eitaa logo
دختران محجبه
900 دنبال‌کننده
23هزار عکس
7.4هزار ویدیو
464 فایل
به کانال دختران محجبه خوش آمدید! لینک کانال شرایط دختران محجبه⇩ @conditionsdookhtaranehmohajjabe مدیران⇩ @Gomnam09 @e_m_t_r لینک پی‌ام ناشناس⇩ https://harfeto.timefriend.net/16921960135487 حرف‌هاتون⇩ @Unknown12
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ "مدافع عــ♥️ــشق" - متاسفانه رفتن تو کما...😔 + چ... چی؟!😨 - ایشون برای ۲ دقیقه، مرگ رو تجربه کردن... البته خدا رو شکر تونستیم احیاشون کنیم...🙃 ولی متاسفانه رفتن تو کما...😔 دیگه صدای دکتر رو نمی شنیدم... + هیچ راهی نداره که بتونیم ردشونو بزنیم...؟!😞 - یه راه هست...☝️🏻🙃 + چه راهی؟!😓 - اونا با ما تماس بگیرن...😶 اینجوری می تونم ردشونو بزنم...🙃 همون لحظه، داوود اومد... صدای در اومد... محسن بود... همینو کم داشتیم...🙄 اومد سمت من... کنارم زانو زد... - سلام...🙃 رومو ازش برگردوندم... - آقای محمد حسنی... تا جایی که می دونم، خیلی به دین پای بندی...😶 تو دین اسلام هم جواب سلام واجبه...🙂 + آره... اما فکر نکنم جواب سلام کسی مثل تو واجب باشه...😏 - آره... شاید تو راست میگی...😕 - اما... اما من مجبور بودم...😔 + آدم تا خودش نخواد، مجبور به انجام کاری نمیشه...😏🙄 - تحدیدم کردن...😔 + اگه از اول وارد این بازی کثیف نمی شدی، تحدیدت نمی کردن...😶 - باشه...🙃 اصلا حق با توعه...🙁 اما من نیومدم اینجا باهات بحث کنم...😶 - اومدم... به خودت و دوستت کمک کنم...😕 + یادم نمیاد ازت کمک خواسته باشیم...😒 بلند شد... دستی به صورتش کشید... معلوم بود کلافه شده... - محمد بس کن...🙁 من پشیمونم...😕 رسول گفت: فکر نمی کنی واسه پشیمونی یه ذره دیره؟!😏 - ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست...🙃 دوباره کنارم زانو زد... دستشو گذاشت رو بازوم... درست پائین جایی که چاقو خورده بود... بدجوری درد گرفت... + آخخخ....😓 از درد چشمامو بستم و لبمو گاز گرفتم... رسول: چیکار می کنی؟!😠 - خیلی درد می کنه؟!🙁 چیزی نگفتم... محسن زیر لب گفت: لعنت به تو الکس...😤😕 - الان وسایل پانسمانو میارم... هم دست تو رو پانسمان می کنم... هم دست رفیقتو...🙂 + لازم نکرده...😒 - محمد لج بازی نکن...☹️ همینجوریشم کلی خون ازت رفته...🙁 اگه بهش رسیدگی نشه، عفونت می کنه...😕 + مگه واسه تو فرقی هم می کنه...؟!🙂💔 - معلومه که فرق می کنه...😕 تو یه زمانی رفیقم بودی...🙁 البته... هنوزم هستی...🙃 + نه... من دیگه رفیق تو نیستم...🙃 + تو همون موقع که منو با ماشین زیر گرفتی، پایان رفاقتمونو اعلام کردی...🙂💔 خیلی تعجب کرد... سرشو پائین انداخت... ما نفهمیدیم اون تصادف دقیقا کار کی بود... اینجوری گفتم که اگه کار اون بوده، معلوم بشه...🤫🤭 حالا معلوم شد کار خودش بوده...🙃💔 انگار خواست بحث رو عوض کنه که گفت: اوضاع دوستتم دست کمی از خودت نداره...😕 رسول: من به کمک تو احتیاجی ندارم...😤😏 - جفتتون کله شق و لج بازین...☹️ - محمد... هم تو... هم این رفیقت... خوب می دونین اگه چیزی نگین، چه بلایی سرتون میارن...😞 زجرکشتون می کنن...😓 تازه فقط خودتون نیستین...😕 خانواده هاتونم هستن...🙁 حتما سراغ اونا هم میرن...☹️ + نمی خواد نگران ما باشی...🙃 ما وقتی اومدیم تو این کار، همه خطراتش رو به جون خریدیم...🙂❤️ + ما عاشق خانواده هامونیم...❤️ مثل همه آدما...🙂 اما عاشق کشورمونم هستیم و دفاع از کشور و مردممون، از همه چی برامون مهم تره...😌☝️🏻🙃❤️ دیگه چیزی نگفت... گرمی دستی رو روی شونم حس کردم... سرمو از روی میز برداشتم و برگشتم عقب... عزیز بود... خواستم بلند شم که مانع شد... نشست رو تخت... رو به من گفت: چیزی شده؟!😕 + چطور؟!🙁 - خیلی تو فکری...😶 + چیزی نیست...🙃 یعنی... چیز جدیدی نیست...🙂💔 - نگران محمدی؟!🙃 + از کجا فهمیدین؟!🙂 - گفتی چیز جدیدی نیست...😄 البته... بیشتر از چشمات خوندم نگرانشی...🙃💔 سرمو پائین انداختم... + شما هم دست کمی از من ندارین...🙂 + اما... سعی می کنین به روی خودتون نیارین...🙃 - یه مادر... همیشه نگرانه بچشه...🙂💔 + درست میگین...🙂 یکم دیگه با هم حرف زدیم... عزیز سعی داشت آرومم کنه... در حالی که خودشم نگران بود...🙂💔 عزیز رفت پائین... منم مشغول ترجمه شدم... ادامه دارد... ✍🏻 به قلم: م. اسکینی کپی فقط با ذکر نام نویسنده و لینک کانال آزاد✅ پ.ن1: فرشید...😞 بیچاره ریحانه...😭💔 پ.ن2: محمد...🙃 پ.ن3: محسن...😶🙂 پ.ن4: محمد خوب جواب محسنو داد...😌✌️🏻 پ.ن5: عطیه و عزیز...🙂💔 لینک کانال👇🏻 @dookhtaranehmohajjabe