eitaa logo
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
226 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
379 فایل
سلام‌به‌دخترای‌بهشتی🥰 به‌کانال‌ما‌خوش‌آمدید💫🧕 امیدوارم‌که‌با‌هم‌بتونیم‌یه‌دختر‌بهشتی‌کامل‌وبالغ‌بشیم‌💯✅ آیدی‌خادم‌کانال😁👇🏻 { hl } استیڪࢪامۅنھ↯↻ [ @stickertrnom ]
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 عݪێ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ³⁴ ↯↻ درستکار - وقتی حاضر نیستین براش نماز بخونین چرا صداش می کنین ؟ پر حرص نگاهش کردم . در حالی که هنوز به آتیش خیره بود حرف می زد من - دلم نمی خواد بخونم چون من رو وسط این بیابون ول کرده . درستکار - مگه ازش طلبکارین ؟ اخمی کردم ، دلم می خواست بگم " به تو چه " . ولی در عوض گفتم . من - آره . وقتی ما رو آفریده در قبال ما مسئوله . درستکار – درسته مسئوله ولى وظيفه نداره . در ضمن مستوله که الان صحیح و سالم اینجا نشستین دیگه . با سر به هواپیما اشاره کردم . من اونا که سالم نیستن ! درستکار اونا وقتش بود که بر گردن پیش خودش . من - ولی حق نداشت ما رو اینجوری ، اینجا ول کنه . در دستکار - حق و نا حق رو خودش معین می کند . نه مایی که حتی نمی دونیم چی به صلاحموند و چی نیست انگار ایشون وکیل وصی خدا بود که اینجوری آزش طرفداری می کرد . برای بهش نشون بدم خودش هم به حرفاش اعتقاد نداره گفتي من خودت الان ناراحت نیستی که اینجایی ؟ کمی مکث کرد . کمی بعد آروم گفت . درستکار - حتما حکمتی داره ! پوزخندی زدم . من – از اونایی هستی که هر چیزی رو به حکمت خدا ربط می ده و خودش رو راحت می کنه ؟ به کم فکر کنی می بینی همچینم حواسش به ما نیست درستکار - حواسش بهمون هست که سالميم . وگرنه می تونست خیلی راحت است و یا با شایدم بدتره چشمون رو ازمون بگیره . با این سقوط هر چیزی امکان داشت و چندان بعید نبود ...... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 عݪێ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ³⁵ ↯↻ رفتم تو فکر . خوب از اینکه سالم بودیم خیلی هم خوشحال بودم . راست می گفت . می تونست اتفاق بدی برامون بيقته , ولی این دلیل نمی شد که بگم خدا ممنونم که من رو وسط این پایونی که معلوم نیست چه جک و جونوری داره انداختی - طلبکار گفتم من به خودت از این سقوط ناراضی نیستی ؟ خیلی قاطع جوابم رو داد درستکار – نه . چون می دونم با داره امتحانم می کنه که ببینه تو سختی ها چه جوریم ! نا فرمانی می کنم ؟ کفر می گم ؟ حواسم هست که همه چی تو فرمان خودشه ! ایمانم محکمه یا نه ؟ ... یا ممکنه تاوان یکی ت گناهانم باشه که باید شکرش رو به جا بیارم که بدتر از این رو برام نخواسته به یا می خواد با این سختی بهم درجه ی بالاتری بده . مثل کربنی که وقتی قراره بشه الماس باید فشار و گرمای خیلی زیادی رو تحمل کنه ، برای همین ناراضی نیستم . پوزخندی زدم - من – معلوم نیست تا فردا زنده بمونیم یا نه اونوقت چه و داری از این سقوط پر دردسر ! نگاهی به آسمون انداخت . درستکار - اگه بهش ایمان داشته باشین این تعبیر عجیب به نظر ن با حالت تمسخر گفتم من - ایمان چه ربطی داره به این چیزا ؟ درستکار - ایمان یعنی اعتقاد قلبی ، یعنی اعتماد داشتن بهش که هیچوقت بد بنده و رو نمی خواد من وقتی طعمه ی گرگا شدیم می بینیم این ایمان به چه دردی می خوره ! سرش و چرخوند به سمتم و در حالی که جایی تو تاریکی رو نگاه می کرد گفت درستکار - وقتی نماز نمی خونین یعنی ایمانتون به قدری نیست که بخواین بهش اعتماد کنین دیگه ! با تندی گفتم . من - من دلم می خواد نماز بخونم . چه اجباریه که شما دائم بهم می گین ! با طمأنینه گفت ..... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 عݪێ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ³⁶ ↯↻ درستکار – نماز یعنی حرف زدن با خدا , شما اگه کسی رو دوست داشته باشین دلتون نمی خواد باهاش حرف بزنین ؟ من - خوب چرا ! ولی می شه معمولی هم با خدا حرف زد .این نماز خوندن خیلی خنده داره . روزی چند بار باید دولا راست بشی که چی بشه ؟ درستکار - وقتی شما از کسی دور می شین بهش می گین که از چه طریقی باهاتون ارتباط داشته باشه گاهی می گین تلفن راه خوبیه و گاهی ممکنه بگین تنها راه ارتباطی ایمیله ، درسته ؟ من - آره . درستکار - خوب خدا هم گفته اگر می خوایم باهاش حرف بزنیم اینجوری حرف بزنیم . در ضمن چون به حرفش گوش می کنیم براش عزیز هم میشیم . در از اش بهمون پاداش هم می ده . این بده ؟ در حالی که خدا به اون به قول شما دولا راست شدن ما احتیاجی نداره . بعد در حالی که دوباره به اسمون نگاه می کرد ادامه داد درستکار – می دونین مشکل شما چیه ؟ اینکه با راه عاشق بودن رو بلد نیستین یا اونجور که باید خدا رو نمی شناسین که انقدر راحت از حرف زدن باهاش شونه خالی می کنین . پشت چشمي نازک کردم و مثل خودش گفتم . من می دونین مشکل شما چیه ؟ اینکه فکر می کنین از همه و باید بقیه رو نصیحت کنین . مطمئن بودم بهش بر می خورد و ناراحت می شه . منم همین رو می خواستم . دلم می خواست به جوری ضایعش کنم . ولی در کمال تعجب من ، خیره به آتیش ، لبخندی زد . درستکار - اگه حرفام باعث شد اینجوری برداشت کنین پس معذرت می خوام . از تعجب نزدیک بود شاخ در بیارم من اداش رو در آورده بودم و مسخره ش کرده بودم . ولی اون به جای ناراحتی یا عصبانیت ، لبخند زد و عذرخواهی کرد + لبخندش به چشمم زیبا بود .. ندیده بودم همچین آدمایی لبخند بزنن . تو ذهن من تموم آدمای مذهبی ، افرادی بودن که با لبخند غریبه بودن . تو ذهنم این آدما همیشه اخم کرده بودن یا سرهایی رو به پایین که چیزی بلد بودن بگن غیر از ذکر ...... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 عݪێ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ³⁷ ↯↻ و این پسر یه سری از معادلاتم رو با همین دو سه تا کلمه و لبخندش به هم زد . گرچه که هنوز وجه مشترکی با اون آدما داشت . با صدای ناله ای از سمت هواپیما سریع بلند شد . اومد به سمتم و کلت رو داد دستم و به حالت دو رفت به سمت جایی که اون دوتا مرد مجروح رو اونجا خوابونده بودیم و با دور شدنش ترس به سراغم اومد . اگر به حیوون وحش می اومد من باید چیکار می کردم ؟ من بلد نبودم از کلت استفاده کنم ! با ترس نگاهم رو تو تاریکی چرخوندم . کلت رو تو دستم جابجا کردم و وقتی بلد نباشی از کلت استفاده کنی پس وجودش چندان دلگرم کننده نیست باز هم با ترس چشم دوختم توی تاریکی تا اگر حرکت چیزی رو دیدم بتونم زود بفهمم و یا بذارم به فرار درستکار هم که انگار رفته بود سفر قندهار ، که پیداش نبود . از ترس و استرس شروع کردم به تکون دادن یکی از پاهام . و هر چی می گذشت تکونش بی اختیار شدت پیدا می کرد . آخر سر هم نتونستم طاقت بیارم و بلند شدم ایستادم تا همین چند ثانیه ی پیش داشتم درستکار رو مسخره می و نمی دونستم به خاطر حضور همون برادر ! دلم گرم بود دلم می خواست صداش کنم و بگو زودتر بیاد . این پا و اون پا کردم . که با صدای پایی که از تو تاریکی اومد خس تراسم کمتر شد . با سرعت اومد به سمتم و چیزی مثل پتو گرفت طرفم . درستکار – می شه این رو روی زمین پهن کنین ؟ سری تکون دادم و پتوی نازک رو از دستش گرفته . درستکار – لطف کنین جایی پهن کنین که خیلی سنگ نداشته باشه . رفتم اون طرف تر از آتیش ، و زمین رو نگاه کردم . با پام سنگ ریزه ها رو به سمت دیگه ای هدایت کردم . پتو رو زمین پهن کردم . همون لحظه دیدم داره میاد در حالی که یکی از اون مردا رو روی کولش انداخته ..... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 عݪێ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ³⁸↯↻ نزدیکم که رسید کمی كنار رفتم که بتونه اون مرد رو روی پتو بخوابونه . صدای من و عن نفس هاش به خوبی قابل شنیدن بود . مرد رو روی پتو گذاشت و کنارش نشست . نبضش رو جک کرد . با نگرانی پرسیدم - من می زند ؟ سری تکون داد . درستکار - خدا رو شکر هنوز زنده است منتظر بودم بره و نفر دوم رو هم بیاره ، ولی وقتی تعللش رو دیدم فهمیدم باید چیزی شده باشه . من - اون یکی چی ؟ سری به حالت تأسف تکون داد . درستکار - عمرش به دنیا نبود , سنش زیاد بود و نتونست دووم بیاره . دلم برای اون مرد سوخت . شاید اگر پیدامون کرده بودن و می تونستن به دادش برسن و زنده می موند . با نارحتی برگشتم سر جام و نشستم نگاهی به درستکار انداختم . کمی که نفسش به حالت طبیعی ز هم بلند شد و رفت سمت هواپیما . خیلی طول نکشید که برگشت و چند تا پتو تو دستش بود . اومد و یکی رو گرفت به سمتم . درستکار بگیرین , شب اینجا باید سرد باشه . پتو رو گرفتم و از اینکه انقدر به فکر بود خوشم اومد . به لحظه از فکرم گذشت اگر من به جاش بودم هوای همسفرم رو انقدر داشتم ؟ با توجه به شناختی که از خودم داشتم و اینکه از این جماعت خیلی خوشم نمی اومد مطمئن بودم همچین کاری نمی کردم ، پتو رو دورم پیچیدم .. پتوی دیگه ای رو برد و کشید روی اون مرد برگشت سمتم ، پتوی دیگه ای رو نشونم داد . درستکار - اگه می دونین یه پتو کافی نیست این رو هم بگیرین ...... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
•﴾﷽﴿•
ݐࢪݜ ݕہ ٵۅݪێن ݐسٺݦۅن ݕٵنۅ🖇↻ ݕہ ݕێن ݐسٺٵݦۅن כێכن כٵࢪن 😌😁 |•°~@dogtaranbehsti~°•|
•﴾🍇🌸✨﴿• اعمال‌قبل‌از‌خواب☔️🧡 حضرت‌رسول‌اکرم‌فرمودند‌هر‌شب‌پیش‌از‌خواب وضو‌یادتون‌باشه...🕊🍃؛ ۱.قران‌را‌ختم‌کنید ۳بار‌سوره‌توحید..🌿🍄؛ ۲.پیامبران‌را‌شفیع‌خود‌گردانید🍓🐾: ۱بار‌اللهم‌صل‌علی‌محمد‌وال‌محمد‌عجل‌فرجهم‌؛اللهم‌صل‌علی‌جمیع‌الانبیاء‌و‌المرسلین...🕊؛ ۳.مومنین‌را‌از‌خود‌راضی‌کنید💚🖇: ۱بار‌اللهم‌اغفر‌للمومنین‌والمومنات...🖤🌙؛ ۴.یک‌حج‌و‌یک‌عمره‌به‌جا‌اورید🌚✨: ۱بار‌سبحان‌الله‌والحمد‌لله‌و‌لا‌اله‌الا‌الله‌و‌الله‌اکبر...🕊؛ ۵.اقامه‌هزار‌رکعت‌نماز⛅️🦋: ۳باریَفْعَلُ‌اللهُ‌ما‌یَشاءُ‌بِقُدْرَتِهِ،‌وَ‌یَحْكُمُ‌ما‌یُریدُ‌بِعِزَّتِهِ..🐣🖤؛ ۶.خواندن آیت الکرسی💫 ایا‌حیف‌نیست؟!‌هرشب‌به‌این‌سادگی‌از‌چنین‌خیر‌پر‌برکتی‌ محروم‌شوید...🌱🎋 |•°~@dogtaranbehsti~°•|
ٺۅ ٵێن ݜݕ زێݕٵ ٵࢪزۅ ݦێڪنݦ…😍 ݦࢪڠ ٵݦێن ݕہ ٵࢪزۅہٵٺۅن🕊 ٵݦێن ݕڱہ…🤲  ٺٵ כݪۅٵݐسێ ٺۅۅ ڂێٵݪٺۅن نݦۅنہ😌 ۅ ڇـہ ڇێزێ ٵز🖐 ٵࢪٵݦݜ نٵݕ ڂۅݜٺࢪ…! :) ݜݕٵنھ🖇 |•°~@dogtaranbehsti~°•|
این پیام از من خوابالو ! 😴 برای یک آدم خوابالو‌!!😴 در زمان خوابالودگی!!!💤 ارسال شده است !‌!!!↯ لطفا خوب بخوابید 😁😌 اعضا؁ جدید خوش اومدید🎉 اعضا؁ قدیمے بمونید برامون🍬 |•°~@dogtaranbehsti~°•|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿°•ھࢪ ڇہ ݦے ڂۅٵہכ כݪ ٺنڱݓ ݕڱۅ↯🍭😻•°‌﴾ ﴾‌~ https://harfeto.timefriend.net/16219737011412 ~﴿ نٵݜنٵسݦۅنہ ݕٵنۅ⇦⇧
دعای_فرج📜 ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم... 🌺الهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ 🌸وانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ ♥️وضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ 🌺واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ 🌸الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى ♥️الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌺محَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ 🌸الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ♥️وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ 🌺عنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً 🌸كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا ♥️محَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ 🌺اكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى 🌸 فاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ ♥️الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى 🌺ادْرِكْنى اَدرِکنی 🌸الساعه الساعه الساعه ♥️العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین (خواندن دعای فرج به نیت سلامتی و ~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون) . . 🌸🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نجات از برزخ... با ذکر یاحسین... 💔 تجربه یکی از تجربگران برنامه زندگی پس از زندگی🌍 😌 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دنیآ🌎 بہ من یہ بین الحرمین↻ بدهڪارهـ (:❣ بہ‌ شما‌چے؟!🚶‍♂ 💔 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ³⁹↯↻ فقط به پوی دیگه مونده بود و قاعدتا باید سهم خودش می شد . ولی چه سخاوتمندانه اون رو به من تعارف می کرد ! چرا قبل از اینکه به خودش فکر کنه هوای من رو داشت ؟ در جوابش گفتم من - ممنون و اون دیگه مال خودته . درستکار - تعارف نکنین ، من به کاریش می کنم سری تکون دادم ، من - نه . همین یکی خویه ، اسری تکون داد و جایی تو فاصله ی بین من و اون مرد نشست ، باز هم خیره شد به آتیش . تو تاریک و روشن صورتش خیره شدم .. به اخم داشت و نه خئلون بود . ساده می ساده و معمولی معمولی . انگار هیچ چیزی نمی تونست تو اون صورت حالت خاصی ایجاد کنه . آرامش عجیبی داشت . انگار صد سال همچین موقعیتی کرده بود . انگار مطمئن بود قرار نیست هیچ اتفاق بدی بیفته . از اون همه آرامشش تعجب کرده بودم . من داشتم اون شرایط رو به ناچار تحمل می کردم . اون چه جوری انقدر راحت بود ؟ بی اختیار پرسیدم . من نمی ترسی ؟ سرش رو کمی به طرفم چرخوندی , و بدون نگاه کردم به من جواب داد درستکار - از چی ؟ من از اینکه نمی دونیم قراره چه اتفاقی بیفته ! دوباره خیره شد به آتیش ، درستکار - توکل به خودش . دوباره چیزی گفت که حرم در اومد ...... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ⁴⁰ ↯↻ من - خوب این الان یعنی چی ؟ چه ربطی داره به ترس ما ؟ دوباره لبخندی زد . درستکار - چرا بهش اعتماد نمی کنین ؟ یه بار اعتماد کنین ، اگه نتیجه نگرفتین اونوقت ایراد بگیرین ! طلبکار گفتم . من - من موندم چی باعث شده انقدر مطمئن باشی ؟ درستکار - اینکه همیشه اعتماد کردم و به خوبی جواب اعتمادم رو گرفتم . من - باشه . من اعتماد می کنم ولی اگر وضعمون از این خرابتر شد - درستکار - شما اطمینان کن و بقیه ش رو بسیار به خودش چنان با آرامش و اطمینان حرف زد که نمی شد قبول نکنم . بی اختیار نگاهم رو دوختم به آسمون و تو دلم گفتم " اونجایی دیگه خدا ! . من به حرف این بنده ت بهت اعتماد کردم و گفت بقیه ش با خودته ... می خوام ببینم چی می شه " با بطری آبی که به طرفم گرفته شده بود چشم از آسمون گرفتم . درستکار - خیلی وقته آب نخوردیم . بطری رو گرفتم ، و تشکری کردم په ساندویچ کوچیک ، از بسته های سالم مونده بیرون آورده بود داد دستم - گرسنه بودم . از وقتی از خونه بیرون اومده بودم چیزی نخورده بودم . با یادآوری خونه چهره ی مامان و بابا جلوم چون گرفت . در چه حالی بودن ؟ داشتن سقوط کردیم ؟ خبر داشتن زنده م ؟ مطمئنا نمی دونستن زنده م . دلم براشون سوخت . حتما مهرداد و رضوان هم با خبر شده بودن دیگه ! اونا که رفته بودن ماه عسل مشهد . مامان و بابا با اون حالی که هیچ خبر خوبی از من نداشتن تنها بودن . گرچه که احتمالا خواهر و برادراشون تنهاشون نمی ذاشتن . ولی مامان حساس من با این چیزا آروم نمی گرفت که ! بی اختیار بغض کردم . اگر به خاطر نگرانی برای من فشار خونش می رفت بالا و اتفاقی براش می افتاد باید چیکار می کردم ؟.... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ⁴¹↯↻ من بدون مامان و بابام می مردم . به قول مهرداد بچه ته تغاری لوس خونه بودم . سرم رو کردم و رو به آسمون زیر لب زمزمه کردم " خدايا اشتباه کردم . نمی خواد هوای من رو داشته باشی حواست به مامان و بابام باشه . به خدا اگر برگردم و ببینم سالم هستن بهت ایمان میارم . قول می دم . قول " درستکار - چیزی شده ؟ نگاهش کردم و با همون بغض کاش نگاهم می کرد . دلم توجه می خواست ، چرا این بشر نگاهم نمی کرد ؟ من که نمی خواستم بخورمش ! یا قرار نبود کار خلاف شرعی بکنم ! با همون بغض گفتم . من هیچی انگار لحن پر بغضم رو فهمید . ولی کوتاه و گذرا . شاید مثل یه نسیمی که به آرومی میاد و می ولاء کمی بهم نزدیک شد . درستکار - چیزی شده خانوم صداقت پیشه ؟ پر بغض گفتم . m . 981A من - نگران مامان و بابام هستم . درستکار - منم مثل شما نگران خونواده م هستیم . ولی الان کاری از ستمون بر نمیاد . بهتره غذاتون رو بخورین ، تا صبح راه درازی در پیشه و باید چون داشته باشیم . پر گشت سر جای خودش درستکار - بهتره همینجور که می خوریم حرف هم بزنیم . باید تا صبح بیدار بمونیم ... ابرویی بالا انداختم من حرف بزنیم ؟ سری تکون داد و بسته می ساندویچ کوچیکش رو باز کرد . اینکه می خواست من رو به حرف بگیره برام تعجب آور بود . خیلی قبل درست زمانی که سال سوم دبیرستان بودم از یکی از بچه های مذهبی مدرسه شنیده بودم که وقتی به زن و مرد نامحرم با هم حرف می زنن نفر سوم بینشون شیطان هست که باعث می شه اونا به گناه بیفتن ..... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ⁴² ↯↻ با اینکه با این حرف اصلا موافق نبودم ولی می دونستم بیشتر آدمای مذهبی همین نظر رو دارن . برای همین به حرف گرفتم از طرف به آدمی که می دیدم چقدر مراعات می کنه عجیب بود نتونستم چیزی نگم . برای همین با تردید پرسیدم من – ایرادی نداره با من حرف بزنی ؟ سری تکون داد . درستکار - چه ایرادی ؟ من - منظورم اینه که سه حرفی که می خواستم بزنم رو تو ذهنم پشت سر هم ردیف کردم و بی وقفه گفتم . من - مگه گناه نمی دونی با نامحرم حرف بزنی ؟ هیچ عکس العملی نشون نداد . هنوز به اتیش خیره بود . البم رو گاز گرفتم . حرف بدی زده بودم ؟ چرا هیچی نمی گفت ؟ بعد از چند ثانیه می کوتاه که برای من فرنی بودا به زد درستکار - فقط قراره خوابمون تیره . همین من - چرا نخوابیم ؟ نیم نگاهی به اون مرد بیهوش انداخت درستکار - به مجروح داریم که باید وضعیتش رو مدام چک کنیم هر اتفاقی من جمله حیوونایی وحشی هم هست پس بهتره هر دو هوشیار باشیم بی راه نمی گفت . سری تکون دادم . گرچه که مثل هر دفعه چون مستقیم نگاهم نمی کرد متوجه نشد . گازی به ساندویچش زد . معلوم بود گرسنه است . این رو از ولعی که حین گاز زدن به آدم القا می شد فهمیدم ولی در کمال آرامش می جوید . برعکس مهرداد که وقتی گرسنه بود به شدت تند غذا می خورد و هر بار مامان بهش گوشزد می کرد یواش غذا بخوره چنان قشنگ و با آرامش و از طرفی با اشتها می خورد که منم بسته ی ساندویچم رو باز کردم و مشغول شدم . اولین کار رو که زدم گفت . درستکار - خوب از کجا شروع کنیم ؟.... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ⁴³↯↻ شونه ای بالا انداختم . من - قراره چی بگیم ؟ درستکار - هر چیزی که باعت بشه گذشت زمان رو حس نکنیم . کمی فکر کردم . دلم فضولی می خواست ، از نوع زیادش ، و البته کمی شیطنت . من - من سوال کنم ؟ سری تکون داد . درستکار - بفرمایید . و گازی به ساندویچش زد . موذیانه لبخندی زدم که ندید من - ازدواج کردی ؟ با این سوالم محتویات دهنش پرید تو حلقش و به سرفه افتاد . به جای اینکه به این فکر کنم که جوون مردم ممکنه خفه بشه زدم زیر خنده , این سرفه نتیجه ی همصحبت شدن با من بود دیگه . سرفه ش بند اومد و از بطری کنار دستش کمی آب خورد . حس کردم صورتش کمی قرمز شده . سر جوون مرد چی آورده بودم . موذیانه گفتم . من - خوبی ؟ سری تکون داد . درستکار - اگه بذارین .. من - صن که کاریت نداشتم . تازه برای اینکه نری تو جهنم بهت نزدیک نشدم که بزنم پشت کمرت . گفتم خفه بشی بهتر از اینه که بری جهنم ، مگه نه ! لبخندی زد . درستکار – ممنون که به فکر اعتقادات من بودین .... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢