#طنزیم_خاطرات_دربار
#قسمت_اول
#اشرف
🔵 مصرف شخصی!
این فردوست هم هر جا نشسته بد ما را گفته، نمی دانم چه پدر کشتگی با من دارد که انقدر مثل خاله زنک ها چغولی ام را میکند!
مثلا یک جا گفته: «اشرف قاچاقچی بینالمللی و به طور مسجل عضو مافیای آمریکاست». خب مشخص است که این آدم با من مشکل دارد و می خواهد موفقیت های من را زیر سوال ببرد و به پای مافیای آمریکا بنویسد!
یا در جایی دیگر گفته: «هر جا که میرفت در یکی از چمدانهایش هروئین حمل میکرد و کسی جرأت نمیکرد آن را بازرسی کند.» خب چرا می خواهد کار من را کوچک جلوه دهد؟ من با این دک و پز با چمدان زپرتی مواد قاچاق کنم؟! نخیر برای من افت داشت این کارها، محتویات آن چمدانی که فردوست می گوید مصرف شخصی ام بود!
💢 نگاه جدی و طنز به تاریخ دو پهلوی در @dopahlavi
#طنزیم_خاطرات_دربار
#قسمت_دوم
#اشرف
🔵مامان قربون لباسهای خاکیت بشه!
شهرام پسرم خیلی به تاریخ و گذشته ایران علاقه داشت، عاشق عتیقه و این خرت و پرتای تاریخی بود، همیشه با دوستانش مشغول کندن تپه های تاریخی بود، کل وقتش را صرف پیدا کردن اشیائ قدیمی میکرد تا ببرد شان اروپا و آنها رابا پیشینه غنی تاریخ و تمدن کشور مان آشنا کند! طفلی بچه ام همیشه لباس هایش خاکی بود!
💢 نگاه جدی و طنز به تاریخ دو پهلوی در @dopahlavi
🔵خبط کردم تاجی جان!
#طنزیم_خاطرات_دربار
#قسمت_سوم
#تاج_الملوک
بعد از اینکه متفقین ایران را اشغال کردند، رضا را مجبور به استعفاء کردند و محمدر رضا جانم که الهی مادر قربونش بشه شد پادشاه ایران.
حالا هم انگلیسی ها رضا را تبعید کرده اند به جزیره موریس، امروز باید بند و بساط مان را جمع کنیم و از مملکت مان برویم، من حسابی کلافه ام تا حالا تبعید نشده بودیم نمی دانم چه لباسی بپوشم که در تبعید چشم همه را در بیاورم!
رضا هم خیلی عصبانی است، مدام دارد داخل اتاق راه می رود و به انگلیسی ها و به خودش بد و بیراه میگوید.
یک بار دیگر هم او را در این حالت دیده ام. «یادم هست که رضا دو سه روز بعد از اشغال ایران به من گفت: تاجی جان ما خبط بزرگی کردیم که پل ورسک را منهدم نساختیم، ما باید از همان اواسط مرداد ماه که زمزمه حمله به ایران را شنیده بودم، اقدام به نابود کردن راه آهن میکردیم"
وطن بی ما دیگه شوری نداره/دل من طاقت دوری نداره!😢
بیست و هفتم مهرماه هزار و سیصد و بیست.
💢 نگاه جدی و طنز به تاریخ دو پهلوی در @dopahlavi
#طنزیم_خاطرات_دربار
#قسمت_چهارم
#اشرف
🔵شوخی شهرستانی در پاریس!
مافیای بزرگ مواد مخدر زورشان می آمد که یک زن در مقابل شان قد علم کند و گوی سبقت قاچاق بین المللی را از آنها برباید! قاچاق کردن که به سیبیل نیست به جربزه است و البته یک بابای قلدر! برای همین گه گاهی به شوخی و جدی سعی میکردند تا مرا دلسرد کنند.
صبح یکی از روزهای شهریور 56 بود که داشتم از یک کازینو در پاریس به سمت منزل میرفتم که مافیا شوخی شان گرفت و ماشینم را به رگبار بستند. "خواجه نوری" که جنبه شوخی شهرستانی اروپایی ها را نداشت در این تیر اندازی مرد! اما من دلسرد نشدم و به حرکت در این مسیر موفقیت بین المللی ادامه دادم.
💢 نگاه جدی و طنز به تاریخ دو پهلوی در @dopahlavi
🔵 آنهمه تهدیگ سیبزمینی کوفتت شود کارتر!
#طنزیم_خاطرات_دربار
#قسمت_پنجم
#محمدرضا
دست مبارک همایونی مان بشکند که نمک ندارد، حالا که تاج و تخت مان به دست عده ای پا برهنه افتاده است، سران دول خارجی ما را بوق هم حساب نمی کنند، نمک به حرام های فراموش کار، همین دیروز بود که همه شان را دعوت کردیم ایران و در جشن با شکوه ۲۵۰۰امین سالگرد پادشاهی حسابی تحویل شان گرفتیم. تازه بلیط رفت و برگشت شان را هم از جیب همایونی مان دادیم! حالا با هر کدام شان که تماس میگیریم و میگویم که میخواهیم به کشور تان تشریف فرما شویم یک بهانه ای می آورند و ما را سنگ قلاب میکنند.
بلاخره بعد از کلی التماس این کارتر قبول کرد که برای مان دعوت نامه بفرستد که برویم آمریکا ولی به بهانه درمان بیماری... هی روزگار نامرد، کم به این بشر خدمت کردیم؟ وقتی به ایران می آمد از جان آدمیزاد تا شیر کاکاوی مرغ را برایش فراهم میکردیم؛ هرچه ته دیگ سیبزمینی بود را در بشقابش میچیدیم، حالا برای راه دادن مان به کشورش منت بیماری مان را بر سرمان میگذارد. خدا میداند اگر بیمار نبودیم و این مردک دلش به حالمان نمیسوخت شب باید سرمان را کجا میگذاشتیم زمین! عیبی ندارد... بگذار به تاج و تخت همایونی مان که برگردیم جبران این بی محلی ها را خواهیم کرد، این خط____ این هم نشان +.
پادشاه دور از وطن 😢محمد رضا پهلوی، اول آبان ماه هزار و سیصد و پنجاه و هشت خورشیدی.
💢 نگاه جدی و طنز به تاریخ دو پهلوی در @dopahlavi
🔵 عروس امّل و غیرت همایونی!
#طنزیم_خاطرات_دربار
#قسمت_ششم
#تاج_الملوک
حالا ما هر حرفی بزنیم میگذارند به پای مادر شوهر بازی مان و می گویند تاجی چون چشم دیدن عروسش را نداشت پشت سرش صفحه گذاشت! ولی از شما چه پنهان «فوزیه با آن که در یک خانواده سلطنتی بزرگ شده بود، قدری امّل بود و حاضر نمی شد با میهمانان محمد رضا برقصد». هر بار که این دختر دهاتی این کار را میکرد پسرم پیش میهمانانش سنگ روی یخ میشد و حسابی به غیرت همایونیش بر میخورد!
پ.ن: عبارت داخل گیومه عینا از تاج الملوک همسر رضاشاه است.
(شرح عکس: فوزیه و دخترش شهناز پهلوی)
💢 نگاه جدی و طنز به تاریخ دو پهلوی در @dopahlavi
🔵فقط یک پشت ناخن ناقابل!
#طنزیم_خاطرات_دربار
#قسمت_هفتم
#اشرف
به دنبال شایعاتی که دشمنان همیشگی خاندان پر جلال و جبروت پهلوی مبنی براعتیاد شاه بابا جانم، رضا خان کبیر به تریاک، بر سر زبان ها انداخته بودند شخصا صحت و سقم آن را از ملکه مادر جویا شدم که ایشان فرمودند: «رضا مطابق عادت معمول صبحها که از خواب بلند میشد، به اندازهی یک پشت ناخن تریاک استعمال میکرد و ایضاً شبها هم.»
خب با یک پشت ناخن آدم معتاد می شود؟ نه شما بگوید یک پشت ناخن ارزش این حرف ها را دارد؟! الان طرف را با یک گونی تریاک میگیرند میگوید تفریحی میکشم، آنوقت بخاطر یک پشت ناخن برای باباشاهم حرف در میآورند نامردها!
💢 نگاه جدی و طنز به تاریخ دو پهلوی در @dopahlavi
🔵یکی از چمدان ها خالی بود!
#طنزیم_خاطرات_دربار 😊
#قسمت_نهم
#اشرف
نمی دانم کدام خبرنگار که سرش به تنش گرانی میکرده فاش کرده است «علیا حضرت اشرف بین سالهای چهل و چهار تا چهل و شش 880 صندوق و چمدان لباس از گمرک مهر آباد بدون طی کردن مراحل قانونی ترخیص کرده است».
اولا که مردکه پدر سوخته دروغ نوشته، چون یکی از آن چمدان ها خالی بود و خود چمدان خالیش را خریده بودم برای سفرهایم!
دوما اگر این لباس ها را وارد نمیکردم آن خبرنگار فضول می آمد و جواب سوال «حالا چی بپوشم» مرا میداد؟ به من چه که وضعیت مالی کشور در آن سالها وخیم بود؟ گیرم که من هم رضایت میدادم و با لباس های ارزان در میهمانی ها حاضر میشدم مردم کشور راضی میشدند مگر؟ آنها حاضر بودند سالها گشنگی بکشند اما لباس های شاه دخت چشم همه مخصوصا فرح را دربیاورد!
سوما دلم خواسته غیر قانونی وارد کنم مملکت پدرم است به کسی چه مربوط؟!
💢 نگاه جدی و طنز به تاریخ دو پهلوی در @dopahlavi
🔵عروس شون و بردیم دوماد خوب آوردیم!
#طنزیم_خاطرات_دربار 😊
#قسمت_دهم
#اشرف
بهمن/ سنه ی 1320
محمد رضا و فوزیه با هم بگو مگو کردند و فوزیه شترش یاد مصر کرد! ظاهرا باز هم فوزیه ته دیگ سیب زمینی را سوزانده بود و محمد رضا شاکی شده و دعوایش کرده و دلش را شکسته، وگرنه فوزیه که دیوانه نیست شوهر خوب و خانواده دوستی مثل محمد رضا را که سر شب با مرغ ها جمع خانه می شود بگذارد و برود!
محمد رضا که غیرتش شهره عام و خاص است راضی به تنها قهر کردن فوزیه نشد و مرا همراه عروسش به مصرفرستاد، مثل یک مرد در کنار فوزیه بودم و نگذاشتم کسی نگاه چپ به شهبانوی ایران بیندازد. در تمام میهمانی ها و باشگاه های شبانه ای که در دربار مصربرپا میشد حاضر میشدم تا حواسم به فوزیه باشد، هرمردی که به او پیشنهاد رقص میداد خودم را سپر بلا میکردم و با او میرقصیدم تا مبادا به غیرت برادرم خدشه ای وارد شود، تمام مشروبات را مانند پیش مرگ ها تست میکردم تا بلایی سر فوزیه نیاید! در بازگشت نیز برای این که جربزه ام را به برادرم نشان دهم احمد شفیق که کارمند یکی از ادارات بیمه مصر بود را شیفته خود کرده و به ایران آوردم تا جای عروس مصری را با داماد پر کنم و همچنان یک هیچ از مصر پیش باشیم!
💢 نگاه جدی و طنز به تاریخ دو پهلوی در @dopahlavi
🔵پاداش حاضر جوابی
#طنزیم_خاطرات_دربار 😊
#قسمت_یازدهم
#اشرف
سال 1348 بود. در فرودگاه سوئیس چمدان هایم را گشتند و با مشاهده یک چمدان که حاوی تریاک بود مرا بازداشت کردند. در اتاق بازرسی مامور پرسید: قاچاقچی هستی؟ گذرنامه سیاسی ام را به او نشان دادم و گفتم: "مصرف شخصیمه داداش!" بلافاصله ضمن عذرخواهی آزادم کردند.
در پایان همان سال محمد رضا به پاس این حاضر جوابی وتوانایی در دفاع از حق و حقوقم، مرا به "ریاست کمیسیون حقوق بشر ایران" منصوب کرد!
💢 نگاه جدی و طنز به تاریخ دو پهلوی در @dopahlavi
🔵 ناپلئون به کوروش بگو آسوده بخوابد!
#طنزیم_خاطرات_دربار 😊
#قسمت_دوازدهم
#فرح
به دنیا آمدن رضا زندگی من و پدرش را مستحکم تر کرد و من نیز خیالم راحت شد که با این زایمان همایونی به سرنوشت ثریا دچار نخواهم شد، اما درست زمانی که وجود رضا زندگی خانواده گی مان را گرم کرده بود با یک مشکل اساسی روبرو شدیم: رضا نمی توانست حرف "ر" را تلفظ کند و این برای کسی که در آینده پادشاه ایران میشد خوب نبود. طفلک بچه ام بدون تلفظ "ر" چگونه باید منظورش را به کوروش منتقل میکرد تا او بفهمد رضا بیدار است و او همچنان میتواند خیال راحت بخوابد؟!
اما بعد ها فهمیدیم رضا متاثر از دایه فرانسوی اش (قبل از انقلاب به خاطر عدم خود کفایی در صنعت دایه، دایه وارد میکردیم!) حرف "ر" را فرانسوی تلفظ میکند، بنابر این خیال مان راحت شد که اگر کوروش متوجه نشد، رضا از ناپلئون خواهش خواهد کرد که منظورش را به کوروش برساند!
💢 نگاه جدی و طنز به تاریخ دو پهلوی در @dopahlavi
🔵خواهر نگو خار بگو!
#طنزیم_خاطرات_دربار ☺️
#قسمت_سیزدهم
#محمدرضا
من از همان دوران جنینی هم شانس نداشتم، این اشرف عرصه رحم مادر را بر من تنگ کرده بود! حتی از لگد زدن آزادانه به شکم مادر والا مقاممان هم محروم بودیم!
بعد از به دنیا آمدن هم همین ماجرا ها را با او داشتیم؛ "سرلاک" مان را بی اجازه بر میداشت و سر میکشید، یا پستونک مان را دهنی میکرد!
بزرگ هم که شدیم او دست از سر مان بر نداشت. بعد از تبعید پدر تاجدارمان که تازه میخواستیم از پادشاهی لذت برده و پای مان را در مملکت دراز کنیم، چپ و راست در امورات مملکت دخالت میکرد و نظرش را به من تحمیل مینمود: «این خواهر دوقلوی من در تمام عمرم خاری در چشم من بوده است.»
جز جیگر گرفته!
💢 نگاه جدی و طنز به تاریخ دو پهلوی در @dopahlavi
🔵دختری تنها در آستانه فصلی سرد!
#طنزیم_خاطرات_دربار ☺️
#قسمت_چهاردهم
#اشرف
شاید همه ی دختران ایران در آن سالها حسرت زندگی مرا داشتند و فکر میکردند من خوشبخت ترین دختر دنیا هستم، ولی به واقع چنین نبود، من مشکلات و دغدغه هایی داشتم که هیچکدام از دختران ایران نداشتند.
مثلا پدرم گاهی نسبت به من سخت گیری میکرد و مانع دوستی و رفاقتم با مردان میشد، باقی دختران ایران در آن سال ها عمرا اگر چنین دغدغه ای را داشتند، آنها فوقش لنگ نان شب شان بودند!
من آزادی بی قید و شرط را دوست داشتم حاضر بودم کل روز را یخ حوض بشکنم و مس بسابم اما شبش را آزادانه در هر کلوبی که خواستم تاصبح برقصم وبنوشم و تفریح کنم اما افسوس که پدرم نسبت به من حساس بود و هر چند ماه یک بار مرا از حضور در چنین مراسمی محروم میکرد! من همیشه ی خدا دختری تنها بودم در آستانه فصلی سرد!
در سال ۱۳۱۷ به زور پدرم مجبور شدم با علی قوام ازدواج کنم، هرچه به والا حضرت التماس کردم من می خواهم ادامه تحصیل بدهم، درس دارم، مشق دارم توی کت همایونی اش نرفت و گفت درست را فردا میخوانی! آن قوام پدر سوخته هم فقط برای این که دختر شاه هستم مرا میخواست نه برای کرامات و فضایل خودم، ما با هم ازدواج کردیم بدون هیچ عشق و علاقه ای "شوهرم از این بی علاقگی یا از اینکه بین ما هیچگونه محبتی وجود نداشت، به هیچ وجه ناراحت نبود. چنین می نمود که او به همین راضی است که رسما شوهر دختر شاه باشد.او کمترین توجهی به این نداشت که ما باید با هم زندگی زناشویی واقعی داشته باشیم... "
💢 نگاه جدی و طنز به تاریخ دو پهلوی در @dopahlavi
🔵 ترجیح دادن شوفر به شاه!
#طنزیم_خاطرات_دربار ☺️
#قسمت_پانزدهم
#تاج_الملوک
سال ۱۳۱۷که موضوع ازدواج محمد رضا و فوزیه پیش آمدT من مخالفت کردم و به رضا گفتم که یک دختر از مملکت خودمان برای پسر مان انتخاب کنیمY مصر خیلی دور است، رفت و آمد های مراسم بله برون و عقد و عروسی و مادر زن سلام سخت خواهد بود. اما رضا که به قسمت خیلی اعتقاد داشت گفت نه تاجی این قسمت بوده که یکهو بی دلیل! فکر ازدواج محمدرضا و فوزیه به ذهن مان خطور کرده، نباید در مقابل قسمت ایستاد! (البته بعضی بدخواهان این ازدواج را نقشه انگلیسی ها میدانند،خدا به کمر شان بزند!)
ولی بعد از ازدواج شان چون فوزیه در مملکت مان غریب بود و تنها، مخالفت گذشته ام را از یاد بردم و با کمک دخترانم تلفیقی از مادر شوهر و خواهر شوهر بازی را برایش اجرا میکردیم تا دلتنگی اش را از یاد ببرد!
اما مادر جز جیگر گرفته فوزیه توی زندگی این دو قمری عاشق دخالت میکرد و زندگی شان را به هم میزد، من ساده از همه جا بی خبر او را به ایران دعوت میکردم تا به دیدن دخترش بیایید اما زنیکه نمک نشناس دوماه در اینجا می ماند و میخورد و میخوابید و میگشت Tسر آخر هم دخترش را پر میکرد که اوقات محمد رضا را تلخ کند.
وگرنه خود فوزیه عاشقانه محمد رضا را دوست داشت فقط زبانش کمی تند بود اینکه میگفت"حاضرم به مصر برگردم و با یک شوفر تاکسی ازدواج کنم ولی در ایران نمانم" هم به خاطر همین زبان تندش بود وگرنه قلبش چیز دیگری میگفت!
(شرح عکس : فوزیه در کنار محمدرضا پهلوی در مکانی نامعلوم در ایران)
💢 نگاه جدی و طنز به تاریخ دو پهلوی در @dopahlavi
🔵آخوند ها به زور پدرم را پادشاه کردند!
#طنزیم_خاطرات_دربار ☺️
#طنزیم_پهلوی
#قسمت_شانزدهم
#محمدرضا
قبل از اینکه من به این پهنه خاکی افتخار بدهم و بر آن قدم بنهم، پدرم دیگر تحمل دیدن اوضاع آشفته ایران را نداشته، دغدغه زندگی مردم خواب و خوراک برایش نگذاشته بوده و استخوان هایش را کلفت و هیکلش را گوشتی و تپل کرده بود(بلاخره عوارض نخوردن و نخوابیدن روی هر کسی یک جور تاثیر میگذارد دیگر، یکی لاغر میشود یکی هم چاق!)
حتی چند بار قصد داشته" در جنگ های داخلی خودش را به کشتن بدهد و در معرض آتش قرار دهد و هر بار به طور معجزه آسا نجات یافت و به خدمت ادامه داد"
عمر او به دنیا بود تا به کشورش خدمت کند، کاری که عاشقش بود او اصلا پادشاه شدن را دوست نداشت و مدام به احمد شاه التماس میکرد که به ایران برگردد و پادشاهی را برعهده بگیرد و وقتی که خبر برگشتنش به ایران را شنید تا بندر بوشهر به استقبالش رفت، وقتی از پادشاهی احمد شاه نا امید شد قصدش این بود که حکومت جمهوری را در ایران بر پا کند اما آخوند ها مخالفت کردند و گفتند که ما دوست داریم تو حکومت دیکتاتوری بر پا کنی و خون ما را درون شیشه کنی! رضا خان هم که گردنش از مو باریک تر بود به ناچار قبول کرد و علارغم میل باطنی اش حکومت پادشاهی پهلوی را بر پا کرد، آخوند ها از مظلومیت پدرم سو استفاده کردند!
💢 نگاه جدی و طنز به تاریخ دو پهلوی در @dopahlavi
🔵 نفرین من ملک فاروق را کشت!
#طنزیم_خاطرات_دربار ☺️
#قسمت_هفدهم
#تاجالملوک
رضا که در تبعید ریغ رحمت را سر کشید خواستیم جنازه اش را به ایران بیاوریم اما انگلیسی ها اجازه ندادند و گفتند رضا را در مصر دفن کنید تا نزدیک ما باشد و هر وقت که دلتنگش شدیم برویم و فاتحه اش را بخوانیم!
فاروق در عالم قوم و خویشی چیزی برای جنازه رضا کم نگذاشت و او را طبق شعائر و رسومی که برای دفن سلاطین مصر اعمال می شد مومیایی و چال کرد!
آن موقع چقدر دعایش کردم اما غافل از این که او همه این کارها را به طمع مال دنیا انجام داده بود!
بعد از جنگ جهانی دوم که محمد رضا کمی جنم پادشاهی به دست آورده بود برای انتقال جنازه پدرش به تهران اقدام کرد، فاروق اموال و جواهراتی را که همراه جنازه چال کرده بودیم گرو نگه داشت و گفت تا طلاق نامه و مهریه و شیر بهای فوزیه را ندهیم جواهرات را پس نمی دهد.
قاطی آن اموال شمشیر جواهر نشان با ارزشی بود که هنوز هم حسرت از دست دادنش را میخورم، البته آن اموال به فاروق هم وفا نکرد و با نفرین من سفلیس گرفت و گور به گور شد، آه مظلوم گیرا ست!
💢 نگاه جدی و طنز به تاریخ دو پهلوی در @dopahlavi