🔵 آنهمه تهدیگ سیبزمینی کوفتت شود کارتر!
#طنزیم_خاطرات_دربار
#قسمت_پنجم
#محمدرضا
دست مبارک همایونی مان بشکند که نمک ندارد، حالا که تاج و تخت مان به دست عده ای پا برهنه افتاده است، سران دول خارجی ما را بوق هم حساب نمی کنند، نمک به حرام های فراموش کار، همین دیروز بود که همه شان را دعوت کردیم ایران و در جشن با شکوه ۲۵۰۰امین سالگرد پادشاهی حسابی تحویل شان گرفتیم. تازه بلیط رفت و برگشت شان را هم از جیب همایونی مان دادیم! حالا با هر کدام شان که تماس میگیریم و میگویم که میخواهیم به کشور تان تشریف فرما شویم یک بهانه ای می آورند و ما را سنگ قلاب میکنند.
بلاخره بعد از کلی التماس این کارتر قبول کرد که برای مان دعوت نامه بفرستد که برویم آمریکا ولی به بهانه درمان بیماری... هی روزگار نامرد، کم به این بشر خدمت کردیم؟ وقتی به ایران می آمد از جان آدمیزاد تا شیر کاکاوی مرغ را برایش فراهم میکردیم؛ هرچه ته دیگ سیبزمینی بود را در بشقابش میچیدیم، حالا برای راه دادن مان به کشورش منت بیماری مان را بر سرمان میگذارد. خدا میداند اگر بیمار نبودیم و این مردک دلش به حالمان نمیسوخت شب باید سرمان را کجا میگذاشتیم زمین! عیبی ندارد... بگذار به تاج و تخت همایونی مان که برگردیم جبران این بی محلی ها را خواهیم کرد، این خط____ این هم نشان +.
پادشاه دور از وطن 😢محمد رضا پهلوی، اول آبان ماه هزار و سیصد و پنجاه و هشت خورشیدی.
💢 نگاه جدی و طنز به تاریخ دو پهلوی در @dopahlavi
🔵خواهر نگو خار بگو!
#طنزیم_خاطرات_دربار ☺️
#قسمت_سیزدهم
#محمدرضا
من از همان دوران جنینی هم شانس نداشتم، این اشرف عرصه رحم مادر را بر من تنگ کرده بود! حتی از لگد زدن آزادانه به شکم مادر والا مقاممان هم محروم بودیم!
بعد از به دنیا آمدن هم همین ماجرا ها را با او داشتیم؛ "سرلاک" مان را بی اجازه بر میداشت و سر میکشید، یا پستونک مان را دهنی میکرد!
بزرگ هم که شدیم او دست از سر مان بر نداشت. بعد از تبعید پدر تاجدارمان که تازه میخواستیم از پادشاهی لذت برده و پای مان را در مملکت دراز کنیم، چپ و راست در امورات مملکت دخالت میکرد و نظرش را به من تحمیل مینمود: «این خواهر دوقلوی من در تمام عمرم خاری در چشم من بوده است.»
جز جیگر گرفته!
💢 نگاه جدی و طنز به تاریخ دو پهلوی در @dopahlavi
🔵آخوند ها به زور پدرم را پادشاه کردند!
#طنزیم_خاطرات_دربار ☺️
#طنزیم_پهلوی
#قسمت_شانزدهم
#محمدرضا
قبل از اینکه من به این پهنه خاکی افتخار بدهم و بر آن قدم بنهم، پدرم دیگر تحمل دیدن اوضاع آشفته ایران را نداشته، دغدغه زندگی مردم خواب و خوراک برایش نگذاشته بوده و استخوان هایش را کلفت و هیکلش را گوشتی و تپل کرده بود(بلاخره عوارض نخوردن و نخوابیدن روی هر کسی یک جور تاثیر میگذارد دیگر، یکی لاغر میشود یکی هم چاق!)
حتی چند بار قصد داشته" در جنگ های داخلی خودش را به کشتن بدهد و در معرض آتش قرار دهد و هر بار به طور معجزه آسا نجات یافت و به خدمت ادامه داد"
عمر او به دنیا بود تا به کشورش خدمت کند، کاری که عاشقش بود او اصلا پادشاه شدن را دوست نداشت و مدام به احمد شاه التماس میکرد که به ایران برگردد و پادشاهی را برعهده بگیرد و وقتی که خبر برگشتنش به ایران را شنید تا بندر بوشهر به استقبالش رفت، وقتی از پادشاهی احمد شاه نا امید شد قصدش این بود که حکومت جمهوری را در ایران بر پا کند اما آخوند ها مخالفت کردند و گفتند که ما دوست داریم تو حکومت دیکتاتوری بر پا کنی و خون ما را درون شیشه کنی! رضا خان هم که گردنش از مو باریک تر بود به ناچار قبول کرد و علارغم میل باطنی اش حکومت پادشاهی پهلوی را بر پا کرد، آخوند ها از مظلومیت پدرم سو استفاده کردند!
💢 نگاه جدی و طنز به تاریخ دو پهلوی در @dopahlavi