هدایت شده از 😎سِمِرْفیلْدْ😎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚓️بعد از عملیات موشکی وقت چیه؟!😁
«⚡️بفرس واسْ رفقا😎»
🆔 @gharoghatiy 💯
یه نفر می گفت: برای تبلیغ انتخابات توی خداحافظی هاتون از الان بگید وعده پای صندق رای😁
وقتی انسان راه گمراهی و سرکشی را انتخاب کند. نه تنها پدر و مادر، بلکه اگر تمام مردم عالم جمع بشوند که بخواهند او را به راه هدایت بیاورند؛ نمی توانند.
اگر هم انسان راه هدایت را انتخاب کرد و همه جمع شوند که او را منحرف کنند نمی توانند.
#استاد_محی_الدین_حائری_شیرازی
#دهکده_گرجی
#قسمت_اول
یک شب آرام و مهتابی؛ صدای باد در لابه لای درختان می پیچد و آرامش شب را تبدیل به آشوب و استرس می کند.
اینجا گُرجی است؛ روستایی در مازندران، بین دریا و جنگل؛ از برق و گاز خبری نیست! همچنین از خانه های آپارتمانی و چند طبقه اثری نیست؛
همان طور که در جنگل حیوانی به نام گنجشک وجود دارد در دهکده گرجی ولگردی به نام ثامر وجود دارد.
ادامه دارد...
#دهکده_گرجی
#قسمت_دوم
ثامر مردی جوان، در حدود سی ساله؛ با مو های مشکی و ریش های بلند می باشد؛ نه خانه ای دارد نه خانواده ایی؛
نه آبی دارد نه نانی!
نه صحبت می کند نه نگاه!
مردم محلی می گویند: او یکی از دزدان مشهور تهران است که بعد از دزدی از خزانه شاه به دهکده گرجی تبعید شده!
عده ای می گویند: تحت تعقیب است؛ شاه برای سرش یک کیلو طلا جایزه می دهد!
ادامه دارد...
#دهکده_گرجی
#قسمت_سوم
در این روستا، یک روحانی هم زندگی می کرد! جوان و خوشتیپ؛
هوا سرد و برفی بود! شیخ جوان مشغول مطالعه بود که صدای در آمد! از پنجره نگاه کرد! دید جوانی پشت در است؛ در را که باز کرد تعجب کرد! ثامر بود؛ همان کسی مردم از او فراری اند؛ همان مردی که می گویند با انگشتش چشم سه نفر را بیرون آورده! همان جوانی که گفته شده در دزدی نظیر ندارد.
ادامه دارد...
#دهکده_گرجی
#قسمت_چهارم
ثامر گفت: در این چند ماهی که در این روستا هستم؛ هیچ وقت سرمایی به این شدت و برفی به این زیادی ندیده ام؛
اگر میشود امشب در منزل شما باشم!
شیخ جوان بر خلاف رفتار مردم ثامر را در آغوش گرفت و او را داخل خانه اش برد؛
ثامر نگاهی به خانه انداخت ساده بود اما روی طاقچه انگشتر یاقوت سبزی را دید؛
ادامه دارد...
#دهکده_گرجی
#قسمت_پنجم
نیمه شب ثامر از خواب بلند شد! بارش برف قطع شده بود؛ روحانی جوان در خواب بود؛ ثامر انگشتر یاقوت را برداشت و رفت؛
ساعت پنج صبح! از نبود ثامر تعجب کرد؛شیخ مشغول گرفتن وضو بود که صدای در آمد؛ ژاندارم دهکده دم در بود!
شیخ در را باز کرد؛
ژاندارم دست های ثامر را بسته بود و مو هایش را در مشتش گرفته بود!
با صدای کلفتش گفت: شیخ مگر نمی دانی این مرد دزد قهاری است؛ انگشتر معروفت را دزدیده!
شیخ گفت: نه ایشان مهمان بنده بودند و من انگشتر را هدیه به ایشان دادم! شکایتی هم از ایشان ندارم.
ادامه دارد...
#دهکده_گرجی
#قسمت_ششم
ثامر آزاد شد و بعد از آن ماجرا هرگز در روستای گرجی دیده نشد؛
بعد از یک سال از ناپدید شدن ولگرد روستای گرجی؛ اتفاقات ناگرواری در روستا رخ داد؛
مهم ترین آن پیدا شدن سر و کله خرس قهوه ای بود؛
خرسی که مردم روستا خاطرات بدی از او دارند! می گفتند: حیوانی است که بیشتر از شکار انسان لذت می برد!
طی دو شب سی گوسفند کد خدا دهکده لت و پار شدند!
اثر پنجه های خرس روی دیوار های دهکده بود!
ادامه دارد...
شروع #دهکده_گرجی مثل بینوایان بود اما همراه باشید😁 تفاوت رو احساس می کنید😅
نوشته های یک طلبه
#دهکده_گرجی #قسمت_ششم ثامر آزاد شد و بعد از آن ماجرا هرگز در روستای گرجی دیده نشد؛ بعد از یک سال از
#دهکده_گرجی
#قسمت_هفتم
مردم می گفتند روستا نفرین شده است!
حالا مردم دور هم جمع شده اند تا چاره ای برای این بدبختی ها پیدا کنند؛
تصمیم بر این شد که به صورت نوبتی جوان های دهکده نگهبانی بدهند و خرس قهوه ای را شکار کنند.
بعد از سه شب گشت زنی به صورت ناباورانه، نگهبانان کشته شده بودند؛
عجیب بود!
ژاندارم درخواست نیرو کمکی کرده بود!
اما خبری نشد؛ ترس از این قاتل مردم را زهره ترک کرده بود.
ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#دهکده_گرجی #قسمت_هفتم مردم می گفتند روستا نفرین شده است! حالا مردم دور هم جمع شده اند تا چاره ای
#دهکده_گرجی
#قسمت_هشتم
شایعه شد که این بلا ها به خاطر بی احترامی به ولگرد دهکده بوده است؛ همان ثامر که همه از او فراری بودند.
مردم و کدخدا در مسجد دهکده جلسه گرفتند؛ بدون حضور شیخ و ژاندارم.
نتیجه این شد که شیخ باید از دهکده اخراج شود؛ به خاطر آنکه ثامر آخرین جایی که رفته بود منزل روحانی بوده! و روحانی باعث شده که ثامر از دهکده ناپدید شود!
ادامه دارد...