eitaa logo
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
1.4هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
748 ویدیو
10 فایل
اینجا دل به دریا بزنید و از میان صدف های طلایی و نقره ای لحظه ها مروارید درخشان استعدادهایتان را صید کنید 🌱 ارتباط با ما @dokhtarane_morvarid
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨ 📖 #در_آغوش_یک_فرشته 📋 #قسمت_شصت_و_دو 📝 #نویسنده_آینازغفاری_نژاد
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 📝 با ترس بهشون نگاه می کردم ، خانمِ به سمتم اومد که چند قدم عقب رفتم با لحن زیبایی که آمیخته ای فارسی و لهجه ی عربی بود؛ گفت : + نترس اِبنِتی ! اینجا خونه ی ماست ! بیا بریم داخل ، الان شبِ و هوا تاریک ، کجا میخوای بری ؟ از ما نترس ما کاری بهت نداریم اکبر میگه فردا میفرستت اهواز... الان جِلال، آبُدانِ فردا میاد؛ با اتوبوس میری حالا هم بیا 🙂 مجبور بودم بهش اعتماد کنم چون چاره دیگه ای نداشتم ! همراه باهاش به داخل خونه رفتم یه حیاط کوچیک داشتند خونه کوچیک و نقلی ای بود ... اما وسایل هاش به خوبی و با سلیقه چیده شده بودند در مورد عربها، چه فکرای مزخرفی که نمی کردم !😓 خدایا الان داری بهم چی رو اثبات می کنی ؟! 😢 مَرده وارد هال شد و پلاستیک های میوه ای که داخل دستش بود رو روی اُپن گذاشت آشپزخونه نسبتا کوچیکی داشتند یه دختر تقریبا هفده ساله از اتاقی که رو به روی درِ هال باز می شد؛ بیرون اومد با تعجب نگاهی به من کرد و به سمت آشپزخونه رفت از کلمن آبی رنگی که روی اُپن بود لیوان آبی برای خودش ریخت خانومِ چادرش رو در آورد و با لهجه گفت : + دخترم برو اتاق سمیه سمیه غذا میاره احساس می کردم خوب نمی تونه فارسی صحبت کنه چون جمله بندی درستی نداشت ! سَرم رو به معنای باشه تکون دادم و بدون هیچ حرفی همراه با همون دختره که تازه متوجه شده بودم اسمش سمیه هست؛ به سمت اتاق رفتم ‌به دیوار اتاقش تکیه دادم و پاهام رو جمع کردم ... سَرم رو روی پاهام قرار دادم و به قولی خودمو بغل کردم 🙂 چقدر نیاز داشتم با خودم خلوت کنم.. ولی حیف موقعیتش پیش نمی اومد بعد از گذشت چند دقیقه ، سمیه با یه سینی بزرگ به داخل اتاق اومد و در رو با پاش بست سینی رو روی زمین قرار داد و رو به من گفت : • خودم درست کردم ، نمی دونم خوبه یا نه . اما حداقل سیر میشی با لبخند نگاهی بهش انداختم اصلا لهجه عربی نداشت و اینجوری راحت تر می تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم _ممنونم عزیزم 🙂 دستت درد نکنه با خنده گفتم : _حالا این چی هست ؟! به نظر خوشمزه میاد ولی تا حالا نخوردم یکی از ابروهاش بالا رفت و با تعجب گفت : • مگه خوزستانی نیستی ؟! _نه عزیزم من تهرانیم • واقعا ! _ آره. • تو کجا و اینجا کجا ؟! 😳 _ داستانش مفصلِ حالا نگفتی اینا چی ان ؟ خنده ای کرد که چال گونش مشخص شد • به اینا میگن کُبه عربی ، خیلی خوشمزست حالا یکی امتحان کن 😁 _ همینجور هم به نظر می رسه ! ‌خیلی خوشگل هم هستن ، آدم دلش نمیاد بخورتشون یه دونه از توی بشقاب برداشتم و خوردم . _ فوق العادست دختر ! محشره 😋 سمیه خنده ای کرد • نوش جانت عزیزم. من برم کمک مامان ، تو هم راحت باش غریبی نکن خونه خودتِ در برابر این همه مهربونیش فقط لبخندی زدم • راستی اسمت چیه ؟! ‌_ مروا هستم • چه اسم خوشگلی ! 😍 با خنده گفتم _ قابلتو نداره ! 😂 و هر دوتامون زدیم زیر خنده بعد از رفتن سمیه افتادم به جونِ کُبه ها ‌چه قدر طعم خوبی داشتند ! ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─
🕊💫 📌وبگاه مطالعاتی GRIN در خلاصه ای از بخشهای کتاب « فرهنگ جنسیت زده در آمریکا » که در سال ۲۰۱۸ به چاپ رسیده است ، نکات قابل ملاحظه ای در رابطه با تاثیر نگاه جنسیتی و کالامحور بر زندگی زنان آمریکایی بیان کرده است . ❗️در بخشهایی از این کتاب می خوانیم:« اگر موهای شما زیبا نیستند ، بقیه موارد به سختی اهمیت پیدا می کنند » در جامعه امروز ثابت شده است که مردان از زنان امتیاز بیش تری دارند.❗️ پ.ن: این دست تبعیض ها،فرهنگی است که در آمریکا جاافتاده است! ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧡🌾 بِسانِ رود كه در نَشيبِ دره، سر به سنگ ميزند؛ رونده باش اميدِ هيچ مُعجزی، ز مُرده نيست زنده باش ! 🙂✨ @Dokhtaran_morvarid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨ 📖 #در_آغوش_یک_فرشته 📋 #قسمت_شصت_و_سه 📝 #نویسنده_آینازغفاری_نژاد
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 📝 ° مروا ° اینقدر گرسنه بودم که نصف کُبه های داخل بشقاب رو خوردم و برای اینکه نگن چه دختر ندید پدیدی ! ... چند دونه رو توی بشقاب گذاشتم و بهشون دست نزدم 🙄 از پارچی که توی سینی بود؛ یکم آب توی لیوان استیل ریختم و خوردم آبش خیلی خنک بود و لیوان استیل خنکی آب رو دو چندان می کرد وای خدا ! من این چیزا رو توی عکس های نوستالژیک دیدم ! همه چیز اینجا خیلی خفنِ 😍 خنده ای کردم و سینی رو برداشتم به سمت آشپزخونه رفتم سمیه و مادرش کنار هم نشسته بودند و داشتند سبزی تمیز می کردند... اونم ساعت دو نصفه شب ! نگاهی بهشون انداختم و با مهربونی گفتم _دستتون درد نکنه، واقعا خیلی خوش مزه بودند تا حالا همچین چیزی نخورده بودم ! 😁 مامان سمیه تک خنده ای کرد و نوش جانی گفت _سمیه اینو با چی درست کردی که اینقدر خوشمزه بود ؟! مادر و دختر شروع کردن به خندیدن... منم همراهیشون کردم سمیه بعد از خندیدن گفت : • جونم واست بگه که ، این همون طور که قبلا بهت گفتم کُبه عربی هست یه غذای سنتی بین عربها اگر بخوای اینو درست کنی باید برنج رو با یکم آب روی حرارت ملایم بگذاری تا مثل شیر برنج بشه بعدش سیب زمینی رو ریز ریز رنده میکنی و باهاش مخلوط میکنی زردچوبه و نمک و تخم مرغ رو هم بهش اضافه می کنی ‌ در مرحله آخر هم مواد رو داخل ترکیب برنج و سیب زمینی قرار میدی و گِردش میکنی و توی روغن داغ سرخ میکنی ☺️ لبخندی زدم و گفتم _واو ! رفتم تهران حتما درست میکنم ، محشره 😍 ‌دوباره همه شروع کردیم به خندیدن واقعا هم خنده دار بود چون اصلا همچین چیزی ندیده بودم ‌! • حالا چی شد که از اینجا سر در آوردی ؟ مامان میگه وسط جاده بودی ! شروع کردم به تعریف کردن ماجرا از آشنایی با مژده، تا سفر راهیان نور و تفحص شهدا و فرار کردنم... از همه بدتر جا گذاشتن وسایلم 😢 مادر و دختر با تعجب بهم نگاه کردند • وای عجب داستانی ! میگم الان بقیه میخوان بخوابن بیا بریم اتاق من صحبت کنیم با یادآوری چیزی، رو به سمیه گفتم: _ سمیه جان شما برو من یه کاری با مادرت دارم الان میام ... سمیه مشکوک لبخندی زد و با گفتن باشه ای ، از آشپزخونه خارج شد همون جور که سَرم پایین بود دستی توی سبزی ها کشیدم و گفتم : _ راستش ... بابت کاری که دم در انجام دادم شرمنده ام 😓 آخه یکم چیز شد ... یعنی ... معذرت میخوام خیلی بی ادبی کردم من رو ببخشید 😓 و ... مادر سمیه نذاشت ادامه حرفم رو بزنم و با همون لهجه زیباش گفت : + اشکالی نداره دخترم درکت می کنم توی این دور و زمانه اعتماد کردن به هر کسی خیلی سخت شده دوباره تشکر کردم و به سمت اتاق سمیه راه افتادم تا خودِ اذان صبح، با هم ، از هر دری با هم حرف زدیم سمیه گفت که یه برادر بزرگتر از خودش داره به اسم سهراب ؛ که هر روز صبحِ علی الطلوع میره سرکار تا نیمه های شب ولی دیشب کارش طول کشیده و گفته که حالا حالا ها نمیتونه بیاد هر چقدر خواستم از زیر زبونش بکشم که برادرش چیکارست؛ نگفت که نگفت 😐 داشتیم صحبت می کردیم که صدای زیبای اذان به گوش رسید با هم مثل دزدا رفتیم و وضو گرفتیم 🙂 بعد از خوندن نماز صبح ، فرصتی پیدا کردم که یکم استراحت کنم ، مامانِ سمیه گفته بود که اتوبوس ساعت یک ظهر حرکت میکنه؛ پس برای خوابیدن زمان داشتم ! چشم هام رو ، روی هم گذاشتم و پتوی پلنگی رو تا آخر روی خودم کشیدم 😴 •°•°•°•°•°• بین خواب و بیداری بودم که احساس کردم کسی داره پام رو قلقلک میده ، کمی پام رو جا به جا کردم و روی پهلوی چپم خوابیدم هنوز چند ثانیه نگذشته بود که دوباره همون احساس بهم دست داد... با صدای خواب آلود گفتم : _هوف نکن ، خوابم میاد ! 😒 صدای سمیه بود که میگفت : • پاشو دیگه مرواا 😐 در حالی که سعی میکردم بخوابم؛ گفتم : _مگه ساعت چنده؟ 😩 • یازده 😒 با شنیدن این حرف، از جام پریدم _چقدر زیاد خوابیدم! 😶 ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨ 📖 #در_آغوش_یک_فرشته 📋 #قسمت_شصت_و_چهار 📝 #نویسنده_آینازغفاری_نژاد
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 📝 سمیه ، یک شال و چادر رنگی جلوم گرفت و گفت : • بیا عزیزم اینها رو سرت کن و بیا بیرون برادرم سهراب هم اومده بعد از چند دقیقه، چادر رو سرم کردم ... یاد نداشتم خوب نگهش دارم ! راستش اگه به خودم بود؛ شاید سرم نمیکردمش... ولی روم نشد دستِ سمیه رو رد کنم! اونا خیلی بهم لطف کردن😢 دست از فکر و خیال برداشتم بالاخره از اتاق خارج شدم * سلام علیکم به سمت صدا برگشتم همینطور که با چادر ور میرفتم ؛ جواب سلامش رو دادم یه پسر قد بلند و چهار شونه بود لباس سپاهی هم به تن داشت اَخ اَخ اینم مثلِ آراد...🤦‍♀ سعی کردم بهش فکر نکنم به سمت آشپزخونه راه افتادم سمیه و خاله امینه سفره صبحانه برام انداخته بودن 🙂 بابای سمیه و یه مَرد دیگه که انگار همون جلالی بود که دیشب راجع بهش صحبت میکردن؛ توی هال نشسته بودند . خاله اَمینه _مامانِ سمیه_ دو تا لیوان شربت خاکشیر خنک براشون بُرد ، منم سریع سفره صبحونه رو جمع کردم و بلند شدم همین که از پشت اُپن بلند شدم آقا جلال گفت : + سلام ، اشلونچ ؟ ( سلام ، حالتان چطور هست ) گنگ نگاهم رو بینشون چرخوندم ، فقط کلمه سلام رو متوجه شدم ! ولی برای اینکه سوتی ندم گفتم : _ س ... سلام ، بله 🙄 سمیه که رو به روی باباش نشسته بود؛ بلند بلند شروع کرد به خندیدن ... که همه با تعجب نگاهش کردن • م ... مروا ، عموم میگه حالت چطوره ؟ 😂 نخودی خندیدم و سرم رو پایین انداختم سمیه به عربی، جملاتی رو به عموش گفت که باعثِ خنده اونم شد ! خاله اَمینه صدام زد که به سمت اتاقش رفتم _ جانم خاله ؟ با همون لهجه شیرینش گفت : + جانت سلامت مادر مچ دست چپم رو گرفت و به طرف خودش چرخوند ، یکم پول گذاشت کف دستم و دستم رو بست + ببخش دخترم چیز قابل داری نیست 🙂 با خودم‌ گفتم : آخه اینا که خودشون چیزی ندارن... بعد به منم کمک می کنن ؟! 😢 خجالت زده پول رو از توی دستم در آوردم و بهش دادم _ این چه کاریه خاله جان ، این همه به من محبت کردید این یکی رو نمی تونم قبول کنم 😓 + بگیر دخترم وگرنه ناراحت میشم قطعا تا تهران اینا لازمت میشن ان شاءالله دفعه بعدی که اومدی، بهم پسش میدی 😊 به اجبار پول ها رو ازش گرفتم و توی جیبم گذاشتم خدا خیرش بده ، چقدر لازم داشتم ! یک لحظه به یاد پدرم افتادم... اون روز که ازش پول خواستم..😞 سعی کردم افکارم رو کنار بزنم... با خاله امینه از اتاق خارج‌ شدیم...🙂 ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🍭 🍭 ✨ 🥨آموزش 🥨 📍مواد لازم: آرد سفید👈 ۳۳۰ گرم "ممکنه کمتر یا بیشتر هم بشه، به تناسب مواد خودتون تشخیص بدید" پودر قند👈 ۸۰ گرم زرده تخم مرغ👈 ۲ عدد کره👈 ۲۰۰ گرم وانیل👈 ۱/۲ ق چ 📌طرز تهیه: ✅کره همدمای محیط و پودر قند الک شده رو با دور تند همزن ۵ دقیقه بزنید تا حجیم و روشن بشه ✅ زرده تخم مرغ و وانیل رو بریزید و دو سه دقیقه دیگه با همزن بزنید ✅آرد الک شده روکم کم به مواد اضافه کنید و با لیسک مخلوط کنید ✅خمیر رو با دست ورز ندین چون ممکنه گرمای دست خمیر رو به روغن بندازه « اینجا ممکنه آرد کمتر یا بیشتری به نسبت اندازه ذکر شده ببره» ✅در نهایت باید خمیر لطیفی به دست بیاد و باید جوری بشه که وقتی خمیر رو گلوله کردین ترک نخوره ✅به اندازه یک گردو از خمیر بردارید و به صورت نعل یا اشک فرم بدین و بزارید داخل سینی فر ✅ در فر از قبل گرم شده با دمای ۱۸۰ به مدت ۱۲ تا ۱۵ دقیقه شیرینی ها رو بپزید ❌ وقتی از فر درآوردین به هیچ عنوان بهش دست نزنین بزارید خنک بشه بعد از سینی جداش کنین ✅شکلات رو بن ماری کنید «قبلا بهتون یاد دادم😉 آب کردن شکلات روی حرارت غیر مستقیم مثل بخار کتری» و شیرینیا رو بزنید داخل شکلات آب شده و روش پودر پسته یا کنجد بزنید وووووو تمااااااااام😍 فوت آشپزی🌬 سعی کنید زیاد با خمیر بازی نکنید که به روغن نیفته وگرنه شیرینیتون خشک میشه ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا