✨🍭 #وقت_خوشمزگی 🍭 ✨
🍰 آموزش #کیک_شکلاتی_پنبه_ای 🍰
📍مواد لازم:
تخم مرغ👈۴ عدد
آرد 👈۲ لیوان فرانسوی
شکر👈یک لیوان پر
آبجوش👈دو سوم لیوان
پودرکاکائو👈۲ ق غ
روغن مایع👈نصف لیوان فرانسوی
وانیل👈کمی
بکینگ پودر👈یک ق م پر
📌 طرز تهیه
✅ابتدا زرده و سفیده را جدا میکنیم ویک سوم از شکر را به سفیده اضافه میکنیم، هم میزنیم تافرم بگیرد و میزاریمش داخل یخچال
✅زرده ها را با بقیه شکر و وانیل میزنیم تا کرم رنگ وروشن بشه وروغن رو اضافه میکنیم
✅پودر کاکائو رو با آبجوش مخلوط میکنیم به مواد اضافه میکنیم، با همزن میزنیم تاخوب مخلوط بشن
✅همزن را کنار میذاریم وآرد وبکینگ پودر الک شده را کم کم اضافه میکنیم
✅سفیده را کم کم به مواد اضافه میکنیم در یک جهت هم میزنیم و در قالب چرب وآرد پاشی شده میریزیم
💠این مواد رو میتونید دوبار توی قالب۲۰ در۳۰ برای پخت بریزید
✅در فر از قبل گرم شده با دمای۱۸۰ , ۳۰ تا۴۰ دقیقه میذاریم «بستگی به دمای فرتون داره»
✅از فر خارج میکنیم ومیذاریم خنک بشه
✅یه لایه از روی کیک رو برش بدید ومرطوب کنید
💠برای مرطوب کردن از نصف لیوان شیر، نوک ق چایخوری وانیل، نصف ق م شکر که باهم مخلوط کردید، استفاده کنید
✅خامه فرم گرفته رو روی یک لایه بزنید ولایه بعدی کیک رو روش قرار بدید
💠لایه رویی راهم باید مرطوب کنید💠
✅با دست فیکس کنید
✅۱۰۰گرم خامه صبحانه رو گرم کنید و۱۲۰ گرم شکلات تخته ای اضافه کنیدتا به غلظت مناسب برسه، روی کیک بریزید، برش بدید وتزئين کنید😋
#آموزش #آموزش_آشپزی #خلاقیت #هنر
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
💬خب این دنباله ی همون صحبت بزرگانه قبلی مون هست ...
کجا بودیم؟! 🌿
بله همونجا که ما در دوران کودکی بااینکه یکسری مسئولیت های کوچکی داشتیم اما هنوز اون بلوغ عقلی کافی رو برای مدیریت کار ها واستعداد هامون نداشتیم وبه همین دلیل خب
کمتر فرمون زندگی دستمون بود...🤷♀
اما...
همینطور که بزرگتر شدیم ووارد مدرسه وراهنمایی شدیم فهمیدیم یک مسئولیت هایی داریم👩🏫
که باید برای به سرانجام رسوندن اونها مدیریتشون کنیم و در فضای راهنمایی و دبیرستان به مرور فهمیدیم نسبت به همکلاسی هامون تفاوت هایی داریم که مارو از اونها متمایز می کنه...😳😊
در بعضی کارها مهارت واستعداد داریم
و در بعضی از اونها نداریم:(
وباید سعی وتلاش مون رو بیشتر کنیم
ودر کشمکش کار های مدرسه وکارگروهی و...توانمندی هامون رو کم کم پیداکردیم...
🦋همینطور که همیشه گفته میشه :
انسان در سختی ها و مشکلات چیزهایی رو درون خودش کشف میکنه که شاید درحالت آسایش وراحتی پیدا نمیشدند...👌🌻
بعدِ تمام اینها که کشف کردیم!
اگر با استعداد هایی که اون ته مَها داریم یکم مخلفات ِ انرژی جوونی ، ایده پردازی ومسئولیت پذیری رو بهش اضافه کنیم .😋🌸
به چی میرسیم ؟! 🤔
واین ترکیب خاص کجا به کارمون میاااد؟!!🧐
#عصرونه #لبخند #سرگرمی #لطیفه #مناسبت
#part_2
😄😉😊 👉 @Dokhtaran_morvarid
🗣یه تلاش ناموفق برای عطسه کردن، از صد تا شکست عشقی بدتره
انگار دنیا رو سرت آوار میشه ...😔
والا...
#عصرونه #لبخند #سرگرمی #لطیفه
😄😉😊 👉 @Dokhtaran_morvarid
یکم حس سرماخوردگی داشتم..از ترس اینکه نکنه کرونا باشه..😨
بلافاصله بعدش انواع و اقسام جوشونده ها و آبمیوه ها رو خوردم..🤧
بعد یهو ویروسه اومد بیرون گفت🙄
خدا ورت داره😫
یه دقیقه امون بده خودم میرم بیرون خب😒😂
#عصرونه #لبخند #سرگرمی #لطیفه
😄😉😊 👉 @Dokhtaran_morvarid
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨ 📖 #سرزمین_زیبای_من 📋 #قسمت_چهل_هشت صرف ساده تابستان سال ۹۰ از راه
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨
📖 #سرزمین_زیبای_من
📋 #قسمت_چهل_نه
نفوذی
به شدت جا خوردم … من برای یه دعوای حسابی آماده شده بودم … ولی این رفتار هادی تمام معادلات ذهنی من رو بهم ریخت … مشخص بود خیلی ناراحت شده اما به جای هر واکنشی فقط ازم عذرخواهی کرد … .
اون شب اصلا خوابم نبرد … نیمه هشیار توی جای خودم دراز کشیده بودم که نیمه شب از جاش بلند شد … رفت بیرون و چند دقیقه بعد برگشت … سجاده اش رو باز کرد و مشغول نماز شد … می دونستم نماز صبح دو رکعت بیشتر نیست … اما اون مدام، دو رکعت، دو رکعت … پشت سر هم نماز می خوند … من همون طور دراز کشیده بهش نگاه می کردم … حالت عجیبی داشت … نماز آخر، یه رکعت اما طولانی بود … و اون خیلی آروم، بین نماز گریه می کرد! … .
من شاید حدود یه سالی می شد که مسلمان شده بودم … اما فقط در اسم، مسلمان بودم… هرگز نماز نخونده بودم… توی مراسم عبادی و مذهبی مسلمان ها شرکت نکرده بودم … و فقط روی هدف خودم تمرکز کرده بودم … .
اما اون شب، برای اولین بار توجهم جلب شده بود … نمی فهمیدم چرا هادی، اون طور گریه می کنه … اون حالت، حس عجیبی داشت … حسی که من قادر به درک کردنش نبودم! … .
از اون شب … ناخودآگاه، هادی در کانون توجهم قرار گرفت … هر طرف که می رفت … یا هر رفتاری که می کرد … به شدت کنجکاوی من تحریک می شد …
از پله ها می اومدم پایین … می خواستم وارد حیاط بشم که متوجه حرف چند نفر از بچه ها شدم … داشتن در مورد من با هادی حرف می زدن … برای اولین بار دلم می خواست سر در بیارم دارن در مورد من به هادی چی میگن؟… .
همون گوشه راهرو و توی زاویه ایستادم … طوری که من رو نبینن … و گوش هام رو تیز کردم …
– اصلا معلوم نیست این آدم کیه … نه اهل نماز و روزه است… نه اخلاق و منشش مثل مسلمان هاست … حتی رفتارش شبیه یه آدم عادی نیست … باور کن اگر یه ذره اهل تظاهر بود یا خودش رو بین بچه ها جا می کرد … می گفتم نفوذیه، اومده ببینه ایران چه خبره … هر چند همین رفتارهاش هم بدجور …
هر کدوم یه چیزی می گفتن و حرفی می زدن … و هادی فقط با چهره ای گرفته … سرش رو پایین انداخته بود
#ادامه_دارد .....
#هرشب_راس_ساعت_نه_باماهمراهباشید⏱
#پاتوق_دختران_مروارید
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨ 📖 #سرزمین_زیبای_من 📋 #قسمت_چهل_نه نفوذی به شدت جا خوردم … من برا
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨
📖 #سرزمین_زیبای_من
📋 #قسمت_پنجاه
جاسوس استرالیا
حالت و سکوت هادی روی اونها هم تاثیر گذاشت …
– این حرف ها غیبته … کمتر گوشت برادرتون رو بخورید …
– غیبت چیه؟ … اگر نفوذی باشه چی؟ … کم از این آدم ها با اسم ها و عناوین مختلف … خودشون رو جا کردن اینجا … یا خواستن واردش بشن؟ … کم از اینها وارد سیستم حوزه شدن و بقیه رو به انحراف کشیدن؟ …
سرش رو بالا آورد و گفت: اگر نفوذی باشه غیبت نیست … اما مطمئن باشید اگر سر سوزنی بهش شک کرده بودم … خیلی جلوتر از اینکه صدای شما در بیاد اطلاع داده بودم … اینکه شما هم نگران هستید جای شکر داره … مثل شما، ایران برای منم خیلی مهمه … من احساس همه تون رو درک می کنم ولی می تونم قسم بخورم … کوین چنین آدمی نیست… .
چهره هاشون هنوز گرفته بود اما مشخص بود دارن حرف هادی رو توی ذهن شون بالا و پایین می کنن … هر چند دیگه می فهمیدم چرا برای این جماعت غیرایرانی… اینقدر ایران و جاسوس نبودن من مهمه… اما باز هم درک کردن حسی که در قلب هاشون داشتن … و امت واحد بودنشون برام سخت بود … .
– در مورد بقیه مسائلی هم که گفتید … باید شرایط شخص مقابل رو در نظر بگیرید … این جوان، تازه یه ساله مسلمان شده … شرایط فکری و ذهنیش، شرایط و فرهنگی که توش زندگی کرده … باید به اینها هم نگاه کنید … شما با اخلاق اسلامی باهاش برخورد کنید… من و شما موظف هستیم با رفتار و عمل و حرف مون به شیوه صحیح تبلیغ کنیم … بقیه اش با خداست …
حرف های هادی برام عجیب بود … چطور می تونست حس و زجر من رو درک کنه؟ … این حرف ها همه اش شعار بود … اون یه پسر سفید و بور بود … از تک تک وسایلش مشخص بود، هرگز طعم فقر رو نچشیده … در حالی که من با کار توی مزرعه بزرگ شده بودم … روز و شب، کارگری کرده بودم تا خرج تحصیل و زندگیم رو بدم …
هر چند مطمئن بودم، اون توان درک زجری که کشیدم رو نداره … اما این برخوردش باعث شد برای یه سفید پوست احترام قائل بشم … اون سعی داشت من رو درک کنه … و احساس و فکرش نسبت به من، تحقیر و کوچیک کردنم نبود… .
چند روز گذشت … من دوباره داشتم عربی می خوندم … حالا که نظر و فکر هادی رو فهمیده بودم … به شدت از اینکه دفتر رو بهش برگردونده بودم متاسف شدم … بدتر از همه، با اون شیوه ای که بهش پس داده بودم … برام سخت بود برم و دفتر رو ازش بگیرم …
اون طرف اتاق، داشت اصول می خوند … منم زیرچشمی بهش نگاه می کردم که … یهو متوجه نگاه من شد و سرش رو آورد بالا
#ادامه_دارد .....
#هرشب_راس_ساعت_نه_باماهمراهباشید⏱
#پاتوق_دختران_مروارید
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
هر دختری که دختر زهرا نمی شود
هر بانویی که زینب کبری نمی شود
دار و ندار حضرت حیدر، مجلّله
جز تو کسی که "زینت بابا" نمی شود
#میلاد_حضرت_زینب💫💞
#روز_پرستار💫💞
#تبریڪ_و_تهنیٺ_باد💫💖
🌸🍃