به کمرش آنهم خود کمر! طوری که سردی برف را عمیقا با گوشت و پوستش حس کرد! ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#برف_ندیده_ها #طنز #قسمت_چهارم بچه ها هر کدام به طور مخصوصی به استقبال عروس سفید پوششان می رفتند!
همه به یک دیگر برف می زدند؛ حسابی عقده های بی برفی را خالی می کردند. از اتوبوس صدای بوق شنیده شد! یعنی دیگر باید با عروس تان خداحافظی کنید! همه نالان و غمگین به سوی اتوبوس در حال حرکت بودند! دستم را بردم طرف جیبم! خالی بود؛ تعجب کردم! دوباره جیب هایم را گشتم! گوشی ام نبود! در زمانه ای که داشت گوشی لمسی مد می شد، من تازه گوشی دکمه ای با خودم آورده بودم! بدبختانه برای خودم هم نبود. گوشی دکمه ای برای مادرم بود! مثل اینکه عروس سفید پوش ازم کادو گرفته بود! شروع کردم به گشتن؛ بودن اینکه چیزی بگویم! یکی بچه ها که خوش تیپ هم بود گفت: دکی چی گم کردی! _گوشی! رفت سمت اتوبوس و با صدای بلند گفت: یکی بچه ها گوشی گم کرده خواستید بیاید کمک! چیزی که فقط آن لحظه می دیدم معرفت بود! معرفت جوانانی که هیچ وقت ندیده بودم؛ یکی زنگ گوشی ام می زد یکی برف ها را می شکافت یکی رنگ گوشی را می پرسید! همان شر هایی که مدیر و معاون محلشان نمی کردند؛ آنقدر زحمت کشیدند که فکر می کردم، انگار اپل پرو مکس گم کرده ام! خلاصه گوشی ام مهریه ای بود که به پای عروس سفید پوش دادم! پیدا نشد که نشد! دوستان در اتوبوس مجلس ختم برایش گرفته بودند! حامد گفت: جهت تسلی قلب داغ دیده دکی صلوات! _اللهم .... یکی آب پخش می کرد یکی تخمه می داد و می گفت: فاتحه یادتان نرود. پایان ✍محمد مهدی پیری
و خدایی که همین نزدیکی هاست!
(بچه ها هیئت اومدیم که خروجی داشته باشه!) این کلام سجاد محمدی مرا برد به پارسال! فاطمیه! وحید شکری هم همین جمله را گفت! وحید در مورد پدر و مادر حرف زد؛ در مورد حفظ احترامشان و خدمت به این دو وجود نورانی! اما سجاد در صادقیه در مورد نماز برایمان گفت؛ از اینکه بچه شیعه ها دو تا بال دارند! یکی مجلس امام حسین و یکی هم نماز! می گفت: توی شب تولد حضرت زینب قول بدید نمازتون رو اول وقت بخونید! دمت گرم سجاد! هیئت که فقط گریه کردن و سینه زدن نیست؛ یادگرفتن هم هست! برای همین نکات شرین است که صادق آل محمد می گوید: من چنین مجالسی را دوست دارم! هم شور و هم ایجاد شعور دمتون گرم ✍محمد مهدی پیری
افسوس كه ما، پيش از آن كه از آلودگى ‏ها پاك شده باشيم بر خويش عطر پاشيده ‏ايم و خويشتن را جز، آن كه هستيم به ديگران معرفى كرده ‏ايم. ما به جاى آن كه رنگ خدا را گرفته باشيم، به خدا رنگ زده ‏ايم. چگونه مى ‏خواهيم ديگران را بسازيم و از اسارت ‏ها رها سازيم، در حالى كه هنوز خويش را نساخته ‏ايم؟ ما كه خود اسيريم، چگونه سخن از آزاد كردن ديگران می گوییم! 💔😔
چه بسیارند نمک خورده هایی که نمکدان می‌شکنند! و چه زیاد اند نمک نشناس ها... 🫡
نوشته های یک طلبه
#دلگویه چه بسیارند نمک خورده هایی که نمکدان می‌شکنند! و چه زیاد اند نمک نشناس ها... 🫡
خب به درک! زیاد باشند!🙃 تو زندگیت رو میسازی و اوناهم حسرتاشونو شب بخیر 😅
...واما حق نماز آن است که بدانی نماز رهسپاری به سوی خداست و تو در برابر خدا ایستاده ای!... ...و اما حق استاد تو بزرگداشت او و احترام به کلاس اوست! خوب گوش دادن به حرف هایش و رو کردن به او و کمک به او به سود خودت است! ادامه دارد...
فک کردید کله بندی فقط مخصوص دخترا و پسرا هست؟😁 یه چیز دیگه ای هم داریم کله بندی دو تا همجنس 🤦‍♂ خب خب داره بحث حساس میشه🙃 داریم روی پی رنگ(نقشه) یه داستان جذاب بر اساس واقعیت کار می کنیم😅 میخواستم اسمش رو بذارم کله بند ۲ 😂 ببنیم چی میشه😊 دعامون کنید❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طوری تلاش کن که افرادی که تا دیروز بلاکت می کردن مجبور بشن اسمت رو توی گوگل سرچ کنند.
ای کاش این توجیهات حزبی مزخرف نبودند! کم کاری خود را تقصیر این و آن نگذارید! به‌جای پیدا کردن مقصر، کاری بکنید! کارمان به جایی رسیده که ریجستری آیفون و رفع فیلترینگ و واردات بنزین سوپر برایمان حیاتی شده! طوری حرف می زنید که مشکلات اساسی را حل کرده اید؟! آن وقت دغدغه شهید رئیسی جلوگیری از قطعی برق و رفع موانع تولید و احیا کارخانه ها و... بود! این کجا و آن کجا برسد به دست دغدغه مندانی که موضوعات اساسی را رها کرده اند. ✍محمد مهدی پیری